
تشييع جنازهي يوسف را بگيرد ميگويد:”انگار كن اينجا كربلاست و امروز عاشوراست، تو كه نميخواهي شمر باشي”(298) و جمعيت فرياد ميكشد “يا حسين”.
زري سالها پيش از زبان پيرزن خوشهچين چيزهايي دربارهي مراسم سووشون شنيده بود و حالا مرگ يوسف همهي آن يادها را در ذهنش زنده كرده است. پيرزن براي زري از درخت گيسو گفته بود. درختي كه اهل ده زير سايهي آن ميعاد دارند تا با هم به مراسم سووشون بروند. درختي كه با گيسوان بافته شدهي زنان جوان داغ ديده آراسته شده است (273و272) حالا زري آرزو ميكند كه گيس داشت و آنها را ميبريد و “مثل آنهاي ديگر به درخت آويزان ميكرد.”(274) درخت گيسو يادآور درختي است كه در شاهنامه از خون سياوش ميرويد و پرستشگاه سوگواران ميشود.
ز خاكي كه خون سياوش بخورد
بابــر اندر آمـــد درختي زگــرد
نگــــاريده بر برگهــا چـهـر او
همي بوي مشـك آمد از مهـــر او
به دي مــه نشـان بهـــاران بدي
پرسـتشـگه ســــوگـواران بـدي195
فرنگيس نيز با شنيدن خبر كشته شدن سياوش گيسوانش را ميبرد:
هـمـه بندگان مــوي كردند باز
فـرنگيس مـشـكين كـمـند دراز
بريد و ميان را به گيسو ببست
به فندق گل ارغـوان را بخست196
هنوز هم در برخي مناطق ايران رسم است كه كساني كه نزديكانشان را از دست ميدهند گيسوان خود را ميگشايند و يا آنها را كوتاه ميكنند. در ميان ايل بختياري رسم است كه مردان در عزا كلاه از سر برميدارند و زنان “مخصوصاً بستگان نزديك متوفي گيسو ميبرند و موي ميكنند.”197 در لرستان نيز زناني كه با متوفي نسبت بسيار نزديك دارند گيسوان خود را ميبرند و بر كتل يا بر بالاي گور متوفي ميآويزند.198 نشانههايي از اين آيين را ميتوان در مويهها و سوگسرودهاي مردم لرستان سراغ كرد. ترجمهي شماري از اين مويهها:
ـــ خـــواهــران و مـــادرت گـيـسـوانـشــان را ميبـرنـد
هــمـگي بـا كـــارد زلـف مـيبـرنـد، زنـت بـا قـيـچـي199
ـــ بـي بـي اشـرف را در كـوه ديـدم، داشـت گـريه ميكرد
او به خـاطر مـرگ پـدرش گيسوانـش را بـريـده اســت.200
ـــ اي دختر گيسوانت را ببر، گيسـوان تو رشد خواهد كرد.
امـــا پـــدر بلنـد قــامتـت ديـگـــر بـاز نميگـــــردد.201
گشودن زنجير زلف و پريشان كردن و كندن موي بر جسد مرده جزء آن دسته از مراسم سوگواري به جاي مانده از مراسم سووشون است.202 در يكي از كهنترين تصاوير به جاي مانده از مراسم سووشون در ديواري از كاخ پنجكند جسد سياوش را ميبينيم كه در اتاقي آرميده است و زناني در حالي سوگواري و افشاندن موي پيرامون اويند.203 (نگاه كنيد به تصوير هفت)
در مراسم تشييع جنازهي يوسف، خسرو و هرمز ماديان را كتل204 ميبندند. در گدار فرعي، جايي كه جنازهي يوسف را از آنجا تشييع ميكردند، ميايستند.(295) چشم ماديان كه به جنازه ميافتد اشك از چشمهايش سرازير ميشود و بار ديگر حرفهاي زن خوشهچين را به ياد زري ميآورد. در وصفهاي پيرزن خوشهچين، اسب سياوش با قتل او “خود به خود خين آلود ميشود. تمام يالش پر از خين شد” حتي پيرزن از بزرگترهايش شنيده است كه “يك بار در عهد صولت اسب سياه آن حضرت طاقت نياورده، از غصه تركيده، سقط شده” و خودش بارها با دو چشمش “اشك چشم حيوان زبان بسته” را ديده است (273و272) در نقاشيهاي كهن به جاي مانده از آسياي كهن كه مراسم سوگ سياوش را به تصوير كشيده اند، ميتوان اسب سياوش را ديد كه سوگواران او را به سوي چادري ميبرند كه پيكر سياوش در آن آرميده است. كتل بستن اسب و حضور آن در مراسم سووشون از آنجاست كه ميان سياوش و اسب نسبتي عميق است و “چه هنگامي كه او (سياوش) اسب است و چه هنگامي كه سوار، سياوش و اسب يكي هستند و مرگ يكي بدون ديگري چنان دور است كه دست كم بايد اسب در عزاي او شركت جويد”205 هنوز هم در برخي نواحي ايران در مراسم ختمي كه براي بزرگي گرفته ميشود، اسب او را كتل ميبندند و پيشاپيش دستهي سوگواران حركتش ميدهند. در ميان عشاير بوير احمدي و كهگلويه وقتي خاني ميميرد
“در اولين روز عزا پس از مراسم تدفين براي رفتن سر قبر و خواندن فاتحه دستهاي حركت ميكند و پيشاپيش دسته اسبي را حركت ميدهند كه لباسها و متعلقات مرده را رويش پهن كردهاند و اگر مرده دو دست لباس داشته باشد دو اسب لباسهاي او را حمل ميكنند.”206
معمولاً وقتي عزاداران به اسب كتل بسته ميرسند مويههايي دربارهي شخص متوفي و اسبش ميخوانند:
“اين اسب زين كرده از آن كيست
كه اينچنين تفنگ و قطار فشنگش خون آلود است؟”207
در رمان سووشون خسرو و هرمز علاوه بر آنكه ماديان را كتل ميبندند “يك ملافهي سفيد كه جا به جا با جوهر گل سنبلي رنگ شده بود، عين يك كفن خون آلود روي سحر” مياندازند(296) اگر ماديان يادآور شبديز ـ اسب سياوش ـ باشد، بي شك سحر تداعيگر ذوالجناح ـ اسب امام حسين ـ است. از ديرباز مراسمهاي سوگواري مذهبي و دستههاي عزاداري كه براي امام حسين گرفته ميشد اسب سفيد رنگي كه پارچهاي گلگون برپشت دارد،حضور داشته است. تولياريوس كه در سال 1047 هـ. ق به ايران آمده است، در سفرنامهي خود مراسم سوگواري مذهبي اردبيل را وصف ميكند و ضمن آن از حمل اسلحههاي امام حسين روي اسبها ياد ميكند. 208 شماري از پژوهشگران گمان ميبرند كه آوردن اسب در تعزيه و پيشاپيش دستههاي عزاداري امام حسين، برگرفته از آيين سياوشان است. 209
براي تشييع جنازهي يوسف مردها دسته دسته ميآمدند و دستهي آخر حتي زنجير هم داشت. “علامت و جار و چلچراغ از جلو و حجله قاسم به دنبال تابوت ميآمد”(294) تمام اين عناصر يادآور عزاداريهايي است كه براي امام حسين انجام ميشود. دانشور در سوگ يوسف هم به عزاداريهاي ملي و سنتي ايرانيان ـ سياوشان ـ و هم به عزاداريهاي مذهبي ـ براي امام حسين ـ توجه داشته و آنها را در هم آميخته است. بيشك شباهتهايي كه ميان اين دو آيين وجود دارد، او را به صرافت چنين كاري انداخته است.210 نزديكيهايي كه ميان مراسم عزاداري امام حسين و سوگ سياوش ديده ميشود بسياري از محققان را بر آن داشته است تا ريشههاي سنتهاي عزاداري امام حسين را در آيين باستاني سووشون جستوجو كنند. پژوهشگران آيين سياوشان را رسمي بسيار ديرسال ميدانند. از سدههاي آغازين دورههاي اسلامي نشانههايي از اين مراسم به يادگار مانده است. تصوير سوگواران سياوش را در سفالينههاي باستاني خوارزم و فرارودان ـ ماوراءالنهر ـ ديواره نگارههاي پنجكند سغد و نيز مينياتورهاي ايراني ميتوان باز جست. 211
در تاريخ بخارا اشارهي مهمي به سياوشان شده است. نرشخي از سرودههاي شگفتانگيز اين مراسم سخن ميگويد و قتل سياوش را به سه هزاره پيش از روزگار خود متعلق ميداند.212 او همچنين از قول ابوالحسن نيشابوري ـ از كتاب خزائن العلوم ـ ميآورد كه حصارك ارگ بخارا ساختهي سياوش است و سياوش را در دروازهي شرقي آن دفن كردهاند. نرشخي مينويسد:
“مغان بخارا بدين سبب آنجا را عزيز دارند و هر سالي هر مردي آنجا يكي خروس برد و بكشد پيش از برآمدن آفتاب روز نوروز و مردمان بخارا را در كشتن سياوش نوحههاست چنانكه در همهي ولايتها معروف است و مطربان آن را سرود ساختهاند و ميگويند و قوالان آن را گريستن مغان خوانند.”213
در اشارهي نرشخي چند نكتهي مهم وجود دارد. نخست كشتن خروس و آيين قرباني، دوم موقعيت ويژهي زماني نوروز و آغاز فصل رويش، سوم فراگير بودن رسم سياوشان در ولايتهاي مختلف، چهارم تصنيف سازي مغانه براي اين سوگ، پنجم از اين آيين با عنوان رسمي بسيار كهن سخن گفته ميشود.
چنانكه استاد مهرداد بهار نشان ميدهد سياوش در نوروز به مفهوم كهن تر آن يعني آغاز تابستان كشته ميشود و در پندارهاي اساطيري در ششمين سال نو كه نوروز بزرگ خواند ميشود رستاخيز ميكند. بعدها درگاه شماري زرتشتي اين پنج روز به نام “پنجهي دزديده” ـ خمسه مسترقه ـ به آخر اسفند منتقل ميشود و جشن رستاخيز عملاً به اول فروردين ميافتد.214 اما در رمان نه در نوروز بلكه در اول تابستان ـ نوروز كهن ـ مراسم سياوشان نمايان ميشود. “اهل ده بالا هر سال بعد از درو ميروند و وقت خرمن كوبي برميگردند.”(273)
صادق هدايت از يادگارهاي اين آيين در كهگلويه خبر ميدهد: “صنيفهاي خيلي قديمي را با آهنگ غمناكي به مناسبت مجلس عزا ميخوانند وندبه و مويه ميكنند. اين عمل را سوسيوش (سوگ سياوش) مينامند.”215
آيين سوگواري سياوش پس از اسلام آوردن ايرانيان، تا ساليان سال همچنان پايدار ماند. اما اسطورهي سياوش كم كم با داستان زندگي امام حسين درآميخت و سوگ سياوش در عزاداري امام حسين مستحيل شد. برخي محققان حتي ميپندارند نخل گرداني كه از آداب مشهور عزاداري حسيني است برگرفته از مراسم سوگ سياوش است. بنابر روايتهاي تاريخي مردم فرا رود ـ ماوراءالنهر ـ تا نخستين سدههاي اسلامي، هر سال در مراسم يادمان سال مرگ سياوش “شبيه او را ميساختند و در عماري يا محملي ميگذاشتند و بر سر زنان و سينه كوبان و نوحه خوانان در شهر ميگرداندند”216 نخل امروزي در حقيقت تكامل يافتهي تابوت و عماري سياوش است. حصوري حتي معتقد است اين رسم كه يك يا دو تن بر بالاي نخل ميروند و عزاداران آنان را هم با نخل به دوش ميبرند، با سياوش و سوگمندان كنار او ـ در عماري حامل او ـ سنجيدني است. آنان همان عزاداران داخل عماري سياوش هستند، كه امروزه وظيفهي هدايت نخل را بر عهده گرفتهاند.217 (نگاه كنيد به تصوير هشت)
در سووشون به چند كشتهي ديگر از قهرمانان تاريخي ايران اشاره شده است كه سرنوشتي مشابه با سرنوشت يحيي، سياوش، امام حسين و يوسف داشتهاند. دانشور با كنار هم نهادن اين قهرمانان رمان را از بستگي به زماني خاص ميرهاند و به تأملات فلسفهي تاريخي نزديك ميشود. ميگويد:
“خواستم يك رمان فلسفي بنويسم و خواستم بگم كه زندگي تكرار ميشه و تاريخ تكرار ميشه. خواستم منعكس بكنم كه يحياي تعميد دهنده با امام حسين سرنوشت مشابه دارند و سياوش و يوسف هم همين طور. هر چند يوسف هنوز يك انسان اسطورهاي نيست.”218
مسعود خان دندان طلا يكي از قهرمانان شهيد و ناكام اين رمان است كه با آنكه شخصيتش تا فرجام روايت مبهم ميماند و مخاطب چيز زيادي از زندگي او نميداند، سرنوشتش كاملاً تداعيگر سرنوشت امام حسين است. از لقب “ياور” ميتوان پيبرد كه مسعود خان نظامي بوده و براي ايجاد امنيت به شيراز آمده است اما كلانتر كه نميخواهد شهر را به دست او بسپارد بناي ناسازگاري ميگذارد و با او درميافتد و شهر را ناامن ميكند. سرانجام “ياور مسعود ديد تاب مقاومت ندارد، صبح زود پاي پياده فرار كرد تا خودش را برساند به سيد اب
