
فراگيري انديشهي چپ را نشان دهد. جذابيت افكار چپ به حدّي بوده است كه حتي خسرو و هرمز هم به سمت آن گرايان ميشوند. حضور اين دو نوجوان در رمان، تأكيدي است برآينده. آيندهاي كه به دست آنها ديگرگون خواهد شد. نسل خسرو و هرمز اميد نسل حاضرند. اگر اينان نتوانند كاري از پيش برند، آنها حتماً خواهند توانست.
سرجنت زينگر فعلي كسي جز “مستر زينگر” پيشين،مأمور فروش چرخ خياطي سينگر نيست. او دست كم هفده سال به دروغ در لباسي دروغين زيسته و به جاسوسي پرداخته و با شروع جنگ لباس افسري پوشيده است. با اين حال هنوز فارسي را خوب يادنگرفته است. گويي احتياجي به اين كار نميبيند. او تمثال استعمار است، حتي در زندگي دروغين خود نيز به استعمار مردم ميپرداخت و آنها را تشويق به خريد چرخ خياطي براي جهيزيهي دخترانشان ميكرد. زينگر بيشتر با طبقهاي از مردم در ارتباط است كه به دنبال قدرت و ثروت هستند و خان كاكا نمونهي خوبي از آنها است. اما آبش با يوسف به يك جو نميريزد. به زور هم كه شده ميخواهد او را وادار به فروش محصولاتش كند و از جوابهاي صريح يوسف به وحشت ميافتد. سايهي شوم او همه جا همراه يوسف است. در خواب رزي به شكل اژدهايي دو سر ظاهر ميشود(38) و در بيداري دلالش را به سراغ يوسف ميفرستد. خون يوسف به گردن اوست. او را ميتوان ضدقهرمان روايت به شمار آورد كه در نقطهي مقابل يوسف قرار دارد اما اين كه به اندازهي يوسف نمايان نيست به هيچ روي ضعف تأليف سووشون به شمار نميآيد. حضور سايهوار او دقيقاً با شخصيت استعماري او – مخصوصاً استعمار بريتانيا – همخوان است. بدين سان راوي به نيكويي نشان داده كه شومي و رهزني و آدمي سوزي استعمار بسي ريشهدارتر و عظيمتر از آن است كه به چشم ميآيد.
مك ماهون شاعر هميشه مست ايرلندي است. از نظر او ايران و ايرلند از يك نژاد و يك ريشه هستند و هر دو در تب آزادي ميسوزند. مك ماهون ذهني خيال پرداز و روحيهاي شاعرانه دارد. به همان زيبايي كه ميتواند در وصف آزادي شعر بسرايد ميتواند داستان آرزوي برآورده ناشدني بشر براي كسب اختيار و آزادي را با زباني كودكانه بيان كند كه البته آن هم بيش از آن كه قصه باشد شعر است. مك ماهون خبرنگار جنگي و دوست يوسف است. از نظر او يوسف شاخهاي بلندتر از شاخههاي ديگر و گلي ناياب است كه ديگران به جلوههايش حسد ميبرند (14) او بر آن است كه استقلالي كه براي كشور او خوب است براي يوسف و كشور او هم ميتواند خوب باشد. مك ماهون مست هوشياري است كه دلش همچون يوسف از اين جنگ خون خون است. او نيز آرزوي استقلال كشورش را در سر دارد. مك ماهون به سنت ايراني بسيار دلبسته است. به توضيحات زري دربارهي مراسم عقد و سفرهي عقد با دقت گوش ميدهد و از همه چيز عكس ميگيرد. روايت سووشون با نامهي تسلاآميز او به پايان ميرسد كه زري را به صبر دعوت ميكند و مژدهي روئيدن درختهايي را در شهر و سرزمينش ميدهد كه با باد سخن ميگويند و از سحر نشان ميگيرند (304) مك ماهون برخلاف زينگر، چهرهاي مثبت و خوب از خارجيها ترسيم ميكند. گويي راوي خواسته به خواننده القاء كند كه همهي خارجيها استعمارگر و ستمگر نيستند، چه بسا در ميان آنها افرادي چون مك ماهون هم يافت ميشوند كه دغدغهي اصلياشان آزادي است. آزادياي كه در اين رمان مطرح ميشود با حضور مكماهون از يك مسألهي ميهني تبديل به يك دغدغهي جهاني ميشود. گويا رسالت مك ماهون اين است كه آرزوي دست يابي به آزادي را يك آرزوي جهاني معرفي كند. مك ماهون چهرهاي فرهنگي است كه زشتيهاي جنگ را ميبيند. كشور او نيز در استعمار انگليس است. با اين حال او با نگاهي انسانمدارانه به جهان مينگرد. با داستان كودكانهاي كه مينويسد، ميكوشد جايگاه ارادهي انسان را نمايان سازد. از نگاه او متافيزيك نقشي در زندگي انسان ندارد و آنچه سرنوشت بشر را تعيين ميكند اراده و اختيار اوست. از اين رو گردونهدار پير را وا ميدارد تمام اسطورهها و خدايان قديمي را بشكند و ستارهي هر كس را برايش بفرستد.
علاوه بر شخصيتهايي كه نام برديم برخي شخصيتهاي فرعي نيز در رمان هستند كه هرچند حضور كمرنگتري دارند با اين همه چهرهاي به ياد ماندني از خود بر جاي ميگذارند.
دكتر عبداللهخان پيرمرد مهربان و روشن رواني است كه پيوند عميقي با سنتهاي ايراني دارد و گويا اصلاً از دل اين سنتها بيرون آمده است و يادآور شخصيت جادويي پير در ميراث عرفاني ما است. او به ظواهر سنت نميپردازد بلكه چنان با سنت درآميخته كه گويي با آن يكي شده است. از اين رو نام حكيم براي او مناسبتر است تا پزشك. او حكيمي است كه تنها به مداواي جسم نميپردازد بلكه با روح و روان افراد در ارتباط است. بركت روزگار است و در عصري كه همه نااميد شده و از شهر جز زشتيهاي آن را نميبينند و آن را شهر سگساران و محلهي مردستان مينامند، با بودنش ميخواهد ثابت كند كه هنوز هم ميتوان در اين شهر در همريخته، اميد داشت. او همچون كسي سخن ميگويد: “كه ديگر همه چيز را دانسته و فهميده است. در عمر درازش اگر خدايي وجود داشته باشد يك بار هم كه شده خود را به او نشان داده …”(284) از نظر زري دكتر عبداللهخان داراي معرفت است و پيامبرانه سخن ميگويد. پس از قتل يوسف، سخنان مؤثر و دلداريهاي اوست كه به زري شجاعت ميبخشد و او را به آرامش ميرساند. دكتر عبداللهخان داناي اسراري است كه وجودش در آن زمانهي عسرت و بيكسي غنيمت است.
ملك سهراب و ملك رستم از شخصيتهاي كليدي اين رمان هستند كه عليرغم اهميتي كه دارند مخاطب از شخصيت آنها چيز زيادي درنمييابد. ملك رستم برادر بزرگتر است و ملك سهراب از كودكي آرزوهاي بزرگ در سر داشته و جاي ايلخاني مينشسته است(43) هر دو در ايل زندگي ميكنند و يكي از دغدغههاي اصلياشان مسألهي يكجانشيني است كه از نظر آنها باعث جدايي از سنتهايشان ميشود. آنها ميان سنتهاي زندگي ايلي و زندگي نو سرگردانند و نميدانند كدام را برگزينند. با ترغيب انگليسيها نزد يوسف ميروند تا محصولات او را بخرند و آنها را در عوض اسلحه به انگليسيها بدهند. مهمترين بحثهاي يوسف با اين دو برادر است. از خلال بحثهايشان ميتوان به اهداف و آرزوهاي هر كدام پيبرد. سرانجام از طريق انگليسيها و عزتالدولـه كه از آب گلآلود آشفتگي اوضاع براي منافع شخصي خود استفاده ميكنند، اسلحه به دست ميآورند و با وسوسهي به دست آوردن تخت وتاج به غارت و برادركشي دست ميزنند. مبارزهي قشقاييها به رهبري ملك سهراب با دولت و سرانجام بيفرجام آن نشان ميدهد كه بيشتر جنگهاي محلي به خاطر منافع ديگران بوده است و كساني كه در اين جنگها مبارزه ميكنند هيچ نفعي از آن نميبرد. ملك سهراب كه به حقيقت تلخ اين مبارزات و كشت وكشتار پيميبرد درصدد جبران برميآيد و متحول ميشود و تصميم ميگيرد به هر قيمتي هست از انگليسيها انتقام بگيرد. اما “تحول سهراب آن هم به اين سرعت – حتي اگر بپذيريم در واقعيت چنين آدم دمدمي مزاجي هم بوده باشد – به اين دليل است كه در واقعيت داستاني آدمها فاقد درون غيرسياسياند و فقط در امر سياسي است كه متحول ميشوند.”67
ج) جايگاه اجتماعي نويسنده
آنچه تاكنون گفتيم به متن و رابطهي مستقيم آن با جامعه بازميگردد. در اين بخش ميكوشيم ابتدا رابطهي نويسنده و متن را از نظر اجتماعي بررسي كنيم، سپس تأثير متن از جامعه را از اين ديدگاه ارزيابي كنيم كه نويسنده چه تأثيري از جامعه داشته و آن را به متن منتقل كرده است. در حقيقت در اين بخش تأثيرات غيرمستقيمي كه جامعه از رهگذر نويسنده بر متن نهاده موضوع اصلي بررسي ما قرار ميگيرد. روند دوگانهي تأثير گذاري جامعه بر متن را با اين نمودارها ميتوان نشان داد:
متن — جامعه
متن — نويسنده — جامعه
با دقت در نمودار دوم به سه نسبت اساسي دست مييابيم. نخست نسبت نويسنده و جامعه يعني موقعيت اجتماعي نويسنده، دوم نسبت دو نسبت، يعني نسبت نويسنده و جامعه و نسبت متن ونويسنده. به عبارت روشنتر نسبت رمان با تجارب شخصي نويسنده كه خود اثر پذيرفته از جامعه است. سوم نسبت مقام نويسنده، نه به عنوان شخصي معين – با يك مقطع اجتماعي معين ـ يعني ديدگاه و داوري ارزشگذارانهي روح زمانه دربارهي نويسنده. اين كه نويسندهي خوب و اجتماعي كيست و چرا و چگونه بايد بنويسد. در ذيل اين نگاه اخير البته جهت دهي افق دانايي و ارزشگذاري هنري – اخلاقي جامعه نسبت به منتقد و مخاطب نيز قابل طرح است. چيزي كه نظريهي دريافت را در هر مقطع يكسره ديگرگون ميكند. جامعه به يقيين در اين كه كدام اثر را بخوانيم و كدام را نخوانيم، كدام را تحسين يا نفي كنيم و مهمتر از همه آن كه اثر را چگونه فهم كنيم مساهمت قطعي و انكارناپذير دارد.
1. موقعيت اجتماعي نويسنده
هر انساني به واسطهي خانواده و طبقهي68 خود با جامعهي بزرگتري كه متعلق به آن است، آشنا ميشود و از عوامل اجتماعي آن تأثير ميپذيرد. بنابراين براي شناخت بهتر موقعيت اجتماعي هر كس بايد ابتدا به خانواده و طبقهي او توجه كرد. هر خانوادهاي منزلت اجتماعي خاصي دارد و از نظر طبقاتي داراي امكانات معيني است و فرزندان خود را مطابق با آن امكانات پرورش ميدهد. حتي تعليم و تربيتي كه خانوادهها در خارج از خانه براي فرزندان خود فراهم ميكنند، تا حدود زيادي متناسب با امكانات طبقاتي آنهاست. بنابراين طبقه را ميتوان
“بنياد هر جامعه يا ملتي دانست و چنين نتيجه گرفت كه شخصيت و شيوهي انديشه و سلوك و سبك هر كس عمدتاً موافق پايگاه طبقاتي او تعيين ميشود. طبقه، شخصيت را ميسازد و شخصيت جهت و ماهيت فعاليتهاي افراد و از آن جمله سبك هنرمند را مشخص ميسازد.”69
البته نميتوان از نقش بنيادي خانواده غفلت كرد. خانواده به عنوان اولين جامعهاي كه كودك با آن روبهرو ميشود، تأثيري انكارناپذير در شخصيت او بر جاي مينهد. پدر و مادر و ساير نزديكان كودك با رفتاري كه با او و حتي با يكديگر در پيش ميگيرند، در حقيقت سنگ زيرين شخصيت او را بنا مينهند. سيمين دانشور در سال 1300 در شهر شيراز و در خانوادهاي مرفه و تحصيل كرده متولد شد. خانوادهي او جزء خانوادههاي خاص و ممتاز آن دوران محسوب ميشود. پدرش پزشك مشهوري بود و مادرش علاقمند به هنر نقاشي و از خانوادهي حكمت، يكي از خانوادههاي اشرافي و دختر عموي سردار فاخر حكمت و علياصغر حكمت بود.
پدر دانشور طب قديم را در ايران آموخته و بعد براي تكميل آن و آشنايي با پزشكي جديد به فرانسه و آلمان رفته بود. كودكي دانشور در رفاه و آسايش سپري شد و شنا و اسب سواري را در خانه آموخت. از همان كودكي با زبان انگليسي به مدد لـلهاشان – بابا نظر علي بيگ – آشنا ميشود. دورهي ابتدايي و متوسطه را در مدرسهي انگليسيها – مهر آيين – گذراند و دورهي دبيرستان را با رتبهي شاگرد اولي در سطح كشور به پايان رساند. از نوجواني به نويسندگي علاقمند شد و اولين مقالهاش در همين دوران در روزنامهي محلي شيراز به چاپ رسيد. دانشور كتابخانهي مفصل پدر را عامل اصلي علاقهاش به عالم علم و فرهنگ ميداند. علاوه بر آن در كتابخانهي اعتماد الدولـه حكمت – جدّ مادري دانشور – نيز هميشه به رويش باز بود. دانشور جوان با ولع آن كتابها را ميخواند و آرزوي نويسنده شدن در ذهنش پررنگتر ميشد. پس از اتمام دورهي دبيرستان، پدر، او را به همراه خواهر و برادرش براي ادامهي تحصيل به تهران ميفرستد، كاري كه در آن سالها خرق عادت محسوب ميشد. دانشور جزء اولين نسل زنان تحصيل كردهي ميهن ما است. او ابتدا تصميم ميگيرد ادبيات انگليسي بخواند اما خيلي زود منصرف ميشود و در رشتهي زبان وادبيات فارسي ثبت نام ميكند. دانشور از كودكي با بسياري از آثار كلاسيك فارسي آشنا شده بود. حتي قسمتي از داستان رستم و سهراب شاهنامه را از برداشت و شيخ صنعان عطار را ميشناخت.
در دانشگاه دانشور اين فرصت را به دست آورد تا با تني چند از استادان بزرگ ادبيات و شاعران و
