
ماه نو
سر آمد بر او روزگار مهی
(شاهنامه فردوسی، 48).
سه فرزندش آمد گرامی پدید
سه خسرو نژاد از در تارج زر
سه دختر گزین از نژاد مهان
پری چهره و پاک و خسرو گهر
(همان: 49).
بسه بخش کرد آفریدون جهان
سیم دشت گردان و ایران زمین
همه روم و خاور مر او را سزید
مرا کردسالار ترکان و چین
مر او را پدر شاه ایران گزید
(همان: 53).
فریدون ز کاری که کرد ایزدی
نگه کن کجا آفریدون گرد
سخن گوی و روشن دل و پاک تن
همش گنج بسیار و هم لشکر است
نشاند بران تخت شاهنشهی
[بیا شیر یک با دگر همسرای
بدین گفتهای من او بگروید
نخستین جهان را بشست از بدی
که از پیر ضحاک شاهی ببرد
سزای ستودن به هر انجمن
همش دانش ورای و هم افسرست
سه خورشید رخ را چو سرو سهی
(همان: 127).
نباید که باشید از هم جدای]
بکار اندرون شاد و خرم بوید”]
12-2baxøiøn ī g§h¦n kard [جهان را تقسيم كرد]: (بهار، 92:1347) اين عبارت را “بخشش گيهان كرد” ترجمه كرده است. (كيا، 1331: 8)”بخشش جهان كرد” ترجمه كرده است. (ميرزاي ناظر، 57:1373)”بخشش گيهان كرد” نوشته است. (عريان، 1371: 142)”بخشش جهان كرد” آورده است. نگارنده عبارت “جهان را تقسيم كرد” را مناسبتر دانسته است. چون نگارنده معتقد است وجود “را” بعد از جهان لازم است.
13-1 Salm [سلم]: بعد از اينكه فريدون جهان را ميان پسرانش تقسيم كرد به اين خاطر كه قسمت مهمتر به ايرج رسيد آنها حسادت كردند و او را كشتند. منوچهر از نسل ايرج زاده شد و انتقام خون جدش را از آنها گرفت.
13-2 Tªz [توز]: دراوستا نام سه قوم ایرانی، تورانی و سلمی آمده است. بعدها گفتند كه نام سه پسر فريدون منسوب به اين سه قوم است و اين سه پسر پایهگذار کشورهاي ایران، توران و روم هستند (بهار، 1375، 181).
13-3 Eriz [ايرج]: روميان و تركان از زمان كشته شدن ايرج نسبت به ايرانيان بدخواه ماندند. در كتابهاي پهلوي مانند دينكرد بندهش و ماهفروردين روز خرداد به اين مطلب اشاره شده است. “ايرانشهر همان ايران است و ايران به اير منسوب است و اير نام قومي است كه اير پسر فريدون بر آنها مسلط شد و نام خود را به آنها داد (234، الخراج). فريدون چون زمين را ميان سه پسر خود بخش كرد، ايران را كه مركز زمين و كشوري معتدل محسوب و ممتازترين ممالك از قبيل خراسان و عراق و ايالات فارس و كرمان، اهواز و جرجان، طبرستان تا سر حد شام را دربردارد، به ايرج واگذار كرد (19، ثعالبي)”. پادشاهي به منوچهر رسيد. او سلم و تور را به انتقام ايرج گشت و سلطنت را دوباره در ايران برپا كرد و ايران را آباد كرد و آن را بر ديگر ممالك پيروز كرد (صديقيان، 1386: 222؛ تفضلی، 1354: 37).
14-1 Husraw [خسرو]: (بهار، 1347: 92) در پاورقي ترجمهاش نوشته است كه فردوسي اين پادشاه را سروشاه يمن آورده و خودش در ترجمهاش “سرو تازيكان شه” آورده است. (كيا، 1331: 8) “خوسرو تاژيكان” نوشته است. (ميرزاي ناظر، 59:1373) “خسرو تازيكان” ترجمه كرده است. (عريان، 1371: 142) “خسرو شاه تازيان” آورده است. نگارنده نيز “خسرو تازيگان شاه” نوشته است.
16-1 ManªøØihr [منوچهر]: در اوستا اسم خاندان منوچهر اَئيرياوَ به معني ياري كنندة ايرانيان آمده است. معني نام منوچهر در اوستا يعني از نژاد ويشت مَنوش. در سلسله نسب لهراسب نام مانوش ديده ميشود. كوهي به نام مانوش يا مانوشان در فرهنگها آمده است كه ميگويند منوچهر در آنجا متولد شده. نام منوچهر فقط يكبار در اوستا آمده است. در شاهنامه منوچهر پسر پشنگ برادرزادة فريدون است. مادر منوچهر، دختر ماهآفريد، زن ايرج است. نسبت آذرباد مهراسپندان به منوچهر ميرسد. در آفرين دهمان ازروان منوچهر بامي ياد شده است. ميگويند رود فرات را كه پر بركت است منوچهر براي روان خود كند. افراسياب منوچهر را در تنگنا قرار داد و دو پسر او را كشت. ميگويند موبدان از خاندان منوچهراند. منوچهر صد و بيست سال شاهي كرد. سام در دوران او بود. افراسياب در دوران منوچهر دوازده سال شاهي كرد. كارهاي نيك منوچهر اين بود كه سلم و تور را كشت. به پيشنهاد افراسياب دستور داد تير و كمان ساختند تا به اندازة پرتاب آن مرز ايران مشخص شود.
“اوستا قديميترين متني است كه در آن از منوچهر ياد شده است. در فروردينيشت فروهر او مورد ستايش قرار گرفته است.
نام منوچهر در اوستا به شكل “مَنوش چيثْرَ”Manuø.Øiθra- آمده كه به معني “از نژاد مَنو يا منو نژاد يا پسر منو” است. با اينكه نام مَنو در اوستا نيامده است (پورداوود، ج 2، ص 50) شواهد موجود نشان ميدهد كه او در روزگاران كهن، نزد آرياييان، و شايد نزد اقوام هند و اروپايي، نخستين انسان و پدر نژاد انسان شناخته شده است (كريستنسن، نخستين انسان و نخستين شهريار، ص 505-514؛ دربارهي اين نام، همچنين نك. بارتولومه، ستون 1135؛ هينتس، ص 159). با اين همه، در روايتهاي كهن ايراني، منو جايگاه خود را از دست داد و نقش او را يِمه (در پهلوي: جَم) و بعدها، كيومرث به عهده گرفتند (يارشاطر، ص 433) منوش، كه در زامياد يشت، بند 1 و برخي متنهاي پهلوي، مانند بندهش (ص 71، 72) آمده نام كوهي است كه آن را زادگاه منوچهر خواندهاند (پورداوود، همان جا، همچنين نك. انجوي شيرازي، ج 2، ص 1910، حاشيهي 1؛ برهان خلف تبريزي، ذيل “منوچهر”). در برخي از متنهاي پهلوي زردشت از تبار منوچهر دانسته شده، چنان كه پيامبر ايراني در بندهش (ص 152) با واسطهي دوازده نسل، و در گزيدههاي زادسپرم (همان جا) با واسطهي چهارده نسل از فرزندان منوچهر شمرده شده است. اهميت منوچهر نزد ايرانيان باستان چنان بوده كه بنابر روايتي، منوچهر چون درختي است كه نسبت بيشتر ايرانيان و پادشاهان ايشان بدو ميرسد (مسعودي، همان جا). از منوچهر در بخشهاي گوناگون شاهنامهي فردوسي، مانند داستانهاي فريدون، منوچهر، نوذر، كيقباد، كاووس، كيخسرو، گشتاسپ، بهمن، شاپور ذوالاكتاف، خسرو پرويز و يزدگرد سوم نام برده شده است (وولف، ص 779). يكي از ويژگيهاي دوران شاهي منوچهر در شاهنامه آغاز دوران پهلواني است. زادن رستم نيز در اواخر روزگار منوچهر رخ داد (فردوسي، ج 1، ص 182، 270).
“در فهرست القاب پادشاهان، در كتاب آثارالباقيه، لقب منوچهر پيروز ذكر شده است (148، آثار). چون منوچهر متولد شد و فريدون او را شبيه خود يافت، فريادي از شعف بركشيد و گفت “منوچهر” يعني “او شبيه من است” و همين، نام او شد (24، ثعالبي). چون فريدون درگذشت، نوادهاش منوچهر، پسر ايرج به شهرياري رسيد (9، الطوال) (صديقيان، 1386: 240). ما بين منوچهر و فريدون سيزده نسل بود. وي از فرزندان ايرج پسر فريدون بود (84، التنبيه). منوچهر همچون ماه در ميان گروه روشن و هويدا بود و از بس بلندي، از كوه باز شناخته نميشد (119، شاهنامه (1)). منوچهر داراي فرّ ايزدي بود (135، شاهنامه (1)). منوچهر چون بر تخت مملكت بنشست و تاج بر سر نهاد و موبد، همهي موبدان را بر كرسياي بر آن تخت بنشاند. او خود موبد همهي علما و حكماي زمانه بود (351، بلعمي). سيرت او در عدل و علم همچون سيرت فريدون بود. همه صحبت با دانايان كردي و ايشان را نيكو داشتي (37، فارس). چون موسي به پيغامبري سوي فرعون مصر آمد، در آن وقت منوچهر، پادشاه جهان بود (358، بلعمي) (همان: 260). همزمان با اسطورههاي سامي. خضر به دوران فريدون بود و طبق همين روايتها به دوران منوچهر و پادشاهي وي نيز بود (287، طبري (1))”.
فقط يك بار اسم منوچهر در اوستا آمده است. شجرهنامه منوچهر در شاهنامه متفاوت از متون پهلوي است و در شاهنامه از جنگهاي منوچهر با افراسياب ذكر به ميان نيامده است.
“آغاز دینکرد هفتم (چاپ مدن، ص 591 تا ص 600، س 3)
(29) و آمد اندر همان رحلت فریدون، [به] خاندان ایرج، رفت [پیوند/وحی] با نریوسنگ ایزد به منوچهر و از آن پْرشمارگی [و کثرت] بود همی تخمه (=فرزندان، نسل) ایراج را.
(30) و آمد به منوچهر ایران دهبد و بدان کرد بسی کار شگفتآور و شگفت داد سلم و تور را به کین ایرج [و] پاسخ گوینده بود خاندان فریان را از کشور انیران و آراست شهریاری ایران را [و] فراخ کرد و آبادان ساخت ایرانشهر را [و] پیروز کرد کشور ایران را بر انیران.
گزیدههای زاد اسپرم، از ص 44 تا 51.
پیدایی دین بر سپندارمذ بران گاه بود که افراسیاب آب را از ایرانشهر باز داشت و برای باز آوردن آب، [سپندارمذ] دوشیزهوار به خانه منوچهر، شاه ایرانشهر، که پاسخگوی بیگانگان بود، پیدا آمد”.
“دوروسرو” پسر منوچهر است كه زردشت از تخمه او بود و نوذر هم پسر ديگر منوچهر كه گشتاسب از تخمة او بود. در ايران معتقدند كه طبقة روحانيان از نسل منوچهراند (بهار، 1375: 72، 75، 139، 150، 154-155، 192، 208، 242، 248، 483؛ تفضلي، 1354: 44، 128، 129؛ راشدمحصل، 1366: 137 و 1389: 202؛ اوشيدري، 1371: 438؛ فردوسی و شاهنامه سرایی،1390: 431-432، 436؛ صديقيان، 1386: 240، 243-245، 260، 280).
“بهشتم بیامد منوچهر شاه
همه پهلوانان روی زمین
[چو دیهیم شاهی به سر بر نهاد
[به داد و به آیین و مردانگی
[منم گفت بر تخت گردان سپهر
[همم دین و هم فره ایزدی ایست
[همه پهلوانان روی زمین
که فرخ نیای تو ای نیکخواه
به سر بر نهادن آن کیانی کلاه
برو یکسره خواندند آفرین
جهان را سراسر همه مژده داد]
به نیکی و پاکی و فرزانگی]
همم خشم و جنگ است و هم داد و مهر
همم بخت نیکی و هم بخردیست]
(شاهنامه فردوسی، 75).
منوچهر را خواندند آفرین]
تو را داد شاهی و تخت و کلاه
(همان: 76).
منوچهر را سال شد بر دو شست
ستارهشناسان بر او بر شدند
بدادند زان روز تلخ آگهی
که رفتن آمد به دیگر سرای
ز گیتی همی بار رفتن ببست
همی زآسمان داستانها زدند
(همان: 124).
که شد تیره آن تخت شاهنشهی
مگر نزد ایرانیان به آیدت جای”
(همان: 125).
17-1 S¦m ī Nirīm¦n¦n [سام نريمان]: ارت سومين كسي بود كه هنگام پگاه شيرة گياه هوم را با شير نوشيد و اين پاداش نصيبش شد كه صاحب دو پسر شود: اورواخشيه كه قانونگذار بود و ديگر گرشاسب كه پهلوان بود. او اژدهاي شاخدار را كشت. در فروردينيشت فروهر اين پهلوان مورد ستايش قرار گرفته است. در بندهش او از جاودانان بود ولي در اثر ارتكاب گناهي اين مزيت از او گرفته شد. در كتاب مينوي خرد سودهاي بسياري رابه او منسوب كردهاند. مثل: كشتن مار شاخدار، گرگ كبود و ديو گندرو و مرغ كمك. در زند وهومن يسن چنين آمده: سام گرشاسب با اژيدهاك روبرو ميشود و با گرزش او را ميكشد. سام و گرشاسب و نريمان همه يكي هستند. سام نام خاندانش است. نريمان صفت اوست به معني پهلوان.
“فردوسي در شاهنامه گرشاسب و سام و نريمان را جداگانه ياد ميكند چنانكه در پادشاهي منوچهر گويد:
همه نامداران روي زمين
برو يكسره خواندند آفرين
جهان پهلوان سام برپاي خاست
بدو گفت كاي داور رادراست
پدر بر پدر شاه ايران تويي
گزين دليران و شيران توئي
نياكان من پهلوان بُدند
پناه بزرگان و شاهان بُدند
ز گرشاسب تا نيرم نامدار
سپهدار بودند و خنجر گزار
و در داستان “كشتن رستم پيلِ سپيد را” گويد:
نريمان كه گوي از دليران ببرد
بفرمان شاه آفريدون گُرد
بسوي حصار آمد آورد پاي
در آن راه ازو گشت پرداخته جاي
سرانجام سنگي بيانداختند
جهان را ز پهلو بپرداختند
چو آگاهي آمد به سام دلير
كه شير دلاور شد از رزم سير
خروشيد و بسيار زاري نمود
همي هر زمان نالهاي برفزود
بسوي حصار دژاندر كشيد
بيابان و بي ره سپه گستريد
سرانجام نوميد بر گشت سام
ز خون پدر نا رسيده به كام”
سوتگرنسك يكي از نسكهاي اوستا به طور مفصل از گرشاسب سخن گفته است. اين نسك از بين رفته ولي خلاصة آن در كتاب نهم دينكرد آمده است. رستم پهلوان از نژاد گرشاسب است. اسدي توسي گرشاسب نامه دارد كه دربارة كارهاي شگفت اين پهلوان است.
از سام شش فرزند زاده شدند به نامهاي دَموك، خسرو، ماريندك كه دو تا، دو تا يك نام داشتند. سام در دوران زاب و قباد و منوچهر
