
پس منزه است کسي که اشياء را ظاهر کرده و خود عين آنهاست… خدا را جز خدا کسي ذکر نتواند کرد و جز خدا کسي خدا را نميبيند”.391
بنابراين مخلوقات همواره حجاب حقاند و حق در پس اين حجاب باقي ميماند، مگر براي عارفي که از راه مکاشفه کشف حجاب برايش حاصل ميشود.
گرچه نظريهي وحدت اديان و تکثر اديان در آن زمان براي ابنعربي مسئله نبود. اما ابنعربي در پي آن است که واقعيت را آنچنانکه هست تبيين نمايد. از اين رو مطالبي را مطرح نموده است که براساس آنها ميتوان ديدگاه وي درباره وحدت اديان را تبيين کرد.
?-?-?-?-?-?- ابنعربي و وحدتگرايي ديني
ابنعربي در جاي جاي “فصوصالحکم” و نيز”فتوحات مکيه” به شرح و بسط اين نظريه پرداخته است. وي در ابتداي”فصوصالحکم” با تعابيري موجز، اما پر معنا بر وحدت حقيقي اديان چنين تأکيد کرده است: “الحمدلله منزل الحکم علي قلوب الکلم بالاحديه الطريق الأمم من المقام الأقدم و ان اختلفت النحل و الملل لاختلاف الأمم”.392
عبارت ياد شده به اين نکته اشاره دارد که حکمتهاي نازل شده بر پيامبران اگرچه به اشکال متفاوت به صورت اديان و شرايع مختلف بوده اما چون همه ي آنها از يک مبدأ آمده مباينتي در ميان آنها نيست. مقام قديمتر اشاره به مرتبه احديت ذاتي حق است که منبع و منشأ کليه فيوضات است و اعيان موجودات و استعدادهاي آنها برخاسته از آنجاست.
بنابراين حضرت حق تعالي قلوب انبياء را به نور حکمتهاي ديني و يقيني روشن کرده است. اين فيض و عنايت الهي از طريق اتصال به ذات ربوبي حاصل گرديده و اين تنزيل از مقام اقدم ذات حق تعالي که وحدت حقّه ي محض است، ناشي شده است.
بر اين اساس همهي اديان الهي حقيقتي واحد و بسيط دارند که به هيچوجه کثرت و لازمه آن تغاير، در آن راه ندارد. چنين توصيفي از دين و انتساب آن به مقام اقدم الهي هر گونه نگرش تکثرگرايانه را درباره اديان نفي ميکند.
خلاصه آنکه حکمتهايي که بر دل پيامبران نازل شده، ناظر بر وحدت راه حق است. “اين حکمت هم از يک مقام سرچشمه ميگيرد و به يکجا منتهي ميشوند و حامل يک پيام است؛ لذا از اين ديدگاه هرکدام از اديان الهي تجلي خاص از وحدت حقّهي الهي است و مظهر، مجلا و مرآتي براي ظهور حق تعالي محسوب ميشود”.393
از نظر او هر يک از انبياء اسم خاصي از حق هستند که متجلّي شدند و پيامبر اسلام تجلّي اسم اعظم است. به اين ترتيب هر يک از اديان با اسمي خاص ارتباط دارد.
?-?-?-?-?-?- اسماء الهي و ظهور اديان
در بينش عرفاني، اسماء الهي براي آنکه بتوانند معلوم شوند، مظهري نياز دارند؛ در حقيقت اسماء الهي با موجوداتي که مظهر آنهايند، دليل وجودي پيدا ميکنند و جز براي موجوداتي که صور تجلّي آنهايند، واقعيتي ندارند.
اسماء الهي اساساً به موجوداتي که با آنها ناميده ميشوند، مربوطاند؛ آن هم به صورتي که در وجه وجودي آنها آمده است. بنابراين اسماء الهي فقط از طريق موجوداتي که مظاهر آن اسماء هستند و براي آن موجودات، يعني از طريق آن صورتها و براي آن صورتهايي که در آنها عيان شدهاند، معنا دارند. به علاوه اين صورتها، يعني شالوده و زيرساختهاي اسماء الهي، از ازل در ذات حق(عين ثابته) موجود بودند و همين اعيان ثابته است که از ازل مشتاق وجود عيني بالفعلاند.394
ابنعربي در”فتوحات مکيه” با شيوهاي داستاني نشان ميدهد که چگونه اسماء الهي به اعيان ثابته روي کرده و آنها را پديدار ساختند. وي معتقد است آفرينش از اينجا آغاز شد که ممکنات و پديدارها آنگاه که هنوز در حال نيستي بودند و پديدار نشده بودند، از اسماء الهي درخواست کردند تا بدانها هستي بخشد. به اين ترتيب او آفرينش را به صورت داستاني گزارش ميکند.
ابنعربي در دنباله گزارش داستانگونه خود ميافزايد، پديدهها (اعيان ممکنات) بار ديگر، اميدوارانه رو به اسماء الهي کردند و ترس خويش را با آنها در ميان نهادند؛ ترس از اينکه مبادا اين اختلافها و چندگانگي بر ظهور آنان تأثيري ناروا بگذارد.
“اي اسماء! اگر حتم شما بر پايه ميزاني معلوم و قانوني مرسوم بنياد ميداشت و پيشوايي ميداشتيد که به او مراجعه کنيد، پيشوايي که هستي ما را پاس دارد و ما نيز اثرگذاريهاي شما را از خودمان پاس داريم، هم براي شما بهتر بود، هم براي ما.
در پي اين درخواست اسماء الهي رو به “الله” کردند و او نيز آنها را نزد اسم الهي “مدبر” فرستاد، او نيز به فرمان حق به اسم الهي “رب” گفت: براي ماندگاري پديدهها هر چه مصلحت است انجام بده. اسم الهي “رب” که اسم “امام” نيز هست دو وزير برگزيد: وزير نخست، اسم الهي”مدبر” و وزير دوم، اسم الهي”مفصل”. سپس اسم الهي”رب” براي اصلاح و سروسامان يافتن کشور هستي، حدود و رسومي نهاد، آن حدود و رسومي که با الهام خدا از سوي آدميان نهاده ميشود”.395
به اين ترتيب، اين است ترازوي جهاني و فراگير تشريع، اين ترازو و نيز مانند همهي چيزهاي ديگر در انديشه عربي، دورهي پايدار و ناپايدار(ثابت و متغير) يا باطن و ظاهر دارد.
شريعت، بخشهايي ثابت و پايدار دارد که همهي شريعتهاي آسماني و الهي بر آنها هم رأياند، هم بخشهايي ناپايدار و متغير و در پيوند با زمان و مکان دارد؛ چنانکه اديان گوناگون که در طول تاريخ از پي هم آمدهاند، آنها را باز نمودهاند، پيامبران در زمانهاي گوناگون و حالهاي گوناگون از پي هم آمدند، هر يک از آنان، ديگران را تصديق کردند و هرگز در اصول و بنيادهايي که بدانها استناد ميکردند و از آنها سخن ميگفتند اختلافي نداشتند، هر چند در احکام، اختلافهايي داشتند. بدينگونه اديان و احکام ديني نازل شد و احکام، در پيوند با زمان و احوال بود. خدا در اينباره ميفرمايد: “براي هر يک از شما راه و روش نهاديم”.396 “اصول و بنيادهاي شرايع آنها، بيهيچ اختلاف، هماهنگ و همسان بود. ميان اين احکام و آيينهاي پيامبرانه که از سوي خدا نهاده شده و با احکام و آيينهايي که حکيمان، بر پايه ديد و دريافت خويش مينهند، بايد تفاوت گذارد و دانست که اين احکام و آيينها کاملترند و بيگمان خدايياند”.397
بر اين مبنا، اختلاف اديان و شرايع تنها در جزئيات و احکام است، نه در اصول و بنيادها البته ابنعربي، حتي قوانين قراردادي آدميان را نيز در حقيقت الهام خدا ميشمارد.
از نظر او چگونه ميتواند در هستي چيزي باشد و با اسم الهي پيوند نداشته باشد؟ بدينترتيب ابنعربي ديدگاه خود را درباره اصل وحدت حقّهي ديني بيان ميدارد و اختلاف اديان و شرايع را به اختلاف در ساختار هستي و نسبتهاي الهي باز ميگرداند که آن نيز برخاسته از اختلاف دلالت اسماء الهي است.
?-?-?-?-?-4- ابنعربي و نظريهي وحدت متعالي اديان
تأثير شگرف ابنعربي، آراء و ديدگاه هايش در حوزههاي مختلف انديشههاي عرفاني کاملاً مشهود است. از جمله نظريهي وحدت وجود و تآثير خاص آن بر نظريه وحدت متعالي اديان در عرفان اسلامي، نصر به شدت متاثر از ابنعربي است و به خصوص به واسطه آموزه بنيادين(وحدت وجود) که براساس آن خداوند به صورت حق و يا وجود کلي رخ مينمايد. خدايي که حقيق?الحقايق است و تمام اعراض به مدد و به واسطه او ظهور مييابند و البته جز او را به تصوير نميکشند.
او تمامي امکانها را در بردارد و به عبارتي منشأ همهي امکانهاي کيهاني و فراکيهاني است و حد و مرزي براي او نميتوان قايل شد و سرانجام اينکه خدا “مطلق” و يا “مثل اعلي” است و هر آنچه غير او است مطلق نسبي است و فرقي نميکند که اين مراتب مادون، مشتمل بر طبيعت باشد و يا اديان؛ چراکه تمام اين امور از اريکهي پرابهت (مطلق مطلق) به دور مانده و فقط به طور نسبي مطلقاند.398
قائلان به نظريهي وحدت متعالي اديان در چند موضوع مهم از جمله مبدأ واحد اديان و کثرت ظاهري و وحدت باطني بسيار متأثر از وحدت وجود ابنعربي و نظام سلسله مراتبي موجودات ميباشد.
سنتگرايان، وجود را امري ذو مراتب و موجودات عالم و هستي را داراي سلسله مراتب وجودي ميدانند. دکتر نصر بر اين باور است که اگر انسان به مرتبه کشف و شهود رسيده باشد، تعريف وجود و مراتب آن از آسانترين امور است، ولي بدون توسل به اين مرتبه محال است. وي در ميان سلسله مراتب وجود به اين نکته اشاره دارد که: “تمام ممکنات از سلسله مراتب تشکيل شدهاند که از ماده اولي شروع و به وجود کلي منتهي ميشود و همهي موجودات مانند دواير متحدالمرکز، مرکز يگانهي خود را که وجود است منعکس ميسازند”.399
به همين شکل، کل موجودات عالم نيز از لحاظ وجود مشترکاند، دکتر نصر وجود را ماوراي عالم ظاهر ميداند و هيچ شئيي را خارج از آن نميداند و تمام صفات عالم را برگرفته از وجود ميداند.
وي خلقت از عدم را از اصول اغلب اديان به حساب آورده و خلقت را به معناي تصور امکان ظهور، تعيين ممکنات در عقل کل و در نهايت، ايجاد آنها تعريف ميکند.
در انديشهي دکتر نصر تمام موجودات در وجود شريکاند و بدون او عدم صرفاند. “هر ذرهاي در عالم خلقت مظهري از وجود اوست که در زمان و مکان قرار گرفته و داراي دو شرط صورت و کميّت است”.400
در نتيجه از نظر نصر، هر موجودي تجلي خاصي از وجود مطلق است و هر موجودي و هر فردي قابليتهاي منحصر به فردي دارد که همه در وجود واحد جمعاند و عالم ظاهر کننده ي وجود مطلق است که هنگام تجلي اين وجود مطلق، کثرت ايجاد ميشود.
همچنين نصر لفظ وحدت وجود را به توحيد، اعم از توحيد ذاتي، صفاتي و افعالي تعبير ميکند.
به اعتقاد وي عرفان ابنعربي مبتني بر توحيد محض است. البته ابنعربي بحثهايي درباره مسئله وحدت و ارتباط آن با مراتب وجود دارد. “در يک کلمه وحدت وجود منسوب به ابنعربي، تفسير الهي آياتي چون (هوالاول و الاخر و الظاهر و باطن)”401 است.
به طور کل در نظر عرفا وحدت حقيقي با وجود حقيقي مساوقت دارد و مسئله وحدت با مسئله وجود ارتباط تام و تمام دارد. تمام سعي و کوشش ابن عربي و پيروان او تبيين ارتباط ذاتي ميان وحدت و وجود است که ما چگونه ميتوانيم وجود را بر حسب وحدت و وحدت را بر حسب وجود تبيين کنيم و اين يک مسئله بسيار اساسي از نظر پيروان ابنعربي به ويژه دکتر نصر ميباشد.
?-?-?-?-?- وحدت متعالي اديان در انديشه مولوي
جلالالدين محمد بلخي، معروف به مولوي شاعر و عارف مشهور قرن هفتم هجري(604- 672) است. از نظر او هر آنچه از وجود بهره دارد و از او رنگ و بو گرفته، چون نشانه و آيت اوست، شايسته عشقورزي است. يکي از ويژگيهاي شعر او آموزش اصول و عقايد عرفاني است. او از يک سو مانند ديگر عارفان، عقل و عشق را مکمل يکديگر دانسته و به ارزش عقل اعتراف ميکند، از سوي ديگر به عقل جزئي، حسابگر يا عقل معاش و منفعتانديش روي خوش نشان نميدهد و چنين عقلي را مانعي براي سير و سلوک عرفاني مي داند. اما از آنجا که تمام مکاتب عرفاني را بحث وحدت تشکيل ميدهد و عارف کسي است که وحدت را شهود کرده و در وحدت قدم زند، مولوي عارفي است که در اين راه صاحب قدم و قلم است و مثنوي او همان مقصدي است که خريداران وحدت بايد به دنبال آن باشند.
مثنوي ما دکان وحدت است .
غير وحدت هر چه بيني او بت است.402 .
در آثار مولانا هم، وحدت وجود سنگ بناي وحدت اديان است. همانطور که گذشت وحدت وجود عبارت است از اينکه تنها وجود مطلق، خداوند است و جميع موجودات از طريق تجلي از او صادر گشتهاند. مولانا براي روشنشدن مطلب در تمثيلي ميفرمايد: ما همه يک جوهر بوديم گسترده در سراسر هستي و در آن عالم غيب، هيچگونه حد و مرز و جدايي و دوگانگي مطرح نبود. اين گوهر منبسط مانند آفتاب، همه جا را فرا گرفته بود و چون آب زلال صاف و خالص بود، اما اين نور خالص وقتي به عالم صورت آمد، دچار تعدد شد.
منبسط بوديم و يک جوهر همه .
بي سر و بي پا، بديم آن سر همه .
يک گهر بوديم همچون آفتاب
