
مىكردند.
اما محمدعلی همایون کاتوزیان در بررسی اسناد وزارت امور خارجه انگلیس به این نتیجه می رسد که بریتانیا نه نقشی در برآمدن رضاخان داشت و نه دخالتی در فروافتادن احمدشاه. سیاست رسمی دولت بریتانیا در آن زمان که لرد کرزن وزیر خارجه این کشور بود این بود که قرارداد ۱۹۱۹ سرانجام به اجرا دربیاید؛ اما دیپلمات ها و افسران بریتانیایی در تهران می دانستند که آن قرارداد مرده است و به هیچ نتیجه ای نمیرسد و ایران در خطر اضمحلال قرار دارد. در یکی دو سال اول پس از کودتا روابط ایران و بریتانیا خیلی سرد بود چون وزارت خارجه بریتانیا با کودتا برخورد منفی کرد و تنها با گذشت زمان بود که متوجه شد بعضی از عناصر خودش در این کودتا دست داشتهاند.7
با اینکه سفارتخانه بریتانیا در تهران تلاش می کرد پشتیبانی وزارت خارجه بریتانیا را به نفع سیدضیا جلب کند، این وزارتخانه که می دید سیاست اصلیاش در ایران به هم خورده است، کوچک ترین امتیازی به دولت سیدضیا نداد و هنگامی که مشخص شد بریتانیا پشتیبان سیدضیا نیست احمدشاه و رضاخان مشترکاً و به آسانی دولت سیدضیا را از کار انداختند. عدم پشتیبانی دولت بریتانیا از سیدضیا خود دلیل دیگری است بر اینکه این دولت در کودتا نقش نداشته است. بعداً که سر پرسی لورین وزیرمختار (در آن زمان نمایندگان سیاسی بریتانیا در تهران عنوان سفیر نداشتند) بریتانیا در تهران شد کوشید روابط دو کشور را التیام ببخشد و آهسته آهسته به لرد کرزن این نظر را القا کند که در شرایطی که در ایران وجود دارد آدمی مثل رضاخان می تواند اوضاع را تثبیت کند. دولت بریتانیا همان گونه که اسناد گواهی می دهد نه در جنبش جمهوری خواهی کوچکترین نقشی داشت و نه در پادشاه کردن رضاخان دخالت کرد. سر پرسی لورین در یکی از نامه هایش به وزارتخانه از رضاخان به عنوان مردی درستکار و باعرضه یاد می کند که دزد نیست و با بریتانیا هم دشمنی ندارد؛ اما وزیر انگلیسی در جوابش به او توصیه می کند که گول نخورد، رضاخان بلد است شیرین حرف بزند و ترش رفتار کند. 8 البته پرداختن به این مسائل از حوصله پژوهش خارج است بنابرین برای اینکه از موضوع دور نشویم بهتر آن است که عوامل داخلی را نیز مورد بررسی قرار دهیم.
2-3-3عوامل داخلی
اگر عوامل خارجی در اوضاع نابسامان ایران در دوران پیش از کودتا دستی داشتند عوامل داخلی نیز بی تأثیر نبودند. به گونه ای می توان اولین عامل را دولت فاسد، سست و جبار قاجار نامبرد .
به نظر مىرسد پارهاى از علايمى كه كرين برينتون در كالبد شكافى چهار انقلاب به عنوان نشانههاى پيش آهنگ انقلابها از آنها ياد مىكند، در چگونگى فروپاشى قدرت در آخرين سالهاى حكومت قاجار مصداق يافته بود، با اين تفاوت كه مجموعه رخدادهاى پايان قاجار به انقلاب ختم نشد و نهاد سلطنت همچنان پا بر جا ماند. برخى از نشانهاى مورد نظر برينتون عبارتند از: (برینتون،61، 1376)
1.عدم موفقيت طبقات حاكم در اجراى كاركردهايشان و فقدان ورزيدگى و اعتماد به نفس سياسى طبقه حاكم؛
2. بيدارى وجدان طبقه حكومتگر در قبال بىعدالتىهاى طبقه خود؛
3. كاربرد پراكنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پايههاى قدرت؛
4. عدم شكوفايى استعدادها؛
5. قهر روشنفكران با حاكميت؛
6. تشديد ناسازگارىهاى اجتماعى.
در دوره مورد بحث مىتوان مصاديقى براى همه نشانههاى فوق يافت و در عين حال موارد ديگرى نيز بر آن افزود. در زير به اختصار به چند مورد آن مىپردازيم.
1. عدم موفقيت طبقه حاكم در اجراى كاركردهايشان
به نظر مىآيد كه در اين دوره، حكومت قاجار به دليل افزايش فشارهاى داخلى و خارجى با بحران مشروعيت مواجه شد؛ براى مثال در نامهاى كه در چهارم جمادى الثانى 1330 براى تاجر كرمانشاهى نوشته شده عبارتى هست كه مىتواند نشان دهنده فقدان مشروعيت قاجاريه در آن سالها باشد:
«با اين اوضاع كه معلوم نيست حاكم كيست و ترتيب چيست، نمىدانم كارى از پيش برود يا خير».؟اكثريت نمايندگان مجلس شوراى ملى و آن گاه مجلس مؤسسان نيز كه به تغيير سلطنت رأى مثبت دادند به واقع در عدم مشروعيت قاجار براى ادامه حكومت ترديدى به خود راه ندادند. ملك الشعراء بهار در جلسه هفتم آبان ماه 1304 مجلس اظهار مىدارد: (کتابفروش،153، 1378)
«مىتوانم قسم بخورم كه براى شخص بنده به هيچ وجه فرقى نمىكند كه در رأس امور اين مملكت اشخاص خاص يا طبقات مخصوص باشند». (بهار،ج2، 259، 1378)
دكتر مصدق هم اعلام كرد:
«راجع به سلاطين قاجار، بنده كه كاملاً از آنها مأيوس هستم، زيرا آنها در اين مملكت خدماتى نكردهاند كه بنده بتوانم از آنها دفاع كنم». طبق گزارشهاى كنسولگرىهاى انگلستان در شهرهاى مختلف، مردم از رفتن قاجارها افسوس نخوردند، «اما از ظهور سلسله جديد هم خوشحال نشدهاند». در جريان جنبش تنباكو، كندى انگليسى به ناصرالدين شاه هشدار داد كه «اين امتياز تنباكو نيست كه مورد هجوم قرار گرفته، بلكه اين سلطنت اعلىحضرت است كه در معرض حمله قرار گرفته است». (همان منبع،297)
در تلگرامى كه سيدين به علما (درباره محمد على شاه) مخابره كردند، يأس آنان از قاجاريه آشكار مىشود. «چند روز است اعلىحضرت بدون بهانه با هيأت موحش در خارج دروازه تشكيل اردو زده، چند نفر از امرا را بعد از دو سه روز حبس تبعيد، ملت در كمال استيحاش و خوف، قتل نفوس فوق العاده ولايات ايران تعطيل عمومى، اقدامات مجدانه سريع النتايج». (کسروی،ج2، 614، 1355)
از ديدگاه آيرونسايد نيز «طبقه بالاى جامعه اين كشور كاملاً فاسد و بىمصرف است و اقشار پايين آن به شدت تنگدستند». (آیرونساید،52، 1363)
2. بيدارى وجدان طبقه حكومتگر در قبال بىعدالتىهاى طبقه خود
نگاهى به روز شمار حوادث پس از فتح تهران، گوياى اين واقعيت است كه اعتبار و حيثيت سياسى قاجاريه به حداقل درجه خود رسيده و آنان سهم ناچيزى در هدايت يا مهار رخدادهاى سياسى داشتند. احمدشاه به گاه صدور دستخط رياست الوزرايى سيدضياء الدين طباطبايى، جملاتى را مىآورد كه مىتواند مصداقى از بيدارى وجدان طبقه حكومتگر در برابر بىعدالتىهاى طبقه خود باشد.
او مىنويسد:
«حكام ايالات و ولايات در نتيجه غفلت كارى و بىقيدى زمامداران دورههاى گذشته، بىتكليفى عمومى و تزلزل امنيت را در مملكت فراهم كرده و ما و تمام اهالى را از فقدان هيأت دولت ثابتى متأثر ساخته بود، مصمم شديم كه به تعيين شخص لايق خدمتگزارى كه موجبات سعادت مملكت را فراهم كند به بحران متوالى خاتمه دهيم.» (مرسلوند، 3، 1374)
2.كاربرد پراكنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پايههاى قدرت قاجاريه
اگر آقا محمد خان قاجار سبب برقرارى ثبات و امنيت در كشور پس از دورهاى از هرج و مرج سياسى و باز گرداندن وحدت ملى به ايران، وجاهت سياسى پيدا كرد، آخرين بازماندگان قاجار حيثيت سياسى خود را بر سر ناامنى مزمن در كشور از دست دادند.
آقا محمد خان يكى از ستونهاى قدرتش را بر نظامىگرى استوار ساخت؛ اما در آخرين سالهاى حيات سياسى قاجاريه اثرى از آن ركن قدرت هويدا نبود. براى نشان دادن استيصال قاجاريه در كنترل اوضاع به نمونهاى اشاره مىكنيم: مخبرالسلطنه هدايت در سرآغاز شرح فتنه قراجه داغ مىنويسد: «ميرزا هاشم خان حاكم قراجه داغ است.خوانين محل كه بايد دفاع كنند، شانه خالى كردند، تجار و علما هم تذبذب مىكنند، در تبريز هم قوه كه به اهر بفرستيم نداريم». (هدایت،ج4، 262، 1363)
قاجارها همچنين مشروعيت پادشاهى خود را بر شالوده قدرت ايلاتى گذاشته بودند و با «پيمانهاى عشيرهاى، بوروكراسى دولتى، ايجاد ارتش دايم و احياى رسوم دربارى حيات سياسى خود را تداوم بخشيدند. بدين قرار، آخرين پادشاهان قاجار كه فاقد مهارت و استعداد سياسى ضرورى در حفظ قدرت بودند، بيش از پيش اركان قدرت قاجاريه را متزلزل كردند. (آبراهامیان،115، 1389)
افزون بر اين، پس از مشروطه نهاد مجلس به يكى از ستونهاى نگاه دارنده قدرت تبديل شده بود، اما چون هيأت حاكمه در همين مقطع ناتوانى حادى را در حفظ روابط صحيح با اين نهاد از خود بروز داد، از اين رو مجلس شوراى ملى براى حفظ قدرت در خاندان قاجاريه، تعصبى از خود بروز نداد و حتى به ابتكار تنى چند از نمايندگان به انحلال سلطنت قاجار وجه قانونى بخشيده شد. (آبراهامیان،118، 1389)
بخش ديگرى از تزلزل قدرت قاجاريه به ناكارآمدى نهادهاى حكومتى در آن مقطع باز مىگردد. در اين جا به بيان كوتاهى از ناكار آمدى نهادها مىپردازيم. در آن سالها عناصر تشكيل دهنده نهاد سلطنت – به تعبيرعلى اكبر داور «مؤسسه سلطنت» (عنصر نظرى و عنصر عملى) – از كاركرد واقعى خود فاصله گرفتند و مصاديق عملى نظام شاهنشاهى محمدعلى شاه و احمد شاه بودند.
كه يكى با گلوله باران مجلس و حرم امام رضاعليه السلام و ديگرى به سبب ترس و احتياطهاى غيرقابل توجه سياسى، سخت بىاعتبار شده بودند. احتمال مىرود پژوهشگران دوره قاجار بر اين نكته اتفاق نظر يافته باشند كه قاجارها در دهههاى پايانى، قدرت انطباق با رويدادهاى داخلى و خارجى را از دست داده بودند و چنين به نظر مىرسد كه در تحولات پس از مشروطه، به ضرورت «چرخش نخبگان» بىتوجهى گرديد و كماكان سياستمداران گذشته كه اغلب يا وابسته به دربار يا از «شاهزادگان درجه اول» بودند اداره كشور را به شيوه سنتى در دست گرفتند؛ از اين رو مسؤوليت بسيارى از خطاهاى سياسى شاهان قاجار بر دوش آن سياستمداران سنگينى مىكردكه جايگاه خود را به نخبگان جديد نسپرده بودند. (گلشائیان،19،1377)
رحيم زاده صفوى در ديدار با احمد شاه، آشكارا از «انحطاط فكرى» طبقه اعيان در نيمه اخير سلطنت شان و اين كه اعيان قاجار «از لحاظ عقل و همت و بلند نظرى سخت بينوا گرديدهاند» سخن به ميان مىآورد.
حتى بعضى از سياستمداران كه در صدد تطبيق با شرايط برآمدند، در شيوه رسيدن به اهداف دچار خطا شدند؛ براى مثال «وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 آدم كم هوش و ناتوانى نبود، بلكه مانند بسيارى از دولتمردان ايران فرد منفردى بود كه عدهاى همكار داشت، اما قدرتش بر نهاد مبتنى نبود». نمونه بارز كاربرد نامؤثر قدرت در دوره احمد شاه قاجار به منصه ظهور رسيد. احمد شاه ناتوانى آشكارى در حفظ قدرت داشت و با به اين كه آخرين پادشاه سلسله قاجار شد، عدم تمايل او به قدرت به تسريع سقوط قاجاريه انجاميد.محققان او را «بى حال»، «بزدل» و «رياكار» ناميدهاند. (صفوی،312، 1368)
تأملى در خطابيه مجلس به احمد شاه، نشاندهنده وخامت اوضاع مقارن به قدرت رسيدن احمد شاه بود، در اين خطابيه آمده است: (هدایت،ج3،244، 1363)
چون سلطان والا حضرت شاهزاده محمدعلى ميرزا از شغل مهم سلطنت به موجب ماده 36 و 37 قانون اساسى معاف شدهاند، مجلس فوق العاده كه در 27جمادى الاخرى در عمارت بهارستان منعقد گرديد، سلطنت را به اعلى حضرت همايون شما تفويض كرده است.
از مظاهر ناتوانى احمد شاه يكى آنكه مبادرت به غيبت سياسى طولانى از صحنه حوادث ايران نموده و همين امر راه را براى انتقال قدرت از قاجاريه به پهلوى هموار كرد و كم كم «از طرفداران قاجار كاسته و عقلاى مملكت توجه خود را به سردار سپه معطوف داشتند». احمد شاه با دلهرههاى غريب سياسىاش، سخت به تكيه گاه نيازمند بود. دولت آبادى مىنويسد كه احمد شاه گفته بود: «ديديم مردم با پدر ما چه كردند بايد پولى جمع كرد و گوشه امنى زندگانى نمود». (گلشائیان،79،1377)
سيدضياء الدين در اين باره مىگويد: «مرحوم احمد شاه مىخواست مراجعت كند به فرنگ و مىگفت من در امان نيستم، اگر قشون انگليسى برود چگونه مىتوانم در پايتخت خودم كه قشون و پليس و ژاندارم ده ماه مواجب نگرفتهاند زندگى كنم و اگر متجاسرين به من هجوم كنند چه كنم؟». (مرسلوند،21، 1374) از نظر او حتى «كلم فروشى در سويس برپادشاهى» ترجيح داشت.
بى ميلى احمد شاه سوژه جذابى براى مطبوعات فراهم آورد؛ چنانچه كوكب ايران نوشت: «آيا شاه ما، مركز اميد و انتظارات ما، موقع را هنوز براى عطف نظرى به اولاد بدبخت خود مقتضى نمىداند؟»9
در پايان به مقايسه احمد شاه با رضاخان اشاره مىكنيم كه آيرونسايد در اولين ديدارش با آن دو شرح داده است:
