
خاكي كه خون سياوش را خورده بود، درختي برآمد سر به ابر برده، بر برگهاي او چهر سياوش نگاريده با بوي مشك. در ماه دي چون بهاران بود، و پرستشگاه سوگواران سياوش بود (168، شاهنامه (3)).
ز خاكي كه خون سياوش بخورد
به خاک اندر آمد درختي ز گرد
نگاريده بر برگها چهر او
همي بوي مشك آمد از چهر او
به دي مه نشان بهاران بُدي
پرستشگه سوگواران بدي
(168، شاهنامه (3)) (همان: 135).
افراسياب فرنگيس را با اموال و جواهر بسيار نزد پيران فرستاد، پيران نيز هداياي بسيار همراه او كرده و آن دو را به عقد هم درآوردند (93، ثعالبي). سياوش به فرنگيس اندرز داد كه نام فرزند خود را كيخسرو نهد (96، ثعالبي).
[همسپهمدیم] پهلوی، به معنای ‘حرکت همه سیاه’ است؛ و در اصل مربوط به فرود آمدن گروهی فروهر مردگان بوده است به زمین و بدین روی، این گاهنبار، در واقع، یادبود مردگان به شمار میآمده و سپس با آیین سوک سیاوش، شهادت و بازگشت خدای برکت بخشنده آسیای غربی برآمیخته است.
بندهش، از ص 211 تا 220
به گمان نگارنده، همان گونه که در پاره دوم این کتاب خواهد آمد، آیین سیاوش به آیینهای ستایش ایزد نباتی بومی مربوط است و به آیین تموز و ایشرتایلی و از آن کهنهتر به آیینهای سومری میپیوندد و بدین روی شاید واژه اوستایی به معنای مرد سیاه یا سیهچرده باشد که اشاره به رنگ سیاهی است که در این مراسم بر چهره میمالیدند یا به صورتکی سیاه است که بکار میبرند. اگر نظر نگارنده درست باشد، مراسم حاجی فیروز با چهرههای سیاه شده، خود گویای این معنا است و قدمت شگفتآور آن را میرساند، زیرا به اغلب احتمال، آیین حاجیفیروز، یکی از آیینهای کهن بومی ایران است که با آیین سیاوش مربوط و همزمان میباشد.
آغاز دینکرد هفتم (چاپ مدن، ص 591 تا ص 600 ص3).
(38) و آمد به کی سیاوخش بامی؛ بدان ساخت کنگدژ شگفتساز را برای نگاهداری [کشور] از اینران [و] پاسداری؛ بسی وّرج (= اعجاز) و فره و راز دین که از آن، ویرایش روزگار [بود] و باز آراستاری شهریاری ایران [و] باز پیوستاری نیرومندی [و] و پیروزگری [از او] در دین هرمزد پیدا [است]. در ادبیات فارسی سیاوش از میان دو کوهه آتش میگذرد. برای اثبات کردن پاکی خویش. کیخسرو، پسر سیاوش و نوه کیکاوس، یکی از جاودانانی است که در پایان جهان برای نو آراستن زمین و مردمان و فرشکردسازی باز میآیند. وجود عید نوروز و اهمیت شگفتآور آن خود در اصل به آیین سیاوشی مربوط است (عفيفي، 1374: 564؛ اوشيدري، 1371: 337؛ بهار، 1378: 137، 140، 151، 195؛ راشدمحصل، 1370: 14؛ تفضلی، 1354: 45، 139؛ راشدمحصل، 1366: 123 و 1389: 204؛ فردوسی و شاهنامه سرایی،1390: 557، 563-564، ؛ صديقيان، 1386: 124-125، 129، 135، 143، 145؛ بهار، 1375: 51، 194، 209، 261، 289، 448).
20-3 Fr¦siy¦g [افراسياب]: زود هَئومَهي دلير را گوشت پيشكشي بِبُر تا تو را به بند در نكَشَد؛ چُنان كه افراسياب توراني تباهكار را- كه در يك سوم از ژرفاي زمين، ميان ديوارهاي آهنين ميزيست- به بند در كشيد.
41- افراسياب توراني تباهكار در هَنگِ زيرزميني خويش، صد اسب و هزار گاو و دههزار گوسفند او را پيشكش آورد…
42- … و از وي خواستار شد:
اي اَرِدْوي سورَ اناهيتا! اي نيك! اي تواناترين!
مرا اين كاميابي ارزاني دار كه من به آن فرّ شناور در درياي فراخ كرد، كه هم اكنون و از اين پس، از آن تيرههاي ايراني و زرتشتِ اشون است، دست يابم.
43- اردوي سور اناهيتا او را كاميابي نبخشيد.
56- افراسياب توراني تباهكار، به آرزوي ربودن فرّ ناگِرِفتني- كه هم اكنون و از اين پس، از آن تيرههايِ آريايي و زرتشتِ اَشَون است- جامه از تن برگرفت و برهنه به درياي فراخكرد جَست و شناكنان در پي فر شتافت.
فرّ تاختن گرفت و [از دسترس او] به در رفت.
آنگاه افراسيابِ تورانيِ بسيار زورمند، ناسزاگويان از درياي فراخكرد برآمد.
آنگاه افراسياب توراني بسيار زورمند [ديگرْ باره] خود را به دريايِ فراخكرد افگند.
59- پس دومين بار، افراسياب به آرزوي ربودن فرّ ناگرفتني- كه هم اكنون و از اين پس، از آن تيرههاي آريايي و زرتشتِ اشون- جامه از تن برگرفت و برهنه به درياي فراخكرد جست و شناكنان در پي فرّ شتافت.
فرّ تاختن گرفت و [از دسترس او] به در رفت.
آنگاه افراسيابِ تورانيِ بسيار زورمند، ناسزاگويان از درياي فراخكرد برآمد.
82- افراسياب توراني تباهكار، در همهي هفت كشورِ زمين، به جست و جوي فرّ [زرتشت] بود.
افراسياب توراني تباهكار، در آرزوي فرّ زرتشت، همهي هفت كشور زمين را بپيمود.
افراسياب به سوي فرّ شتافت… اما [زرتشت و فرّ]، هر دو خود را واپس كشيدند.
آتش گركوي را كه سه آتش به سيستان است، افراسياب نشانيد (و آن) هنگامي (بود) كه پادشاهيِ ايرانشهر كرد. دربارهي مانِشهايي كه كيان به فرّه كردند: يكي را افراسيابِ تورِ جادوگر، (در) زير زمين، به جادويي كرد. دربارهي خانهي افراسياب گويد كه زير زمين به جادوئي ساخته شده است. به روشني، خانه (در) شب چون روز روشن بود. چهار رود در آن ميتازَد، يكي آب، يكي مي، يكي شير و يكي ماست زده. (بر سقف آن) گاه خورشيد و گاهِ ماه به روشني در آراسته است. (به بالاي) يكهزار مردِ ميانه بالا، (بالاي) خانه بود. در همان هزارهاي كه ايرج كشته شد، منوچهر زاده شد و كين ايرج را خواست. پس، افراسياب آمد و منوچهر را با ايرانيان به پَتِشخوارگر راند و به سيج و تنگي و بس مرگ نابود كرد و فِرَش و نوذَر، پسران منوچهر، را كشت تا به پيوندي ديگر، ايرانشهر از افراسياب ستانده شد. چون منوچهر در گذشته بود، ديگر بار افراسياب آمد، بر ايرانشهر بس آشوب و ويراني كرد، باران را از ايرانشهر باز داشت، تازاب تهماسپان آمد، افراسياب را بسپوخت و باران آورد، كه آن را نوباراني خوانند. پس از زاب، ديگر بار، افراسياب گِران بَدي به ايرانشهر كرد تا قباد به شاهي نشست. ايرانيان افراسياب را به خواهش خواستند تا (باز) گشت و آن زينگاو را كشت و (خود) شاهيِ ايرانشهر كرد. بس مردم را از ايرانشهر بُرد و به تركستان نِشاست. ايرانشهر را ويران كرد و بياشفت، تا رستم از سيستان (سپاه) آراست و هاماورانيان را گرفت، كاوس و ديگر ايرانيان را از بند گشود. با افراسياب، به اوله رودبار، كه سپاهيان خوانند، كارزاي نو كرد. (باري) ديگر افراسياب كوشيد؛ كيسياوش به كارزار آمد. به بهانهي سودابه- كه زن كاوس سودابه بود- سياوش به ايرانشهر باز نشد، بدين روي افراسياب زينهار (آوردن سياوش) به وي را پذيرفته بود، (سياوش) به كاوس نيامد، بلكه خود به تركستان شد. دُختِ افراسياب را به زني گرفت. كيخسرو از او زاده شد. سياوش را آن جاي كشتند. در همان هزاره، كيخسرو افراسياب را كشت، خود به كنگدژ شد و شاهي را به لهراسب داد. آنان كه براي خود… كردهاند، چون ضحاك و افراسياب و وامون و نيز ديگر از اين گونه مرگارزانان، پادافراه (بدان) آئين تحمل كنند (كه) هيچ مردم تحمل نكند، كه آن را پادافراه سه شبه خوانند. افراسياب پسر پَشَنگ، پسر زَئيشَم، پسر تورك، پسر اَسپَئنِيسپ، پسر دورُوشَپ، پسر تور، پسر فريدون است. چنان كه (افراسياب) و گرسيوز كه (او را) كيدان خوانند، و اَغريرَث هر سه برادر بودند. از افراسياب فِرَسپِ چول و شان وشيده و ديگر فرزندان زادند. وِسپان فريا كه كيخسرو از او زاده شد، دختر افراسياب بود. هنگامي كه افراسياب منوچهر را با ايرانيان در كوه پَتِشخوارگر محاصره كرد و سيج و تنگي بر هِشت، اغريرث از ايزدان آيفت خواست و آن نيكي يافت كه آن سپاه و گُند ايرانيان را از آن سختي رهائي داد. افراسياب بدان بهانه اغريرث را كشت. اَغريرث را به پاداش آن فرزندي چون گوُبَد شازاده شد. افراسياب دوزاده سال (شاهي كرد).
در بندهش نيز اندكي قبل از اين آمد كه هلمند را افراسياب پايمال نكرد، ولي در اينجا زراومندرا با هلمند تند و تيزيكي گرفته، ميگويد آن را پايمال كرد.
و از ضحاک بیوراسب و افراسیاب تور ملعون این سود بود که اگر فرمانروایی به بیوراسب و افراسیاب نرسیده بود، آنگاه گنامینوی ملعون (=اهرمن) آن فرمانروایی را به “خشم” داده بود و اگر به خشم رسیده بود تا رستاخیز و تن پسین باز ستدن آن از او ممکن نمیشد زیرا که “خشم” صورت مجسم ندارد. منوچهر از زمین پدشخوارگر تا بُنِ گوزگ که افراسیاب گرفته بود، به پیمان از افراسیاب باز ستد و به ملکیت ایرانشهر آورد. و افزودن دریاچهی کانسه که افراسیاب آن را پایمال کرده بود، و آب را از آن روانه ساخت. و از کیخسرو این سودها بود چون کشتن افراسیاب. بعد از اینکه افراسیاب تورانی منوچهر پادشاه پیشدادی را در طبرستان محصور کرد، سرانجام هر دو به صلح گراییدند و منوچهر از افراسیاب درخواست کرد به اندازهی یک تیر پرتاب از خاک او را به وی برگرداند. افراسیاب این تقاضا را پذیرفت. بنابر روایت غررالسیر این تیر که افراسیاب بر آن نشانهای از خود نهاده بود در هنگام طلوع خورشید رها شد. بعد این تیر را از خلم به طبرستان نزد افراسیاب باز آوردند و به این طریق مرز ایران و توران مشخص شد. در مورد جای فرود آمدن تیر آرش در منابع مختلف اختلاف نظر دیده میشود. در بسیاری از روایات اسلامی که بر اساس منبع ساسانی تدوین یافته، جای فرود آمدن تیر در بلخ و زمین خَلم از نواحی بلخ یا طخارستان و لب جیحون ذکر شده است. بنابر روایت کتاب بندهش افراسیاب هزار چشمهی آب کوچک و بزرگ از جمله رود هیرمند و ادینی و شش رودخانهی قابل کشتیرانی دیگر را که به این دریاچه میریخت از میان برد و مردمان را در جای آن مستقر کرد. پشنگ پدر افراسیاب است.
هنگامی که افراسیاب جادو به سبب دیوکامگی برای خواستن آن فرّه، سخت رنجه شد، چنانکه دین گوید که: “بتاخت افراسیاب تور پر شکوه ای سپیتمان زردشت! نخست به دریای فراخکرد «و نیز» دوم و سوم بار و آن فرّه را خواست یافتن، که «از آنِ» شهرهای ایران و زادهشدگان پرهیزگار «بود اما» بدان دست نیافت. این نیز «پیداست» که افراسیاب بدکار به همه هفت کشور بتاخت و فرّه زردشت را خواست.
افراسیاب شاه پهلوان توراني، دشمن بزرگ ايرانيان در تاريخ افسانهاي ايران (يارشاطر، ج1، ص 570). يوستي نام اوستايي او را چنين معرفي كرده است: “كسي كه بسيار به هراس اندازد” (به نقل از پورداوود، “اسامي خاص در آبان يشت”، ج 1، ص 211)، اما در اين معني اتفاق نظر نيست و بارتولومه (به نقل از همان، ج 1، ص 211، حاشيهي 1)، بنو نيست (به نقل از يارشاطر، ج1، ص 572) و ماركوارت (ص 21-22) معاني و اشتقاقهاي ديگري براي آن پيشنهاد كردهاند. در منابع ايراني از او به عنوان جنگجويي هراسانگيز، سرداري چيره دست، عامل اهريمن و برخوردار از نيرويي جادويي و سخت مصمم به ويران كردن سرزمينهاي ايراني ياد شده است (يارشاطر، ج1، ص 570) همهي منابع اتفاق نظر دارند كه نام پدرش پشنگ بوده است. او در “ميان ثلث زمين، در ميان ديوار آهنين” ساكن است (يسن 11، بند 7) و سرانجام كيخسرو او و برادرش، گرسيوز، را به بند كشيد (يشت 19، بند 77). افراسياب در كوه بَگِر (بَغگِر) در ايرانشهر دژي ساخت و خانهي زير زميني خود را در آن دژ بنا كرد. (نك. كريستنسن، كيانيان، ص 131). او در فنّ روان ساختن جويها مهارت داشت (دادستان دينيك، پرسش 70، بند 3)، روايتي كه مغاير با صفت خاصّ او، يعني از بين بردن رودها و پديد آوردن خشكسالي است. به روايت مينوي خرد (پرسش 7، بند 29-30)، اهريمن افراسياب را بيمرگ آفريد، ولي اورمزد او را ميرا كرد و بدين گونه كيخسرو توانست او را بكشد (بندهش، ص 140؛ دينكرد، همان جا) و به پادافراه گناهانش برساند (بندهش، ص 147). در منابع اسلامي، با تفصيل بيشتري از افراسياب سخن رفته است،. اين كه افراسياب چشمههاي آب را كور ميكند و با يورش او آبها فرو ميرود و باران نميبارد (ابن بلخي، ص 38؛ حمزهي اصفهاني، ص 34؛ ابوحنيفهي دينوري، ص 34-35؛ تاريخ سيستان، ص 60-61) پُرتكرارترين ويژگي اهريمني او در اين متون است كه در شاهنامه نيز دو بار به آن اشاره شده است (فردوسي، به
