
اين بود كه اگر آنها فرمانروايي نميكردند، اهريمن فرمانروايي را به خشم ميسپرد و چون او جسم ندارد از بين بردنش ممكن نبود. اهريمن قبل از آن پيشنهاد فرمانروايي را به زردشت داده بود به اين شرط كه از دين دست بكشد.
“واژهي ضحاك صورت عربي شدهي نامي است كه در پهلوي ساساني به صورت azdah¦g (مكنزي، ص 16، 23) و Dah¦g آمده است. حمزه اصفهاني براي “دهاك”اشتقاق “ده آك” يعني ده زشتي و عيب را ميآورد كه از لحاظ قواعد زبان فارسي درست نيست (پورداوود، ج1، ص 189). در اوستا روايتي از نبرد اژدهاك و ايزد آذر براي دستيابي بر فرّه/ خوره نيز آمده است (يشت 19، بند 46-52). اژيدهاك ايزد آذر را تهديد ميكند كه، اگر ايزد آذر فرّه را به دست بياورد، او نخواهد گذاشت هيچ روشنايي در زمين بتابد و ايزد آذر ضحاك را تهديد ميكند كه اگر تو بر اين فرّه دست يابي، من چنان بر پشت و دهان تو آتش برافروزم كه تاب رفتن نداشته باشي. اژدهاك قويترين دروغي است كه اهريمن بر ضد جهان مادي آفريده است (يشت 19، بند 37) و فريدون بر او چيره ميشود. ضحاك معمولاً لقب تازي دارد و در نسبنامهي او نيز نام تاز آمده است. در شاهنامه آمده است كه ضحاك فرزند شاهي تازي (فردوسي، ج1، ص 48، بيت 109)، “گرانمايه” و “نيكمرد”، به نام “مَرْداس” بود. اين نام كه به معني آن “كشندهي مرد” يا “مردمخوار” (خالقي مطلق، “مرداس و ضحاك”، ص 125، نقل از پژوهندهاي آلماني به نام روته) است، صفتي براي ضحاك بوده است. نكته جالب توجه دربارهي ضحاك در ادبيات پهلوي و فارسي اين است كه او، در زندان دماوند، در واقع عمري دراز تا پايان جهان مييابد. اين امر او را يكي از پر عمرترين فرد در اساطير ما ميسازد (بهار، ص 191)”.
“اين پادشاه را ايرانيان بيوراسب و اعراب ضحاك نامند (8، ثعالبي)، (143، بلعمي) (صديقيان، 1386: 126). به ظلم و جور حكومت كرد و بسياري از مردم را كشت و دار زدن و گردن زدن را او بنياد نهاد (16، اخبار). ضحاك جز كژي و كشتن و غارت و سوختن نميدانست (51، شاهنامه (1)). شيطان چون ضحاك را به كشتن پدر اغوا ميكرد، به او قول داد در صورت كشتن پدرش، بر هفت اقليم مسلط ميشود (9، ثعالبي). گويند عمر او يك هزار سال بود كه ششصد سال پادشاهي داشت و بقيهي عمر را نيز به قدرت و نفوذ همانند شاه بود. بعضي گفتهاند عمرش هزار و صد سال بود. هزار سال پادشاهي كرد تا وقتي فريدون قيام كرد و او مغلوب و مقتول شد (141، طبري (1)). چون فريدون به شاهي رسيد، منزلگاه ضحاك را تصرف كرد و به تعاقب وي برخاست و او را در كوهستان دنباوند زندان كرد و گروهي از جن را بر او گماشت (140، طبري (1))”.
“آميختگي با اساطير سامي
برخي گفتهاند ضحاك همان نمرود است (16، اخبار). به پندار بعضي، نوح (ع) به روزگار ضحاك بود (142، طبري (1))، (19، اخبار).”
اهریمن اژیدهاک را به وجود ميآورد. اهريمن براي مردم بيماري به وجود ميآورد. ولي سرانجام شكست ميخورد. او از جمله كساني است كه براي اردوي سوراناهيتا قرباني ميكند. تا حدودي ميتواند به آفريدههاي اورمزد آسيب برساند. فريدون اولين كسي است كه در برابرش قرار ميگيرد و او را به بند ميكشد. در اوستا از او بعنوان اژدهايي ياد شده كه مردم را نابود ميكند. در اوستا از نشستن او به جاي جمشيد چيزي ننوشته است و حتي در مورد فرمانروايياش هم چيزي نوشته نشده. در اوستا به صورت اژدهاي مخوفي آمده است كه پادشاهان با كشتنش بركت را در زمين رواج ميدهند. در ادبيات پهلوي او به صورت انسان است كه جمشيد را از بين ميبرد و بر تخت سلطنت به مدت هزار سال شاهي ميكند. ولي سرانجام از فريدون شكست ميخورد. ضحاك پر عمرترين فرد در ادبيات ما است. در نوشتههاي پارسي و عربي با ضحاكي روبرو ميشويم كه خانهها را از مردم ميگيرد و اموال و زنان را عمومي اعلام ميكند. در ادبيات پهلوي ضحاك شهصي است كه مار از دوش او روييده است كه بازماندة اژي سه كله است. ممكن است آن ضحاك نوشتههاي پارسي و عربي اشاره به آن شخصيت ميباشد كه مال و زن را از آن همه ميداند همان زمان كه مردم بومي ايران بر ضد اشرافيت قيام كردند.
ويشوه روپه ودايي در برابر اژيدها كه اوستايي است بنا بر وداها داراي سه سر ميباشد كه تريته و ايندره او را ميكشند.
در متنهاي ديني ايران اژيدهاك جزء ديوان است كه اهريمن او را به وجود آورده است سه سر ششچشم و سه پوزه دارد. او اساطيريتر از بقية زيانكاران توصيف شده است. او شديداً ميل به تخريب آفريدههاي هرمزدي دارد. او نيرومندترين دروغي است كه اهريمن بر ضد جهان آفريده است (تفضلي، 1354: 44، 75، 137؛ فردوسی و شاهنامه سرایی،1390: 351-352، 361، 735؛ صديقيان، 1386: 126، 139، 151-152، 170، 187، 190؛ بهار، 1375: 81، 191، 482 و 1378: 75، 91، 128، 137-139، 142، 149، 155؛ راشدمحصل، 1366: 90 و 1370: 10، 16، 18-19؛ آموزگار، 1386: 56-57).
“چو ضحاک بر جهان شهریار
نهان گشت کردار فرزانگان
هنرخوار شد جادویی ارجمند
برو سالیان انجمن شد هزار
پراکنده شد کام دیوانگان
نهان راستی آشکارا گزند
(شاهنامه فردوسی، 33).
چو از روزگارش چهل سال ماند
در ایوان شاهی شبی دیریاز
چنان دید کز کاخ شاهنشهان
نگر تا بسر برش یزدان چه راند
بخواب اندورن بود با ارنواز
سه جنگی پدید آمدی ناگهان
(همان: 34).
زمان پیش ضحاک رفتی بجنگ
همی تاختی تا دماوند کوه
نهادی بگردن برش پالهنگ
کشان و دوان از پس اندر گروه
(همان: 35).
کجا نام او آفریدون بود
به بالا شو چون یکی سرو بوز
زند بر سرت گرزه گاو سار
چو بشنید ضحاک بگشاد گوش
نشان فریدون بگرد جهان
زمین را سپهری همایون بود
بگردن برآرد ز پولاد گرز
بگیردت زارو ببنددت خوار
ز تخت اندر افتاد و زو رفت هوش
همی باز جُست آشکار و نهان
(همان: 41).
به تندی ببستش دو دست و میان
نشست از بر تخت زرین او
ببردند ضحاک را بسته خوار
بران گونه ضحاک را بسته سخت
بیاورد ضحاک را چون نوند
که نگشاید آن بند پیل ژیان
بینگند نا خوب آیین او
بپشت هیونی بر افکنده زاد
گذشتست و بسیار خواهد گذشت
بکوه دماوند کردش به بند
(همان: 47).
20-1 Kay-husraw [كيخسرو]: كيخسرو از جمله پادشاهان كياني است كه صاحب فره است. فرهاش در فروردين يشت مورد ستايش قرار گرفته است. او نيز مانند بقية بزرگان به درگاه ايزدان قرباني ميدهد و از آنها درخواست ياري ميكند. او افراسياب را به انقام خون سياوش ميكشد. فرّ او در زامياديشت مورد ستايش قرار ميگيرد.
طبق بندهش دوران پادشاهي او شصت سال بوده است. او پسر سياوش و فرنگيس است او پادشاه كشور خونيرس بود و مهمترين كارهاي او كشتن افراسياب توراني و ويران كردن. او سومين پادشاه كياني است. در دهمان آفرين نام او آمده است. در اوستا جايگاه خاصي دارد. نامش به معني كينيكنام است. “در بندهش در اين باره آمده: آذرگشسب، تا خدايي (=پادشاهي) كيخسرو، بدان آيين نگاهباني جهان همي كرد، چون كيخسرو اوزَدسجار (=بتکده) چيچست را همي كند بر، بُش (=يال) اسب (او) نشست و تيرگي و تاريكي نابود كرد و روشني به كرد. كشتن افراسياب، كندن بتكده كنار درياچهي چيچست و پا برجا ساختن كنگدژاز کارهای نیک کیخسرو است. وي در آخرالزمان از ياران سوشيانس است”. بتكده در كنار درياچة چيچست است.
سومين پادشاه كياني. نامش ضمن نام عدهي ديگري در آفرين دهمان يعني دعاي پاكان و نيكان و پارسايان آمده است. در اوستا جاي خاصي دارد. او از جاويدانان است. كيخسرو در اوستا كوي هَوْشَروَهَ يا هئوسَرَوَنْگَهه نام برده شده كه به معني كي نيكنام است.
آذرگشنسپ تا پادشاهي كيخسرو بدان آيين پاسباني جهان ميكرد. چون كيخسرو بتكدهي (كنار درياي چيچست) را همي كند، بريالِ اسبِ (كيخسرو) نشست و تيرگي را از ميان بُرد و (جهان را) روشن بكرد. كنگ دژ را گويد كه داراي دست و پاي، افراشته درفش، هميشه گردان بر سر ديوان بود؛ كيخسرو (آن را) به زمين نشانَد. سياوش دخت افراسياب را به زني گرفت، كيخسرو از او زاده شد. سياوش را آن جاي كشتند. در همان هزاره، كيخسرو افراسياب را كشت، خود به كنگ دژ شد و شاهي را به لهراسب داد. وسپان فريا كه كيخسرو از او زاده شد، دختر افراسياب بود. از كيكاوس سياوَخش زاده شد و از سياوخش كيخسرو زاده شد. كيخسرو شصت سال شاهي كرد. كنگ دژ نمونهي آسماني سياوشگرد است كه سرانجام، توسط كيخسرو فرود آورده ميشود و بر سياوشگرد قرار ميگيرد؛ و اين خود اشاره به پايان جهان است.
آذرگشسپ، آتشکدهای ویژه سپاهیان بوده و محل آن را در آذربایجان نوشتهاند. دربارهی این آتش در بندهش آمده است: “آذرگشنسب تا به پادشاهی کیخسرو بدان گونه نگهداری جهان همی کرد تا کیخسرو بتکده را همی کند (اشاره به کندنِ بتکدهی ساحلِ دریاچهی چیچست) و بر یال اسب نشانید و تیرگی و تاریکی را بِکَند و روشن کرد، چون بتکده را خراب کرد به همان جای در اسنوندآتشگاهی فراز نشانید و بدان سبب گشنسب خوانند که بریال اسب نشانده شد. (گشنسب= اسب نر) چیچست: دریایی است افسانهای که با دریاچهی ارومیه تطبیق داده شده است. در کنارهی همین دریاچه است که کیخسرو ایزد ناهید و درواسپ را نیاز میبرند و از آنان میخواهد تا او را توانا سازند که بتکدهی ساحل دریاچه را ویران کند. به او این توانایی بخشیده میشود و پس از ویرانی بتکده، آتش گشنسپ را در آن جا مسقر میسازد. “کنگدژ” دژی است که سیاوش پسر کاووس در سیاوشگرد ساخته است بر مبنای آنچه در بندهش (ص 100) و روایت پهلوی (فصل چهل و نهم) آمده است این دژ بر سر دیوان ساخته شده و تا زمان ظهور کیخسرو متحرک بوده وقتی کیخسرو آمد، مینوی کنگ را خواهر خویش خواند، زیرا سیاوش پدر کیخسرو آن را با دست ساخته بود، کنگ از آسمان به زمین آمد و در زمین توران آن جا که سیاوشگرد است بایستاد و دیگر حرکت نکرد و کیخسرو مردم ایران را در آنجا استقرار بخشید.
اگر کیخسرو بتکدهی (ساحل) دریاچهی چیچست را نکنده بود، در این سه هزارهی هوشیدر و هوشیدرماه و سوشیانس که جداجدا در سر هر هزاره از ایشان یکی آید و همهی کارهای جهان را باز آراید و پیمانشکنان و بتپرستان را در کشور برند، آنگاه آن بدکار (=اهرمن) چنین قویتر میشد که رستاخیز و تن پسین کردن ممکن نبود. و از کیخسرو این سودها بود. چون کشتن افراسیاب و کندن بتکدهی (ساحل) دریاچهی چیچست. و پا برجا ساختن کنگدژ. و سوشیانس پیروزگر که مرتب کنندهی مردگان است، در تن پسین رستاخیز را به یاری او بهتر میتواند انجام دهد. و سوشیانس با کیخسرو و آنان که رستاخیز و تن پسین کنند به سبب نیرو و یاری خرد (این کار را) بهتر میتوانند انجام دهند. سوشیانس چون به سی سالگی رسد با اورمزد و امشاسپندان گفتگو کند و در این زمان به مدت سی شبانروز خورشید در میان آسمان میایستد. در بازگشت از این گفتگو کیخسرو سوار بر “وایِ دیرنگ خدای” به استقبال سوشیانس میآید و کارهایی را که کرده است از قبیل برافگندن بتکدهی کنار چیچست و زدن افراسیاب تورانی شرح میدهد. بعد سوشیانس به کیخسرو میگوید که دین را بستای، کیخسرو دین را ستایش میکند. در آن مدت پنجاه و هفت سال کیخسرو فرمانروا و سوشیانس موبدان موبد است. سیاوش کنگدژ را ساخت و آنرا بر سر دیوان ساخت و تا آمدن کیخسرو متحرک بود. کیخسرو از آن دژ خواست که به زمین فرود آید و کنگدژ در ناحیهی خراسان در جایی به نام “سیاوش گرد” در مرز ایرانویچ مستقر شد.
“کیخسرو” همهی این جاویدانان را برانگیزاند: آنها که در برف «هستند» که “توس” و “گیو” است و آن بیمرگ که “گرشاسپ” است.
آمد به سوی کیخسرو سیاوشان، به وسیلهی آن شکست داد و زد افراسیاب تور جادو را و هم چنین زادهی او و گرسیوز را. و نیز بسیار بَدانِ نابود کنندهی هستی را. و ویران کرد. آن بتکدهی کرانهی دریاچهی چیچست «و» زد و شکست داد آن دروج سخت را.
جنگ طولاني و ديرپاي ايران و توران در دوران فرمانروايي او با شكست قطعي سپاه توراني و قتل افراسياب به پايان رسيد. نام اين پادشاه در متنهاي اوستايي به صورت
