
بود.
به فرمان اورمزد سروش ونريوسنگ ايزد به سوي گرشاسب ميروند و سه بار او را صدا ميزنند و بار چهارم گرشاسب بلند ميشود و به مقابل اژدهاك ميرود و گرز بر سرش ميزند و نابودش ميكند. در متنهاي اوستايي و فارسي ميانه بارها از او و پهلوانيهايش سخن به ميان ميآيد. او پسر اثرت است. صفات او “نرمش”، “مجعد موي” و “گرزدار” است. در متنهاي ميانه سام نام دارد.
كارهاي نيك سام اينها بود: كشتن مار شاخدار و گرگ كبود و ديو آبي كندرو و مرغ كمك و ديو بياباني. تن او در دشت پيشانسه نزديك كوه دماوند است. ايزدان پارساياني را براي نگهباني او گماشتهاند. گرشاسب صاحب بخشي از فرّه جم شد كه توسط آن توانست كارهاي پهلواني بسياري را انجام دهد.
“سنسكريت: كرشاشوَ krö¦öva-بزرگترين و نامدارترين پهلوانان باستاني و حماسهي ملي ايران. مهمترين منابع ما دربارهي او اوستا، متون فارسي ميانه و منظومهي گرشاسپنامه است در اوستا، لقب او نَئيومَنَه، به معني نريمان و نيرومند است و نسب خانوادگي او سامَه (پهلوي و شاهنامه: سام؛ گرشاسپنامهي اسدي طوسي، همان جا: شَم). از او با لقب گُرزوَر (داراي گرز) و گيسوَر (داراي گيسوان) ياد شده است. كرساسپه، نيرومندترين و پرآوازهترين يلِ اوستا، قويترين و سهمناكترين اژدهايان و ديوان و ديويسنان را از پاي درآورد، تا آنجا كه ، به روايت مينوي خرد (فصل 26، بند 53)، اگر گرشاسپ اين پتيارگان را نميكشت “رستاخيز و تنِ پسين كردن” ممكن نميشد. حتي اورمزد به زردشت ميگويد كه اگر گرشاسپ اين كارها را نميكرد، او و هيچ يك از آفريدگان هستيمند نميشدند (روايت پهلوي، ص 32) بيشتر پهلوانيهاي كرساسپه در زامياديشت شرح داده شده است. او هيتاسپ زرين تاج را به انتقام كشته شدن برادرش اورواخْشَيَه (پهلوي، اوروَخش) از پاي درآورد. بنابر متن روايت پهلوي (ص 30) كرساسپه، گَندَرِوَ را كه دوازده دِه را خورده بود، بكشت، در حالي كه مردم دِه به دندانهايش آويزان بودند (براي شرح دقيقي از اعمال اين ديو، نك. پانائينو، ص 267-269). بنابر يشتها (يشت 19، بند 41) كرساسپه، يلي به نام پيتئونه با لقب اَش-پئيريكا (دارندهي پريان بسيار) را بكشت، ولي به روايت ونديداد خود در ایالت وَاِكِرِتَه (كابلستان) در دام يك پري به نام خناثَئيتي گرفتار آمد و با او درآميخت (ونديداد، فرگرد1، بند 9). اين پري در سامنامه (ج 1، ص 388-408) در هيات عاملافروز شيفتهي سام ميشود (سركاراتي، ص 278-280). سناويذَكَه همان كسي بود كه گفته بود چون به بُرتايي برسد، گردونهي خود را از آسمان ميسازد و زمين را چرخ آن ميسازد و اورمزد و اهريمن را بر گردونهي خود ميبندد. در رسالهي پهلوي ماه فروردين روز خرداد (بند 17) نيز آمده است كه در اين روز سام نريمان سناويذكِ ديو را كشت (همچنين نك. مينوي خرد، فصل 26، بند 50 كه از غالب ديوان و پتيارگاني كه به دست گرشاسپ كشته شدند، از جمله مار شاخدار، گرگ كبود، پَشَن، ديو آبي گَندَرو، مرغ كَمكَ و ديو بياباني ياد شده است). يكي از مهمترين متنهاي پهلوي، دربارهي كرشاسپ، كتاب نهم دينكرد است كه به ويژه از اين نظر اهميت داردكه دربردارندهي خلاصهي يكي از نسكهاي مفقود اوستاست به نام سوتگرنسك، كه فرگرد چهاردهم آن به كردههاي پهلواني كرساسپه اختصاص داشته است (دينكرد، به كوشش مَدَن، ص 802-803). بنابراين روايت او حتي با ايزدِ باد، كه ويرانگري ميکرد كشتي گرفت و او را بر زمين زد تا ديگر ويرانگري نكند (همچنين نك. روايت پهلوي، ص 30-31؛ براي روايت فارسي زردشتي اين رويداد، نك. روايت داراب هرمزديار، ص 63 كه بنابر آن، اهرمن و ديوان باد را فريفتند تا رو يا روي كرشاسپ بايستد). در اين بخش از دينكرد، كه كهنترين روايت در باب موضوع مهم مناسبات كرساسپه با ايزد آذر است، روايت جالب توجه ديگري نيز آمده است كه بنابر آن گرشاسپ، به چز كار ناشايست آميزش با پري، ايزد آتش پسر اورمزد را زده بود و به همين سبب ايزد آذر و فرشتهي موكل بر او، يعني ارديبهشت، نگذاشتند كه روان گرشاسپ به بهشت برود. ولي گوشورون ايزد چهارپايان، دوست گرشاسپ او را از آتش دوزخ دور نگه داشته بود. در كتاب نهم دينكرد كه جزء سوتگرنسك خلاصهي نسك ديگري از اوستا به نام وَرْشْتْ مانْسَر نيز آمده است، دربارهي گرشاسپ روايت ديگري نيز آمده است كه بنابر آن پيش از زردشت دين به جمشيد و فريدون و كيآرش و گرشاسپ الهام شده بود، ولي آنان نپذيرفته بودند (نك. فرگرد 13). به روايت بندهشن (فصل 29، بند 12؛ ترجمه فارسي، ص 128؛ همچنين نك. فصل 33، بند 42؛ ترجمه فارسي، ص 142) سام (گرشاسپ) بيمرگ بود، ولي چون دين مزديسنان را خوار كرد، پسري توراني به نام نُهين او را، در حالي كه در دشت پيشانسه (بنابر اين روايت در كابلستان) خفته بود، با تيري بزد و او در حالت بوشاسپ (رخوت و سستي) در زير برف سنگين بماند. در متن روايت پهلوي آمده است گرشاسپ هرمزد را تحقير كرد و به همين سبب اكومن (=انديشهي بد، سر كردهي ديوان) او را در دشت پيشانسه كشت (روايت پهلوي، ص 57). بنابر اين، سه روايت متفاوت از سرانجام گرشاسپ در دست است: يكي اينكه او بيمرگ است و فروهر پرهيزگاران از آن مراقبت ميكنند و چنان كه ديديم، اين روايت بسيار كهن است و به اوستا ميرسد و روايت دوم اينكه تنِ بيروان او تا زمان فرشگرد جاودان ميماند و روايت سوم اينكه او مرده و روانش مانند ديگران به برزخ يا بهشت رفته است و در اين روايت، اثري از جاودانگي او نيست. در اوستا و متون فارسي ميانه و حماسهي ملي گرشاسپ با فريدون پيوند نزديكي دارد. به روايت بندهشن، سام (گرشاسپ) شهرياري ايالتهاي مختلف ايران را بين شش فرزند همزاد خود بخش كرد (نك. ادامهي مقاله)، همچنان كه فريدون جهانرا را بين سه پسرش سلم و تور و ايرج بخش كرد. گرشاسپ و فريدون هر دو از بخشهايي از فرّ جمشيد بهرهمند ميشوند. نبرد هر دو با اژيدهاك و مسلح بودن هر دو به گرز گاو سار (براي اين همسانيها و همسانيهاي ديگر، نك. سركاراتي، ص 244-246؛ نيز نك. صفا، ص 540-541). چنان كه ديديم در متون پهلوي شخصيت سام مستقل از گرشاسپ نيست، بلكه هموست، ولي در شاهنامه و حماسهي ملي ايران شخصيت گرشاسپ، لقب او نريمان و نام نياي او سام به سه شخصيت مستقل تبديل شده است: گرشاسپ پدر يا عموي نريمان و نريمان پدر سام. بر پايهي شواهدي، اين سه گانه شدن شخصيت گرشاسپ نه به دورهي اسلامي، بلكه دسته كم به دورهي اشكاني مربوط ميشود. يكي اينكه در قطعهاي بازمانده از يكي از آثار ماني به نام “سفر الجبابره” (يا به فارسي ميانه: كوان= كيها، پادشاهان) ضمن برشمردن غولان و پهلوانان و جبّاران از دو پهلوان ايراني به نامهاي سام و نريمان ياد ميشود (نك. هنينگ، ص 52؛ كريستنسن، ص 190، حاشيهي 3). كردههاي گرشاسپ در اوستا و فارسي ميانه بين اين سه شخصيت بخش شده كه البته در شاهنامه بيشتر آنها در كارنامهي سام ثبت شده است. گرشاسپ در ميان سلسله پادشاهان ايران، از اوستا تا شاهنامه و متون فارسي و عربي از جايگاه ثابتي برخوردار نيست. در يسناي نهم، كرساسپه ميان فريدون و زردشت، در يشت نهم ميان فريدون و افراسياب و در يشت پانزدهم ميان فريدون و كيخسرو جاي دارد (كريستنسن، ص 152). در كتاب هشتم دينكرد (فصل 13 بند 12) و مينوي خرد (فصل 26، بند 45) نام گرشاسپ بعد از كَيكَوات (كيقباد)، نخستين پادشاه كياني آمده و در كتاب هفتم دينكرد (فصل 1، بند 32)، نام او بعد از منوچهر و زاب و پيش از نام كيقباد ذكر شده است. در دادستان ديني (فصل 37، بند 35) گرشاسپ ميان منوچهر و كيقباد و در بندهشن (فصل 36، بند 7) گفته شده است كه در زمانهي زاب و قباد و منوچهر بوده است. اين گونه اختلافها در منابع دورهي اسلامي چون تاريخ طبري (ج1، ص 532-533) كه به روايت بندهشن نزديك است، مروج الذّهب مسعودي (ج1، ص 273) و آثارالباقيهي ابوريحان بيروني (همان جا) نيز ديده ميشوند. به روايت ابن بلخي (ص 39)، گرشاسپ بعد از زاب به پادشاهي رسيد و آخرين پادشاه پيشدادي بود، به روايت ابوريحان بيروني (ص 104) گرشاسپ در پادشاهي شريك زَو بود (نيز نك. طبري، همان جا) و آن دو 5 سال حكومت كردند. به روايت ثعالبي مرغني (ص 131؛ نيز نك. مجملالتواريخ و القصص، ص 44) گرشاسپ وزير و مشاور زو بود. با وجود پهلواني چون رستم، در شعر فارسي كمتر از گرشاسپ سخن گفته شده و تنها در چند مورد به پهلواني و نيرومندي او مثل زده شده است (مثلاً نك. خاقاني شرواني، ص 264؛ سيف اسفرنگي، ص 304).
از بزرگي و فخر او يكي آن بود كه به روزگار ضحاك كه هنوز چهارده ساله بيش نبود، يكي اژدها را كه چندِ كوهي بود تنها بكشت به فرمان ضحاك (5، سيستان). گرشاسب كه بعد از پدرش زو بر تخت نشست، جهان را با زيب و فرّ اداره ميكرد اما پادشاهي در زمان او به خوبي زمان پدرش زو نميگرديد (47، شاهنامه (2)) (صديقيان، 1386: 307). بنا كردن سيستان بر دست گرشاسپ بود (2، سيستان). گرشاسب آخر ملوك پيشدادان بود… پس از او پادشاهي به كيانيان افتاد (39، فارس). گرشاسب سه سال پادشاهي كرد (85، التنبيه)”.
در زمان سوشیانس اولين مرده كه برخيزنده ميشود گرشاسب است. اورمزد به سروش و ايزد نريوسنگ فرمان ميدهد كه گرشاسب را بلند كنند. گرشاسب از خواب بر ميخيزد و ضحاك را ميكشد.
سام به خاطر خوار كردن دين به حالت بيهوشي درآمد. گرشاسب از پهلوانان اوستايي است كه ظاهراً در شاهنامه ويژگيهايش به رستم نسبت داده شده است. در ادبيات فارسي سام به صورت شخصيت مستقلي درآمده است و نام پدر زال است. سام و گرشاسب در شاهنامه دو نفر هستند و لي در ادبيات اوستايي سام لقب گرشاسب است. در ادبيات پهلوي اغلب اين نام به جاي يكديگر به كار ميروند
گرشاسب از لحاظ قدمت به دوران هند و اروپايي تعلق دارد. داستانهاي اين شخصيت پيش زردشتي وارد روايتهاي ديني شده و رنگ زردشتي به خود گرفته است و به همين خاطر زمان و شخصيت گرشاسب در تاريخ اسطورهاي به سادگي قابل تشخيص نيست (دوستخواه، 1383: 157؛ عفيفي، 1374: 550؛ اوشيدري، 1371: 407؛ فردوسی و شاهنامه سرایی،1390: 399-404، 406، 408-409، 411-413، 419؛ بهار، 1375: 188، 238، 289، 290 و 1378: 128، 151، 155؛ راشدمحصل، 1366: 153 و 1370: 19، 36، 46 و 1389: 203؛ تفضلي، 1354: 45، 80؛ صديقيان، 1386: 307-308، 310؛ آموزگار، 1386، 62).
17-2 san¦w§zag d§w [سناوزگ ديو]: اين ديو شاخدار به دست گرشاسب كشته ميشود. “طبق يشت 19 بند 44 ديوي است شاخدار و سنگین دست که زمانی که در انجمن بود چنین گفت:برنا هستم،نه نا برنا،هنگامیکه برنا شوم،زمین را چرخ خود کنم و آسمان را گردونه کنم، من سپند مینو را از گرزمان به زیر خواهم کشید.اهریمن را از دوزخ تیره به بالا خواهم برد،اینان، سپند مینو و اهریمن باید گردونه مرا بکشند اگر گرشاسپ مرا نکشد،او را گرشاسپ دلیر کشت،جان او را بگرفت و نیروی زندگی اش را نابود ساخت” (پورداوود ، 1377، 338).
18-1 ¦z ¨ dah¦g [اژدهاك]: “در اساطير فارسي اژدها نماد خشكسالي و پليدي و در متون اخلاقي نماد نفس امّاره است”
ضحاك در سپيدرود آذربايجان از اهريمن و ديوان درخواست آيفت كرد. هنگامي كه جم را بريدند فره جم به دست ضحاك افتاد ضحاك به دست گرشاسب از ميان ميرود. ضحاك بيوراسب توسط فريدون بر بند كشيده ميشود. دوران بد پادشاهي ضحاك هزار سال بود. ضحاك در پايان دوران هوشيدرماه از بند رها ميشود و بسياري از آفريدههاي اورمزد را از بين ميبرد. سويانش ظهور ميكند. اولين شخص از مردهگان گرشاسب برانگيخته ميشود و ضحاك را ميكشد. ضحاك از پشت سيامك است از طرف مادر به اهريمن ميرسد.
زماني كه ضحاك از بند رها ميشود يك سوم از مردم و گاو و گوسفند و ديگر آفريدههاي اورمزد را از بين ميبرد. و آب و آتش و گياه را نابود ميكند. آب و آتش و گياه شكايت پيش اورمزد ميبرند و ميگويند فريدون را زنده كن تا اژدهاك را بكشد. اورمزد دو ايزد به نزد روان گرشاسب ميفرستد و او را بيدار ميكنند و گرشاسب اژدهاك را ميكشد.
سودهايي از ضحاك و افراسياب بود.
