
اين جاودانان با تخريب بتكدهها و از ميان بردن ديوان به پايان ميرسد. به گفتهي ويدن گرن (ص 157)، ايزداني چون مهر و پهلواناني چون فريدون و پشوتن نقشي سرنوشتساز در رستاخيز دارند. به اعتقاد بهار (ص 199)، ظاهراً اسطورههاي مربوط به پشوتن نبايد قدمت بسيار داشته باشد، ولي چون پشوتن در پي قيام بهرام ورجاوند ظاهر ميشود (نك. زند بهمن يسن، فصل 7، بند 17-26)، بعيد نيست كه بعدها زردشتيان، به سبب علاقه به گشتاسپ، نام اين پسر گشتاسپ (يعني پشوتن) را هم در شمار جاويدانان جاي داده باشند (بهار، همان جا). پشوتن در شاهنامه (فردوسي، ج 5، ص 226-275، 310-315، 433) در داستان هفت خان اسفنديار و داستان رستم و اسفنديار، به عنوان پهلواني دلير و خردمند نقش دارد. او در هفت خان و در سفرسيستان، رايزن اسفنديار و سردار سپاه اوست و همواره او را دلسوزانه اندرز ميدهد تا از جنگ با رستم بپرهيزد. اما اسفنديار، به رغم توصيههاي پشوتن با رستم ميجنگد و سرانجام از او شكست ميخورد. به روايت شاهنامه، پشوتن در داستان بهمن نيز، به هنگام لشكركشي بهمن پسر اسفنديار به سيستان براي كينخواهي، او را از عاقبت كار بيم داد و گفت: تو تخت شاهي را از رستم يافتي، نه از گشتاسپ و اسفنديار (فردوسي، ج 5، ص 480-483؛ ثعالبي مرغني، ص 387). او در شاهنامه تنها كسي است كه دوست و دشمن از او به نيكي ياد ميكنند. القاب “نيك مرد”، “فرّخ”، “دانا” و “گرامي” كه شاهنامه (ج 5، ص 232، 467، 482) به پشوتن ميدهد همه حاكي از شخصيت ممتاز اوست.
[پشوتن] پهلوی: pesotan، اوستا: paso.tanu- پسر گشاسپ کیانی. از او یکبار در ویشتاسپ یشتیاد شده است (بند 4). در دیگر متنهای اوستایی از او یادی نشده است.او در اواخر هزاره زردشت، به نجات بخشی، از کنگدژ به ایرانشهر میآید. ولی ظاهراً اسطورههای مربوط به این قدیس دلاور زردشتی نباید قدمت زیادی داشته باشد و چون پشوتن به دنبال قیام بهرام ورجاوند ظاهر میشود، بعید نیست که در اصل تنها بهرام ورجاوند در اسطورهها بوده است و بعدها زردشتیان نام این پسر گشتاسپ را هم به سبب علاقه به گشتاسپ در شمار جاویدانان قرار داده و بعضی اسطورههای بهرام ورجاوند را به او نسبت داده باشند. در سی سالگی شاهی گشتاسب، هزاره سوم به سر آمد و هزاره چهارم رسید که در آن زردشت دین پذیرفت و آن را رواج داد. در همان هزاره اسکندر به ایرانشهر تاخت و اردشیر بابکان شاهی را باز آراست، تا شاهی به یزدگرد آمد و تازیان به ایرانشهر تاختند. از این پس، هیون و ترک به ایران میتازند و ستم میکنند تا کی بهرام از سوی کابل آید و مردم به او بگروند. پشوتن از کنگدژ با یکصد و پنجاه مرد میآید و هزاره پنجم آغاز میشود. آن هنگام که ایرانشهر به دست هیون و ترک ویران شود و بدی و ستم به مردم ایرانشهر کنند، آن هنگام از سوی کابلستان یکی آيد که بدو فره از دوده خدایان است و [او را] کی بهرام خوانند، همه مردم با او باز شوند و به هندوستان و نیز روم و ترکستان، همه سوئی پادشائی کند. دین زردشت را برپا دارد. همان سرزمین پشوتن گشتاسبان از سوی کنگ دژ آید با یکصد و پنجاه مرد پرهیزگار و آن بتکده را که رازگاه ایشان بود بکند و آتش بهرام را به جای آن بنشاند. دین را به درستی فرماید و بر پا دارد. از صفحه 196 تا 198 بندهش، نام جاودانان زردشتی آمده است. بنابرآن، یشیوتن، پسر گشتاسپ، به کنگ دژ است (اوشيدري، 1371: 200-201؛ بهار، 1375: 199، 183، 187، 290 و 1378: 127، 142، 151، 193؛ راشدمحصل، 1370: 15-18، 41، ؛ تفضلی، 1354: 140؛ فردوسي و شاهنامه سرايي، 1390: 659، 661-662).
29-2 gang-diz [كنگدژ]:در آبانيشت و زامياديشت از كنگ سخن رفته و در نوشتههاي پهلوي آگاهي بيشتري از آن در دست است. در بندهش، محل كنگدژ به سوي خراسان چند فرسنگ دورتر از درياي فراخكرد ياد شده است.
در مينوي خرد محل كنگدژ در سوي مشرق نزديك درياچهي ستويس در مرز ايرانويچ ياد شده و سودهايي كه به سياوش نسبت داده شده يكي زادن كيخسرو و ديگري ساختن كنگدژ ميباشد. در زند و هومنيسن كنگدژ از ساختههاي سياوش آمده كه رستاخيز از آنجا آغاز ميشود. فردوسي در شاهنامه محل كنگدژ را سرزمين توران ياد كرده است.
ابوريحان بيروني در آثارالباقيه، خوارزم را مركز سياوش و سلطنت كيخسرو و دودمان او دانسته است. ابوبكر محمد بن جعفر الزشخي در تاريخ بخارا حصار ارگ بخارا يا قهندزبخارا را كنگدژ دانسته. دارمستتر در زند اوستا كنگدژ را بخارا يا خوارزم ياد كرده، و ماركوارت عقيده دارد كه كنگدژ در محل بخارا بوده و در زبان چيني سمرقند را كهنگ گويند. كريستن سن يادآور ميشود كه اين دژ در جانب شمال و در آن سوي درياچهي وروكش ميان كوههايي قرار دارد. در برخي از فرهنگهاي فارسي محل كنگدژ را در بابل و ساختن آن را به ضحاك نسبت دادهاند (عفيفي، 1374: 588).
29-3 ¦y§d [ميآيد]: (بهار، 1312، 93)، (کیا، 1331: 9)، (میرزای ناظر، 1373: 67)، (عریان، 1371: 143) هر چهار نفر را “آید” ترجمه کردهاند. نگارنده این فعل را طبق دستور زبان پهلوی مضارع اخباری آورده است به صورت “میآید”.
30-1 huø§dar [هوشیدر]:در دوران هوشیدر اتفاقاتی میافتد که عمدهی آنها عبارت است از ایستادن ایزدمهر و خورشید به مدت ده شبانهروز در اوج آسمان. به مدت سه سال گیاهانی که به کار نیایند خشک نمیشوند یا به تعبیر دینکرد برای گیاهان سه سال همیشه بهار خواهد بود. انواع گرگها در یکجا گرد آیند و همه به صورت یک گرگ واحدی شوند که پنهانش چهارصد و پانزده گام و درازایش چهارصد و سی گام است. به فرمان هوشیدر مؤمنان به مقابلهی با این جانور میروند. اما با دعاهای دینی از عهدهی او بر نمیآیند. سرانجام با سلاحهای مختلف آن دروج (=دیو) را میکشند. در سدهی پنجم هوشیدر مَزَنها را که از نژاد دیواناند سرکوب میکند. افراط و تفریط ضعیف میشود و پیمان (=اعتدال) نیرومند میگردد. یکی از وقایع دورهی هوشیدر رسیدن دیو ملکوس، جادوگر هفت ساله است. که از تخمهی تور برادَروش قاتل زردشت است در سدهی چهارم یا پنجم یا به روایتی در پایان هزارهی هوشیدر به جادویی سرما و باران ایجاد میکند. سرانجام در زمستان چهارم به نفرین مزدیسنان (به روایت دینکرد به وسیلهی “دَهمان آفرین”) ملکوس میمیرد، آنگاه مردمان و چهارپایان از وَرِجَمکَرد که قلعهای است که جمشید به منظور حفاظت مردمان از این باران و سرما ساخته است، بیرون میآیند و در جاهای مختلف اقامت میکنند و نسلشان افزایش مییابد. پس از گذشتن سدهی پنجم از این هزاره دو سوم مردم جهان پارسای و یک سوم بدکاراند.
با آمدن هوشیدر هزاره پنجم آغاز میشود. در هزاره اوشیدر، زمستان ملکوسان و در هزاره اوشیدر ماه رهایی ضحاک از بند، جهانیان را رو به سوی نابودی میبرد. هزاره پنجم، هزاره اوشیدر آغاز شود. او شیدر زردشتان، رهبر دین و پیامبر راستین، از [سوی] هرمزد آید، همان گونه که زردشت [دین] آورد، او نیز دین آورد و رواج بخشد. تنگی و خشکی کاهد، رادی و آشتی و بیکینی [اندر] همه جهان گسترش یابد. سه سال گیاهان را سرسبزی دهد. رود واتئنی به بلندی اسبی بتازد. چشمههای دریای کیانسه بازتازد. ده شبانه روز خورشید به اوج آسمان بایستد. گرگ سردگان همه نابود شوند. [اوشیدر] پهلوی: usidar، اوستا: uxsyat.arata- به معنای پروراننده تقوی. او نخستین فرزند از سه پسر زردشت است که نطفه ایشان در بن دریای کیانسه است و به هر هزار سالی پس از زردشت، دوشیزهای برای شستن خویش به دریای کیانسه میرود و به نطفهای باردار میشود.
در نامه دینکرد چنین آمده است:
«دیگر، نزدیک به پایان هزاره زردشت، باز به این کوشش آمدن و شگفت کوشیدن و نیز بدان روی است ده شبانه روز درنگ [خورشید به] فرجام هزاره زردشت و آغاز رسیدن اوشیدر به همپرسگی هرمزد، که ایستادن خورشید است به بالا [به] همان گونه، به نیروی دادار، [اهریمن] در آن کوشش نیز شکست یافتن و خورشید از همان جای باز به حرکت و سپری کردن آن درنگ آمدن.«از آن پس، نزدیک به فرجام هزاره اوشیدر، [اهریمن] باز به کوشش آمدن و شگفت کوشیدن، نیز بدان روی است بیست شبانه روز درنگ [خورشید به] فرجام هزاره اوشیدر و آغاز رسیدن اوشیدرماه به همپرسگی هرمزد و ایستادن خورشید به بالا، [به] همان گونه. اما در کتاب زند بهمن یسن داستان به گونهای دیگر مطرح میشود: «اوشیدر را پیداست که به یکهزار و هشتصد سال [پس از زردشت] بزاید. به سی سالگی به همپرسگی من، هرمزد، رسد و دین پذیرد. چون از همپرسگی بیاید، بانگ کند به خورشید اورانداسپ که «بایست!». «بایستد خورشید اورانداسپ ده شبانهروز. چون این ستود، همه مردم جهان به بهدین مزدیسان بایستند (تفضلی، 1354: 88-91؛ بهار، 1386، 183، 187، 199، 200).
30-2huø§dar¦n [هوشیدران]:در فروردينيشت، فروهر سه موعود ستاييده شده و چنين آمده: ما ميستاييم كسي كه سوشيانت پيروزگر ناميده خواهد شد، استوت اِرت ناميده خواهد شد. در زامياديشت آمده: فرّ كياني نيرومند مزداآفريده را ميستاييم كه به سوشيانتِ پيروزمند و به ساير دوستانش تعلق خواهد داشت. در ونديداد زردشت نابودي آفرينش ديوها و ديو ناسو و خناثي تي پري را تا ظهور سوشيانس پيروزمند كه از شرق ظهور خواهد كرد درخواست ميكند.
در ويسپرد مرد پاك و پارسايي كه به سپندارمد و سخن سوشيانت پايدار است ستوده شده است. در بندهش دربارهي هوشيدران آمده: به هزارهي چهارم زردشت دين از اورمزد پذيرفت… به هزارهي پنجم هوشيدر زردشتان به دين نمودار شود. هزارهي ششم كه آن را هزارهي هوشيدرماه خوانند پيدا بود، هوشيدرماه زردشتان به پيامبري از اورمزد آيد، چون زردشت كه دين آورد. او نيز دين آورد، و در جهان رواج دهد. در پايان سوشيانس زردشتان به پيدايي رسد و سي شبانهروز خورشيد به بالاترين اوج آسمان بايستد.
در كتاب مطالعات ايرانشناسي آمده: چون هزارهي زرتشت سرآيد، جاي و كوهي است كه آن جاي كوه خدا خوانند، و قومي بسيار از جمله بهدينان آنجا نشستهاند و هر سال روز نوروز و چون مهرجان (=مهرگان) آيد، آن مردمان دختران خانه را فرستند در آن آب نشيند، آن حال به ايشان گفته است كه اوشيدر و اوشيدرماه و سياوشانس (سوشيانت) از دختران شما پديدار خواهد آمدن… .
پس، پنجم هزارهي اوشيدر آغاز شود. اوشيدرِ زردشتان، به دين رهبر، و پيامبر راستين، از (سوي) هرمزد آيد. همانگونه كه زردشت (دين) آورد. او نيز دين آوَرَد و رواج بخشد. تنگي و خشكي كاهد، رادي و آشتي و بيكيني (در) همهي جهان گسترش يابد. سه سال گياهان را سرسبزي دهد. رود واتَئِني به بلنديِ اسبي بتازد. چشمههاي درياي كيانسه باز تازد. ده شبانهروز خورشيد به بالاي آسمان بايستد. گرگ سردگان همه نابود شوند. پس، چون هزارهي اوشيدر به سر رسد، ملكوسِ سيج سرشت، از تخمهي تورِ برادْروُش، كه مرگ زردشت بود، به پيدايي رسد.
اورمزد گفت که: “ای زردشت سپیتمان! هنگامی که دیو گشاده موی خشم تخمه در ناحیهی خراسان به پیدایی آید، نخست نشانِ سیاه پیدا شود، هوشیدر زردشتان (=هوشیدر پسر زردشت) در دریاچهی فَرَزدان زاید- در سی سالگی به دیدار من اورمزد رسد- پادشاهی زاید که پدر آن پادشاه از تخمهی کیان «باشد و» به یاری هوشیدر به هندوستان رود. دربارهی هوشیدر پیداست که در سال یکهزار و هشتصد بزاید، در سی سالگی به دیدارِ من اورمزد رسد و دین بپذیرد. مهر دارندهی چراگاه فراخ به هوشیدر زردشتان بانگ کند که: (ای هوشیدر، آرایندهی دین راست، به خورشید تیزاسب بانگ کن که: “برو!”زیرا کشور ارزه، وروبرش و وروجرش و نیمهی خونیره بامی تاریک است). و هوشیدر زردشتان به خورشید تیز اسب بانگ کند که: “برو!”. سرانجام دوران پرآشوب و تباه تسلط دیوان و دیوخویان میرسد و این با سالهای پایانی هزارهی زردشت هم زمان است. از این رو وقتی خرابی به اوج میرسد هوشیدر، نخستین نجاتبخش دین، قیام میکند تا دوباره جهان را از بدیها پاک کرده به نیکیها بیاراید. در یادگار جاماسبی آمده است: “گشتاسپ شاه از جاماسپِ بیدخش پرسید که هنگام آمدن آن پسر
