
هستيم. از نظر نصر “اين مسأله براي تمدن اسلامي حتي بيش از تمدن اروپايي غرب خطرناک است؛ زيرا اصل و اساس و علت وجود اسلام، بيان و اشاعه اصل توحيد است که بايد در تمام مراحل حيات انساني، اعم از علمي و عملي، به کار برده شود. و در اين موارد و بسياري از موارد ديگر، ميراث عقلي و علمي اسلامي ميتواند هادي و راهنماي اين باشد”.416
اهميت حکمت متعاليه از ميان فلسفههاي اسلامي براي نصر دوچندان است؛ چرا که صرفاً بر بحث عقلي و استدلالي صرف مبتني نشده است و شهود عقلي در آن مبناي بسياري از مباحث فلسفي قرار گرفتهاند. اين فلسفه در ميان فلسفههاي گوناگون که در جهان اسلام رشد کردند، فلسفه برجستهاي است که به نحوي مزاياي آنها را درون خود دارد. نصر اين ويژگي حکمت متعاليه را تحسين کرده و آن را وجه متعاليبودن اين حکمت دانسته است.
“آنچه ما آن را “حکمت متعاليه” ترجمه ميکنيم، به هيچ وجه نبايد با “مقولات استعلايي” کانت يا فلسفه متعالي امرسون، خلط شود. آموزههاي ملاصدرا، بيش از آنکه فلسفي باشند، حکمتاند؛ چراکه از صرف تفکر انديشه بحثي استدلالي نشئت نگرفته، بلکه نهايتاً ثمرهي شهودي از عالم ربوبي هستند و اين حکمت، به معناي واقعي کلمه، متعالي است؛ زيرا از شناختي از جهان سرچشمه گرفته است که از شأن و منزلت وجود شناختي انسان در اين وجود زميني، تعالي مييابد و فراتر ميرود و فوق شعور روزمره وي قرار ميگيرد”.417
حکمت متعاليه مصداق کامل فلسفه سنتي است. اين حکمت نوعي فلسفه سنتي است که در آن ميان تحليل منطقي و دقيق از يک سو، و تجربهي عرفاني عميق از سوي ديگر، تزويج صورت گرفته است. به نظر نصر، اين تزويج، در هيچ موردي آشکارتر از بحث وحدت وجود به چشم نميخورد. صدرالمتألهين تلاش ميکند تا وحدت وجود را در چارچوب عقلاني بيان کند، ولي پيداست که اين آموزه از تجربهي وحدت توسط عارف ناشي ميشود؛ تجربهاي که از راه تعاليم باطني اسلام امکانپذير شده است.
“اين تعاليم به آدمي اين امکان را ميدهد که از جهان کثرات پا فراتر گذارد و به مقام فنا فيالله و بقا فيالله برسد”.418
چنانکه بيان شد، نصر از اين جهت با ديگر سنتگرايان تفاوت دارد که توجه ويژهاي به فلسفهي اسلامي مبذول کرده است و تلاش ميکند تا در شرح و بسط سنتگرايي به عناصري از اين فلسفه استناد کند.
?-?-?-?- نصر و حکمت متعاليه
حکمت متعاليه بر اصول و مباني فلسفي ويژهاي مبتني شده است که تناسب خاصي با برخي از آموزههاي حکمت خالده دارد و همين امر موجب گرديده که نصر توجه خاص به آن داشته باشد. حکمت متعاليه نوعي هستيشناسي و مابعدالطبيعه است که با بسياري ازفلسفههاي سنتي از اين نظر اشتراک دارد و ميتواند همان نگاه سنتي را تأييد کند.
?-?-?-?-?- اصول مابعدالطبيعي
حکمت متعاليه نوعي مابعدالطبيعه است و همين نکته، جنبه مثبت آن در نظر سنتگرايان ميتواند باشد؛ زيرا به اعتقاد آنان حکمت خالده براساس مابعدالطبيعه است.
فلسفه حقيقي بايد مابعدالطبيعه باشد و تبديل آن به معرفتشناسي صرف و شاخههاي متناسب با آن، که در فلسفههاي جديد شاهد آن هستيم، انحرافي در سير اصلي فلسفه بوده است.
اما حکمت متعاليه از همان آغاز به مابعدالطبيعه ميپردازد. صدرالمتألهين در بسياري از آثار فلسفياش وقتي به تعريف فلسفه ميپردازد، آن را بحث از احوال “موجود بما هو موجود” و بحث از اقسام اوليه موجود مطلق ميداند. او در ابتداي”شواهد الربوبيه” به اين نکته اشاره کرده است که موضوع حکمت الهي، وجود است.
“موضوع حکمت الهي وجود است؛ زيرا محمولات اين حکمت اموري هستند که اولا و بالذات بر وجود بماهو موجود، بيآنکه طبيعي يا رياضي گردد، عارض ميگردند”.419
او همچنين در برخي از رسالههاي خود بر اين نکته تصريح کرده است که “فلسفهي حقيقي همان حکمت اولي يا علم اعلي است که از احوال موجود بما هو موجود و اقسام اوليه موجود مطلق بحث ميکند”.420
از اين رو، نصر توجه صدرالمتألهين به مابعدالطبيعه و ابتکاراتش در اين زمينه را کمال اين فلسفه ميداند و در ادامه ميافزايد:
ملاصدرا در مابعدالطبيعهاش اساساً با وجود سروکار دارد؛ هرچند که از سرشت فرا وجود شناختي اين مبدأ متعالي و مطلقبودنش – حتي از قيد اطلاق – آگاه است. “بحث وي از مطلق در بعد کاملاً نامعين و فراوجود شناختياش، به کمال رسيدن آموزههاي مابعدالطبيعي وي را نشان ميدهد، که حتي هنگامي که از زبان وجودشناسي استفاده ميکرد، دربند سطح وجودشناسي به معناي ارسطويي نماند”.421
صدر المتألهين مبناي فلسفهاش را “اصالت وجود” قرار ميدهد. برطبق اين دو ديدگاه، واقعيات که جهان خارج، از آنها تشکيل شده است، اموري غير ماهوي و از سنخ وجودند. به عبارت ديگر، آنها در حقيقت مصداق وجودند. حقيقت وجود اعتباري عقلي نيست، بلکه يگانه واقعيت خارجي است در حکمت متعاليه دلايل متعددي بر اصالت وجود اقامه شده است.
?-?-?-?-?- تشکيک در وجود
سنتگرايان براين اصل تأکيد داشتند که هستي داراي سلسله مراتب است و اين نگرش سلسله مراتبي به هستي در فلسفههاي جديد و علوم جديد مورد غفلت واقع شده است.
صدرالمتألهين به اين اصل توجه ويژهاي مبذول کرده است و صورت خاصي از آن را -که همان تشکيک وجود باشد- يکي از آموزههاي اصلي حکمت متعاليه قرار داده است. نصر ارتباط آن با سنتگرايي را اين چنين بيان کرده است:
يکي از آموزههاي اسلامي ملاصدرا تشکيک در وجود است که مطابق آن، وجود سطوح مختلفي از واقعيت را داراست، که نه تنها واقعيت وجود را در بر ميگيرد، بلکه حتي تصور آن را نيز – که در واقع به شکل خاصي از وجود به نام وجود ذهني تعلق دارد – شامل ميشود، آموزه تشکيک وجود، بدينمعني که وجود از وجود محض هيولاي اولي کشيده شده، اگر چه با آموزههاي جهان شمول سلسله مراتب عظيم هستي که در سنتهاي مختلف دوره باستان و قرون وسطي يافت ميشود و به ويژه با مفهوم تشکيک نور که در آراء سهروردي يافت ميشود مرتبط است، اما به شکلي که ملاصدرا آن را توضيح ميدهد، نشانگر تحول عمدهاي در فلسفه است. ملاصدرا اين آموزههاي جهان شمول را درحالي برگرفت که در پرتو روايتش از جاويدان خرد (حکمت خالده) تفسير ميکرد و از آن شالودهاي براي حکمت متعاليهاش مي ساخت.422
بيترديد اصل تشکيک در وجود با تشکيک در نور سهروردي و با آنچه که در حکمت خالده به چشم ميخورد تفاوت وجودي دارد، ولي همهي آنها برسر اين اصل که هستي داراي سلسله مراتب است، توافق دارند. صدرالمتألهين اين نکته را به صورت يک اصل مهم فلسفي مطرح ميکند و آن را اساس و پايه بسياري از تحليلهاي فلسفياش قرار ميدهد.
تقسيم وجود به ثابت و سيال و ارتباطدادن حرکت جوهري به عالم ماده، که از دستاوردهاي حکمت متعاليه است، در واقع با همان مابعدالطبيعه سنتي که ميانبودن و شدن يا عالم زوال و عالم ثبات فرق ميگذارد همخوان است.
?-?-?-?-?- وحدت متعالي وجود
وحدت وجود آموزه مهم و اساسي عرفان نظري است. برطبق اين آموزه، تنها يک وجود حقيقتاً موجود است و ديگر اموري که موجود به نظر ميرسند، از تجليات و شئون حقاند؛ چنان که از سخنان سنتگرايان پيداست ايشان تمايل زيادي به اين نظريه دارند.
صدرالمتألهين هم از “وحدت وجود” معناي خاصي را مورد نظر دارد. نصر معناي مورد نظر او را “وحدت متعالي وجود” مينامد. همچنين، او به اين نکته اشاره ميکند که”اين اصل در کانون حکمت متعاليه و عرفان اسلامي قرار دارد و نبايد از اين نکته غفلت ورزيد که اين اصل با “وحدت وجود” در عرفان ارتباط دارد. برطبق باطنيگرايي اسلامي، آدمي ميتواند به تجربه وحدت وجود نايل گردد. او ميتواند از عالم کثرت فراتر رود و به مقامي برسد که وحدت همهي اشياء را در مبدأ متعاليشان ببيند”.423
صدرالمتالهين از راه تحليل رابطه عليّت و براساس اصالت وجود و تشکيک وجود در آن به وحدت متعالي وجود مي رسد. او در تحليل رابطه عليت به اين نکته اشاره ميکند که معلول، وجودي مستقل از وجود علت ندارد. رابطهي عليت(وجودي) هرگز ميان دو وجود مستقل نيست، بلکه مفاد رابطه ياد شده اين است که وجود معلول وابسته به وجود علت است و وجود علت نسبت به آن وجودي مستقل است. از اينرو، تحليل رابطه عليت به اين نکته ميانجامد که معلول وجودي رابط و علّت نسبت به آن وجودي مستقل است. حال اگر تشکيک در وجود و سلسله علي و معلولي در عالم را در نظر بگيريم، هر معلولي نسبت به علت يا وجود بالاتر از خودش، رابط و آن علّت نسبت به او، وجود مستقل است و وجود هر معلولي پرتويي از وجود علت است.
“در نهايت به بالاترين وجود و علت ميرسيم که مستقل و غني مطلق است و همه موجودات نسبت به او رابط و فقير محض و پرتويي از وجود او هستند. در نتيجه، در عالم تنها يک وجود غني مطلق داريم و همه موجودات پرتويي از وجود او هستند”.424
در تحليل نهايي ملاصدرا معلول به شأني از شئون علّت تبديل ميشود. علّت وجودي مستقل دارد و معلول وجودي رابط نسبت به آن است. در اين نگاه، وجود رابط قسمي از وجود نيست، بلکه شأني از شئون وجود فينفسه و مستقل است. تقسيم وجود به رابط و مستقل نشانگر دو قسم مستقل نيست، اين تقسيم، تقسيم وجود به شيء و شأن آن است. هر ممکن بالذّات و معلولي صرفاً شأني از شئون وجود مستقل و به تعبير عرفاني، مظهري از آن است.
بدينسان ملاصدرا آموزه عرفاني “وحدت وجود” را بر اساس ديدگاه فلسفياش تبيين ميکند و برداشت خاصي از آن را پيش ميکشد، وحدت وجود در اين برداشت به وحدت وجود غني و مستقل و کثرت موجودات رابط ميرسد.
در نظامهاي فلسفي پيش از حکمت متعاليه، وحدت وجود جايگاهي نداشت و به کلي طرد ميشد. در آنها ميان کثرت و وحدت تبايني نازدودني در کار بود. تشکيک وجود هم به تنهايي نميتوانست وحدت وجود عرفاني را اثبات کند، تنها با ضميمهشدن تحليل رابطه عليت به تشکيک در وجود اين مهم تحقق يافت. بدينترتيب، ملاصدرا به کمک اين تحليل از فلسفه رسمي به نگاه عرفاني گذر ميکند و فاصله موجود ميان آن دو را بر ميدارد.
اما روش ملاصدرا: او بين برهان و عرفان و وحي جمع برقرار ميسازد. اين سه درواقع سه راه متفاوت هستند و اگر واقعاً راهي به حقيقتاند، بايد نتايج و دستاوردهاي آنان نيز يکي باشد.
به اعتقاد نصر نبوغ خاص ملاصدرا در اين بود که سه راهي را که به حقيقت ميرسند؛ يعني وحي و برهان و تهذيب نفس قرآن، برهان و عرفان را که به نوبه خود به اشراق منجر ميشود، با يکديگر ترکيب کرد و يکي ساخت. در نظر وي، عرفان و فلسفه و دين، عناصر يک مجموعه هماهنگ هستند و او کوشيد اين هماهنگي را هم در زندگي و هم در آثارش باز نمايد.
“او ديدگاهي اتخاذ کرد که در آن برهان عقلي يا فلسفه، که البته لزوماً به آنچه که يونانيان گفته بودند محدود نميشود، با قرآن و احاديث پيامبر و ائمه عليهم السلام پيوندي تنگاتنگ مي يابد و اين دو نيز به نوبه خود با آراي عرفاني که حاصل کشف و شهود و اشراقات نفس پاک است متحد ميشود”.425
او همچنين در برخي از آثارش ميان دو دسته از حکما و در نتيجه ميان دو دسته علوم فرق ميگذارد. حکمايي که صاحب نظرند (الحکماء النظار) و ديگر آنان که داراي بصيرت هستند(الحکماء ذوالبصيره)، علوم دستهي اول، علوم نظري و علوم دستهي دوم، علوم بصيرت است. از نظر او علوم دستهي دوم تنها از راه وجدان و ذوق قابل درک است.
“اين علوم با تعاليم الهي قابل وصول و تنها با نور ولايت و نبوت قابل کشف است. از اينرو بايد به تهذيب نفس و تصفيه قلب روي آورد و باقي عمر را در تدبّر در آيات و احاديث صرف کرد”.426
بنابراين بنابر آنچه گفته شد، تأثير نصر و ديگر سنتگرايان از فلسفه اسلامي به ويژه در تفکيک عقل جزئي از عقل کلي و کاربرد نصر از اصطلاح مطلق مطلق که داراي وحدتي متعالي است و شعاع انوارش در ميان کثرات متجلي است کاملاً نمايان است.
?-?-?- ?- نصر و شيخ اشراق
شيخ اشراق در آغاز “حکم?الاشراق”
