
كوشش خالقي مطلق، ج 1، ص 327؛ ج 2، ص 412). منسجمترين و طولانيترين حضور داستاني افراسياب، در تاريخ ملي ايران، در شاهنامه است. در اينجا، نخستين بار در دورهي پادشاهي نوذر، از افراسياب با عنوان “جهان پهلوان” نام برده ميشود (فردوسي، همان، ج 1، ص290). در بسياري از منابع اسلامي، موافق با بندهش (ص 139)، آغاز حملهي او به ايران در عصر منوچهر دانسته شده است (ابن بلخي، ص 37؛ گرديزي، همان جا؛ مجملالتواريخ و القصص، ص 43). اما در شاهنامه آمده است كه نخستين حملهي افراسياب به ايران در زمان پسر و جانشين منوچهر، نوذر، كه شاهي نالايق بود، اتفاق افتاد. مشخصهي قابل توجه افراسياب در شاهنامه درفش و خفتان سياه اوست (فردوسي، همان، ج1، ص 347؛ ج 2، ص 402). او در شاهنامه هم، همچنان كه در برخي متون پهلوي و منابع اسلامي (نك. بالاتر)، جادوگر خوانده شده (همان، ج 4ف ص 203-304) و فردوسي دو بار از افسونگري او سخن گفته است (همان، ج 1، ص 299؛ ج 4، ص 205-206). افراسياب، با همهي بدخويي و پيمانشكني و خونريزي كه در نهاد اوست، از صفات پسنديده و انساني نيز بهرهمند است (فردوسي، همان، ج 2، ص 285)؛ مثلاً مآلانديش است، مانند هنگامي كه از پدر ميخواهد كه با ايرانيان از در صلح درآيد؛ يا رئوف است، هنگامي كه سياوش را به گرمي نزد خود ميپذيرد (يارشاطر، همان جا). نام افراسياب از طريق شاهنامهي فردوسي در شعر ديگر گويندگان فارسي راه يافته (عنصري، ص 14؛ فرخيسيستاني، ص 118) و تا دوران معاصر با تعبيرات گوناگون به كار برده شده است (از جمله نك. قطران تبريزي، ص 196، 289؛ اهليشيرازي، ص 497؛ عبدالرزاق لاهيجي، ص 126؛ بهار، ج 1، ص 750؛ شفيعي كدكني، ص 49). در اين ميان، دشمني افراسياب با ايرانيان و بعضي داستانهاي مربوط به او، مانند قتل سياوش به فرمان او، داستان بيژن و منيژه. (حافظ، ص 218؛ خاقاني شرواني، ص 213) و چاه افراسياب (خواجوي كرماني، ص 572) بيشتر مورد تلميح بوده است. افراسياب در ادب فارسي نماد قوّت و شوكت (حافظ، ص 301، 357) و پهلواني (سعدي، ص 607، 799) است. هوشنگ (به نقل از طباطبايي، ص 74، حاشيهي 9)، ماركوارت (ص 20)، بنونيست (به نقل از سركاراتي، سايههاي شكار شده، ص 108، حاشيهي 59) و كارنوي (ص 94) افراسياب را تجسم اَپوشه، ديو خشكسالي، ميدانند و هرتسفلد (به نقل از سركاراتي، همان جا) او را گونهي ديگري از اژدهاك ميانگارد و سركاراتي (همان جا) خود او را “جباري اژدهافَش” ميخواند كه “تجسمي است دوباره از اهريمن و ضحاك”. در شاهنامه و منابع ديگر قرايني وجود دارد كه اين نظريات را تأييد ميكند و نشان ميدهد كه سرشتِ اساطيري افراسياب در اصل ديو يا اژدها بوده كه در روايات حماسي ايران به صورت انسان درآمده است (آيدنلو، ص 7-36).
در شاهنامه او نيز كي خوانده شده است (41، شاهنامه (2)). لقب افراسياب در جدول القاب شاهان پيشدادي جهانگير، جهان ودكر (=بدكارِ جهان) ذكر شده است (417، مجمل) (صديقيان، 1386: 313). افراسياب از فرزندان تور بود و از نژاد تور و سلم هيچكس پادشاه نشد به قول بيشترين از اصحاب تواريخ به جز افراسياب (12، فارس). او در شاهنامه داراي قدي بلند، بر و بازويي چون شير و زوري همچون پيل توصيف شده است. سايهي او تا چند ميل بر زمين ميافتاده است. زبانش چون تيغ برنده، دلي چون دريا و دستي بخشنده چون ابري بارنده داشته است (11، شاهنامه (2)). چون ملك بگرفت، بر مردم جورها كرد و رسمهاي منوچهر همه بگردانيد از عدل و داد (521، بلعمي). در سالهاي تسلط افراسياب بر ايران، شهرها و قلعهها ويران و عمارات از سكنه خالي گشت (34، پيامبران). گويند افراسياب مخترع چنگ و رباب و سازندهي كمند و زوبين بود (56، ثعالبي). روز خروج افراسياب از ايران، آبان روز و ماه آبان بود كه آن روز را جشن گرفتند و آن را سومين جشن بعد از نوروز و مهرگان دانستند (26، اخبار)، (521، بلعمي) و تا امروز همچنان ميدارند (521، بلعمي). افراسياب عمر دراز و ملك بسيار داشت (38، فارس).
آميختگي با اسطورههاي سامي
افراسياب از فرزندان نوح ملك بوده است (23، بخارا).
در همان هزارهای که جنگهای ایرانیان با ناایرانیان با پیکار و حوادث بسیار در گرفت، کیخسرو افراسیاب را کشت و خود به کنگدژ رفت با تن جاودان، و شاهی به لهراسب سپرد.
بندهش، از ص 211 تا 220
منوچهر زاده شد و کین ایرج را خواست پس افراسیاب آمد و منوچهر را با ایرانیان به پتشخوارگر راند و به بیماری و تنگی و بس مرگ نابود کرد و فرش و نوذر، پسران منوچهر را کشت تا به نسلی دیگر، ایرانشهر از افراسیاب ستانده شد. چون منوچهر درگذشت، دیگر بار افراسیاب آمد، بر ایرانشهر بس آشوب و ویرانی کرد، باران را از ایرانشهر بازداشت؛ تا زاب تهماسیان آمد، افراسیاب را بسیوخت و باران آورد که آن را نو بارانی خوانند. پس از زاب دیگر بار، افراسیاب گران بدی به ایرانشهر کرد تا قباد به شاهی نشست. کسی از تازیان به شاهی ایرانشهر آمد. ایرانیان افراسیاب را به خواهش خواستند تا آمد و آن زینگاو را کشت و [خود] شاهی ایرانشهر کرد. ایرانشهر را ویران کرد و بیاشفت، تا رستم از سیستان [سپاه] آراست و هاماورانیان را گرفت، کاوس و دیگر ایرانیان را از بند گشود. با افراسیاب، به اوله رودبار، که سپاهیان خوانند، کارزاری نو کرد.باری دیگر افراسیاب کوشید: کی سیاوش به کارزار آمد. به بهانه سودابه که زن کاوس سودابه بود- سیاوش به ایرانشهر باز نشد. بدین روی که افراسیاب زینهار [آوردن سیاوش] به خود را پذیرفت. [سیاوش] به سوی کاوس نیامد، بلکه خود به ترکستان شد. دخت افراسیاب را به زنی گرفت. کیخسرو از او زاده شد. سیاوش را آن جای کشتند.اندر همان هزاره کیخسرو افراسیاب را کشت، خود به کنگدژ شد و شاهی را به لهراسب داد. [افراسیاب] در یسنهها و یشتها از او یاد شده است. در یشت نوزدهم به تفصیل از او یاد شده است و آن درباره تلاش وی برای به دست آوردن فره کیانی است که در میان دریای فرخکرد قرار دارد و سرانجام نیز آن را به دست نمیآورد. در یشت نوزدهم سخن از دربند کشیده شدن او به دست کیخسرو میرود. در شاهنامه سخن از آمدن تازیان و جنگ افراسیاب با ایشان و شکست تازیان سخن رفته است. در شاهنامه دختر افراسیاب فرنگیس خوانده شده است ولی در اوستا از او نامی نیست و در نوشتههای پهلوی نام او wispan-friya- است. در دینکرد چاپ سنحانا pid آمده و ظاهراً اشاره است به اتفاق افتادن این حوادث در روزگار پدر افراسیاب و شاید خشکی و بدبختی ایران در آن روزگار به وی منسوب باشد. پهلوی wagiragan، منسوب به bagir/baker/wager کوهی است که مقر افراسیاب بوده است.
گزیدههای زاداسپرم، از ص 44 تا 51.
پیدایی دین [سپندارمذ] بدان گاه بود که افراسیاب آب را از ایرانشهر باز داشت و برای باز آوردن آب، [سپندارمذ] دوشیزهوار به خانه منوچهر، شاه ایرانشهر، که پاسخگویی بیگانگان بود، پیدا آمد. سوشیانس از کیخسرو پرسید که «تو از میان بردی افراسیاب تو رانی تبهکار را؟» گوید که «من از میان بردم». سوشیانس گوید که «ایدون نیکو کنشی ورزیدی، چه اگر تو از میان نمیبردی افراسیاب تو رانی تبهکار را، همه آن گردانش که فرشکردسازی نیکو است، دشوار میشد. «روحانی ایرانی»، آن شخصیت داستانی است که در شاهنامه افراسیاب را با کمند میگیرد و اسیر میکند تا کیخسرو او را بکشد. تفصیل بیشتر داستان او در اسکندرنامه آمده است (فردوسی و شاهنامه سرایی، 1390: 567، 570، 573، 575-576؛ صديقيان، 1386: 313-316، 318، 323، 330؛ راشدمحصل، 1389: 217؛ تفضلی، 1354: 44-45، 129-131، 133؛ بهار، 1375: 183، 184، 192، 194-195، 213، 242، 281، 491 و 1378: 92، 137-140، 147، 150، 155، 175؛ دوستخواه، 1383: 145، 165، 217، 219).
21-1 gar©dm¦n [گرودمان]: گرودمان طبقهي پنجم آسمان است كه يك طبقه از بهشت بالاتر است و خورشيد بدان طبقه ميايستد. هرمزد آتش افزوني را در گرزمان آفريد. (هرمزد چند نوع آتش آفريده است). گرزمان به معناي “خانهي ستايش”، “بهشت برين” است. كساني كه پرهيزگاري ميكنند به گرودمان ميروند. گرزمان محل اقامت هرمزد و امشاسپندان است كه بالاترين طبقهي بهشت است و نيز بزرگان دين زردشتي مثل موبد و شاه مقدس، پيامبر و پيامبرزادگان در آنجا هستند و جاي عوام نيست. در گرودمان سرود و آهنگي خوش هميشه به گوش ميرسد (بهار، 1381: 71، 127، 131، 149، 207، 234، 277، 284، 287، 297).
22-1 Er§ø [آرش]:6- تِشْتَر، ستارهي رايومند فرّمند را ميستاييم كه شتابان به سوي درياي فراخكرد بتازَد؛ چونان تيرِ در هوا پَرّانِ آرشِ تيرانداز، بهترين تيراندازِ ايراني كه از كوه خوانْوَنت بينداخت… (دوستخواه، 1383: 194). در بند ششم اين يشت، براي نخستين بار در متنهاي باستاني، از آرش شيواتير سخن به ميان آمده است و اين، كهنترين منبعي است كه از تيراندازي آرش، از كوهي به نام اَئيريوخشوت به سوي كوه خوَنوَنت، ياد ميكند. بنا به روايتي در آثارالباقيه آمده است، تيراندازي آرش در روز تير از ماه تير (جشن تيرگان) اتفاق ميافتد تا با پرواز تير او، مرز ايران و توران معين شود.
تيشتريشت يكي از يشتهاي بزرگ اوستا است. در اين يشت نيز همانند ديگر يشتهاي بزرگ، افزون بر توصيف، مدح، ستايش و به ياري خواندن ايزد، از اسطورهها و حوادث تاريخي و افسانهاي كه او در آنها نقش داشته است، به صورت ضمني و بسيار فشرده و مبهم ياد شده است. براي مثال در بندهاي 6 و 37 پرواز برقآساي تيشتر به پرواز تير آرش كمانگير تشبيه شده است.
آرش (در زبان اوستايي: ÆrÆxøa-)، نام قهرمان و تيرانداز ايراني در زمان منوچهر، پادشاه پيشدادي است.
اوستا: xvanant-، پهلوي: xwanwand-؛ نام كوهي است كه تير آرش بر دامنهي آن فرود آمد و مرز ايران و توران در آنجا قرار گرفت.
در تیشتریشت اوستا به تمثیل از تیری که آرش پرتاب کرده یاد شده است. در ادبیات پهلوی نیز اطلاع چندانی در مورد افسانهی تیراندازی آرش در دست نیست. اما در مآخذ دورهی اسلامی اطلاعات بیشتری دربارهی آرش مییابیم. خلاصهی داستان بنابر این مآخذ چنین است. بعد از این که افراسیاب تورانی منوچهر پادشاه پیشدادی را در طبرستان محصور کرد، سرانجام هر دو به صلح گراییدند و منوچهر از افراسیاب درخواست کرد که به اندازهی یک تیر پرتاب از خاک او را به وی برگرداند. چون این تیر و کمان آماده گشت به آرش که تیرانداز ماهری بود دستوردادند تیری پرتاب کند. بنابر روایت بیرونی آرش برهنه شد و تن خود را به مردم نشان داد و گفت: “ببینید که بدن من عاری از هر جراحت و بیماری است. اما بعد از این تیراندازی نابود خواهم شد.”در همان حال کمان را کشید و خود پاره پاره شد. خدا با درا فرمان داد که تیر او را از کوه رویان بردارد و به اقصای خراسان، میانهی فرغانه و طبرستان برساند. سرانجام این تیر بر درخت گردوی بزرگ برخورد. در مورد جای فرود آمدن تیر آرش در منابع مختلف اختلاف نظر دیده میشود. در بسیاری از روایات اسلامی که بر اساس منابع ساسانی تدوین یافته، جای فرود آمدن تیر در بلخ و زمین خلم از نواحی بلخ یا طخارستان و لب جیحون ذکر شده است.
اوستايي: ÆrÆxøa پهلوي §raø، منابع فارسي و عربي: ايرش، ارش و صورت جديدتر: آرش، بزرگترين تيرانداز در اساطير ايراني، كه با پرتاب تير او در زمان منوچهر پيشدادي مرز ايران و توران تعيين شد لقب آرش در يشتها (يشت 8، بند 6، 37) “تيزتير” و “تيزتيرترينِ ايرانيان” و در يكي از منابع پهلوي (ماه فروردين روز خرداد، بند 22، نك. متون پهلوي، ص 106) “شيباگ تير” است، كه اين يكي برگردان پهلوي همان صورت اوستايي لقب اوست (نيز نك. بارتولومه، ستون 349؛ يوستي، ص 88-89). نام و لقب او در تاريخ طبري (ج 1، ص 435، 992) به صورت “آرشْشِباطير” و در مجملالتواريخ و القصص (ص 90) به صورت آرَش شِواتير آمده كه شباطير و شواتير گردانيدهي ترجمه پهلوي صفت xøviwi-iøu در اوستاست (همچنين نك. نولدكه، ص 446-447). لقب او درويس ورامين (فخرالدين اسعد گرگاني، ص 273، بيت 330) كمانگير است. كهنترين منبعي كه به نام
