
آنکه دشمنان قصد جان او را نکنند، او را مُرده دانستهاند. بنابراین دیدگاه و نظرات بسیاری در مورد جانشینی بعد از رحلت امام جعفرصادق(ص) وجود داشته و این سبب آن شد که هرگز این فرقه به یک آراء و وحدت نظر واحدی نرسند.
اسماعیلیه بعد از شیعه اثنی عشریه بیشترین تعداد پیروان را در میان شیعیان جهان دارد. فرقه اسماعیلیه در طول تاریخ، همواره مورد آزار و اذّیت دیگر گروههای مسلمانان قرار داشتهاند و از بابت تاریخ پر حادثهای داشتند. در چنین شرایطی، آنها مجبور بودند دربارة عقاید و تعالیم دینی خود«تقیّه» کرده و ادبیات خود را مخفی کنند و در مجموعههای خصوصی و دور از دسترس غیر اسماعیلیان قرار دهند (دفتری، 1376: 19).
2-4-1. اسامی دیگر فرقه اسماعیلیه در طول تاریخ
خواجه نظام الملک گوید: «و باطنیان را بدان وقت اسمی و لقبی بوده است و به هر شهری ایشان را به نامی دیگر خواندهاند. به حلب و مصر«اسماعیلی» خوانند و به بغداد و ماوراء النهر و غزنین «قرمطی» خوانند، و به کوفه «مارکی» و به بصره «راوندی» و «برقعی»، به ری «خلفی» و «باطنی»، به گرگان «محمره»، به شام «مبیضه»، به مغرب «سعیدی»، به لحسا و بحرین «جنابی» به اصفهان «باطنی» و ایشان خویشتن را «تعلیمی» خوانند» (سیاستنامه، 1386: 236).
علاوه بر نامهای ذکر شده، اسامی بسیار دیگری هم بودهاند که در طول تاریخ همواره به این فرقه نسبت داده شده است که عبارتند از:
1. اصحاب دعوت
2. اهل تأیید
3. اهل تأویل
4. فرقه مبارکیه
5. فرقه خالصه
6. اهل حقایق
7. فرقه واقفیه
8. فرقه تعلیمه یا سبعیه سباعی (اشاره به هفت امامی بودن ایشان دارد)
2-4-2. سایر اسامی که دشمنان این فرقه، به ایشان نسبت دادهاند
همانطور که به ذکر نامهای بیشمار اسماعیلیان که در طول تاریخ با آن نامگذاری شدهاند پرداخته شد، حال به ذکر شمار دیگری از این نامها میپردازیم که دشمنان و مخالفان اسماعیلیان بر اینان نهادهاند که بسیاری از این اسامی جنبه توهینآمیز دارد و براساس کینهتوزی بوده است، عبارتند از:
1. فرقه قرامطه: که با این نام در کتاب تاریخ بیهقی در داستان معروف «حسنک وزیر» بسیار برخورد میکنیم. انتساب این فرقه به این نام به جهت آن بود که «حمدان قرمط» از داعیان آنان بوده است.
2. فرقه اِباحیه: که اسماعیلیان را براساس این نام متهم به این میدانند «منکر خداوند» هستند. اینان حلال خدا را حلال دانسته و از شریعت پیروی نمیکنند.
3. فرقه رافضی
4. فرقه مَجوس یا آتشپرست
5. فرقه حشاشین
6. فرقه فدائیان (به داستان فتح قلعه الموت به دست حسن صباح بر میگردد).
7. فرقه بابکیه
8. فرقه مزدکیه
9. فرقه مُلاحده
10. فرقه مقنعیه
11. فرقه صباحیه (پیروان حسن صباح)
12. ناصریه (پیروان ناصرخسرو)
13. فرقه محمره
و بسیار نامهای دیگری از جمله خرمیّه، سلمانیّه، حافظیّه و … از این قسم به آنها نسبت دادهاند (محقق، 1382: 26-25)..
ولیکن بعد از نام «اسماعیلی» مشهورترین اسامی که این فرقه با آن شناخته میشود عبارت است از: نام «باطنیه» چرا که در بطن خود این نام دو معنی بسیار گسترده وجود دارد:
اول آنکه: آنها معتقدند که برای هر ظاهری، باطنی وجود دارد و هر تنزیلی را تأویلی است، دوم آنکه: معتقدند میان افراد معتقد به این فرقه اسراری وجود دارد که سایر افراد را بر آن اطلاعی نباشد. از طرفی برخی دیگر هم آنان را از آن جهت باطنی میدانند، زیرا که به امام باطن یعنی امام پنهان اعتقاد دارند. این فرقه ظاهر را مانند پوست و باطن را همچون مغز میدانند. اینان گاهی از ظاهر تعبیر به مثل و از باطن تعبیر به ممثول میکردند.
2-4-3. مراتب دعوت و عقول دهگانه نزد اسماعیلیان
حمیدالدین کرمانی مراتب دعوت فرقه اسماعیلیه را با توجه به عقول دهگانة فلسفهی ارسطو و اجرام علوی آسمانی براساس و ترتیب زیر قرار میدهد، که عبارتند از:
1. عقل اول= ناطق(مبدع نخستین)
2. عقل دوم = اساس (فلک کواکب اعلی)
3. عقل سوم = امام (فلک زحل)
4. عقل چهارم = باب (فلک مشتری)
5. عقل پنجم = حجت (فلک مریخ)
6. عقل ششم = داعی بلاغ (فلک شمس)
7. عقل هفتم = داعی مطلق (فلک زهره)
8. عقل هشتم = داعی محدود (فلک عطارد)
9. عقل نهم = مأذون مطلق (فلک قمر)
10. عقل دهم = مأذون محدود (مادون فلک قمر) (همان: 19).
3-1. زندگینامه و شرح حال حکیم ناصرخسرو قبادیانی
حکیم ناصرخسرو بن حارث قبادیانی بلخی مروزی مُکنَی(کنیه) به «ابومعین» ملقّب و متخلّص به «حجّت» در سال 394 ﻫ . ق در ماه ذیالقعده مطابق با سال 382 ﻫ . ق در تیرماه در قبادیان بلخ متولد شد.
وی یکی از بزرگترین شاعران و نویسندگان سدّة پنجم هجری قمری میباشد و یکی از پیروان ادبیات فارسی و از جمله متکلمین و شعرای متقدّم ایران است.
با توجه به آثارش و جستجو در مفاهیم، اندیشهها و نظریات وی در مجموعة اشعار و سایر آثار نظم و نثر وی او را به جدّ میتوان یکی از بزرگترین شاعران صاحبسبک، متکلّمی دانا و متفکّر، نویسندهای توانا، جهانگردی شجاع و مبلغی چیرهدست و زبده و از همه مهمتر حجت سرزمین خراسان دانست.
با نگاهی حتی مختصر به شرح و احوال و زندگی این شاعر میتوان با فراز و نشیبهای بسیاری که در عصر خود با آن درگیر بود و با اتفاقات و حواشی بسیاری که با آنها دست و پنجه نرم میکرد به این نتیجه رسید که ناصرخسرو برخلاف بسیاری از شاعران همعصر خود آنچنان که باید در ناز و تنعّم به سر نمیبرده است و دائم در حال کشمکش چه با خلفای مذهبی و چه با فهم مردم زمان خود بوده است.
او در اشعار خود بارها از بلخ بهعنوان خانه، شهر و وطن خود یاد میکند و در مقابل آن از یمگان هم به دلیل اینکه در اواخر عمر خود ناچار به تبعید در این منطقه بود و به نوعی زندانی و محبوس شده هموار گله و شکایتهای بسیار دارد و آن را مانند جهنمی میداند که در آن گرفتار آمده است و زادگاه خود، بلخ را که بهشت روی زمین میدانست و از دوری و هجران آن همواره در شکایت و آزار بود.
سرانجام این شاعر بزرگ و چیرهدست با همه علوم و فنون زمان خود که به آنها آگاه بود و با همه رنجی که از دوران خود میکشید پس از سالها رنج و محبوسی در سال 460 ﻫ . ق در همان درّه یمگان و در ناحیه بدخشان دیده از جهان فروبست و در همان جا هم به خاک سپرده شد.
3-2. زندگی ناصرخسرو قبل و بعد از خواب و تحوّل فکریاش
نکتهای جالبتر در مورد زندگی ناصرخسرو قبادیانی که وجود دارد این است که او هم همانند بسیاری از شاعران همعصر یا غیر همعصر خود دارای دو دوره مختلف زندگی بوده است و یا بهتر بگوییم دو تحوّل بزرگ در زندگی خود را تجربه کرده است.
ناصرخسرو مانند شاعرانی چون غزالی، مولوی دو دوره مختلف زندگی داشته است.
مرحلة نخست زندگی ناصرخسرو بنابر آنچه که در شرح احوالات وی آمده است، مرحلهای بوده در لهو و لعب گذراندن اوقات مدح و ثنا گفتن پادشاهان همعصر خود، دریافت صله و مواردی از این قسم بوده است.
مرحله دوم، زندگی وی مرحلهای است که تحوّل اساسی در زندگی ناصرخسرو درست از همینجا شروع میشود و نقطه عطفی است برای سایر فعالیّتها و تحولات عظیمی که در زندگی وی رخ داده است.
لازم به ذکر است که اگر در مرحله نخست ما چهرة ناصرخسرو را در عیش و نوش میبینیم این اصلاً به این معنا نیست که او را فردی ناآگاه و بیعلم و معلومات بدانیم، بلکه در همان دوران هم او انواع علوم زمان را کسب مینموده است و در حال فراگیری فنونهای مختلف بوده است ولی در عین حال اوقات خود را مانند اکثر شاعران آن دوران، به کسب مال و جاه، بادهنوشی و مدح امرا هم گذرانده است.
«ناصرخسرو در جوزجانان خوابی دیده است که کسی او را از خوردن شراب که بدان مداومت داشته است منع کرده و به طلب چیزی که خرد و هوش را بیفزاید وادار و او را به سفر حج مکّه تشویق نموده است و در اثر همین خواب بود که انتباهی بر وی ظاهر شده و ترک شراب گفته و در روز پنجشنبه ششم جمادیالآخر 437 هجری قمری به همراه برادرش عزم مسافرت کرده و به شهر مرو میروند و از شغل دیوانی که در آن زمان به آن انتساب داشته، استعفا میکند و از تمام دارا و ندار خود دست بر میدارد. رنج و مشقّت این سفر که هفت سال تمام طول کشید اثر بسیار غریبی در مزاج و روحیه ناصرخسرو میگذارد» (سفرنامه، 1386: 8).
3-3. تحصیلات و محدودة اطلاعات ناصرخسرو
«از آثار منظوم و منثور او به خوبی آشکار است که وی از ابتدای جوانی در تحصیل علوم و فنون رنج برده بود. و آن را از حفظ داشت و در تمام علوم متداول زمان خود ] اعم[ از معقول و منقول و علیالخصوص علوم اوایل و حکمت یونان تسلط داشت و علوم کلام و حکمت متألهین را نیک میدانست و دربارة ملل و نحل تحقیقات عمیق و اطلاعات کثیر داشت و علاقه به کتاب و دانش در او به درجهیی بود که در سفر همواره کتابهای خود را با خویشتن داشت و حتی در سختترین احوالی که در سفر بازگشت از عربستان به ایران داشته است آن کتابها بر شتر حمل کرده و خود با برادرش پیاده طی طریق نموده است. در آثار و اشعار او اشارات فراوان به دانش و اطلاعاتش از علوم گوناگون شده است» (صفا، 1387، ج 2: 452).
3-4. تفکر و اندیشه ناصرخسرو
همانطور که در سوانح زندگی ناصرخسرو بیان شده و همانطور که از آثارش برمیآید، او شخصی علم آموخته و آشنا به دانشهای عقلی روزگارش بود و در همان اوان جوانی، تا سن حدود چهل و سه سالگی به شغل دیوانی و دبیری در دستگاههای دولتی و سلاطین بزرگی اشتغال داشته و راه جسته و از کودکی به کسب علوم و فضایل پرداخته است، ولیکن حوادثی هم که بر ناصرخسرو گذشت و زندگی او را دگرگون کرده و سبب ماجرا و ماجراجوییهای بسیاری هم در وی شده است موجب آن شده تا وی بسیار متفاوتتر از آنچه شاعران پیشین از او بودهاند، به نظر بیاید. و حتی در امور تفکّر و اندیشههایش هم تأثیرات آشکاری بگذارد. قرآن را از حفظ داشت و از دانشهای متداول آن عصر اعم از «فلسفهی حکمت یونان، ملل و نحل و ارثماطیغی و موسیقی و هندسه اقلیدس و علم نجوم و طب و علم معادل و علوم ادبی و دینی و فن نقاشی و خطابت و مناظره و غیره بهرهمند شده بود» (تقیزاده، 1375: 12).
از همان ابتدا خرد، علم و سخن در او به عنوان تثلیثهای سهگانه قابل دیدن بودند. علاقهمندی زیادی به کتاب و مطالعه داشت و در سفر هفت سالهاش به رغم نامرادیها و حوادث تلخی که برایش پیش آمد، شتری بار کرده از کتاب به همراه داشت و خود پیاده در عقب آن میدوید (همان: 12).
سیر تفکّر ناصرخسرو با اندیشههای بزرگ و ارزشمندی چون حکمت و فلسفه آمیخته شد و دایره معلومات و اندیشة وی را گسترده کرد و از همه مهمتر به آنها جهت داد.
بهعنوان مثال: «ناصرخسرو از این حیث به «امام محمد غزالی» میماند که پویندگی اندیشه و شمّ فلسفی او در اثبات عقاید دینی بکار برده میشود، ]ولیکن[ با این تفاوت آشکار که در دو صف مخالف هم قرار میگیرند: که ناصرخسرو تنها علی بن ابیطالب(ع) و فرزندانش را شایسته خلافت و امامت ]دانسته[ ….، در صورتی که امام محمد غزالی، تمام خلفا حتی «یزید بن معاویه» را ] هم[ جانشین پیغمبر و واجب الاطلاعه میدانست» (دشتی، 1362: 13-12).
از مجموع آثار وی اینطور بر میآید که او چیزی نگفته است که تنها به «اندیشه و عقاید وی متکّی نباشد و شعری ]هم[ سروده است که اثر مستقیم انفعالات نفسی وی نبوده باشد ] و در نتیجه[ سرودههای وی آیینة اندیشه و معتقدات اوست و از این حیث به دیگر شاعر و ]هم وطن[ بزرگ خود «جلالالدین محمد مولوی» همانند است» (همان: 12).
ناصرخسرو همواره مدح امیران و محتشمان را خطا میشمرد و در آثارش جایی برای تغزل جهت معشوقگان و دلبران نداشته است.
او بیش از هر چیز به درونبینی و باطننگری تمایل داشت. به همین جهت نه تنها صنعتهای بیحاصل لفظی زبانآوریهای تملّقآمیز
