
آرش و تيرافكندن او اشاره دارد يشتهاي اوستاست. در تيشتر يشت (همان جا)، تازش ستارهي تيشتر به سوي درياي فراخكرت به پروازِ تيري مانند شده است كه آرش از كوه اَيريوخْشَئوثه (محل آن دانسته نيست) به كوه خْوَنْوَنْت پرتاب كرده است. بنابر اين گزارش (يشت 8، بند 7، 38)، اَهورَمَزدا به تير آرش نفخهاي بدميد و مهر، دارندهي دشتهاي فراخ، راه عبور تير را هموار ساخت. اَشي نيك و بزرگ و پارِند (فرشتهي ثروت) سوار بر گردونه از پي تير روان شدند تا تير بر زمين فرود آمد. از ميان منابع پهلوي تنها در رسالهي ماه فروردين روز خرداد (همان جا)، كه از رويدادهاي روز خرداد (روز ششم) از ماه فروردين سخن ميرود، از آرش ياد شده و در آن آمده است كه در اين روز منوچهر و آرش ايران زمين را از افراسياب باز ستاندند. منابع دربارهي محلي كه آرش از آنجا تير افكند، جاي فرود آمدن تير و چگونگي پرواز معجزهآساي تير و نيز سرانجام آرش اختلاف كردهاند. به گزارش ابوريحان بيروني (همان جا) آرش تير از كوه رويان (همچنين نك. گرديزي، ص 243) افكند و خداوند باد را فرمان داد تا تير او را به اقصاي خراسان، جايي واقع در ميان فرغانه و طبرستان (اولي احتمالاً تصحيف فرخار و دومي تصحيف طالقان يا طخارستان، نك. مينورسكي، “تعليقات”، حدودالعالم، ص 330؛ تفضلي، ج 11، ص 267) برساند. تير آرش، كه افراسياب آن را نشان كرده بود، هزار فرسخ برفت و سرانجام بر درخت گردوي بزرگي فرود آمد. به گزارش ثعالبي (ص 133، 134) تير آرش به هنگام طلوع آفتاب پرتاب شد، از مازندران گذشت و به باد غيس رسيد و چون خواست فرود آيد، به فرمان خداوند فرشتهاي (يا “باد” در روايت ابوريحان بيروني، همانجا؛ مقدسي، ج 3، ص 146) آن را به پرواز درآورد و به خُلْم در سرزمين بلخ برد و هنگام غروب در كوزين (تصحيف گوزبن، احتمالاً ناحيهاي ميان گوزگان و جيحون، نك. تفضلي، ج 11، ص 266؛ بن گوزگ در مينوي خرد نيز قلب همين نام است، ماركوارت، ص 14، 18-19) فرود آورد. به نظر تفضلي (ج 11، ص 267)، احتمالاً جاي فرود آمدن تير آرش در اصل در حدود ناحيهي هري رود تصور ميشده است،ولي بعدها كه مرز ايران از سوي جيحون گسترش يافت در مورد محلهاي جغرافيايي اين افسانه نيز تغييراتي مطابق با وضع زمان پيش آمد. به گزارش غالب منابع، داستان تيراندازي آرش در زمان منوچهر رخ داده است، ولي ثعالبي (ص 108، 133) و ابوحنيفهي دينوري (ص 11) اين داستان را به زمان زو (يازاب در روايت دينوري) پسر طهماسب، نسبت دادهاند. به روايت رسالهي پهلوي ماه فروردين روز خرداد (همان جا)، آرش در روز ششم ماه فروردين تير انداخت، ولي در روايت ابوريحان بيروني (همان جا) اين واقعه در روز سيزدهم از تير ماه (=تيرگان كوچك) روي داد و خبر فرود آمدن تير را روز چهاردهم تير (=تيرگان بزرگ) آوردند. به گفته تفضلي (ج1، ص 79؛ همو، ج 11، ص 260)، روايت اول قديمتر است و روايت دوم بر اثر تشابه اسمي “تير” و روز و ماه تير شكل گرفته است و ذكر نام آرش و تيراندازي او در تيشتر يشت نيز شايد در پديد آمدن اين روايات بيتأثير نبوده است. فقدان داستان تيراندازي آرش در شاهنامه احتمالاً به تحريري خاصّ از خداي نامهي دورهي ساساني مربوط ميشود كه داستان تيراندازي آرش را نداشته است، نه آنكه فردوسي به قصد خاصّي اين داستان را حذف كرده باشد. چنين مينمايد كه داستان تيرافكندن آرش، در ميان شاعران پارسي گوي نيك شناخته بوده است (قس: هنوي، ج 11، ص 267)؛ چه، گذشته از فردوسي و فخرالدين اسعدگرگاني، بسياري از شاعران نامدار ايراني، از جمله فرّخي سيستاني (ص 62)، انوري (ج 2، ص 549؛ قطرن تبريزي، ص 167؛ اديب صابرترمذي، ص 356)، نظامي گنجوي (شرفنامه، ص 230، 372؛ ليلي و مجنون، ص 33)، خاقاني شرواني (ص 123، 452) خواجوي كرماني (ص 198)، به اين داستان اشاره كردهاند. همچنين از خسروي سرخسي شاعر قرن 4ق، بيتي نقل شده است كه باز هم در آن چنين اشارهاي ديده ميشود (نك. دهخدا، ج 1، ص 75). داستان آرش در ادبيات معاصر فارسي از حدود 45 سال پيش به اين سو موضوع برخي داستانها و نمايسنامهها و اشعار بوده است. درسال 1338ش، ارسلان پوريا كتابي با عنوان آرش تيرانداز (در چاپ دوم: آرش شيواتير، تهران، 1357ش) نوشت كه مشتمل است بر قصيدهاي بلند، نمايشنامه و داستان آرش به نثر. در همان سال سياوش كسرايي، شاعر معاصر، شعر بلند و معروف “آرش كمانگير” را به سبك نيمايي در تهران منتشر كرد. در 1342ش نيز داستان كوتاه آرش در قلمرو ترديد، نوشتهي نادر ابراهيمي، در تهران و در 1344ش مثنويي در بحر رمل با عنوان حماسهي آرش، سرودهي مهرداد اوستا، در مشهد انتشار يافت (نك. هنوي، همان جا) (زرشناس و گشتاسپ، 1389: 9-10، 143؛ بهار، 1378: 189؛ تفضلی، 1354: 129-130؛ فردوسی و شاهنامه سرایی، 1390: 445-451).
22-2 ab¦z stad [باز گرفت (ند)]: (بهار، 1347: 93) اين فعل را مانند اصل متن پهلوي به صورت سوم شخص ماضي مفرد ترجمه كرده است “بازگرفت”. (كيا، 1331: 8)”بازستدند” ترجمه كرده است. (ميرزاي ناظر، 1373:63)”بازستُد (ند). در ترجمهاش آورده است. (عريان، 1371: 142)”بازستدند” آورده است. نگارنده نيز بر اساس معني جمله نه لغت پهلوي به صورت “باز ستدند” ترجمه كرده است.
23-1 Lur¦sp [لُهراسب]: زردشت از اناهيتا خواستار شد:
اي اَرِدْوي سورَ اناهيتا! اي نيك! اي تواناترين!
مرا اين كاميابي ارزاني دار كه من كي گشتاسپ دلير پسرِ لُهراسپ را بر آن دارم كه ديني بينديشد، ديني سخن بگويد و ديني رفتار كند.
از گروه هشتگانهي كيانيان كهن، تنها سه تن، يعني كيقباد و كاوس و كيخسرو به شهرياري رسيدند و فرمانروايي كردند. سپس نوبت شهرياري به لُهراسپ، نبيرهي كي پَشين رسيد و در پي او نيز گشتاسپ جانشين وي شد.
در آفرين دهمان فروشياش همراه بسياري از ناموران و ديگر پارسايان و نامداران ستوده شده است. در بند 105 آبانيشت نيز از لهراسب، پدر ويشتاسب نام برده شده است. سلسله نسب لهراسب، برابر بندهش، به منوچهر ميرسد. برابر شاهنامه، كيخسرو هنگام ترك تاج و تخت، پادشاهي به كيلهراسب داد.
زماني كه كيخسرو افراسياب را كشت، خود به كنگدژ شد و شاهي را به لهراسپ داد (بهار، 1378: 140). لهراسپ پسر زاب، پسر مَنوش، پسر كيپَسين، پسر كياَپيوَه، پسر كيقباد است و از كيلهراسپ گشتاسپ ورزير و ديگر برادران زاده شدند.
از کیلهراسب این سود بود که خوب پادشاهی کرد و نسبت به ایزدان سپاسگزار بود و اورشلیم جهودان را کند و جهودان را آشفته و پراکنده کرد و کیگشتاسپ دین پذیرنده از تن او آفریده شد.
در اوستا نام او aurvat.aspa-، تنها يكبار در آبانيشت، بند 105 و آن هم به سبب ذكر نام پسرش گشتاسپ آمده است (بارتولومه، ستون 200؛ مايرهوفر، ص 26-27). واژهي aurvat.aspa-، “دارندهي اسب/ اسبان تيزتك”، كه در اوستا به عنوان صفتي براي خورشيد و اپام نپات، “ايزد آبها”، به كار رفته، در زبان فارسي ميانه به صورت luhr¦sp و در فارسي دري به صورتهاي “لهراسب” و “لهراسپ” درآمده (نك. دهخدا، ذيل “لهراسب”). لهراسب در روز مهر از ماه مهر تاج بر سر نهاد (فردوسي، ج 4، ص 373، بيت 3128-3129) و فرستادگان به روم و هند و چين گسيل كرد و در بلخ شارستاني برآورد پر از كوي و برزن و بازارگاه، و آتشگاه برزين را بنا نهاد. دقيقي روايت ميكند كه پس از ظهور زردشت و گرويدن گشتاسپ به او، لهراسب نيز بدو گرويد. از اين رو، نبردهاي ايران و توران از سر گرفته شد. ميان روايت شاهنامه و ديگر روايات (دورهي ميانه و اسلامي) تفاوتهايي هم در جزئيات و هم در كليات ديده ميشود، كه برخي از آنها به اين شرح است: 1- هيچ يك از منابع جز حبيبالسّير (خواندمير، ص 198) از مخالفت بزرگان با پادشاهي لهراسب سخن نگفتهاند؛ 2- بسياري از منابع بنيان نهادن شهر بلخ را به او نسبت دادهاند (طبري، ج 1، ص 382؛ ابوعلي مسكويه، ج 1، ص 26؛ ابن اثير، ج 1، ص 145؛ مقدسي، ج 1، ص 93، جهشياري، همان جا؛ ابنالوردي، ج 1، ص 48)، و اين در حالي است كه برخي ديگر، هم رأي با فردوسي (ج 5، ص 5، بيت 30)، به سعي او در آباد كردن و يا حصار كشيدن بر گرد بلخ و يا تنها به اقامت او در بلخ اشاره كردهاند (ثعالبي مرغني، ص 244؛ بلعمي، ص 639؛ مقدسي، ج 3، ص 93، 149؛ حمداله مستوفي، ص 190؛ خواندمير، ص 197). متن پهلوي شهرستانهاي ايران (متون پهلوي، ص 20؛ دريايي، ص 23) بناي شهر قائن، و حمداله مستوفي (ص 38، 156، 190)، علاوه بر بلخ، بناي شهر انبار و ريشهر و مقدسي (همان جا) بناي شهر زرنج را از او دانستهاند؛ 3- برخي منابع پديد آوردن ديوانهاي حكومتي و خراج نهادن بر مردم براي ارتزاق سپاهيان را بدو نسبت دادهاند (ابن اثير، همان جا؛ حمزه اصفهاني، همان جا؛ بلعمي، همان جا؛ ابن بلخي، ص 56؛ ابوعلي مسكويه، همان جا) 4- از ديگر وجوه تمايز ميان روايات بايد ويراني اورشليم را در زمان او ذكر كرد كه در شاهنامه هيچ اشارهاي به آن نيست، حال آنكه در متون فارسي ميانه و بيش از آن در منابع پس از اسلام به كرّات و به تفصيل از آن ياد شده است. 5- از ديگر مواردي كه منابع در آن اختلاف كردهاند مسأله كناره گرفتن لهراسب از پادشاهي و سپردن تاج و تخت خود به گشتاسب است. روايت ثعالبي مرغني (ص 244-245) و مجملالتواريخ و القصص (ص 50-51) در اينكه گشتاسب او را وادار به كنارهگيري از پادشاهي كرد با شاهنامه همخواني دارد. طبري (ج 1، ص 384)، ابوعلي مسكويه (ج1، ص 27) و ابن بلخي (همان جا) دليل كنارهگيري او را ضعف ناشي از پيري دانستهاند؛ گرديزي (همان جا) و حمزه اصفهاني (ص 37)، بي ذكر دليلي، چنين آوردهاند كه او در زندگاني خويش پادشاهي به گشتاسپ داد. ابن اثير (همان جا) تنها به كنارهگيري او از ملك جهت پيشهكردن پارسايي و پرستش خداوند اشاره كرده و ابوحنيفهي دينوري (ص 48) نيز آورده است كه “چون لهراسب را مرگ فرارسيد پادشاهي را به پسرش گشتاسپ واگذاشت” همهي روايات دورهي اسلامي مانند بندهش (گزارش بهار، ص 156) دوران او را يكصد و بيست سال دانستهاند و اغلب او را پادشاهي نيك، بلند همت، بسيار انديش و بزرگوار توصيف كردهاند.
لهراسب از نسل كيقباد بود (438، مجمل). پس لهراسب شاه، شارستاني برآورد پر از برزن و كوي و بازارگاه به هر برزني جشنگاهي سده ساخت و بر گرداگردش آتشكدهها برپا كرد آذري بساخت برزين نام كه فرخنده بود (8 و 9 شاهنامه)
يكي شارساني برآورد شاه
پر از برزن و كوي و بازارگاه
به هر برزني جشنگاهي سده
همه گرد بر گردش آتشكده
يكي آذري ساخت برزين به نام
كه با فرخي بود و با برز و كام
(9، شاهنامهي شوروي، ج 2)
(همان: 226).
پس از كيخسرو، كيلهراسب صد و بيست سال پادشاهي كرد (85، التنبيه). لهراسب نيز از طبقهي كيانيان است كه جبابره بودند و چهارمين پادشاه اين طبقه بنا به روايت اوستا، كيلهراسب، 120 سال سلطنت كرد (149، 151، آثارالباقيه). و ملك لهراسب از پس آنكه صد و بيست سال به ملك اندر بوده بود، بمرد و پسرش گشتاسب بنشست (647، بلعمي (2)).
خاندان کیانی به دو دسته تقسیم میشود: از کیقباد تا کیخسرو و از لهراسب تا پایان کارکیانیان؛ که دسته دوم نیز خود از لهراسب تا بهمن مربوط به خاندان کیانی آسیای میانهاز اردشیر، یا همین بهمن، تا دارای دارایان مربوط به خاندان هخامنشی است. [زریر] پسر لهراسب، و بردار گشاسپ شاه کیانی است.
لهراسب شخصیتی است که نام او به معنی «کسی که دارای اسب تیزرو» است فقط یک بار در اوستا آمده است و درگاهان نشانی از او نیست. برخی را عقیده بر این است که این شخصیت برای پر کردن شکاف زمانی میان کیخسرو و گشتاسب ساخته شده است (دوستخواه، 1383: 173، 370؛ اوشيدري، 1371: 418؛ تفضلی، 1354: 46؛ فردوسی و شاهنامه سرایی، 619:1390، 622-624، 626) (صديقيان، 1386: 223؛ 226، 228، 230، بهار، 1375: 195، 273 و 1378: 140، 151؛ آموزگار، 1386: 73).
24-1 w§niøn [ديدار]: (بهار، 1312: 93) این واژه را “بینش” ترجمه کرده است. (کیا، 1331: 9) او نیز “بینش” ترجمه کرده است. (عریان، 1371: 142) نیز به همین
