
زنانهي هميشگي که مبادا با جدايي، از ياد مردان خود بروند و ديگري جايشان را در قلب شوهرانشان تصاحب کند، ديده ميشود.
* “همسر آقافرج: زنفرنگيا رو تو شهر فرنگ ديدم، به خودشون عطر و عبير ميزنن، پيرهنشون از تور و حرير و تافتهست، صورتشون عين عروسکه، نرن تو جلدت؟
آقافرج: عروس و عروسک واسه من فرنگيسه و گلچهره و دنبک. (1165)
همچنين در گفتگوهاي همسر “خسروخان”، اين نگراني و دلواپسيهاي زنانه، همراه با اهميتي که به موسيقي ميدهد، به بهترين و آشکارترين وجه نمايان ميشود.
* “همسر خسروخان: اين جامهدان، فقط رختها رو از اين خونه ميبره، يا همه خاطرات رو؟
خسروخان: دلم گرو، براي بردن اين چند جامه.
همسر خسروخان: دل باخته رو کي گرو برميداره؟
خسروخان: صاحب دل، جانم اينجاست، من فقط تنم رو ميبرم.
همسر خسروخان: يه بچه گره اين جدايي بود، اگر همسر ديگهاي داشتين، شايد صاحب فرزند ميشديم.
خسروخان: اين براي تو هم ممکن بود.
همسر خسروخان: به هر حال، در طالع زندگي ما دو نفر، بخت فرزند نبود، ناشکر نيستيم، ما صاحب دلبند ديگهاي هستيم.
خسروخان: روا نيست، رنجش براي هر دو نفرمون باشه، سرمستياش فقط براي من.
همسر خسروخان: پياله دست شماست، منم مست باده توفيقم. ما همدليم و همنواز. فقط ساز دست شماست.
خسروخان: معناي اين سفر براي من و دوستانم يکي نيست. من فقط براي ثبت آنچه داريم نميرم، بايد چنتهام رو پر بکنم از اونچه که اونا دارن.
