
ت (قزويني، 1367: 182) مخفي نماند که وحشي از اهل بافق يزد بوده و در ذريعه، قاموس الاعلام، تذکرهي نصرآبادي، تاريخ مفصل ايران تأليف عبدالله رازي، ريحانه الادب، عالم آراي عباسي، جامع مفيدي مخصوصاً مؤلف آتشکدهي يزدان بنابر تحقيقي که دربارهي وحشي نموده مينويسد که وحشي يزدي بوده و کرماني بودن او غلط مشهور، بلکه بافقي بودن او که مسلم است، منافي کرماني بودن اوست و اينکه برخي او را به اشتباه کرماني گفتهاند، همانا منشاء اشتباه نام وطن وحشي است، زيرا وحشي از اهل بافق است و بافق از توابع يزد است اما کرمان هم قريهاي دارد به نام بافت، بافت کرمان، قريهي کوچکي است و جمعي بافت و بافق را از همديگر تشخيص نداده، بافق يزد را که وطن وحشي است همان بافت کرمان پنداشتهاند و اين اشتباه بزرگي است که آذر، در آتشکده نموده و او را به کرمانش منسوب داشته (يزدي، 1382: 8-37) دوران حياتش مصادف بود با پادشاهي طهماسب صفوي (930-984) و شاه اسماعيل ثاني (985-984) و شاه محمد خدابنده (996-985) و او در شعر خود شاه طهماسب را ستوده و دربارهي جلوس شاه اسماعيل ثاني ماده تاريخ ساخته است ولادتش ظاهراً در ميانه نيمهي اول دهم در بافق اتفاق افتاده است (صفا، ج 5 بخش دوم: 1378، 2-761)
مؤلف رياض الشعرا مولانا وحشي را متتبع روش بابافغاني ميداند و با افزايش شوخي کلام بر شيريني و نمکين بودن کلام خود افزوده است و اينکه او بر روش روزمره عوام گفتگو کرده است و در اين راه استادي تمام داشته است (داغستاني، 1384: 2380).
وحشي پس از آموختن مقدمات ادب از بافق به يزد و از آنجا به کاشان رفت و چندي در آن شهر سرگرم مکتب داري بود و پس از روزگاري به يزد بازگشت و همانجا ماند و به شاعري و ستايش فرمانروايان آن شهر سرگرم بود تا به سال 991 ه بدرو حيات گفت. دربارهي علت وفاتش سخناني هست که اگر راست باشد ميتواند مايهي شگفتي خواننده گردد مثلاً بعضي نوشته (اوحدي بلياني و آذر) که از افراط در ميخوارگي مرد “عرق تندي نوشيد و خلعت بقا پوشيد”، و برخي ديگر (مؤلفان خلاصه الافکار و رياض الشعرا) مدعي شدهاند وي به دست معشوق بي مروت خود کشته شده، در حالي که مؤلف روز روشن ميگويد “وفاتش به مرض حمي محرقه اتفاق افتاده … ” به هر حال وحشي در يزد در گذشت و در کوي “سر برج” به خاک سپرده شد (صفا، ج 5 بخش دوم: 1378، 3-762)
کليات وحشي متجاوز از نه هزار بيت و شامل قصيده، ترکيب و ترجيع، غزل، قطعه، رباعي و مثنويست.
قصيدههاي او در ستايش شاه تهماسب، غياث الدين محمد مير ميران، شاه خليل الله، بکتاش بيک افشار، اعتمادالدوله عبدالله خان پسر ميرزا سليمان وزير، و بزرگان دين است. ترکيبها و ترجيعهايش، خاصه مربع و مسدس آنها همه از نظمهاي بسيار دلپذير عهد صفوي است. ساقي نامهي طولاني او که به صورت ترجيع بند سروده در نوع خود کم نظير و بعد از وحشي بر همان وزن و با همان مفهومها و نحوهي بيان موضوع بارها مورد استقبال و جوابگويي شاعران عهد صفوي قرار گرفت؛ 1همين ارزش را مسدس ترکيبها و مربع ترکيبهاي وحشي در شعر غنايي فارسي دارد و از دل انگيزي و خوبي به درجهي است که کمتر پارسي زبان شعر داني است که همه يا بخشي از آن را بر لوح ضمير ننگاشته و در خاطر نگاه نداشته باشد.
با همه استاديها که وحشي در مسدس ترکيبها و مربع ترکيبهاي خود از باب بيان احساسها و عاطفهي رقيق شاعرانهاش نشان داده، بايد غزلهاي او را سرآمد شعرهاي او در اين راه دانست چندان که بيشتر آنها در صف اول از اثرهاي غنايي پارسي است. در غالب آنها احساسهاي تند شاعر و عاطفهي حاد و تأثر و درد دروني او با زباني شيوا و در همان حال ساده و روان، به روشني هر چه تمامتر ديده ميشود.
وحشي دو مثنوي با استقبال از خسرو و شيرين نظامي دارد يکي به نام “ناظر و منظور2” و ديگري به نام فرهاد و شيرين. مثنوي نخستين به سال 966 به پايان رسيد و 1569 بيت است و اما مثنوي دوم که از شاهکارهاي ادب دراماتيک پاريس است، هم از عهد شاعر شهرت بسيار يافت ليکن وحشي بيش از 1070 بيت از آن را نساخت و باقي آن را وصال شيرازي شاعر مشهور سدهي سيزدهم هجري (م 1262 ) سروده و با افزودن 1251 بيت آن را به پايان رسانيده است و اين منظومهي کامل شده به چاپ سنگي طبع شده و رايج است. شاعري ديگر به نام صابر بعد از وصال 304 بيت بر اين منظومه افزود. مثنوي معروف ديگري که وحشي به پيروي از نظامي سروده “خلد برين” است بر وزن مخزنالاسرار، و مرتب بهشت روضه که آن هم جداگانه به طبع رسيده است. مثنويهاي کوتاهي از وحشي در مدح و هجو و نظاير آنها بازمانده که اهميت منظومههاي ياد شده را ندارد (صفا، ج 5 بخش دوم، 1378: 7-765).
وحشي بي ترديد يکي از شاعران مبرز دوران صفويست که به ويژه به سبب سبک خاص خود در سخنوري اهميت دارد .ارزش او در آن است که مضمونها و نکتههاي شاعرانهي دقيق و همچنين احساسها و عاطفههاي رقيق ونازک خياليهاي خودر را که بدانها شهرت يافته،با زباني بسيار ساده، نزديک به زبان تخاطب بيان ميکندو گاه چنان است که گويي سخن روزانهي خود را ميگويد وبه جاي زياده روي در استفاده از اختيارهاي شاعري، سعي دارد انديشههاي لطيف خود را همراه باعواطف گرم با زبان ساده و پر از صدق باز گويدتابتواند به واقع بيان کنندهي سوزها وسازها و حالها و رازهاي خود باشدو به همين سبب است که هم در طرز وقوع يکي از تواناترين شاعران عهد خود شد وهم بي آن که عمدي داشته باشد مثنويها وغزلهاي او پر از نکتههاي دلپذير و مضمونها وفکرهاي تازه گرديد و مخصوصا غزل هايش چنان با احساسهاي حاد و سوزنده همراه شده که گاه به اخگرهاي سوزان شباهت يافته است.در شعر وحشي تا آن جا که ممکن است از واژهاي دشوار وترکيبهاي عربي ناهموار خبري نيست وبه جاي آن از واژهها وترکيبهاي متداول زمان،چنان که رسم اغلب شاعران عهد بوده بسيار استفاده شده است.توجه به صنعتها و آرايشهاي لفظي در آيين سخنوري وحشي ستوده نمي بود مگر آنکه نسج کلام اقتضا کرده باشد. (همان: 8-767).
پس از بابا فغاني، آخرين شاعري كه در غزليات او با رنگ و بوي شيوهي عراقي روبرو ميشويم وحشي است زيرا پس از وي غزل تا پايان قرن دوازدهم به راه ديگري افتاد كه كليم و صائب نمونههاي برتر آن را نشان دادهاند. اگرچه وحشي بيشتر از نظر منظومهاي غنايي عاشقانه و مثنويهاي شيرين و لطيفش مشهور است ولي بايد انصاف داد كه غزلهاي دلنشين وي نيز از سوز و حال و كيفيت خاطرانگيزي كه در مثنويهايش هست بينصيب نمانده است و ميتواند نموداري از دل سوخته، روح عاشق، وارستگي، بلندنظري و فروتني وي باشد تا جايي كه به نظر اهل نقد و شعر شناسان “غزلهاي او از حيث اشتمال بر عواطف حاد و احساسات تند و انعكاس شديد شاعر در برابر تأثرات باطني، قابل توجه و شايسته كمال اعتناست”3 (صبور، 1384: 6-445).
“
بررسي 397 غزل 2366 بيت از وحشي و همچنين تركيب بندهاي زيباي وي نشان ميدهد كه او در غزل صرف نظر از پيروي فغاني، بيآنكه از واژههاي عاميانه استفاده كند و زبان غزل را از شكوهي كه شايستهي آن است بيندازد، برخلاف ديگر معاصرانش با زباني ساده و دلنشين و بدون استعمال مفرط واژههاي عربي و خشن و تركيبهاي ناهنجار، سفرنامهيي از روح عاشق و دل حساس و عواطف لطيف خويش در غزل پرداخته است” (همان).
از نظر ادبي، شعر واسوخت ساده است و چندان از بديع و بيان استفاده نميکند. مگر از صنايع عادي و مستعمل بديعي. تشبيهات و استعارههاي تكراري زياد دارد. شعر واسوخت از اين جهت از ردهي اشعار ساده و روان و قابل فهم شعر فارسي است و درست نقطه مقابل شعر دشوار و مبهم است در شعر وحشي انواع استعارهها چون مصرحه و مكنيه يا كنايي به كار رفتهاند. همچنين انواع تشبيهات و كنايات و مجازها شعر او را تصويري ساختهاند ولي اين تصاوير بسيار ساده و روشن هستند و عموماً قابل فهم. به عبارت ديگر تصاوير او آشنا هستند و چون تصاوير نظامي بديع و گاه غريب نيستند. اغلب تصاوير شعري وحشي در توصيفات او نمايان است و داراي بسامد بالايي هست. از تصاوير پر بسامد فرهاد و شيرين وحشي استعاره و تشبيه است. اما استعارهها و تشبيهات او ساده و قابل فهم و معمولي هستند (فرجيفر، 1391: 7).
دکتر شميسا در کتاب سير غزل در شعر فارسي ميگويد:مشخصهي سبک وحشي بافقي سادگي و رواني و سخن گفتن به زبان مردم عاميانه است وحشي در ميان قدما در مثنوي به نظامي و در غزل به سعدي نظر داشت (شميسا، 1370: 163).
وحشي در سرودن اشعار واسوختي وقوعي مقلّد طرز بابافغاني شيرازي است. “طرز فغاني برزخي است ميان سبک هندي و شعر دوره تيموري و سبک عراقي … و همين سبک بود که زمينه را جهت بروز و ظهور سبک هندي توسط صائب آماده کرد (ذوالفقاري، 1369: 179).
در زير نمونههايي از اشعار سوختي وقوعي را ذکر ميکنيم :
نويد آشنايي ميدهد چشم سخنگويت
بميرم پيش آن لب، اين چنين گاهي تبسّم کن
به رويت مردمان ديده راهست آن چنان ميلي
شرابي خوردهام از شوق و زور آورده ميترسم
ز آتش آب ميجويم ببين فکر محال من
فريب غمزه امروز آنقدر خوردم که مييابد
چه بودي گر به قدر آرزو جان داشتي وحشي
گرفته اُنس گويا نرمياي با تندي خويت
بحمدالله که ديدم بي گره يک بار ابرويت
که ناگه ميدوند از خانه بيرون تا سرِ کويت
که بردارد مرا ناگاه و بي خود آورد سويت
وفاداري طمع دارم از طبع وفا جويت
مجرّب بود هر افسون که بر من خواند جادويت
که کردي صد هزاران جان فداي يک سر مويت
(ديوان: 8-207)
ا
ظهار تواضع، عجز و بيتابيهاي عاشقانه از موضوعات تکراري اينگونه اشعار وقوعي است و شايد عمده وجه تشابه شعر سوختي وقوعي با غزليّات سبک عراقي در اين خصيصه نهفته باشد. براي مثال:
سنايي عارف و شاعر قرن ششم ميسرايد :
از شير فلک چه باک داريم
ما را سگ خويش خوان که تا ما
چون با سگ کويت آشناييم
گوييم که شير چرخ ماييم …
(سنايي، 1385 :947)
وحشي نيز به تبعيّت از شاعران سبک عراقي ميسرايد:
در اين فکرم که خواهي ماند با من مهربان يا نه
گمان دارند خلقي کز تو خواريها کشم آخر
بود هر آستاني را سگي، اي من سگ کويت
به من کم ميکني لطفي که داري اين زمان يا نه
عزيز من يقين خواهد شد آخر اين گمان يا نه …
تو ميخواهي که من باشم سگ آن آستان يا نه …
(ديوان: 365)
در بررسي پيوند سوخت و واسوخت بايد گفت: در اصل هرکدام از اين دو، نوعي جريان قلمداد ميشوند که در برخورد با معشوق شکل گرفتهاند. امّا در اصل سوخت سرايي، نسبت به جريان واسوخت، اصيلتر و ريشه دار تر است و ميتوان قبول کرد که واسوخت از دل وقوع گرايي بيرون آمده و سوخت محتملاً در پيدايش نسبت به واسوخت از تقدّم زماني برخوردار بوده است (فرجيفر،1391: 9).
1-10. اوضاع ادبي و اجتماعي عصر شاعر
با رانده شدن شاعران از دربار صفوي شاعري از شمار يك حرفهي درآمدزا خارج گشت و به يك مشغوليت حاشيهاي بدل گرديد كه فقط گاهي و آن هم به تصادف ميتوانست در صورت برخورداري از بخت و اقبال و رو به رو شدن با يك صاحب قدرت اهليتدار، دارندهي آن را به نان و نوايي برساند. بر اين اساس بود كه اغلب شاعران در دورة صفويه حتّي اغلب آنهايي كه به هندوستان مهاجرت ميكردند از صاحبان حرفهها و پيشههاي مختلف بودند (فتوحي، 1379: 7- 66) شاعران از ميان طبقات متوسط و پايين دست جامعه برخاسته بودند و از آن جا كه نه دربار وجود شاعران را برميتابيد و نه شاعران حاضر به تن دادن به تنگناها و تحقيرهاي دربار داشتند، محفلهاي ادبي در خانههاي شاعران و محل تجمّع
