
هوش استراتژیک را به عنوان سیستمی که تمرکزش بر انتخاب، جمع آوری و تجزیه و تحلیل اطلاعات که برای تصمیم گیری استراتژیک مورد نیاز است، تعریف کردهاند. آنها هوش استراتژیک را به عنوان افزایش چرخه اطلاعاتی ودانش، هنگامی که در برنامه ریزی استراتژیک، توسط مدیریت مورد استفاده قرار میگیرند و میتوانند به نوآوری و مزیت سازمانی منجر شود، بیان کردهاند.
هوش استراتژیک یک ابزار مهم در اطلاع رسانی و حمایت از فعالیتهای مدیریت استراتژیک در مراحل مختلف توسعه استراتژی است. از دیدگاه فرایندی هوش استراتژیک را به عنوان یک فرایند سیستماتیک و مستمر با هدف تسهیل کنندگی تصمیم گیری استراتژیک، از طریق استفاده از هوش مورد نیاز در زمان مناسب در فرم عملیاتی است. فعالیتهای هوش استراتژیک به طور مستقیم بر حمایت از تصمیم گیریهای استراتژیک، با نظارت بر ابعاد با اهمیت استراتژیک تمرکز دارد. افق زمانی هوش استراتژیک گسترده است و بر همه رویدادهای مهم گذشته، حال و آینده تمرکز دارد. به طور معمول، در سطح تجزیه و تحلیل استراتژیک، بیشتر به ارتباطات هوشی و کمتر به مقدار اطلاعات نیاز است. به طور نمونه مفادی که هوش استراتژیک به آن نیاز دارد شامل(جی.آی.ای، 2004):
• مؤثر بودن تجزیه و تحلیل و نوع تجزیه و تحلیل: چگونه یک پدیده مشخص بر روی کسب و کار شرکت تأثیر میگذارد.
• تجزیه و تحلیل کسب و کار: چه نیروهایی محرک اصلی مؤثر بر محیط کسب و کار هستند.
• دیدگاهی با محدوده وسیع از توسعه و پیشرفت عرصه منازعه.
• آنالیز عمیق از رقبا و مشتریان کلیدی.
• داشتن دیدگاهی وسیع و دقیق به محیط کسب و کار.
• بررسی موضوعات کلان و تجزیه و تحلیل آنها و بررسی تأثیر این موضوعات.
• تجزیه و تحلیل موضوعات استراتژیک بحرانی و مهم.
شش نقش پایه برای هوش استراتژیک در تصمیم گیریهای استراتژیک بیان شده است( همان):
1. توصیف محیط رقابتی:
تجزیه و تحلیل مفاهیم و اطلاعات باید در عرصه رقابتی فعلی که شرکت در آن به فعالیتهای عملیاتی میپردازد انجام شود. ارزیابی اطلاعاتی باید از نیروها و عواملی که محیط رقابتی شرکت را تشکیل میدهند ساخته شده باشد.
2. پیش بینی آینده محیط رقابتی:
بخش هوش و اطلاعات باید قادر به پیش بینیهای مربوط به محیط رقابتی که شرکت تمایل دارد، خود را در آینده در آن محیط ببیند، باشد. موضوع آینده درباره تغییر است که بعضی از آنها قابل پیش بینی و بعضی غیر قابل پیش بینی هستند. طرح ریزی باید به عنوان ابزاری برای حمایت از برنامه ریزی استراتژیک از طریق ظهور رقابت تکنولوژی و دانش نیازهای مشتری از قبل به منظور تدوین پیش بینی که میتواند شروعی برای تغییر اولیه باشد، تعریف شود. در متون بسیار زیاد، به صراحت بیان شده است که هوش استراتژیک یک پیش نیاز مهم برای تغییر است.
3. به چالش کشیدن مفروضات اساسی- پرسیدن سؤالهای درست و به جا:
یکی از نقشهای بسیار مهم برای هوش شناسایی و به چالش کشیدن مفروضات اساسی توسط مدیران است. شامل مفروضات اقتصادی، سیاسی، تکنولوژیهای مربوطه و همچنین بازار و مشتریان مربوطه است که ممکن است بر تفکر استراتژیک تأثیر بگذارند.
4. شناسایی و ارزیابی نقاط ضعف شرکت در برابر فرصتها و تهدیدات بازار:
هوش را میتوان برای شناسایی و ارزیابی نقاط ضعف و آسیب پذیری خود شرکت مورد استفاده قرار داد.
5. از هوش به منظور اجرا کردن و وفق دادن استراتژی با محیطهای رقابتی درحال تغییر استفاده میشود:
هوش خوب برای پی بردن به نحوه پاسخ رقبا و وفق پیدا کردن با اجرای اولیه استراتژی بسیار با ارزش است.
6. تصمیم گیری به هنگامی که استراتژی به مدت طولانی پایدار نیست:
زمانی که یک استراتژی موفق بعد از اجرای فاز اولیه هنوز باقی میماند، ضروری است که یک برنامه جمع آوری و گزارش دهی پیشرفت برای نظارت بر فعالیت رقبا ایجاد گردد.
در طی سالیان اخیر، هوش تجاری38، هوش رقابتی39 و مدیریت دانش40 برای تشکیل و توسعه هوش استراتژیک مشارکت داشتهاند. سازمانها به اجرای این عوامل برای رشد هوش استراتژیک جهت بهبود تصمیم گیری نیازمندند. با انجام آن، هوش سازمان بالا رفته و قابلیت نگهداری حافظه بنگاهی سازمان بهبود و تقویت خواهد شد( همان).
هوش تجاری:
ایجاد توانایی تجزیه و تحلیل اطلاعات کسب و کار به منظور حمایت کردن از تصمیمات مدیریتی و بهبود تصمیمات مدیریتی است( البشیر41، کولیر42 و همکاران،2008 ).هوش کسب و کار را به عنوان سیستمهای جمع آوری، تبدیل و ارائه دادههای ساختار یافته از منابع مختلف میدانند. هوش کسب و کار جزء سیستمهایی به شمار میآید که به صورت بالقوه باعث کاهش زمان به دست آوردن اطلاعات مربوطه و بهره برداری مؤثر میشود( نوفال و یوسف43، 2013).
مزایای هوش تجاری:
تسهیل در روشهای خلاقیت، تغییرات و اصلاح، انتشار گزارشات استاندارد، کاوش در دادهها، روابط دادهها و روندهای مربوط به نتیجه گیری میشود، همچنین باعث رشد درآمد و بهبود اثربخشی عملیاتی در سازمان میشود( همان).
دو ویژگی اصلی هوش تجاری(آزما و مصطفی پور،2012(:
1. یادگیری سازمانی: فرایندی پویاکه دانش جدید را آشکار میکند وانتشار این دانش را به سازمانهای مربوطه و کسانی که به آن نیاز دارند را برای سازمانها فراهم میکند. این دانش باعث بهبود فرایندهای داخلی و انطباق خارجی میشود.
2. پردازش هوشمند: فرایند پیچیده ای است که شامل تجزیه و تحلیل و ارزیابی اطلاعات، پشتیبانی تصمیم گیری و همکاری کامل در تصمیم گیریهای مختلف که به طور مستقیم بر عملکرد توسعه سازمانها که جزء بهترین تصمیم گیریها است تأثیر میگذارد.
هوش رقابتی:
ممکن است هوش رقابتی را به عنوان” تبدیل دادههای خام به اطلاعات، با توجه به محیط رقابتی بیرونی برای حمایت از تصمیم گیریهای کسب و کار” تعریف نمود. هوش رقابتی را میتوان به عنوان” یک برنامه سیستماتیک و اخلاقی جمع آوری، تحلیل و آنالیز و مدیریت اطلاعات خارجی دانست که میتواند طرحها، تصمیمها و عملیات شرکت را تحت تأثیر قرار دهد” تعریف نمود( کولاکوگلو44، 2011).
مزایای استفاده از هوش رقابتی( همان):
• افزایش رقابت پذیری سازمان
• پیش بینی با سطح بالایی از اطمینان از تحولات محیط کسب و کار، عملیات رقبا، نیازهای مشتریان و تاثیرات ایجاد شده توسط تغییرات سیاسی
• بهبود فرایند تصمیم گیری استراتژیک
مدیریت دانش:
به عنوان فرایند جمع آوری، سازماندهی و ذخیره سازی تخصصها و تجربههای سازمانی از جاهایی که وجود دارد و توزیع آنها در جاهایی که میتواند به بهبود و تغییر ادراکات و عملکرد کارکنان سطوح مختلف سازمان یا ایجاد درآمد بیشتر و به طور کلی ایجاد ارزش برای سازمان کمک کند، تعریف شده است( سرلک و فراتی،1387).
کارگزاران مدیریت دانش، مزایای مدیریت دانش را علاوه بر کسب مزیت رقابتی، در قلمروهای زیر ذکر میکنند( همان):
• ارتقاء تصمیم گیری از طریق تشخیص به هنگام مسائل
• بهبود اثربخشی و کارایی عملکرد سازمان
• بهبود در قدرت رقابتی سازمان
• توانایی ایجاد راه حلهای فنی سریع برای حل مشکلات مشتریان
• افزایش پاسخگویی به مشتریان
• تسریع روند نوآوری و خلاقیت در محصولات، خدمات و عملیات سازمان از طریق به گردش درآوردن جریان آزاد ایدهها و پیشنهادها
• تقویت درآمدها از طریق افزایش سرعت ارائه محصولات و خدمات سازمان به جامعه و بازار
• بهبود وضعیت و ابقای حضور کارکنان سازمان از طریق به رسمیت شناختن ارزش کارکنان، دانش آنان و دادن پاداش به کارکنان فرهیخته و تلاشگر
هوش استراتژیک رهبر
محققان برجسته در زمینه رهبری بیان میدارند که یک نظریه واحد درباره تئوری رهبری وجود ندارد و بحث را در مورد ماهیت و محتوا که وابسته به ساختار است ادامه میدهند. یولک45(1998) اظهار داشت که بیشتر تعاریف رهبری این فرض را نشان میدهد که رهبری شامل یک فرایند نفوذ اجتماعی است، که به وسیله آن، یک عمدی و از روی قصد و نیت توسط فردی که از نظر ساختار فعالیتها و ارتباطها در گروه یا در سازمان از سایر افراد بالاتر است، به کار برده میشوند( یولک، 1998).
رهبری عبارت است از فرایند نفوذ و تاثیرگذاری بر افراد به طوری که آنان بتوانند با تمایل و انگیزه درونی در جهت رسیدن به اهداف مورد نظر تلاش کنند. پنج واژه « عشق»، «علاقه» و «ایثار» به علاوه « کسب وجهه» که جزء مؤلفههای انسانی هستند، شالوده رهبر را تشکیل میدهند( احمدی، 1393).
بر اساس فقدان یک تعریف واحد از رهبری و شکاف میان باورهای شرق و غرب، کار و همکاران46(2007)، یک تعریف یکپارچه از رهبری که شامل اندازه گیری الف) تمایلات رفتاری که مربوط به رهبری است. ب) یادگیری از خود ج) پنج اصل رهبری فراگیر که توسط سان تزو، در کتاب هنر جنگ آمده است، میپردازد. کار و همکاران یک تعریف عملیاتی از رهبری از سان تزو در ارتباط با یادگیری به صورت خودکار و غیر ارادی و یادگیری مستقیم از خود را که باعث افزایش فهم، درباره ساختار میشود را ارائه دادهاند. کار و همکاران رهبری را به عنوان یک هوش، قابلیت اعتماد، انسانیت، شجاعت و سختگیری تعریف میکنند. پنج فاکتور رهبری تعریف شده توسط سان تزوز احتمالاً بر اساس فرایند مستقیم خودیادگیری که شامل اعتقادات شخصی، رفتارها و تمایلات است، تنظیم شده است. پنچ فاکتور شناختی از رهبری که توسط سان تزوز تعریف شده است شامل هوش، قابلیت اعتماد، انسانیت، جرات و دلیری و سختگیری است که تجمیع آنها، عامل ساخت یک تعریف عملیاتی از رهبری بر اساس یادگیری غیر ارادی و خارج از کنترل یا همان خود یادگیری فردی است( گوایچارد، 2011).
در تحقیقی که توسط گوایچارد(2011) انجام شده است، ادعا میکند که هوش استراتژیک یک شرایط رفتاری است شامل: 1) توانایی رهبر در حل مسئله استراتژیکی 2) اهمیت توانایی تفکر بحرانی رهبر 3 ) اهمیت تواناییهای استنتاجی شخصی4) توانایی شخصی در چارچوب بندی، تصمیم گیری و ارزیابی تصمیمات فردی.
کلیری47(1998): هوش رهبر یک روش جمع آوری، پردازش و به کارگیری دانش است. به علاوه سان تزوز اظهار داشت که جمع آوری و تفسیر دانش برای توانایی تصمیم گیری رهبری ضروری است.
فرناندز48(2004): جنبههای هوش که توسط سان تزوز مطرح شده است، به تواناییهای رهبر، در بررسی سیستماتیک مشکلات، درک محیط کسب و کار، انعطاف پذیری، عدم پیروی از قواعد متعارف، تحلیلگر بودن و عدم مخالفت با تغییر مرتبط است. فرناندز معتقد است که پیشرفت و ترقی یک سازمان به توانایی رهبر در خلاق بودن و بهبود توانایی تصمیم گیری آگاهانه در یک محیط همیشه در حال تغییر بستگی دارد.
ویلیامز49(2003): یک رهبر استراتژیک، باید تعلیم و آموزش فردی را به منظور دوری از تندرویها و بی ملاحظگیها، بی پرواییهای کورکورانه، جسارت و بی باکی زیاد در انجام امور و جاه طلبیهای جاهلانه تمرین کند، زیرا از تمامی این موارد دشمن به راحتی میتواند به نفع خود سود ببرد.
فنگ50(2003) بیان میدارد که برای ایجاد هماهنگی و هارمونی بین خصوصیات ذکر شده در بالا باید چهار مورد زیر را در نظر داشت: 1. آموزش دهنده، آموزش را تحت شعاع قرار ندهد. 2. فردی بتواند در موضوعات احساسی مداخله و میانجی گری کند. 3. باید فردی باشد که از سیستم خود انعکاسی استفاده کند. 4. کسی باشد که تمایلات خود محورانه خود را به دور انداخته باشد.
بأس51(1990): هوش بالای رهبران ممکن است مانعی بر سر راه اثر بخشی فعالیتهای آنها باشد، زیرا اختلاف زیادی که بین هوش رهبر و اعضاء وجود دارد، باعث میشود که کارکنان به مخالفت و ستیزه جویی علیه رهبر بپردازند. بأس اظهار داشت که مطالعات اخیر نشان میدهد رهبرانی که دارای سطح بالایی از هوش هستند، میتوانند برای کسانی که پیرو آنها هستند بسیار شایسته و لایق باشند. افرادی که دارای تواناییهای بالایی هستند ممکن است از خوداشتغالی رنج ببرند و همچنین برقراری ارتباط آنها با کسانی که آنها تلاش میکنند تا رهبری آنها را بر عهده بگیرند سخت
