
میشود.
سجادی به نقل از هجویری میگوید: «صحّت عبودیّت در فنا و بقا است که عاری شدن از امیال نفسانی و امتعه ی دنیوی است» (سجادی، 1350: 367) .
اوحدی بقای واقعی را در نیستی و گذشتن از خود میداند:
«هر کس که نیست گشت به هستی رسید زود وانکس که گمان برد آنجا که هست نیست»
(دیوان/145)
او لازمه وصول به حق را، گذشتن از خود و ترک تعلّقات دانسته و این ترک تعلّق حاصل نمیشود مگر با تابش عشق و محبّت خداوندی:
«چون آفتاب عشق برآیـد، تـو بنگـری جانها چو ذرّه رقص کنان در هوای دل
… گر در فنای جسم بکوشی بقدر وسع مـن عهد می کنم به خلـود بقـای دل»
(دیوان/57)
4-1-1-6. خوف و رجا
«خوف و رجا» از شمار احوالات است.
«خوف یعنی ترس. در مصباح است که: از جملهی منازل مقامات طریق آخرت خوف است… و خوف بر دو گونه است: یکی خوف از عقوبت و دیگر خوف از مکر، خوف از عقوبت عوام مؤمنان را بود و
خوف از مکر، محبّان صفات را بود که تعلّق با صفات جمال دارند». (سجادی، 1350: 204)
اوحدی میگوید کسانی که یقین به این دارند که خداوند در جمیع احوال، آگاه بر قلب و رازهای درونی آنان است، دائم مراقب اعمال و احوال خود هستند و از کوتاهی اعمال در بیم و خوفند و این بخاطر از دست دادن معشوق است:
«مخـلـصانـی که در مـراقـبتنـد در هـراس خـلاف عـاقـبتنـد»
(دیوان/590)
اما او امید به رحمت حق دارد و همین امید است که او را از تعلّق به غیر میرهاند و راهگشای طریق سالکین است:
«نا امیدی بردم از یاران که میاندوختم روز نومیدی تویی یارم، خداوندا، ببخش»
(دیوان/55)
4-1-1-7. توکّل
از دیگر منازل مقامات، «توکّل» است.
«توکّل در لغت تفویض امر است بسوی کسی که بدو اعتماد باشد و بالجمله توکل وابستگی و اعتماد کامل به پروردگار است و این مقام از کمال معرفت است. توکل مقام والایی است که جز خواص عرفا و موحدان آن را درک نمیکنند. بطور کلی، معیار شناختن توکّل، اعتماد به خلق است و گسستن از غیر» (همان، 145).
در نظر اوحدی، دیندار کسی است که تنها یاری از حق بخواهد و کسی که توکّل بر خدا میکند، سبب و دلیل هر چیز را تنها در خدا میبیند و این شناسای معرفت و اعتماد اوحدی است:
«یاری از غیر حق نه از دین است حقّ «ایّاک نستعین» این است
… متــوکّـل سبـب یکـی بینـد متفـرّق در آن شـکـی بینـد»
(دیوان/587)
4-1-1-8.تسلیم
از منازل دیگر مقامات، تسلیم است.
«عبارت از استقبال قضا و تسلیم به مقدّرات الهی است. مقام تسلیم، فوق مرتبت توکّل و رضا است» (سجادی،1350: 125) .
اوحدی نیز مقدّرات الهی را میپذیرد هر چند که به کام او نباشد و در برابر آنچه که برای او رقم خورده با جان و دل سر تسلیم فرود میآورد:
«بر لوح جهان نقشی چون نیست به کام من من نیز نهادم سر، بر خط قلـم رفتـه»
(دیوان/60)
« زخط خواجه خود سر نمیتوان برداشت به حکم او بنه، ار بندهای سر تسلیم »
(دیوان/59)
4-1-1-9. فقر
«فقر» از مراحل مقامات است.
سجادی به نقل از هجویری میگوید: «فقر عبارت از فناء فی الله است و اتحاد قطره با دریا، و این نهایت سیر و مرتبت کاملان است که فرمود «الفقر سواد الوجه فی الدّارین» که سالک کلاً فانی شود و هیچ چیز او را باقی نماند و بداند که آنچه بخود نسبت می داده است، همه از آن حق است و او را هیچ نبوده است» (همان، 365).
اوحدی فقر واقعی و محمدی را بیرون از ظاهر و خرقه ی ازرق می داند :
«فقر بیرون ز ازرقست و کبود نام آتش چرا نهی بر دود »
(دیوان/611)
در نظر او پس از گذشتن از تعلّقات ورسیدن به سرمستی عشق فقر واقعی حاصل میشود :
« عشق و دیوانگی و سرمستی کرد بازم بدین تهیدستی »
(دیوان/470)
هم او میگوید :حال که به مرتبه ی کاملان رسیدی و بخت با تو یار شد، دیگر باید از ما سوی الله بی نیاز شد و بر خوان عشق الهی نیازمندی به غیر معنا ندارد، همه چیز فقط خداست و نیازمندی فقط از خداست:
«گر بخت یار میشود از کس مدد مخواه بر خوان عشق حاجت دست دراز نیست»
(دیوان/146)
4-1-2. عرفان نظری
