
ارزشهای بیشماری قائل بودند، تمامی این تأویلات را رمز کلام الهی میدانستند که هر کدام آنها راه سعادت را به انسانها نشان میداد و بشر را در راه رسیدن به اهداف الهی و دینی تشویق میکرد و به این صورت بود که آنها تأویلهای خود را تکمیل میکردند و هرچه که جلوتر میرفتند این شجاعت در آنها حتی گاهی آنقدر زیاد میشد که به خود این اجازه را میدادند که آیات و محکمات قرآن را هم تأویل کنند و به اندیشههای شخصی خود ربط دهند.
بر اساس این پیشینه و دیدگاه پس تأویل دیگر بحث تازهای در میان عرفای این فرقهها نبود.
در نظر این فرقهها، تأویل یا همان هرمنوتیک در مباحث دینی به مفاهیم گوناگونی چون «علم باطن»، «علم باطن باطن»، «علم ظاهر باطن» و… تلقی میشد.
2-2-6. دیدگاه اهل تأویل در مشرق زمین
اهل تأویل به آن دسته از مسلمانانی اطلاق میشود که بر این اعتقادند که آیات کتاب الهی بر رسول اکرم(ص) وقتی نازل شد تنها او بود که مأمور تألیف و دعوت بشر به قبول دین و کتاب الهی بود اما بدون تأویل این آیات کتاب قرآن دارای آیات محکمات و متشابهاتی است که برخی از مفاهیم این آیات ظاهری و برخی دیگر باطنیاند. و از این رو تنها «راسخون فی العلم» واجد شرایط درک این مفاهیم و حقایق باطنیاند. برخی این تأویلگران را وصی رسول اکرم (ص) و فرزندان ایشان میدانند و برخی دیگر این حق را برای خود قائلاند که به سبب علم اندوزی بسیار و فارغ بودن از بسیاری از مفاهیم منقول و معقول الهی بر این حقاند که خود دست به تأویلات و تألیفات جدید این آیات بزنند. زیرا بر این باورند که مانند وصی رسول الله از باطن و شریعت احکام بسیار آگاهاند و میتوانند این آیات را از کتاب الهی بواقع تفسیر و تأویل نمایند. دسته دوم تا حدودی در اشتباهاند و کم هم نبودند نظرات و تأویلاتی که در نهایت به کفر والحاد کشیده شد. اهل باطن در مقابل اهل ظاهر یا صورت قرار دارند.
باطنیان به معنای ظاهری قرآن توجه نکردند و رسالت خود را در معنی تأویلی و باطنی این آیات میدانند.
ناصر خسرو در کتاب جامع الحکمتین خود در ص 38 اینطور گفته است که :
اهل تأویل گویند: کنون این دور محمد(ص) بدین خبر: و هرکه از این امت ، به حکم این خبر دست اندر این سفینه نزند که نوح دروست و اندرین کشتی ننشیند به طوفان جهل و آب فتنه هلاک شود (گوهرین ، 1376 :184).
2-3. معتزله و ريشه آن
معتزله یکی از گرایشهای کلامی اهل سنّت است که به عنوان یک گروه فکری بعد از رحلت پیامبر(ص) (10 ﻫ . ق) شکل گرفت.
« معتزله فرقهاي هستند از فرق اسلامي، بلكه معتبرترين و قديميترين مكتب انديشه و فكر است در نزد مسلمانان. هر كه خواهد به فلسفه حقيقي اسلام، يعني به آنگونه فلسفهاي كه دين و تاريخ اسلام ارتباطي ناگسستني دارد، دست يابد بايد در مكتب معتزله به تجسس پردازد، نه در مكتب فلاسفهاي كه عاده آنها را فلاسفه اسلام خواندهاند، چون فارابي و ابن سينا و ابن رشد و امثال ايشان.
معتزله در آغاز قرن دوم هجري در بصره ظهور كردند. مورخان در سبب ناميدن ايشان بدين نام اختلاف كردهاند؛ بغدادي در كتاب خود موسوم به «الفرق بين الفرق» گويد: ايشان را معتزله گفتند به سبب اينكه با اظهار اين عقيده كه «مسلمان فاسق نه مومن است و نه كافر»، از ساير مسلمين جدا شدند و كنارهگيري (اعتزال) جستند. شهرستاني در كتاب «الملل و النحل» گويد: ايشان را بدان سبب معتزله گفتند كه: موسس اين فرقه، و اصل ابن اعطا ، چون با استاد خود حسن بصري در مسئله مرتكبين كبيره اختلاف حاصل كرد و در آن مجلس نظر خود را ابراز داشت، از مجلس حسن اعتزال جست و آنها كه با راي او موافق بودند در گوشهاي از مسجد نشست و به شرح عقيده خود پرداخت. سپس عمروبن- عبيد نيز بدو پيوست. حسن بصري گفت: «اعتزل عنا و اصل»… » ( الفاخوري- خليل الجر، 144:1358). ريشه معتزله يك ريشه سياسي است كه در همان جوي كه شيعه و خوارج در آن به وجود آمدند پديدار گرديد. چرا كه موضوع خلافت علي بن ابيطالب، موجب بروز بسياري از حوادث مهم فكري و سياسي در اسلام بوده است.
2-3-1. تعاليم معتزله
هيچ معتزلي نيست مگر آن كه اين پنج اصل را پذيرفته است:
1- توحيد 2- عدل 3- وعد و وعيد 4- منزله بين المنزلتين 5- امر به معروف و نهي از منكر» (همان: 118).
مسئله توحيد، عدل و امر به معروف و نهي از منكر از جمله سه اصل اساسي از پنج اصل اعتقادي هر مسلمان است كه بايد به آن اعتقاد داشته و آن را رعايت كنند و معتزله هم از اين قاعده مستثني نيستند. اما در دو مورد ديگر « وعده و وعيد و منزله بين المنزلتين» اهل معتزله تعاريفي از آن ارائه دادهاند كه ميگويند: «وعده و وعيد اصل سوم از اصول معتزله است. معتزله گفتند كه كه عدل بر خدا واجب است و همچنين وجوب عدل، موجب آن ميشود كه خدا وعد و وعيد خود را عملي سازد، چه ذات باري، خود وعده داده و ملتزم شده است. بنابراين، وعد و وعيد، فرع اعتقاد معتزله به عدل است. نه اصلي مستقل» (همان:123).
در مورد اصل چهارم كه هم بر اين اعتقادند گناهان به دو نوع صغيره و كبيره تقسيم ميشوند.
« مسلماني كه مرتكب كبيرهاي شود در صورتي كه گناه او شرك نباشد، نه مومن است نه كافر، بلكه فاسق است؛ و فسق را مرتبه و منزلتي مستقل از كفر و ايمان شمرد، منزلتي ميان آن دو. پس فاسق فروتر از مومن و برتر از كافر است. معتزله، اين فكر ميان گزيني (توسط) را از آيات قرآن و احاديث پيغمبر كه مردم را به ميانه روي و دوري از افراط و تفريط دعوت ميكنند، اقتباس كردند، نيز از ارسطو كه فضليت را حد وسط ميان افراط و تفريط قرار ميداد، و از افلاطون كه ميان حسن و قبح قائل به درجتي بود، اخذ كردند. معتزله بعدها اين فكر را توسعه دادند، تا از آن يك مبدا عقلي و اخلاقي و روش فلسفي كه همان روش اعتدال در امور و گزينش راه ميانه باشد به وجود آوردند … اينان گناهان كبيره را نيز به دو نوع بافتند: يكي آنچه به اصلي از اصول دين خلل آورد مانند شرك و اعتقاد به وقوع ظلم از خدا، كه هركه مرتكب آنها شود كافر است. ديگر گناهاني كه به اصلي از اصول دين خلل نياورد، چون قتل نفس و زنا و شهادت دروغ و غير آن، كه پيش از اين آورديم. مرتكب آنها از آن جهت كه مرتكب يكي از منهيات دين شده مومن نيست، و از آن جهت كه شهادت بر زبان آورده كافر هم نيست، بلكه فاسق است» (همان).
بنابراين معتزله بر خلاف اشاعره غالبا به معناي مجازي يا معاني باطني آيات توجه ميكردند كه اين خود يك حركت اوليه در فهم تأويلي يا هرمنوتيكي آيات قرآن بوده است.
2-4 . معرفی فرقه اسماعیلیه
در اوایل قرن دوم هجری قمری فرقهای از مذهب شیعه منشعب شد به نام فرقه اسماعیلیه که با تولد این فرقه در شیعه جزر و مد بسیار عمیق بوجود آمد. اسماعیلیان 177 سال حکومت کردند. آغاز حکومت آنها سال 477 ﻫ .ق است. و انتهای این حکومت هم به سال اول ذیالقعده 654 ﻫ . ق میباشد. عدد ملوک اسماعیلیه هفت است. فرقه اسماعیلیه تا ظهور «عبدالله بن میمون القداح» تا سال 260 هجری قمری، یکی از فرق عادی فاطمیان در مصر پدید آمد، دیگر یک فرقه عادی محسوب نشد؛ بلکه همواره در طول تاریخ با چالشهای فراوانی حتی تا به امروز هم روبهرو است و دستخوش فراز و نشیبهای بسیاری بوده است (محقق، 1382: 33).
«اسماعیلیه گرایشی سهگانه شیعه است که به هفت امام اعتقاد دارند و مبنای اعتقاد آنان خردگرایی و تأویل است. از اینرو آنان کوشیدهاند که خردگرایی را با دین آشتی دهد. این فرقه با توجه به فلسفهی یونان، اندیشههای اخوان الصفا و توجه به قرآن کریم اصول فلسفی ویژهای را بنیاد نهادند و در مقابل شیوههای فکری گوناگون واکنش نشان دادند. بنابراین در جامعه با واکنشهای متعددی مواجه شدند. شاید بهتوان گفت اصلیترین اندیشه بنیادی آنان تأویلگرایی و توجه به خرد است. مطابق این مذهب، امام یا رهبر اسماعیلیان عقل کلی مجسم است و به تدریج جنبههای گوناگون حقیقت را بر مبتدیان آشکار میکند. عقل کلی در هر عصری به فراخور رشد فکری مردم، به درجهای در شخص امام تجسد مییابد» (لاهوری، 1380: 2-61).
متأسفانه سیاسی شدن این فرقه تا اندازهای بخش فلسفی آن را تحت شعاع قرار داده است، و درگیریهای آنان با اهل سنت و لشکرکشی مغولان و غارتهای هولاکو تا حدود زیادی جای پای آنان را کمرنگ کرد. متفکران این مذهب الوهیت را از معتزلیان وام گرفتهاند. «بنابراین آموزش آنان، خدایا اصل نهایی هستی قبول صفت نمیکند، و ذات او نسبتپذیر نیست. هنگامی که صفت «قادر» را مجهول قرار میدهیم، فقط این را میرسانیم که او بخشندة قدرت اوست، و هنگامی که او را به صفت «قدیم» متصف میکنیم، مرادمان قدم «کلمة» خدایا به اصطلاح قرآن، «عالم امر» است که در مقابل عالم محدث «خلق» قرار دارد. همه تناقضات در ذات الوهیت زدوده میشوند و همه اضداد از او برمیخیزند. اسماعیلیان باور داشتند که با این شیوه مسئلة بزرگ آیین زردشت را حل کردهاند. اندیشمندان اسماعیلی به قصد یافتن پاسخی برای پرسش «کثرت چیست»، از اصلی که در نظر ایشان، از بدیهیات فلسفی بود، سود جستند. آن اصل چنین بود: از واحد فقط واحد خیزد (قاعده الواحد). اما واحد نویی که از واحدی کهنه به وجود میآید، یک سره از واحد کهنه متفاوت نیست، بلکه همان واحد کهنه است که تحول یافته و نو گردیده است. بنابراین باید پذیرفت که «وحدت اولی» تحول کرده و به صورت «عقل اول» یا «عقل کلی» درآمده و سپس با تحولی دیگر، «نفس کلی» را پدید آورده است. «نفس کلی» به حکم ذات خود، خواستار آن بود که با «وحدت اولی» یگانه شود. پس حرکت و جسمی که دارای قدرت حرکت باشد، ضرورت یافتند. «نفس کلی» برای نیل به غایت خود، افلاک را که در جهت مطلوب و جهان پدیدار را به وجود آوردند، آفرید. همچنین دست به آفرینش عناصری که با یک دیگر آمیختهاند و جهان پدیدار را بهوجود آوردند، زد. جهان پدیدار صحنة تکثر است، و «نفس کلی» میکوشد که از میان کثرات بگذرد و به مبدأ اصیل خود و اصل گردد. نفس جزیی خلاصه جهان است و صرفاً برای پرورش و پیشرفت به وجود آمده است. «عقل کلی» گاه به گاه در شخصیت امام مجسم است و امام نفوس جزیی را به فراخور آزمایش و دریافت آنان، مُنور میگرداند و آرام آرام از میان کثرات، به دنیای وحدت جاویدان راه میبرد. هنگامی که «نفس کلی» به غایت خود رسد یا بهتر بگوییم، به بود ژرف خود بازگشت کند، گسستگی و پراکندگی آغاز میشود. پس ذراتی که جهان را ساختهاند، از یکدیگر جدایی میگیرند، عناصر وابستة نیکی به حق یا خدا که نمایندة وحدت است، میپیوندد، و عناصر وابستة بدی به ناراستی یا شیطان که نمودار کثرت است، اتصال مییابند.
نگرش فلسفی اسماعیلیه بعدها توانست مقبول صوفیان قرار گیرد و صوفیان نیز همچون اسماعیلیان به تأویل قرآن پرداختند» (شهرستانی، 1846 م: 149).
اسماعیلیان به علوم عقلی و فلسفه و منطق یونان علاقهی بسیار نشان میدادند زیرا «با سلاح استدلال و استنتاجات منطقی به جنگ فقها و محدثین خشکاندیش اهل سنت و اهل کلام میرفتند» (تقی زاده، 1375: 10).
در تاریخ اسلام و ایران و در بسیاری از کتب ملل و نحل، ما بسیار زیاد با نام اسماعیلیه و اسماعیلیان بر خورد میکنیم؛ چرا که اینان پس از رحلت امام جعفر صادق(ع) فرزند ارشد او، اسماعیل را امام میدانند و بر این اعتقادند که حضرت او را به جانشینی بعد از خود برگزیده است.
در مقابل این اعتقاد هم گروهی دیگر بر این عقیدهاند که چون بنابر روایاتی اسماعیل، سراب مسکر خورد، آن حضرت او را از فرزندی و جانشینی بعد از خود طرد و خلع فرمودند و فرزند دیگر خود را به جانشین بعد از خود قرار دادند. گروهی دیگر هم بر این عقیدهند چون اسماعیل پیش از پدرش درگذشت، پس امامت به محمد بن اسماعیل، فرزند اسماعیل منتقل میشود و او هفتمین امام بود و دور «هفت» با او تمام میشود و پس از او امامت در خاندانش باقی ماند. برخی هم گفتهاند، اسماعیل نمرده است بلکه مردن او از روی «تقیه» اظهار شده است و برای
