
همچنين نشانههاي تمايل جامعه به ديگرگون كردن فضا چشمگير است. روايت سووشون هرچه پيشتر ميرود، حس مبارزه در آن پررنگتر ميشود در اين ميان جريان چپ نقش ويژهاي دارد كه آشكار و پنهان در روايت جلوه ميكند. آقاي فتوحي يكي از سرشناسترين سركردههاي حزب توده است.
فتوحي قصد دارد در شيراز حزب بلشويكي تأسيس كند و براي گرفتن جواز به اصفهان ميرود
(124) جوانهاي مردم را جمع ميكند و برايشان از حق و حقوقشان سخن ميگويد. اولين چيزي كه به آنها ياد ميدهد خراب كردن پلهاست تا راهي براي بازگشت نداشته باشند. فتوحي رؤياي مدينهي فاضلهاي را دارد كه همه جاي آن “باغ” باشد. از نظر او در چنين جامعهاي ديگر هيچ كس ديوانه نخواهد شد! (126)
با آموزشهاي فتوحي است كه خسرو با مفهوم ماركسيستي طبقه آشنا ميشود و ميكوشد تا انگ اشرافي را از خود پاك كند. تحت تأثير همين آموزههاست كه به زري و گذشتهي او پناه ميآورد و به پدربزرگ زحمت كشش كه از طبقهي پرولتاريا بوده افتخار ميكند. شلوارهايش را خاك مال و حتي مچاله ميكند. با قيچي سرزانوي راست شلوار نو خاكستريش را ميچيند و نخهاي اطراف آن را ميكشد تا شلوارش پاره به نظر بيايد.
نان بردن هفتگي مادرش براي زندانيها و ديوانهها كه تا به حال كاري بيفايده به نظرش ميرسيد، يكباره بسيار مهم ميشود چرا كه خسرو در پناه آن ميتواند سرش را ميان رفقا بلند كند و بگويد مادرم به ياد دندان مادرش كه از بس نان خشك خالي خورده، شكسته است براي زندانيها و ديوانهها نان ترد و تازه ميبرد. (152)
يوسف اما در اين زمينه كارآزمودهتر است و از سر بصيرت در اين تعاليم تأمل ميكند. او ميداند كه
“ماركسيسم يا حتي سوسياليسم شيوهي فكري مشكلي است كه تعليم و تربيت دقيق ميخواهد. تطبيق آن با زندگي و روحيه و روش اجتماعي ما، مستلزم پختگي و وسعت نظر و فداكاري بيحد و حصري است.”(124)
ز. رسمها و آيينها:
سووشون را ميتوان آيينهدار آيينها و سنتهاي ايران، به ويژه شيراز و برخي مناطق پيرامون آن خواند. راوي به آداب، رسوم، عقايد، عادات، سنن و نحوهي زندگي و ويژگيهاي مردم جامعهاي كه داستان در آن رخ ميدهد، توجه ويژه دارد و با دقت و ظرافت آنها را به تصوير ميكشد: 1- مراسم عروسي 2- پيشههاي سنتي 3- سنتهاي ايلي -4 باورداشتهاي مردمي 5- ضرب المثلها
1. مراسم عروسي: روايت با مجلس عقدكنان دختر حاكم و گزارش موبهموي مراسم و سنتهاي عروسي آغاز ميشود: سفرهي قلمكار روي دو تا لنگهي در چسبيده به هم پهن شده، دورتادور سفره سينيهاي اسفند با گل و بته و نقش ليلي و مجنون قرار دارد و در وسط، نان برشتهاي به رنگ گل كه روي آن با خشخاش مبارك باد نوشته شده است(5) شمعدان و گلدان و آيينهي نقره و كلهقندهايي با هيأت عروس و داماد هم مثل تمام سفرههاي عقد ديگر هست. در اين مراسم حتي از سنتهاي كهنتري نيز نشان هست، مانند: نشستن عروس روي زين اسب تا هميشه بر سر شوهرش سوار باشد(7) يا ساييدن قند روي سر عروس و داماد و دوختن زبان ياران داماد.(8) عزتالدولـه هم كه ميخواهد كاري كند تا داغ گوشوارههاي زمرد را براي هميشه بر دل زري بگذارد، از سنت كمك ميگيرد. فردوس را چاپاري ميفرستد بازار علاقبندها، ابريشم سبز بخرد.(89) و به بهانهي سبزبخت شدن عروس ابريشم سبز را به گردنش مياندازد. چرا كه در شيراز مشهور است كه اگر عروس در هنگام عقد لباس سبز برتن داشته يا ابريشم سبزي دور گردن بسته باشد، خوش بخت خواهد شد.30 با اين شيوه ميتواند گوشوارهي زري را به بهانهي همرنگي با شال به دست آورد.
2. پيشههاي سنتي: در اين رمان فضاهاي متنوعي به نمايش گذاشته شده است. از جمله صحنههايي هست كه در آن با پيشههايي آشنا ميشويم كه آرام آرام از زندگي امروز رخت ميبندند و تقريباً فراموش ميشوند. در تصوير جلوههاي سنتي فرهنگ ما در رمان، اين پيشهها نقش مهمي ايفا ميكنند و از اين رهگذر نيز سووشون راوي ديگرگون شدن ساختارهاي اجتماعي ايران معاصر است. زري در حقيقت با برخي از اين پيشههاي فراموش شده، همسايه است. “حاج محمدرضاي رنگرز با پارچههاي رنگارنگي كه توي خيابان سر چوبها ميبندد و دستهايش كه تا آرنج سفيد است”(26) او را با رنگهاي گونهگونش ميشناسيم. اما قتل يوسف او را از رنگارنگي به يكرنگي ميكشاند. گويا حاج محمدرضاي رنگرز نه فقط در سوگ يوسف كه در سوگ پيشهي خود نيز دلخون است كه اين گونه همه چيز را سياه ميكند. تمام شب بيدار ميماند و لباسهاي زري و تمام ملافههاي تشكهاي دور تا دور تالار را سياه ميكند. در فصل آخر و در صحنهي تشييع جنازهي يوسف، پارچههاي سياه شدهاي كه سرتاسر هر دو طرف گدار، با دو جفت چوب بسته شده و جاي پارچههاي رنگارنگ قرمز و آبي و سبز و نارنجي و گاهي ابريشمها و پشمهاي رنگ كرده را گرفتهاند، حزن و اندوه حاكم بر فضا را دوچندان ميكند. از آن پس ديگر نه سخني از حاج محمدرضاي رنگرز ميآيد و نه پيشهي رنگارنگ او.
در “شهر همسايه”ي ديگر ـ تعبير يوسف دربارهي خانهي مجاور ـ هميشه عطر بهار نارنج و گل نسترن و عرق شاتره و... در هم ميپيچيد. بارهاي معطر شكوفههاي بهار نارنج كه ميرسند، آنها را در خرند وسط باغ روي هم ميريزند. پيرمرد دو زانو روبهروي شكوفهها مينشيند و سبدها را پر ميكند و پسرها سبدها را روي سرشان ميگذارند و به خزانه ميبرند (27) خزانههاي عرقگيري در زيرزمينهاست(139) حتي اگر گلهاي نسترن هنوز نرسيده باشند، باز هم از عطري كه در فضا گسترده است، مست خواهي شد، تا رسيدن گلها سرپوشهاي مخزنهاي سنگي را كه مخصوص جوشاندن گلهاست بر ميدارند و به ديوار تكيه ميدهند. لولـههاي نيي و نيچه خزانهها را به منبعهاي عرقهاي خوش بو متصل ميكند و جويهاي باريك عرقها از آنها ميريزد. (140) اما افسوس كه ديگر كمتر كسي ميتواند به اين زيرزمينها راه يابد و همان جا روي خاك نمناك زير زمين، كنار خزانههاي آبهاي معطر بخوابد.
3. سنتهاي ايلي: آيينها و رسوم روايت شده در سووشون محدود به آداب شهري نميشود. اساساً سووشون با آنكه رمان روستايي نيست اما به ترسيم فضاي روستايي و مخصوصاً عشاير كوچنده بياعتنا نميماند. اينجا و آنجا اشارههايي به سنتهاي فرهنگي قشقاييان ميشود.
مهمترين اين آيينها كه ستون فقرات كتاب را تشكيل ميدهد و در نام رمان تجلي يافته، مراسم آييني سوگواري سياوش است كه شامل عناصر و مفاهيم وابستهاي مانند درخت گيسو است كه در جاي خود، در بحث از لايههاي نمادين روايت به تفصيل به آن خواهيم پرداخت. از اين گذشته در صحنهاي به رقص عشاير در مراسم عقدكنان دختر حاكم اشارهاي ميشود و نيز اشارههايي به خاطرههاي زري از ديدار كاروان كوچ و چادرهاي نگارين ميشود.
در عقدكنان دختر حاكم براي خوش آمد خارجيها كه خود را به سنت و رسوم ايراني علاقمند نشان ميدادند، مطربها پس از خواندن “گلم، گلم، يار گلابتون” و “عزيزم برگ بيدي، برگ بيد...” ضرب ميگيرند و چند زن و مرد با لباسهاي عاريتي قشقايي رقص دستمال و چوب ميكنند.(10) زري كه قبلاً به همراه يوسف به ايل و چادرهايشان رفته و بارها به جاي قشقاييهاي تقلبي، قشقايي واقعي ديده بود، ميفهمد كه رقص آنها چقدر هشلهفت و مثل خودشان تقلبي بوده است. زري در سال اول ازدواجش به “پايتخت متحرك” عشاير رفته و چادر قشنگشان را ديده بود.
“چه قالي و قاليچههايي! چه مخدههايي! چه صندوقهاي چرمي قشنگي! داخل چادر را سرتاسر نقاشي كرده بودند و بيشترش نقش رستم و اشكبوس و اسفنديار و سهراب بود و تصويرهاي ديگري كه زري نميشناخت.”(44)
زماني كه زري از زيباييهاي پايتخت متحرك سخن ميگويد، گويي به تمام ايران نظر دارد و شكوه ديرينهي از دست رفتهي ميهن را فراياد ميآورد. شكوهي كه چونان زيباييهاي چادرهاي ايل نشينان به خاطره و داستانهاي افسانهاي كهن پيوستهاند.
4. باورداشتهاي مردمي در اين رمان به برخي اعتقادات رايج ميان شيرازيان اشارههايي شده است. باورهايي كه برخي جنبهي مذهبي دارند و برخي خرافات به شمار ميآيند. بدين سان سووشون تنها روايت جلوههاي بيروني و مادي نيست بلكه به عوالم پندار و گمان جامعهي ايران و شيراز نيز راه ميبرد كه بدون اعتنا به آن، شناخت ژرف ساخت اين جامعه ناممكن به نظر ميرسد.
ـ هنگامي كه يوسف به ييلاق ميرود عمه خانم كاسهي بلور پرآبي را كه در آن برگهاي سبز نارنج انداخته پشت سرش به زمين ميريزد و سورهي انعام ميخواند و به جهتي كه يوسف رفته فوت ميكند.(145)
ـ خانم مسيحادم كه مريض ميشود برايش قرآن به سر ميگذارند و ختم “امن يجيب” ميگيرند
(148)
ـ زري خواب ميبيند كه موقع امتحان است و او در برابر يك ممتحن اخمو و سياه چرده ايستاده، اما هرچه كوشش ميكند جواب سؤالها را نميداند و صبح كه بيدار ميشد سؤالها يادش نميماند.عمه دستور ميدهد كه يك لقمه نان از يك گدا، گدايي كند و بخورد بلكه سؤالها يادش بماند.”(238)
ـ عمه خانم با قطعيت و اعتقاد ميگويد خواب زن واضح است كه چپ است و خواب دم صبح هم تعبير ندارد.31 (239)
ـ جايي به چشمزخم و شكاندن تخم مرغ براي رهايي از آن اشاره ميشود. ميگويند اگر كسي را چشم زده باشند با شكاندن تخم مرغ ميتوان آن را دفع كرد. براي اين كار روي يك تخم مرغ اسم كساني را مينويسند كه ممكن است شخص مورد نظر را چشم زده باشند. بعد آن را با دو انگشت شست فشار ميدهند و همزمان اسم كساني را كه روي تخم مرغ نوشته شده بر زبان ميآورند. تخم مرغ با اسم هركس شكسته شود معلوم ميشود او شخص مورد نظر را چشم زده است. بعد تخم مرغ شكسته را همراه مقداري پول لاي يكي از لباسهاي فرد چشم خورده ميگذارند و آن را سر راه مردم قرار ميدهند و معتقدند شخصي كه پول را بر ميدارد چشم زخم را هم همراه آن ميبرد.
در سووشون خديجه دوبار براي زري تخم مرغ ميشكند. يك بار در فصل هجدهم زماني كه زري با سردرد از ديوانهخانه برميگردد كه به اسم يوسف در ميآيد(224) و يك بار هم در فصل بيست و دوم و روز تشييع جنازه يوسف كه معلوم نميشود به اسم چه كسي درآمده است.(276)
5. ضربالمثلها: سووشون چنانكه پيشتر گفتيم به سنتهاي ايراني بسيار متوجه و گرايان است. از جمله راوي كوشيده است با استفاده از ضربالمثل به هندسهي سنتي زبان فارسي به خصوص زبان مردمي نزديكتر شود.
ـ آش خودشان را ميخورند و هليم ديگران را هم ميزنند.(37)
ـ يك لايش كرديم نرسيد، حالا دولايش ميكنيم.(45)
ـ همه تان سروته يك كرباسيد.(51)
ـ همهي آتشها از گور خودت بلند ميشود. (60)
ـ زنها ناقصالعقلند. (60)
ـ مال خودم، مال خودم، مال همه هم مال خودم.(61)
ـ تو كه لالايي بلدي چرا خودت خوابت نميبرد.(63)
ـ بايد برويم زير درخت چه كنم بنشينيم.(82)
ـ لولوي سر خرمن نميخواهم.(91)
ـ در غيابم فقط يك مترسك سرخرمني.(118)
ـ امروزه مهمانتان هستم و صد ساله دعاگو.(138)
ـ مادر را دل سوزد و دايه را دامان. (149)
ـ آدم گدا و اين همه ادا؟ (174)
ـ آبي است ريخته و سبويي است شكسته (181)
ـ من گفتم برقص اما نه به آن خوبي(255)
ـ به پيرسوك ]پرستو[ گفتند چرا زمستان نميآيي؟ گفت مگر تابستان چه گلي به سرم زديد؟
(256)
سووشون به اعتباري رماني است محلي كه در آن راوي با دقت و ظرافت بسيار به حال و هواي شيراز (محلات، آداب و رسوم، طبقات، نهادها و...) پرداخته است با اين همه نميتوان سووشون را محدود به جامعهي شيراز دانست. پنداري شيراز مطرح شده در اين رمان، نماد و نمايندهاي است از تمام ايران. راوي در طرح اين داستان بيش و كم، به كل جامعهي ايراني نظر داشته است. آنچه در شيراز ميگذرد، بازتابي است از روزگار ايران در آن زمانه.
سووشون به روشني طبقات و لايههاي گوناگون جامعهي روزگارش را نشان ميدهد. در اين روايت هم از طبقات اشراف و خانها ميتوان سراغ گرفت و هم از طبقهي پرولتاريا و فرودست روستايي و حتي خوشهچين
