
از محدودهي دانستههاي زري است اما با چنان مهارتي خود را وارد روايت زري ميكند، كه مخاطب به آساني متوجه آن نميشود.
در جشن عقدكنان دختر حاكم زري به تماشاي رقص دستمال و چوب زن و مردي كه لباسهاي عاريتي عشايري به تن كردهاند، ميايستد و با خود ميانديشد كه اينها عشاير تقلبي هستند، در همين لحظه صداي نويسنده به گوش ميرسد: “زري همه چيز تقلبي ديده بود اما قشقايي تقلبي به عمرش نديده بود”(10)
نويسنده همهجا ميكوشد خود را بيطرف و بيهيچ منش معين سياسي نشان دهد.49 اگر قضاوتي ميبينيم غالباً از سوي شخصيتهاي داستان به ويژه زري است. راوي ـ زري گاه در مورد مسائلي كه با آنها روبهروست، داوري ميكند. قضاوتي كه به نظر ميرسد با داوري خود نويسنده هم سو است.
نوسينده از زري، چهرهاي آشنا و مأنوس ميآفريند، طوري كه تمام حركات، عكسالعملها و حرفهايش طبيعي به نظر ميرسند. زري در حقيقت نمايندهي تمام زنان مملكت ماست، يا به عبارتي تصوير زن ايدهآل است. زني سربه راه، آرام و متين كه در عين حال بيش و كم همدرديهاي اجتماعي او توجه مخاطب را جلب ميكند اما به هيچ روي دغدغههاي سياسي – اجتماعي امثال يوسف را ندارد.
زري زني تحصيل كرده است. انگليسي را به خوبي آموخته و به راحتي ميتواند با افسران خارجي هم كلام شود، زندگي خوب و راحتي دارد، همراه با يوسف و فرزندانش در باغ بزرگ و زيبايي زندگي ميكند، هر روز ميتواند در باغ قدم بزند و از زيباييهاي پيرامونش لذت ببرد، تابستانها به ييلاق برود و اسب سواري كند و به كشاورزان “نه خسته” بگويد اما اين همه تنها مربوط به يك مرحله از زندگي او ميشوند. كودكي زري كاملاً متفاوت است. او فرزند ميرزاعلي اكبر كافر، آقا ميرزاي مدرسهي شعاعيه است. گويا در سال 1209 ش متولد شده است.50 از حرفهاي عزتالدولـه و خود زري كه به يادآوري و گاه بازگويي خاطراتش ميپردازد، معلوم ميشود كه از نظر طبقاتي و اقتصادي در سطح پايينتري نسبت به يوسف قرار داشته است. عزتالدولـه خانهاشان را گداخانهاي وصف ميكند كه “اتاق پذيرايياشان يك كف دست اتاق است به اندازهي نمازخانهي ما. از دود قليان چشم چشم را نميبيند.” (87) مادر زري هميشه بيمار است. موهايش سفيد، صورتش زرد و دندانهاي جلويش افتاده است و پيراهني چرك و كهنه به تن دارد. با اين همه نگران آموزش دخترش است. بارها به ادارهي معارف نامه نوشته و تقاضا كرده است كلاس قرآن و شرعيات بگذارند. “آخر مادر زري واقعاً پولش كجا بود كه معلم خصوصي قرآن و شرعيات براي زري بگيرد؟”(132) زري به مدرسهي انگليسيها هم كه ميرود برخلاف ديگر همشاگرديهايش شهريه نميدهد. خانم مدير كه از وضع بد اقتصادي زري خبر دارد و نميخواهد شاگرد خوب و زرنگي مثل او را از دست بدهد از شهريه معافش كرده است. (154)
ازدواج با يوسف براي زري تحول بزرگي محسوب ميشود. زري همراه يوسف از طبقهي اجتماعي خود جدا و وارد طبقهاي ديگر ميشود. طبقهاي كه در آن ديگر براي نيافتن لباس سفيد مناسب مراسم استقبال از بازرسهاي خارجي، مجبور به تحمل آن همه خواري نخواهد بود. در اين زندگي جديد همه به زري با چشمي ديگر مينگرند. به مريض خانه كه ميرود، پرستار با بيحوصلگي به او نگاه ميكند. او كه هيچ شباهتي به بيمارهاي ديگر ندارد. بيمارهايي كه در تب محرقه ميسوزند و گرسنگي و قحطي پوست و استخوانشان را به هم رسانده است. پرستار از زري ميخواهد اگر از سر شكم سيري به آنجا رفته و هيچ باكش نيست و مثلاً براي اولاد به آنجا رفته است، برگردد و فرصت بهتري را انتخاب كند.(110) زري خود را چون بيگانهاي ميان آنهمه بيمار بيچيز و فقير ميبيند و از مريض خانه بيرون ميآيد. زري از طبقهي خود چنان جدا افتاده كه از اوضاع آنها ديگر هيچ خبري ندارد. آنها نيز زري را از خود نميدانند، او ديگر زن ارباب است و چنان از حال مردم شهر غافل است كه “مثل اينكه خانم اهل اين شهر نيستند.”(32)
با اين حال زري را نميتوان يك زن ارباب معمولي به شمار آورد. او در جامعهاي ستم زده و آشوبناك زندگي ميكند. شوهرش مردي تنها و ناهمگون است. همانگونه كه ما از دريچهي ذهن زري وارد فضاي داستان ميشويم، زري نيز از نگاه يوسف جامعه را ميبيند، در حقيقت زري را ميتوان پلي ميان مخاطب و ذهن انديشگر و ناآرام يوسف دانست. اگر يوسف جامعه را در چشم اندازي سياسي ميبيند، زري مردم را آرام آرام با دردهاي ملموسشان ميشناسد و با آنان غمخواري ميكند. او با يكايك آنها همدلي مييابد. پنداري براي او جامعه و ساختار سياسي جامعه مفاهيمي انتزاعي و البته هراس انگيزند. زري براي اداي نذر خود به ديوانهخانه ميرود. ديوانهخانه براي او نمونهاي است از جامعهي بيماري كه در آن هركس به شكلي و به دليلي ديوانه ميشود. زري خود را در برابر زن افليجي كه او را باعث فلج شدنش ميداند، مقصر ميداند. براي خانم فتوحي روزنامه ميبرد. ميگذارد خانم آموزگار هرچه دلش ميخواهد به او بگويد، و وقتي خانم مسيحا دم او را با طلعت كه سر زا رفته، اشتباه ميگيرد چيزي نميگويد تا او دلخوش شود. او با روش خود با مردم همدردي ميكند. روشي كه به شيوهي مبارزه طلبانهي يوسف شباهتي ندارد. از اين نظر گويا زري همسويي بيشتري با جامعه دارد. هرچند آن را خوب نشناخته و مشكلات آن را كاملاً درك نكرده است،با اين همه هرگاه لازم بود، با شيوهاي غريزي، در برابر آن ايستاده است.
زري با نگاه موشكافانهي خود، چيزهايي را ميبيند كه حتي از نگاه نافذ يوسف هم پنهان ميماند. زري اگر از باغ وزيباييها و عطرهاي خوش آن سخن ميگويد، گنجشكها را هم فراموش نميكند. گنجشكهايي كه زير طرهي ارسي و يا سر درختها لانه ميگذارند و بس كه شلختهاند دم به دم تخمهايشان به زمين ميافتد و لج زري را درميآورند. اين تقابل در حقيقت رويارويي بياني از نگاه سياسي – اجتماعي يوسف است با نگاه شاعرانه – احساساتي زري.
تحول زري در واقع گونهاي بازگشت به خويشتن است. او به ويژه در صفحههاي پاياني كتاب دوباره ميشود همان زرياي كه جلوي خانم مدير ايستاد، همان زرياي كه شعر كوري سامسون اثر ميلتون را به جاي شعر اگر خواند، همان زرياي كه حاضر نشد لباس سياهش را عوض كند، همان زرياي كه در شلوغي شهر به همراه يوسف راه افتاد و … و حالا همان زري اينبار مقابل خان كاكا، حاكم و تمام كساني ميايستد كه ميخواهند جلوي تشييع جنازهي يوسف را بگيرند. با اين همه به هيچ روي نميتوان او را انساني سياسي دانست. زري زني است با احساساتي بشردوستانه. دلش به حال مردم ميسوزد اما با دانش و منش سياسي نسبتي ندارد. مبارزهاي هم اگر ميكند تنها براي ايمني چهارديواري خانهاش است، از اين رو برخي معتقدند زري عليرغم ادعايش “نميتواند به دست پسرش تفنگ بدهد كه در كار تغيير جهان بكوشد. اين يك واكنش عاطفي است مانند واكنش او در مقابل گرفتن گوشواره و هرچه كه براي او احساس مالكيت دارد.”51 ديري نميگذرد كه زري در هيأتي ديگر از جزيرهي سرگرداني سردرميآورد. جزيرهاي كه نمونهاي است از دنياي آشفتهي ما كه همه چيز آن در سرگرداني و سردرگمي به سر ميبرد. هستي جزيرهي سرگرداني نيز همچون زري به هيچ روي سياسي نيست. هر دو “به محض ورود در گود سياست يا مطالب آشفتهاي ميگويند يا صداي مردانه را بازتاب ميدهند.”52
در سووشون زري ميكوشد تا با عقايد و مبارزات يوسف همسو شود. در پايان رمان سخنان او كاملاً حرفهاي يوسف را به ياد ميآورد. هستي اما سرگردان است ميان مراد و سليم كه كدام را برگزيند، گاه طوطيوار سخنان مراد را بازگو ميكند و گاه ذهنش در عقايد و باورهاي سليم به كنكاش ميپردازد. از اين مبحث در فصل بعدي – بررسي فمينيستي سووشون – به تفصيل سخن خواهيم گفت.
ب) شخصيتها و طبقات اجتماعي وصف شده در سووشون:
طرح رمان سووشون بر عمل، شخصيت و انديشه متكي است كه هر سه اين عوامل را ميتوان در عنصر شخصيت خلاصه كرد. شخصيتها در طول رمان ديگرگون و متحول ميشوند و گاه به كمال ميرسند. از برخورد آنها با يكديگر، انديشهها، رفتارها، كنشها و واكنشهايشان قصهي رمان شكل ميگيرد. شروع رمان از اين لحاظ اهميت بسيار دارد. اولين جملهاي كه هر كس بر زبان ميآورد تا اندازهي زيادي شخصيتش را مينمايد. آدمهاي اين رمان زنده و ملموس هستند و با دقت و قدرت مشاهدهي درخشاني ترسيم شدهاند و برخلاف باور برخي منتقدان نميتوان آنها را تيپي دانست.53
اين شخصيتها به قدري طبيعي و مشخصاند كه “هر يك روحيه و عملكرد گروه اجتماعي معيني را مجسم ميكنند، البته هيچ يك از آنان در حد تيپ نميمانند. همهشان فرديتي خاص دارند و به آساني از يكديگر تميز داده ميشوند”54 هرچند ممكن است گاه برخي شخصيتها به تيپ نزديك شوند اما با اين همه يكسره از مشخصات فردي دور نيستند. خان كاكا و مستر زينگر از اين دستهاند. با آنكه خان كاكا را ميتوان نمونهي تيپيكال اربابان آن دوران به شمار آورد با اين حال داراي ويژگيها و رفتارهاي فردي خاصي است كه هيچ ارتباطي با ارباب بودنش ندارد و جزء شخصيت ويژهي خود اوست.
مستر زينگر هم همين طور است. او نمونهي تيپيكال استعمارگر است و هدفي جز روبه راه كردن اوضاع براي برتري و قدرتمندي هرچه بيشتر كشورش ندارد و چهرهاي رياكار و نفرتانگيز دارد، با اين حال بيش و كم ويژگيهاي شخصيت او نيز در روايت جلوه ميكند.
البته ميزان آشنايي مخاطب با شخصيتها يكسان نيست. با خاتمه يافتن رمان، مخاطب با برخي شخصيتها به طور كامل آشنا ميشود و چهرهاي روشن و دقيق از او در ذهنش برجاي ميماند و جدا از صورت ظاهر، با باطن و افكار آنها نيز خوگر ميشود و چه بسا با آنها همسو و همدل شود. زري، عمهخانم،عزتالدولـه، خانم فتوحي، خسرو، هرمز و كلو از اين دستند. در طول رمان مخاطب دنياي اين اشخاص را به خوبي ميشناسد. شايد اين مسأله كه دنياي زنان و كودكان به گونهاي پررنگ رخ مينمايد به متمركز بودن زاويه ديد راوي بر روي زري بازگردد. از آنجا كه مخاطب با رويدادها و حوادث داستان از طريق ذهن زنانهي زري ارتباط مييابد، طبيعي است كه در آن با دغدغهها، افكار و تشويشهاي زنان و كودكان پيوند بهتري گيرد و دنياي مردان و مبارزهجويان را از فاصلهاي به اندازهي فاصلهي ميان ذهن زن محصور در خانه و خانواده و مرد مستغرق جامعه و سياست ببيند. شايد اگر منتقداني كه بر سووشون خرده گرفتهاند كه هيچ يك از قهرمانانش “به طور كامل معرفي نميگردند واز شخصيت هر يك بعدي از ابعاد، آن هم به گونهاي ناقص عرضه ميگردد”55 به زاويه روايت آن با دقت بيشتري مينگريستند ، درمييافتند كه اگر روايت زري از دنيا، افكار و اهداف قهرمانان مرد كامل نيست به خاطر فاصلهاي است كه هميشه ميان آنها وجود داشته است. آنچه زري از مبارزهي يوسف ميداند تنها از راه پشت درگوش ايستادنها و شنودهاي ناقص به دست آمده است، يا در حين چاي و قليان آوردن و پذيرايي كردن از ميهمانان او چيزهاي پراكندهاي شنيده است. اگر نويسنده فاصلهي ميان زري و فضاهاي مردانه را برميداشت بر واقعنمايي آن آسيبي جدي وارد ميشد. حقيقت اين است كه نويسنده و راوي با حفظ اين فاصله يكي از واقعيتهاي اجتماعي آن دوران را پيش چشم مخاطب قرار داده است. درست است كه مخاطب با نگاه زري مينگرد و راوي به شخصيت زري بسيار نزديك است و گاه حتي با آن يكي ميشود، اما حوادث و رويدادهاي رمان حول محور يوسف ميگردند. به تعبيري زري و به تعبيري ديگر يوسف شخصيت اصلي اين رمان است. در حقيقت مخاطب با چشم و احساس زري رفتار يوسف را تعقيب ميكند.
يوسفي كه زري به ما ميشناساند مردي است ميان سال كه در “هنگام مرگ چهل سالش بيشتر نيست. پس حدوداً متولد 1280 شمسي است مطابق با 1319 قمري56” فرزند حاجآقاي جامعالشرايط شهر است كه وقتي از نجف برميگردد همه به استقبالش ميروند و در نماز جماعت همهي آخوندهاي شهر حتي امام جمعه به او اقتدا ميكنند(73) حاجآقايي كه تا آخر عمر عمامهاش را از
