
سرطان، اختلالات کرونري قلبي و اختلالات متعدد ديگر است. در اين تحقيق فرض براين بود که عامل انگيزشي در تأثيرات الکليسم بر سلامت جسم به عنوان و اسطه و ميانجي عمل مي کند. به ويژه اين فرض آزمون شد که الکل به عنوان وسيله اي براي کاهش غمگيني، خطرسازتر است تا به عنوان وسيله اي براي کسب لذت. تعداد 1706 مرد در مطالعه 13 ساله دنبال شدند؛ يعني تا زماني که مرگ و علت آن مشخص شد. اين فرضيه در تمام سطوح الکليسم تاييد شد. به علاوه آزمودني ها به دو گروه 900 نفري که در آغاز مطالعه تحت استرس بودند و گروه 806 نفري تحت استرس نبودند تقسيم شدند نتايج نشان داد که استرس و الکليسم به طريق پيچيده اي تأکيد مي شوند و عامل خطر سازي براي اختلالات مورد بررسي به وجود مي آورند و عوامل انگيزشي با هر دوي اين عوامل در جهتي که پيش بيني شده بود ترکيب مي شوند.
پژوهش هاي متعددي که در زمينه خصوصيات شخصيتي افراد مبتلا به سرطان انجام گرفته است منجر به معرفي تیپ شخصیتی C يا الگوي مستعد به سرطان شده است. تیپ شخصیتی C در مقابل تیپ های شخصیتی B وA قرار مي گيرد. تیپ شخصیتیA با خصوصياتي از قبيل پرخاشگري، رقابت طلبي، زود عصباني شدن و پيش پاسخدهي رواني و فيزيکي مشخص مي شود که الگوي رفتاري مستعد به اختلالات کرونري قلبي است. تیپ شخصیتی C يا الگوي مستعد به سرطان و بازداري هيجانات به ويژه خشم، تسليم پذيري، مهرباني بيمارگون، پذيرندگي، رفتار همکاري کننده و همنوگرا، صبوري مفرط، منطقي بودن مفرط و کنترل شديد تظاهرات هيجاني (ضدتهييج پذيري) مشخص مي شود (دنتولت و همکاران،1997).
تشيما134 و همکاران در 1991 در ژاپن تحقيقي در مورد بيماران مبتلا به سرطان هاي زنانه انجام دادند. در اين پژوهش از آزمون هاي رواني و مصاحبه براي تعيين گرايش هاي شخصيتي بيماران استفاده شد. نتايج نشان داد که بيماران هيجانات خود را از طريق دادن پاسخ هاي استاندارد، بازداري مي کنند. بيماران مبتلا به سرطان رحم، تیپ شخصیتی C يا شخصيت سرطاني را نشان دادند در حالي که بيماران سرطاني تخمدان، تیپ شخصیتی A يا شخصيت مستعد اختلالات رواني را نشان دادند.
شخصیت از نظر دنولت135 و همکاران (1997)، اشاره به ساختارها و فرایندهایی دارد که زمینه ساز تجربه و رفتار فردی است و با توجه به ساختار شخصیتی هر فرد، رفتار و هیجان ویژه ای را هنگام مواجهه با رویدادهای فشار زا نشان می دهد. در نتیجه می توان گفت که ویژگی های شخصیتی می توانند رابطه سلامت با فشار روانی را تعدیل کنند. از این رو در سال های اخیر یکی از عوامل پیشنهاد شده که نقش تعدیل کننده را در رابطه بین سلامت و فشار روانی دارد، ابعاد شخصیتی (مخصوصاً تیپ شخصیتی C) است (دنولت و همکاران،1997).
به نظر می رسد که تفاوت های شخصیتی و عوامل روان شناختی عامل مهمی است که به واکنش های متفاوت به فشارهای روانی منجر می شود و ممکن است زیربنای مرگ و میر انسان ها در اثر ابتلا به بیماریهای مختلف به خصوص سرطان و بیماری عروق کرونر قلب باشد. در واقع در درمان بیماری های مختلف جسمی، در کنار درمان های متداول پزشکی، تغییر ویژگی های منفی که در بروز بیماری ها نقش دارند و همچنین توجه به جنبه های مثبت شخصیتی که باعث مقاومت افراد می شود، کاملاً ضروری است. امروزه به جنبه های روانی و شخصیتی مؤثر در بروز بیماری ها و درمان بیشتر توجه می شود.
برخی اختلالات روانی از اختلالات جسمی ناشی می شوند، و به همین ترتیب، بعضی از اختلالات جسمی نیز از اختلالات روانی ریشه می گیرند (گروسارت-ماتیسیک136 و آیزنک،1990).
شخصیت مستعد سرطان به سوی افسردگی متمایل است و از بازخورد ناامیدانه ای برخوردار است و همچنین هیجانات، خصوصاً هیجانات منفی را ابراز نمی کند. این الگوی رفتاری، تیپ خاصی از شخصیت را شکل می دهد که تیپ شخصیتی C نامیده می شود. تیپ شخصیتی C با ویژگی های کلی ذیل مشخص می شود: سرکوبی عواطف و هیجانات، ناتوانی در غلبه بر رفتارهای روانی – عصبی، تسلیم پذیری، مهربانی بیمارگونه، پذیرندگی، رفتارهای همکاری کننده و همنواگر، صبوری مفرط، منطقی بودن و کنترل شدید بروز هیجانی (آیزنک و همکاران،1991). درهر137 و هوس138 (1994) در پژوهشی نشان دادند که افراد دارای تیپ شخصیتی C از خصوصیاتی نظیر نکته بینی و حساس بودن، استفاده از مکانیسم دفاعی انکار، نافعالی هیجانی، اهمیت دادن بیشتر به نیازهای دیگران، برخوردار هستند.
نگرش ها و سبک تبیینی افراد می تواند در پیش بینی بیماری و رفتارهای بهداشتی آنها مؤثر باشد.نتایج پژوهش های لین139 و تسی140 نشان داد که افراد مبتلا به سرطان دارای منبع کنترل درونی141، نسبت به گروه مورد مقایسه از سلامت روان، از سلامت معنوی و سطح رضایت از زندگی بالاتری برخوردار بودند. پژوهش هانون142 و همکاران (1998) نیز نشان داد که بین کنترل و همکاری با برنامه های توانبخشی در افراد مبتلا به سرطان رابطه دارد. افراد با منبع کنترل درونی به طور فعال در برنامه های توانبخشی شرکت می کنند و رفتارهای مرتبط با سلامت بیشتری از خود نشان می دهند. پژوهش درکس143 و همکاران (2005)، نشان داد که افراد دارای سلامت جسمی و روان شناختی بالا، منبع کنترل درونی دارند و بیشتر از راهبردهای مقابله فعال استفاده می کنند. یافته های پژوهشی شاون144 و جیمز145(2006)، نیز نشان داده که افراد سرطانی با منبع کنترل درونی، نسبت به افراد با منبع کنترل بیرونی146، از سلامت جسمی و روانی بالاتری برخوردار هستند.
در ابتلا به بيماري سرطان، توجه به تعامل عوامل گوناگون اهميت زيادي دارد. بنابراين چنين پژوهش هايي به اين معنا نيست که صرف کسب نمره بالا در صفات شخصيتي معيني مانند افسردگي، پارانويا، هيستري، خودبيمارانگاري يا ضداجتماعي منجر به بيماري سرطان مي شود. بلکه اين صفات به عنوان حلقه اي از اين زنجيره عمل مي کنند که همه حلقه هاي آن در ايجاد بيماري مؤثرند. به عبارت ديگر حتي اگر وجود اين صفات شرط لازم باشد مطمئناً شرط کافي نخواهد بود.
در مورد بيماري سرطان نيز احتمالاً مانند بسياري از بيماري هاي جسمي، فرد از لحاظ جسمي آمادگي ابتلا به اين بيماري را دارد. حال اگر چنين شخصي داراي خصوصيات شخصيتي ذکر شده باشد، احتمال ابتلاي او به اين بيماري زيادتر مي شود. اين موضوع که کدام يک از اين دو عامل، يعني عامل ژنتيکي يا عوامل شخصيتي و رواني، تأثير بيشتري در ابتلاي فرد به اين بيماري دارند و يا کدام يک توان غلبه بر ديگري را دارد، موضوعي است که بايد مورد پژوهش بيشتري قرارگيرد. درضمن، ساير عوامل از قبيل عوامل شيميايي، تشعشعات، ويروسها، سيسيتم ايمني بدن، آسيب و عفونتها، استعمال سيگار، مشروبات الکلي، وجود استرس مداوم و عوامل ديگر نيز نبايد از نظر دور نگه داشته شود.
4-2. رشد پس از ضربه
بندورا147 (1986) در کتاب «بنیادهای اجتماعی اندیشه و عمل»، بیان میدارد که،«انسانها دارای یک نظام خود، هستند که در کنترل اندیشهها، احساسها و کنشهای مؤثر است. نظام خود در برگیرندة گروهی از سازههای عاطفی و شناختی، همچون فراگیری از دیگران، توانایی نمادسازی و ساماندهی رفتار شخصی است. همچنین این نظام، همواره در فراهمآوری سازوکارهای مرجع و ساماندهی کارکردهای فرعی برای دریافت، ساماندهی و ارزیابی رفتار دست دارد که به پیوند دوسویة نظام خود و منابع مؤثر فرامحیطی میپردازد». در کل، بندورا (1977) رفتار و انگیزش انسان را پیامدباورهایی میداند که انسانها از خود دارند؛ این پیامدها در کنترل و کارکرد شخصی نقش دارند. بندورا این مفهوم را با عنوان خودکارآمدی میشناسد که عبارت است از قضاوتهای فرد دربارة تواناییهای خود در موقعیتهای گوناگون.
خودکارآمدی اجتماعی به عنوان قضاوت یک فرد بر مبنای توانایی او در انجام موفقیتآمیز یک وظیفه به وسیلة سازماندهی فعالیتهای لازم، اطلاق میشود؛ همچنین، خود کارآمدی اجتماعی را میتوان به عنوان انتظار فرد از خودش بر اساس عملکرد آشکار مبتنی بر تواناییهایش در روابط میانفردی تعریف کرد (آئوک148، 1999). خودکارآمدی اجتماعی در جایگاه باوری مطرح شده است که انگیزش فرد را فعال میکند و به منابع شناختی او کمک میکند. همچنین نتیجة ارزیابی فرد از تجارب دوران زندگی او است (آیسان149، 2003؛ هارمانلی150، 2003). نهایتاً در بیان تعریف خودکارآمدی اجتماعی، میتوان بیان کرد که خودکارآمدی اجتماعی، باور هر فرد است به توانایی های خودش در شکلدهی و حفظ روابط میانفردی با همسالان، ارائة نظرها و ایدههای فردی و همکاری با دیگران (بندورا، باربارانلی151، کاپاپرا152، پاستورلی153، 2001).
مفهوم خودکارآمدی اجتماعی از جنبه های مختلفی بررسی شده است. گروهی از پژوهشگران به بررسی رابطة خودکارآمدی اجتماعی با جرأتورزی پرداختهاند و دریافتند که خودکارآمدی اجتماعی بر مشارکت شرکتکنندگان پژوهش در فعالیتهای غیر درسی مؤثر است (کوپاران154، اوزترک155، اوزکلیچ156 و شنیشیک157، 2009). همچنین، گرازیانو158 و بونینو159 (2009) دریافتند که با افزایش سطح حمایت والدین از نوجوانان، خودکارآمدی اجتماعی نوجوانان نیز افزایش مییابد. در پژوهشی دیگر آشکار شده است که خودکارآمدی اجتماعی با شکلگیری هویت اجتماعی در جوانان و نوجوانان ارتباطی تنگاتنگ دارد و به ارتقای سطح بهزیستی و تسهیل ناسازگاریهای افراد کمک میکند (بندورا، پاستورلی160، باربارانلی161 و کاپاپرا162، 1999؛ کاپاپرا، باربارانلی، پاستورلی و کرنو163، 2004). وی164، راسل165 و زاکالیک166 (2005)، دریافتند بین اضطراب اجتماعی با خودکارآمدی اجتماعی و احساس تنهایی رابطهای معنادار به چشم میخورد. نتیجة پژوهش هرمان167 و بتز168 (2006)، نشان داد که خودکارآمدی اجتماعی به شکلی مستقیم با احساس تنهایی و به شکلی غیرمستقیم با افسردگی مرتبط است.
بررسی ادبیات پژوهشی نشان میدهد خودکارآمدی از متغیرهایی تأثیر می پذیرد و بر متغیرهای روانشناختی بیشتری تأثیر میگذارند. بینایت169 و بندورا (2004) در پژوهش خود، توانسته اند با جمعبندی بعضی پژوهشهای انجامشده، مدل شناختیاجتماعی بازیابی پس از سانحه را ارائه کردند که در آن، نقش خودکارآمدی ادراک شده، به بررسی گذاشته شده است. بر اساس این مدل، باورهای هر فرد، بر توانایی او در مراحل بازیابی پس از ضربه مؤثر است. در ادبیات پژوهشی روانشناسی سلامت، مفهومی با عنوان «رشد پس از ضربه » به چشم میخورد که در آن، نه تنها به بازیابی پس از سانحه، که به رشد و ارتقای تواناییهای روانی در انسان پرداخته میشود.
رشد پس از ضربه، مفهومی است که اخیراً در روانشناسی سلامت رواج یافته است. این مفهوم که پس از مطرحشدن اختلال اضطراب پساسانحهای به ادبیات پژوهشی روان شناسی وارد شده است، بیان میکند علیرغم مشکلاتی که میتواند در برخورد با حوادث دشوار زندگی (مثل زلزله، مرگ و جنگ) گریبانگیر هرفرد شود، گاهی افرادی که این رخدادهای ناخوشایند را در زندگی تجربه کردهاند، پس از این حوادث تغییرات مثبت معناداری را در زندگی خود مشاهده میکنند؛ تا جایی که این مرحله را به عنوان مرحلهای از رشد معرفی میکنند؛ به دیگر سخن، این افراد نه تنها به روال معمول زندگی خود بازمیگردند، که زندگی خود را نیز بهبود میبخشند.
شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهند حوادث استرس زا می توانند پیامدهای روانی و جسمی مثبت داشته باشند (تدیسکی و کالهون،1996). یافته ها نشان می دهند که افراد مواجه شده با حوادث استرس آمیز ممکن است در اثر مبارزه با حادثه به رشد دست یابند (تدیسکیوکالهون،1996).
کالهون، کان، تدیسکی و مکمیلان170 (2000)، مفهوم رشد پس از ضربه را به عنوان «تغییرات شخصی و روان شناختی مثبت تعریف کردند که پس از وقوع یک حادثه ی سخت ایجاد می شوند و نتیجه ی مبارزه ی فرد بر علیه این حادثه ی استرس زا می باشد»(ص،521). این فرایند باعث ایجاد تغییرات مثبت روانشناختی، لذت بیشتر از زندگی، به وجودآمدن اولویتها و امکانات جدید، ایجاد ادراک جدید از توانایی شخصی، شناسایی روشها و جهتهای جدید، بهبود روابط با دیگران و
