
دید. بسیاری از متون دورهی اسلامی نیز تحت تأثیر روایتهای زردشتی از گشتاسپ به نیکی یاد کردهاند. ابن بلخی (ص 48-49) به عدل و نیک رفتاری گشتاسپ با مردم اشاره کرده و نهادن “ترتیب و قاعدهی دیوانها” را، شامل وزارت، دیوان انشا، دیوان خراج و دیوان نفقات، به او نسبت داده است. طبری (ج2، ص 683) نیز بنای هفت خاندان بزرگ ایرانی را، همچون خاندانهای قارَن و سورِن، به او نسبت داده است. نسب اردشیر بابکان، بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی (حک: 224-240م) هم، به روایتی، با هشت واسطه به گشتاسپ میرسد (طبری، ج 2، ص 813؛ قس: بندهش، فصل 35، بند 36؛ پاکزاد، ص 398؛ دربارهی شخصیت گشتاسپ در دیگر متون دورهی اسلامی، نک. کریستنسن، ص 175-181؛ میرعابدینی، ج 2، ص 248-277). دقیقی نیز که شاعری زردشتی بوده، در گشتاسپنامهی خویش که اندکی بیش از هزار بیت است و فردوسی آن را عیناً نقل کرده (نک. فردوسی، ج 5، ص 76-174، بیت 14-1028)، “داد” گشتاسپ را ستوده (همان، ج 5، ص 78، بیت 29) و او را “آزاده” (همان، ج 5، ص 81، بیت 58: “پس آزاده گشتاسپ بر شد به گاه فرستاد هر سو به کشور سپاه”) خوانده است. بر خلاف روایات زردشتی، گشتاسپ در روایتهای سیستانی شخصیتی منفی است، زیرا، برخلاف رستم و خاندانش، از دین نیاکان دست کشیده و به دین زردشت گرویده است. به همین دلیل است که رستم سر به فرمان او نمیسپارد (تاریخ سیستان، ص 33-34). در شاهنامهی فردوسی نیز، که بازتاب روایتهای سیستانی است، برخلاف گشتاسپ نامهی دقیقی، گشتاسپ شخصیتی بسیار نکوهیده، متکبر و غیر قابل اعتماد است. به روایت شاهنامه “گشتاسپ را سَر پُر از باد بود” (فردوسی، ج 5، ص 6، بیت 39). او نخست از پدرش لهراسب، تاج و تخت را طلبید و چون پاسخ منفی شنید، یک بار به هند و بار دیگر به روم گریخت و با دختر قیصر روم، کتایون، ازدواج کرد. شایان ذکر است که نام همسر گشتاسپ در اوستا “هوتئوسا” (بارتولومه، ستون 1822) و در متون فارسی میانه “هوتوس” است (مثلاً در: گزیدههای زاداسپرم، فصل 35، بند 11؛ ژینیو و تفضلی، ص 128). فردوسی همچنین روایت میکند که گشتاسپ، پس از کنارهگیری پدرش، لهراسپ، بر تخت نشست. پس از مدتی، در جنگ با تورانیان به پسرش، اسفندیار، وعده داد که اگر بر اَرجاسپ تورانی پیروز شود تاج و تخت را بدو میسپارد، اما، پس از پیروزی افتخارآمیز اسفندیار، به وعدهی خویش عمل نکرد و چون او را تهدیدی برای تاج و تخت میدانست، او را به سیستان به جنگ با رستم فرستاد که میدانست بازگشتی ندارد، زیرا از وزیر دانایش، جاماسپ شنیده بود که “وُراهوش [=مرگ] در زاولستان بود” (فردوسی، ج 5، ص 297، بیت 66). گشتاسپ در نتیجهی بدکاریهایش، “نکوهش” گیتی و “پژوهش” (=بازخواست) روزِ شمار را از آن خویش کرد (همان، ج 5، ص 429، بیت 1569: “بدین گیتیت در نکوهش بُوَد به روز شمارت پژوهش بُوَد) به روایت بلخی (ص 17)، گشتاسپ در بلخ مدفون است.
مدت پادشاهي او يكصد و دوازده سال بود (456، طبري (2)) و به قولي يكصد و بيست سال (482، طبري (2)) (صديقيان، 1386: 251). او آتشكدههاي بسيار نهاد و هيربدان را بر آن گماشت و مخالفان خويش را كشت (129، آفرينش (3)). پس از پيروزي گشتاسب بر ارجاسب کاخی را به نيكي بساخت و آن را خان گشتاسبيان ناميد (73، شاهنامه (6)). گشتاسب با پيروزي بر ارجاسب به بلخ درآمد و به شكرانهي پيروزي آتشكدهاي به نام آذرنوش بنا نمود (127، ثعالبي) (دوستخواه، 1383: 138، 172-173، 219، 422؛ عفيفي، 1374: 36-37، ؛ اوشيدري، 1371: 409؛ بهار، 1378: 156؛ راشدمحصل، 1370: 1، 10، 12، 23، 32، 34، 36، 39 و 1389: 205، 245-246؛ فردوسي و شاهنامه سرايي، 1390: 640، 641-647؛ صديقيان، 1386: 251، 255، 260؛ تفضلی، 1354: 27، 41، 46، 74).
27-1 husraw Ohrmazd¦n [خسروهرمزدان]: تنها شخصيت غير اسطورهاي در اين متن خسروهرمزدان يا همان خسروپرويز است كه اين رساله در زمان او نوشته شده است و در قرن سوم هجري تدوين نهايي يافته است يعني زماني كه خط پهلوي رو به فراموشي ميرفته و فارسي نو جاي خود را به آن ميداده است.
28-1 Wahr¦m ī warz¦wand [بهرام ورجاوند]: پادشاهي است از دودهي كيانيان كه در دين مزديسني به آمدن او در پايان هزارهي دهم از هند نويد داده شده است.
در نيايش تندرستي كه هر روز زردشتيان ميسرايند به عدهاي از جاويدانان و بزرگان از جمله شاه بهرام ورجاوند درود فرستاده ميشود. در زند وهومن يسن آمده است: “گفتش اورمزد كه [اي] سپنتمان زردشت، چون ديو گزارده گوس [گزارده به معني پريشان و گوس به معني موي است] خشم به پيدايي آيد به كوست خراسان. نخست نشانهها پيدا شود… و به كوست چينستان، اندر هندوان، پدر كيبهرام ورجاوند زاييده شود كه بعداً كيبهرام ورجاوند زاده شود، كه بعداً كدخدايي به او رسد.
پادشاهی زاید که پدر آن پادشاه از تخمهی کیان «باشد و» به یاری هوشیدر به هندوستان رود. در یکصد سالگی «او را» میل به زنان باشد و از او پادشاهی که در دین به نام “بهرام ورجاوند” خوانند، زاده شود آن شب که کی زاید، نشان به جهان رسد، ستاره از آسمان بارد، هنگامی که آن کی زاده شود، ستاره نشان نماید، “داداورمزد” گفته است که آبان ماه و بادروز (=روز بیست و دوم ماه آبان) پایان «زندگیِ» پدرِ آن پادشاه (=پدر بهرام ورجاوند) باشد. دربارهی بهرام ورجاوند پیداست که به پر فرهی فراز رسد و دیهیم فراز بندد، گمارده در مقامِ موبدان موبدی و مقامِ داورِ راستِ دین و این دههای ایران، که من اورمزد آفریدم، دوباره بیاراید. “بهرام ورجاوند” شاهزادهای کیانی است که اندکی پیش از ظهور نخستین نجات بخش، یعنی هوشیدر، قیام میکند و مزدیسنان را به رسیدن پیک نجات و رهایی امیدوار میسازد.
[بهرام ورجاوند] پهلوی: kay wahram، که لقب او به پهلوی war z¦wan است. او از نجات بخشان زردشتی است، در ادبیات پهلوی قطعه شعری هست مربوط به بهرام ورجاوند که در زیر نقل میگردد:
کی باشد که پیکی آید از هندوستان
که [گوید]: «آمد آن شه بهرام از دوده کیان،که [او را] است پیل هزار، بر فراز سران [شان] هست پیلبان، که آراسته درفش دارد به آیین خسروان».
بهرام ورجاوند نمادی از ایزد بهرام است که به صورت شاهی، سوار بر پیل سفید آراستهای، برای یاری ایرانیان در برابر بدخواهان و دشمنان، از کابل یا از هندوستان میآید (اوشيدري، 1371: 179؛ راشدمحصل، 1370: 13، 16، 39؛ بهار، 1375: 198؛ آموزگار، 1386: 83).
28-2 payd¦gīh [ظهور]: (بهار، 1312: 93) آن را “پیدا” ترجمه کرده است. (کیا، 1331: 9)”پیدایی” ترجمه کرده است. (میرزایی ناظر، 1373: 65) همچنین “پیدایی” ترجمه کرده است. (عریان، 1371: 143)”پیدایی” ترجمه کرده است. نگارندهی واژهی “ظهور” را جایگزین مناسبتری دیده است.
29-1 p§øy©tan [پشوتن]: پشوتن بزرگترين پسر كيگشتاسب است. در اوستا فقط يك بار به اسم پشوتن، “پشوتنو” برميخوريم، آن هم در ويشتاسبيشت. در فرگرد اول يشت مذكور در بند 4، زردشت به كيگشتاسب دعا كرده، گويد: “بكند كه تو از ناخوشي و مرگ ايمن بشوي چنانكه پشوتن شده.” پشو به معني سزا رسانيدن و كيفر دادن و تنو به معني تن است كه جمعاً ميشود تن به سزا، ارزاني، محكوم، به كيفر ارزاني. در بهمنيشت آمده كه زرتشت از اهورامزدا خواست كه گوپتشاه و گُشتفريان و چتروك ميان پسر گشتاسب را كه همان پشوتن باشد فناناپذير كند تا به ياري جاودانان ديگر، سوشيانس را در كار نو كردن جهان و تازه گردانيدن گيتي همراهي نمايد.
چنين گويد كه پشوتن، پسر گشتاسپ، كه او را چهرومَيان نيز خوانند، به كنگدژ بامي است. به همان سرزمين، پشيوتنِ گشتاسپان از سوي كنگدژ آيد، با يكصد و پنجاه مرد پرهيزگار، و آن بتكده را كه رازگاه ايشان بود، بِكَنَد و آتش بهرام را به جاي آن بنشانَد. از گشتاسپ اسفنديار و پشيوتن زاده شدند. Øihr©may¦n، لقب پشيوتن، اوستا: paø©.tanu. اين لقب در اوستا نيامده است.
و ایزد نریوسنگ و سروشِ پرهیزگار از چکادِ (=قله) بهِ دائیتی به کنگدژ، که سیاوش بامی ساخت، برود و بانگ کنند که: فراز روای پشوتن بامی! چهرومیان گشتاسپان آرایندهی فره و کیان و دینِ راست. و پشوتنِ بامی با یکصد و پنجاه مرد پرهیزگار، که هاوشت (=شاگرد) پشوتن اندو به مینویی جامهی سمورِ سیاهِ نیک دارند، فراز رود به وسیلهی اندیشهی نیک، گفتار نیک، کردار نیک، بالاروند و با آتشِ آبها هادختِ بغان یسن و من اورمزد را با امشاسپندان فراز ستایند. پشوتن بامی با یکصد و پنجاه مرد که «جامهی» سمورِ سیاه دارند، به سوی آذر فرهمند- که روشن پیکر خوانند و در دادگاه نشانده است که جان آذرفرنبغ پیروزگر است- فراز رود و به هم زوتی (=پیشوایی) او یزش فراز سازند. پشوتن گشتاسپان به یاری آذرفرنبغ و آذرگشنسپ و آذربرزین مهر به بتکدهی بزرگ، نشیم (=جایگاه گنامینویِ گناهکار، فرازرود، خشمِ خونین درفش و همهی دیوان و دروجان بد تخمه و جادوگران به آن ژرفترین دوزخ رسند. به هم کوشیِ (=همکاری) پشوتنِ بامی آن بتکده را بکنند (=نابود کنند). و من، دادار اورمزد با امشاسپندان به گریوهی “هوگر” آیم و به امشاسپندان بفرمایم که: (به همهی ایزدان مینویی گویند که: “بروید به یاری پشوتن بامی برسید!”. من دادار، برای پشتیبانی به یاریِ پشوتنِ بامی رسم. و مهر دارندهی چراگاه فراخ، به پشوتن بامی بانگ کند که: “بِکَن، بزن (=نابود و تباه کن) بتکدهی نشیم دیوان را!. و پشوتن بامی و آذرفرنبغ و آذرگشنسب و آذربرزین مهر پیروزگر رسد، و آن دروج پر نیرو را بزند و آن بتکدهی نشیم دیوان بکند و یزش فراز سازند. پشوتن بامی به اروند و بهرود و این دههای ایران، که من اورمزد آفریدم، فراز رسد. پشوتنِ بامی چنین گوید که: “نابود بادا دیو و پری” نابود بادا دیو دروغ و بدی، نابود باشند دیوانِ تارتخمه. پشوتنِ بامی فراز رسد با یکصد و پنجاه مردِ هاوشت (=شاگرد) که «جامهی» سمور سیاه دارند، فراز رسد. و هنگامی که نزدیکِ آغازِ هزاره باشد، پشوتنِ گشتاسپان به پیدایی آید، فرّهی کیان پیروزگر به او رسد. و پس هنگامی که هزارهی هوشیدرماه آید، در «هزارهی» هوشیدرماه آفرینش روانتر و به نیروتر باشد و دروغ مار چهره را بزند و پشوتنِ گشتاسپان همان گونه دستور و رَدِ جهان باشد. پشوتن پسر گشتاسپ با هزار شاگرد که همگی قبای سمورِ سیاه در بردارند، درون کنگدژ است و از آنجاست که برای بر آراییِ دین به همراه شاگردان خویش بیرون میآید و دشمن را از ایرانشهر باز میدارد.
پشوتن گشتاسپان با هزار پیرو خود در کنگدژ اقامت دارند و در پایان جهان به ایرانشهر میآیند و دین و پادشاهی را دوباره مستقر میسازند.
اوستایی: Paøo-tanª- پهلوی: p§øyotan P§ø©tan در اوستا تنها یکبار در ویشتاسبیشت از پشوتن در زمرهی بیمرگان نام برده شده است (نک. زند اوستا، ج 11، ص 666). در دینکرد، پشوتن “فرمانروای فرّخ، بیمرگ، بی نیاز از خوراک، دارندهی تن بزرگ و نیروی کامل، پرفرّه و پیروزگر و همتای ایزدان” توصیف شده است (فردوسی و شاهنامه سرایی، 1390: 659) (“دینکرد هفتم”، فصل 5، بند 12). در یادگار زریران از پسران گشتاسپ یاد شده است، اما نامی از پشوتن نیست. القاب پشوتن عبارت است از تَچرومان (کیا، ص 21)، چهرومَیان (بندهش، ص 127؛ زند بهمن یسن، فصل 7، بند 19؛ گزیدههای زادسپرم، فصل 35، بند 4) و چهرومییان (دادستان دینی، پرسش 89، بند 3). بنابر روایتهای دینی، پشوتن نیز، مانند بهرام ورجاوند، نخستین موعود زردشتی است که اندکی پیش از هوشیدر ظهور میکند. پشوتن “آرایندهی فرّه کیان و دین راست” برای ترویج و استحکام دین مزدیسنا از کنگدژ، مقرّ فرمانروایی خود، به همراه سپهسالارش، “خورچهر”، يكي از پسران زردشت، قيام ميكند و به بازسازي دين بِهي و برپاداشتن آيينهاي ديني و گسترش آن ميپردازد. او به ياري آذرفَرْنْبَغ فرّخزادان، آذرگشسب و آذربرزين مهر، ديوان و جادوگران و بدتخمگان را نابود ميكند (نك. بندهش، ص 141-142؛ زند بهمنيسن، فصل 7، بند 18-24، 26، 37؛ روايت پهلوي، فصل 49، بند 12-18، ماه فروردين روز خرداد، بند 29). رسالت
