
مىمرد، لكن آيه درباره آيندگان به همان صورت است كه درباره گذشتگان بوده است”.92
1-2- مباني خاص يا پيش فرضهاي استنباط کلامي از قصص قرآن
مقصود از اين مباني و پيش فرضهاي خاص آن دسته از مباني تخصصي و پيش فرضهاي اساسي در استنباط نکات کلامي از قصص قرآن است که استنباط کلامي مترتب بر پذيرش آن مباني است. اينک به بررسي و تبيين مهمترين اين مباني ميپردازيم:
1-2-1- حقانيت قصص قرآن
حقانيت قصص قرآن يکي از مهمترين مباني و پيش فرضهاي استنباط کلامي از قصص قرآن است. که عدم پذيرش اين مطلب پيامدهاي ناگواري در تفسير به دنبال خواهد داشت که نابساماني در استنباط کلامي از قصص قرآن در شمار اين پيامدهاست. زيرا اگر قصص قرآن را داستانهايي نمادين بدانيم که در گذشته رخ نداده است، از آن داستانها ديگر نمىتوان مطالب کلامي امامت را استنباط نمود. بسياري از افرادي که در قصص قرآن به عنوان الگو معرفي شدهاند، ديگر نمىتوانند الگو باشند زيرا الگو بايد تحقق بيروني داشته باشد و قرار دادن شخصي به عنوان الگو که شخصيتي خيالي است متناسب با شخصي که در عالم واقع به دنبال الگو مىباشد، نيست. به عنوان نمونه اگر ماجراي خودداري يوسف(ع) از ارتکاب گناه با زليخا را نمادين بدانيم ديگر نمىتوان او را به عنوان الگو براي لحظات ارتکاب فحشا معرفي نمود. از سوي ديگر نمادين بودن قصص قرآن به سنتهاي الهي در اجتماع نيز خدشه وارد مىسازد. به عنوان نمونه در ماجراي طالوت در صورتي استدلال به فزوني علم و جسم از شرايط خلافت و امامت تمام و کامل خواهد بود که اين سنت الهي پيشينه حقيقي در امتهاي پيشين داشته باشد و اين قانون الهي پيش از رسول خدا(ص) در امتهاي پيشين جاري و ساري بوده است. در غير اين صورت نمىتوان اين را قانون الهي در همه امتهاي پيش از پيامبر(ص) دانست افزون بر اينکه اين مطلب با پايايي و تغييرناپذيري اصول اديان تا قيامت منافات دارد.
قرآن كريم قصّههاي فراواني را ذكر كرده ولي اين قصّهها نظير قصّههاي كتاب “كليله و دمنه” نيست كه افسانههايي ساختگي باشد اگرچه ممكن است آن افسانهها را براي اهداف صحيحي ساخته باشند. داستانهاي قرآن، ساختگي نيست بلكه واقعياتي است كه در جهان گذشته رخ داده و هدف قرآن از آوردن آنها نيز سرگرم كردن مردم نيست، بلكه نتايج حقي در جهت هدايت و تعليم و تزكيه مردم از آن ميگيرد و به همين جهت خداوند قصّههاي قرآن را “قصّههاي حق” و “احسن القصص” معرفي ميكند “وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ..”93 و “نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ..”94 يعني قصص قرآني داراي دو ويژگي است اول آنكه حق است و به هيچ وجه بطلان در آن راه ندارد؛ دوم آنكه نقل آن و كيفيت ارائه آن به نحو احسن است يعني قصّهسرايي آن به بهترين سبك و نوع است.95 در ذيل پس از اشاره مختصري به پيشينه غيرحقيقي دانستن قصص قرآن به نقد و بررسي اين انديشه ميپردازيم:
1-2-1-1- پيشينه غيرحقيقي دانستن قصص قرآن
به نظر مىرسد غير حقيقي دانستن قرآن کريم ريشه در به نگرش اسطورهاي به قصص قرآن از ناحيه مشرکان در صدر اسلام باشد. که برخي چون خلف اللّه افتراى مشركان كه قرآن را اسطوره معرفى مىكردند، شاهد راهيابى اسطوره در داستانهاى قرآن قرار داده، مىنويسد: “گريزى نداريم جز آنكه قائل شويم در قرآن اساطير وجود دارد و اين سخن ما با هيچ يك از نصوص قرآنى ناسازگار نيست”96 اين در حالى است كه هر انسان خردمندى با مطالعه آياتى كه خلف اللّه بدان اشاره كرده، بىهيچ ترديدى مىفهمد كه اين آيات همه در مذمت مشركان و برملا كننده لجاجت آنان در رويارويى با كلام الهى است. به نمونه، كدام يك از آيات ذيل دليل بر وجود اساطير در قرآن است كه خلف اللّه آنها را گواه سخن خويش آورده است؟ “وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ”97.98
به هر روي در دوران معاصر نگرش غير حقيقي دانستن قصص قرآن در انديشه طه حسين و امين خولى و شاگردانش ظهور و بروز بيشتري پيدا کرد.
طه حسين در “فى الشعر الجاهلى” اذعان داشت که تورات و انجيل از ابراهيم(ع) و اسماعيل(ع) سخن مىگويد، قرآن کريم نيز از آن دو سخن به ميان آورده است لکن ورود نام آن دو در اين کتب به منظور اثبات وجود تاريخي آن دو کافي نيست.99
امين خولى اذعان داشت كه از تمايز دوگانه در تصوير واقعيت، يعنى تصوير هنرى و روايت تاريخى، به روشنى مىتوان دريافت كه روايت قرآن از رويدادها و اشخاص، ارائهاى هنرمندانه و ادبى است، و نه تاريخى و واقع بينانه.100 با تأثير پذيرى از همين مبنا بود كه برخى از شاگردان امين خولى با پذيرش اين پيش فرض كه تفاوت بين يك حادثه، مانند قصه موسى(ع) در سورههاى گوناگون قرآن و پذيرش ناسازگارى روايتهاى قرآنى قصص، با پژوهشهاى تاريخى، به گمان خود كوشيدند تا با تحليل ويژه هنرى از برخى قصههاى قرآن، آنها را مطابق معيارهاى هنر و غير ناظر به واقعيت بدانند. آنان در تبيين ديدگاه خويش، تكرار يك رخداد تاريخى چون قصه حضرت موسى(ع) در طور، چنين تحليل نمودند كه قرآن در مقام روايت تاريخى يك رويداد نبوده، بلكه هر جا لازم دانسته در آن تصرف نموده است. از سوي ديگر، وى بر آن است كه اساسا قرآن نمىخواهد رويدادها را از جنبه تاريخى گزارش كند، بلكه روش قرآن آن است كه مسائل تاريخى را به همان صورت كه در خاطره تاريخى اهل كتاب ثبت شده و متناسب باورهاى اساطيرى آنان است، بازگو كند، بدين روى زمينهاى براى ارزيابى برخى قصههاى قرآنى با واقعيات تاريخى نيست.101
وى در جاي ديگرى مىگويد: “موضع قرآن در بيان قصه اصحاب كهف، موضع كسى است كه نمىخواهد واقعيت تاريخى را حكايت كند، بلكه بر آن است تا آراى يهوديان را باز گويد، خواه با واقعيت سازگار باشد يا نباشد. از اينرو، هيچ خردهاى بر اين قصه گرفته نمىشود كه چرا با واقعيت هماهنگى ندارد؛ چه آنكه اساسا در قصه قرآنى، غرض بيان واقعيت نيست”.102 وى بر اساس ديدگاهى خاص، داستان را به سه نوع تاريخى، تمثيلى و اسطورهاى تقسيم مىكند و براى هر يك از آنها مثالهايى از قرآن مىآورد. داستانهاى تاريخى، كه بر محور شخصيتهاى تاريخى چون پيامبران استوار است و بىگمان چنين داستانهايى در قرآن يافت مىشود. داستانهاى تمثيلى، كه رويدادى فرضى، تخيلى و تمثيلى، در راستاى بيان يك انديشه و پيام در كار مىآيد، از اين رو ضرورت ندارد كه حوادث آن تحقق يافته باشد. آنگاه وى نمونههايى براى مصداق داستان تمثيلى برمىشمارد، مانند داستان داورى داوود در مورد دو متخاصم103 آيه عرض امانت104 داستان حبيب نجار105 داستان مائده آسمانى106 داستان عزير107 داستان ابراهيم و پرندگان مرده108 داستان قربانى فرزندان آدم(ع)109 و داستان پدر و مادرى كه صاحب فرزند شدند.110 اما دليل قانع كنندهاى ارائه نشده كه اين موارد با چه معيارى در شمار داستانهاى تمثيلى و فرضى قرار مىگيرند؟111
نويسنده ديگرى در مقدمه كتاب “تاريخ حبيب السير” مىنويسد: “ورود قصص انبيا و اصحاب كهف و امثال آن در قرآن کريم به منظور تاريخ گويى و بيان عقايد خود پيغمبر(ص) نبود، تا اگر ترديدى در صحت آن قضايا برود، با صدق دعوت منافات داشته باشد، بلكه مقصود اين بود كه از همان قصص و حكايات كه ميان مردم آن زمان، مخصوصا اهالى جزيرة العرب متداول و مشهور بود نتايج اخلاقى براى هدايت مردمان گرفته شود. خلاصه اينکه اسلام كارى به راست و دروغ قصص و حكايات قديم نداشت، مىخواست از همان قضايا كه زبانزد مردمان بود براى دعوت اخلاقى خويش نتيجه بگيرد. نتيجه هم گرفت و مقصود اصلى خود را كاملا عملى ساخت”.112
1-2-1-2- نقد و بررسى غير حقيقي دانستن قصص قرآن
حاصل اين سخن آن است كه قرآن صرفا به اقتضاى فكر و فضاى انديشه مخاطبان روزگار خويش سخن گفته است و روشن است كه اين تحليل دور از واقعيت و معارض با حكمت خداوند است. اگر بپذيريم فلسفه و حكمت بعثت پيامبر خاتم(ص) و كتاب جاودانه دعوت مردم به راه حق و تصحيح حقايق تحريف شده و عقايد باطل است. در اين صورت نمىتوان براى پندارهاى باطل مشركان و يا اهل كتاب در متن سخن حق خداوند جايى باز كرد. عقيده يك انسان موحد درباره خدا آن است كه واجد علم و قدرت نامحدود است؛ در اين صورت چه ضرورتى است كه خداوند براى تحقق هدف خويش يعنى راهنمايى انسانها از ابزارهاى باطل استفاده كند؟ نه تنها چنين ضرورتى وجود ندارد، بلكه كارى غير حكيمانه است، صرف نظر از آنكه قرآن خود تصريح مىكند كه محتواى آن حق محض است: “ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ”113 و “إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ”114
اين يك اصل قرآنى است كه خداوند متعال صحنههاى غيب عالم را در اختيار رسولان و پيامبران خويش مىگذارد: “عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ..”115 بر اين پايه است كه وقتى قرآن از رخدادهاى زندگى پيامبران و امتهاى پيشين، گزارش مىدهد، اين نكته را مىافزايد كه “تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا..”116
به گفته سيّد قطب درستى داستانهاى قرآن درستى واقعى است. و هرگاه در داستانهاى قرآن از رويدادها يا شخصيتهايى سخن رفته باشد كه نام و نشانى از آنها در تاريخ نيست، بايد قرآن را در برابر تاريخ حجت دانست؛ زيرا قرآن فرستاده حكيم دانا و تنها متن دينى ايمن از تحريف در طول تاريخ است. من در شگفتم كه چرا از تعبير “هنرى” چنين برداشت مىشود كه اثر ساخته تخيل و پندار دور از خرد است. مگر نمىتوان حقايق را با شيوهاى هنرى و علمى عرضه داشت، يعنى هم واقعى باشد و هم هنرى و علمى.117
در واقع قرآن نه يك كتاب تاريخ است و نه مجموعه داستانهاى تخيّلى؛ بلكه كتابى نفوذ ناپذير است كه باطل از هيچ سو در آن راه ندارد و خود تصريح نموده كه كلام خداست و جز حق نمىگويد و ماوراى حق چيزى جز باطل نيست براى دستيابى به حق، هرگز نمىتوان از باطل يارى گرفت. در واقع پيامبر(ع)، امامان(ع) و تربيت شدگان اين مكتب محال است كه براى هدف مقدس از يك امر نامقدس، مثلا از يك امر باطل و بىحقيقت به تمثيل استفاده كنند. ترديدي نيست كه تمام قصص قرآن، همانگونه كه قرآن نقل كرده، عين واقعيت است. داستانى كه قرآن نقل مىكند، نيازي به تأييد آن از تواريخ دنيا نيست. قرآن كتابى است كه به حق و راه استوار فرا مىخواند و آياتش سراسر بر اقبال كنندگان و رويگردانان حجت است. پس چگونه يك پژوهشگر قرآنى مىتواند آن را دارنده سخنى باطل، داستانى دروغ، يا خرافه و خيالى بداند؟118
1-2-1-3- آيات بيانگر حقانيت قصص قرآن
افزون بر مطالب مذکور دستههاي متعددي از آيات قرآن گوياي حقانيت قصص قرآن و تمثيلي نبودن آن ميباشد که ذيلاً به آن اشاره ميکنيم:
1-2-1-3-1- تصريح به حق بودن قصص قرآن
آيات متعددي از قرآن به صراحت بيان ميکند که قصص قرآن حقيقي است مانند آيات زير:
“وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ..”119
“نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ..”120
“نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ”121
“إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ..”122
از اين آيات مىتوان استفاده نمود که نقل ماجراهاى قرآنى همگى مبتنى بر واقعيت بوده و به عبارت ديگر اين سرگذشتها محصول ذهن داستان پرداز نبوده و از تخيّل و دروغ مايه نگرفته است و از سوي ديگر قرآن کريم خود بيان ميکند که قصص حق را بيان ميکند، همان وقايعي که در گذشته رخ داده و برخي از مردم از آن آگاهي ندارند.123 لذا برخي از قرآن پژوهان قصص قرآن را وجهي از وجوه اعجاز قرآن دانستهاند.124
1-2-1-3-2- تعبير به نبأ
“نبأ” به گفته راغب اصفهاني به معنى خبرى است كه “مهم” و
