
ميها دوش از پيمانهاي خوردي
( ديوان: 112)
در
وحشي در قسمتي از مثنوي عرفاني خلد برين مرحله به مرحله رسيدن به کمال و وصال معبود حقيقي که نيازمند ترک علايق دنيوي و تلاشهاي پي در پي است را از ديد عرفان نشان ميدهد .
بگذر از اين خاک و گِلِ عمر کاه
خيز و صفايي بده آيينه را
آتشي از فقر و غنا برفروز
گر تو بر آني که به جايي رسي
چند کني آينه دل سياه
زود بزدا ظلمت ديرينه را
هر چه بيايي ز علايق بسوز …
رسته ظلمت به صفايي رسي …
( ديوان: 280)
دنيا و يا حجاب جسم را خاک و گل ميداند که از عمر آدمي ميکاهند بايد آدمي از اين جسم خاکي و دنيايي گذر کند و به تهذيب و زدودن غبار از دل که همان آئينه است مشغول شود لازمهي شروع اين راه را فقر و غنا ميداند فقر در برابر خداوند و غنا در برابر دنيا و جهانيان است و بايد آدمي در راه رسيدن به کمال حقيقي علايق نفساني را کنار بگذارد.
وحشي در ابتداي مثنوي ناظر و منظور در مورد نظر اعتبار بر صورت عالم گشودن و راه سخن به گام عرفان طي نمودن در سر اين معني که درون از پرده موجودات واجب الوجودي هست و برون از حلقه کاينات معبودي که حرکت هر جانداري از قدرت اوست و کثرت تغيير عالم شاهد بر وحدت او اينچنين ميگويد :
ايا مدهوش جام خواب غفلت
در اين عالي مقام پر غرايب
تماشا کن اين نقش عجب چيست
که ميگرداند اين چرخ مرصع
برون از عقل تا اينجا کسي هست
فکنده رخت در گرداب غفلت
ببين بيداري چشم کواکب
ز حيرت چشم انجم مانده بر کيست
که بر ميارد اين دلو ملمع…
که او در پرده زينسان نقشها بست
( ديوان: 1-300)
3-5. مرثيه
مرثيه، رثا ؛ شعري را گويند که در ماتم در گذشتگان و تعزيت خويشاوندان و ياران و اظهار تأسف بر مرگ شاهان و بزرگان و سران قوم و ذکر مصائب پيشوايان ديني سروده شده باشد. در اين اشعار از مناقب و فضائل و مقام و منزلت شخص از دست رفته سخن ميرود و واقعه مصيبت بزرگ نشان داده ميشود. معمولاً ماتم زدگان دعوت به صبر و سکون و موارد ديگري از اين قبيل ميشوند، از حيث تاريخي مرثيه همزمان با مديحه پديد آمده است. در شعر فارسي مرثيه بر سه قسم است: اول رثاء تشريفاتي و رسمي که در اين گونه اشعار معمولاً شاعر دربار به واسطه موقعيت فرد و به عنوان نوعي وظيفه در مرگ نزديکان و عزيزان ممدوح خود شعر ميگويد. دسته دوم مراثي شخصي و خانوادگي است و آن اشعاري است که شاعر در رثاء فرزند يا يکي از بستگان نزديک ميسرايد و دستهي سوم اشعاري که شاعر در رثاي شهداي کربلا مخصوصاً سيد الشهداء و ساير پيشوايان ديني و مذهبي ميسرايد (داد، 1378: 9-268).والبته بايد گفت وحشي يکي از شاعراني است که در هر سه قسم مرثيه اشعاري را سرود است.
“در ادب عربي، رثا را چنين تعريف کردهاند: رثا يعني مدح و توصيف مناقب کشتگان ميدان جنگ و دعوت و ترغيب قبيله، به گرفتن خون شهيدان معرکه يا مردگان ناآشنا که حقي بر گردن شاعر داشتهاند” (امامي، 1369: 13).
گفتهاند که مرثيهسرايي در جهان، همزاد مرگ اولين انسان بوده است. پس به اين اعتبار ميتوانيم آدم ابوالبشر (ع) را اولين شاعر جهان بدانيم که در سوگ فرزندش ـ هابيل ـ مرثيهاي سروده است و از آن پس، سرايش اشعاري سوزناک و دردآلود در فقدان عزيزان در بين انسانها متداول شده است (اژدر فايقي، 1389: 1).
در تاريخ ادبيات فارسي هر يك از شاعران بر اساس انديشه و نگرش خاص خود به مرثيهسرايي پرداختهاند. در ادب فارسي مرثيههاي مذهبي از جايگاه خاصي برخوردارند. مرثيه سرايي در تمام ادوار شعر فارسي وجود داشته است؛چنان که “با رودکي و در قالب قصيده آغاز شد و در شعر فرخي، مسعود سعد، انوري، نظامي، خاقاني، سعدي و حافظ (گاهي در قالب غزل) ادامه پيدا کرد”(رياحي زمين، 1384: 41) ؛ بنابراين مرثيه سرايي هرگز از حرکت باز نايستاد و قرن ششم تا هشتم را بايد قرون تجربههاي تازه در مراثي مذهبي شناخت و در دورههاي بعد به شعرايي بر ميخوريم که مراثي را به اوج رساندند و پرسوزترين اشکال مرثيه را در ادبيات فارسي به وجود آوردند تا آن که مرثيهسرايي مذهبي در دورهي صفويه به راهي افتاد که فصلي تازه را در شعر فارسي گشود (هاشمي، 1376: 7) .
وحشي بافقي گاهي درمرگ شاه ودرباريان ،گاهي در مرگ دوستان وعزيزان خودش ويک بار نيز در مرگ سيدوسالار شهيدان مرثيه هايي سروده است که به بيان آنها ميپردازيم:
سوگواري بر مرگ شاه :
وحشي در سوگواري بر مرگ شاه مرثيهاي سروده است که اين نوع مرثيه از طرف شعراي درباري و مديحهسرا در حق وزير يا پادشاه متوفا سروده ميشود و شاعر مرثيهي خود را در مقابل صلات و جوائزي که دريافت ميكرد، ميسرود و در حقيقت اداي وظيفه رسمي ميكرد. شاعر همانگونه که مداحي ميكرد گاهي هم به مرثيهسرايي ميپرداخت. اين نوع مرثيه در ادبيات فارسي نسبت به مراثي مذهبي و شخصي اندك است و بيشتر مختص شاعران درباري است امّاگاهي شاعران غير درباري نيز بر اثر شدت تألم و تأسف به سرودن مرثيه درباري پرداختهاند همانند سعدي در مرگ سعد بن ابوبكر ـ شاهزاده ناكام سُلغري،
وحشي در مرگ شاه شيون و زاري ميكند و از بي مهري گردون گله ميکند زيرا گردون موجب از دست رفتن شاه شده است و سزاوار ميبيند عالم نباشد وقتي پادشاه نيست و بيان ميکند که داغ از دست دادن شاه کمر شکن است و حتي پشت نه گردون از داغ درد ومحنت ناشي از دست دادن شاه ميشکند.
از چه رو خاک سيه گردون به فرق ماه کرد
از چه رو بر نيل ماتم زد لباس عافيت
اين چه صورت بود کز هر گوشه زرين افسري
چيست افغان غلامان شه باقي مگر
آه کز بي مهري گردون شه باقي نماند
پشت نه گردون ز کوه محنت ما بشکند
مشعل خورشيد را گردون چرا که پر کاه کرد
هر که جا در ساخت اين نيلگون خرگاه کرد
زد به خاک ره سر و افسر ز خاک راه کرد
آسمان بي مهريي با بندگان شاه کرد
از چه باقي ماند عالم چون شه باقي نماند
آري آري کوه درد ما کمرها بشکند
( ديوان: 227)
سوگواري بر مرگ برادر
وحشي نيز به واسطه ارادتي که به برادرش مرادي بافقي داشت است در مرگ او مرثيهاي سروده و از او به عنوان برادر غمخوار ياد ميکند:
آه اي فلک ز دست تو و جور اخترت
ياران رفيق و همنفس و يار من کجاست
من بيخودانه سينه بسي کندهام ز درد
دارم تني به صورت طاووس داغ داغ
بگداختم چنانکه نشستم به روز شمع
بي يار و بي کسم، چه کنم چيست فکر من
کردي چو خاک پست مرا، خاک بر سرت…
مردم ز غم، برادر غمخوار من کجاست
گوييد مرهم دل افکار من کجاست
توتي زبان نادره گفتار من کجاست
آتش نشان آه شرر بار من کجاست
آنکس که بود يار وفادار من کجاست
(ديوان:230-229)
سوگواري بر مرگ دوست
وحشي در مرگ دوستش مرثيه اي سروده و به واسطهي ناراحتي و غم از دست دادن دوستش است که ميگويد نيازي به ديده ندارم و ديده به کار من نمي آيد زي
