
إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى” توضيح اينكه در اين آيه ميان هادى به سوى حق، و بين كسى كه تا ديگران هدايتش نكنند راه را پيدا نمىكند، مقابله انداخته، و اين مقابله اقتضاء دارد كه هادى به سوى حق كسى باشد كه چون دومى محتاج به هدايت ديگران نباشد، بلكه خودش راه را پيدا كند، و نيز اين مقابله اقتضاء ميكند، كه دومى نيز مشخصات اولى را نداشته باشد، يعنى هادى به سوى حق نباشد. از اين دو استفاده، دو نتيجه به دست مىآيد: اول اينكه امام بايد معصوم از هر ضلالت و گناهى باشد، و گرنه مهتدى به نفس نخواهد بود، بلكه محتاج به هدايت غير خواهد بود، و آيه شريفه از مشخصات امام اين را بيان كرد: كه او محتاج به هدايت احدى نيست، پس امام معصوم است، آيه شريفه “وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ”، نيز بر اين معنا دلالت دارد، چون مىفهماند عمل امام هر چه باشد خيراتى است كه نه به هدايت ديگران، بلكه به هدايت خود، و به تأييد الهى، و تسديد ربانى به سوى آن هدايت شده است. دوم اينكه عكس نتيجه اول نيز بدست مىآيد، و آن اينست كه هر كس معصوم نباشد، او امام و هادى به سوى حق نخواهد بود. با اين بيان روشن گرديد كه مراد از “ظالمين” در آيه مورد بحث، مطلق هر كسى است كه ظلمى از او صادر شود، هر چند آن كسى كه يك ظلم و آنهم ظلمى بسيار كوچك مرتكب شده باشد، حال چه اينكه آن ظلم شرك باشد، و چه معصيت، چه اينكه در همه عمرش باشد، و چه اينكه در ابتداء باشد، و بعد توبه كرده و صالح شده باشد، هيچ يك از اين افراد نمىتوانند امام باشند، پس امام تنها آن كسى است كه در تمامى عمرش حتى كوچكترين ظلمى را مرتكب نشده باشد”531
افزون بر اينکه در ارتباط با اين آيه به سه نکته زير نيز ميتوان اشاره کرد:
اول: “لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ” به اين معني است که “عهد من به ظالمان نميرسد” نه اينكه ظالم به امامت نميرسد يعني عهد امامت از ناحيه خداوند ميرسد يعني امامت دادني است از ناحيه خداوند نه به دست آوردني از ناحيه بنده يعني در اين تعبير علاوه بر عصمت تعيين الهي نيز لحاظ شده است.
دوم: برخي در ذيل اين آيه چنين نوشتهاند: براساس پاسخ خداي سبحان به اين خواست: “عهد من به ظالمان نميرسد” ميتوان گفت: همه فرزندانِ نيكوكار و معصوم ابراهيم(ع)، يعني همه انبيا و اولياي الهي كه از نسل اويند به امامت رسيدهاند، و غير معصوم، خواه از ذريه آن حضرت يا از غير آنان در معرض عهد الهي نيست و امامت به او نميرسد. امامت، همچون هر عهد ديگر از عهدهاي الهي با ظلم و گناه ناسازگار است و هيچ گاه به هيچ ظالمي نميرسد؛ خواه بر ظلم و گناه اصرار ورزد يا از آن توبه كند؛ چنان كه سيره عقلا بر عدم واگذاري كارهاي مهم و حسّاس به افراد بدسابقه است.532
ليکن به نظر مىرسد فراز “عهد امامت به ظالمان نميرسد” به اين معني نيست كه هر كه ظالم نبود لزوما به امامت ميرسد. به عنوان نمونه حضرت مريم(ع) و حضرت زهرا(ع) معصوم اند و ظالم نيستند اما به امامت نرسيدهاند. پس عبارت آيه ناظر به اين است كه عهد امامت به ظالمين نميرسد اما لزوما به همه غير ظالمين هم نميرسد. به ديگر سخن امام از ميان غير ظالمان يعني از ميان معصومان انتخاب ميشود نه اينكه هر كه معصوم بود بايد امام شود.
سوم: حال كه بر اساس اين آيه، مقام امامت مقامي بالاتر و رفيع تر از مقام نبوت است از يك سو و نظر به شرط عصمت در انبياء از سوي ديگر، در خصوص امامت كه مقامي بالاتر از مقام نبوت است به طريق اولي امامت مشروط به عصمت خواهد بود.
گفتني است که يکي از اشکالاتي که به دلالت آيه مزبور امروزه از ناحيه برخي از وهابيون مطرح ميشود اين است که بر فرض كه امام به معني نبي نباشد، آيه در صدد بيان امامت در مقام نبوت است. به تعبير روشنتر بر فرض كه امام همان نبي نباشد، حضرت ابراهيم(ع) ابتدا نبي بوده و سپس به مقام امامت رسيده است لذا لازمه امام شدن شخصي اين است كه پيش از امامت، نبي باشد. لكن از آنجا كه حضرت رسول اكرم(ص) خاتم الأنبياء است و پس از ايشان هيچ پيامبري نخواهد آمد، لذا پس از پيامبر(ص) هيچ امامي نداريم.
در جواب به اين مطلب چنين بيان ميداريم:
اول: به اقرار همه حتي خصوم شيعه، مورد نميتواند مخصص باشد. حال كه حضرت ابراهيم(ع) نبي بوده به امامت رسيده به اين معنا نيست كه هر كه بايد به امامت برسد لزوماً بايد ابتدا نبي بوده باشد.
دوم: حكم امامت بر روي “اتمام ابتلاء به همه كلمات” رفته نه بر روي اينكه در دوران نبوت به مقام امامت رسيده است. به عبارت ديگر اتمام همه ابتلائات به كلمات و موفقيت در آن موارد، زمينه رسيدن به مقام امامت در او بوده است و اصلا هيچ اشارهاي به نبي بودن وي نشده و اصلا نبي بودن او لحاظ نشده است. بلكه اتمام ابتلائات لحاظ شده و گويي قيد نبوت در رسيدن به مقام امامت لا بشرط است. يعني سخن از ابراهيم معصوم و مبتلي به كلمات است كه به مقام امامت رسيده نه ابراهيم نبي، هرچند كه نبي بودن وي را ما از قرائني ديگر ميفهميم.
سوم: پاسخ خداوند كه فرمود: “لا ينال عهدي الظالمين” گوياي اين است كه امامت به ظالمان نميرسد، در واقع شرط رسيدن به مقام امامت را ظالم نبودن در گذشته و حال و آينده دانسته است و نبوت را به عنوان شرط امامت لحاظ نكرده است. افزون بر اينکه اگر قرار بود كه امامت منوط به مقام نبوت باشد، خداوند ميفرمود: “لاينال عهدي الا الانبياء” يا “ينال عهدي إلي النبيين”
چهارم: اگر گفته شود “عهد من به انبياء ميرسد” منطبق با جمله “عهد من به ظالمان نميرسد” است! ميگوييم كه اصلا اين دو با هم منطبق نيستند. زيرا نفي ظلم همان عصمت است و معصوم اعم از نبي است زيرا هر پيامبري معصوم است اما هر معصومي لزوماً پيامبر نيست مانند عصمت ملائكه، و يا عصمت حضرت مريم، طبق ديدگاه برخي از دانشمندان فريقين.533
3-1-4-1-3- آيه “وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا..”
آيه “وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيرَْاتِ..”534 که در سياق يادکرد نجات حضرت ابراهيم(ع) و حضرت لوط(ع) قرار دارد، دلالت بر عصمت امام دارد.
بر پايه اين آيه چنين مىتوان استدلال نمود که امام به ضرورت هدايتكننده است و هيچ يك از هدايتكنندگان مادامى كه هدايتكننده هستند، به ضرورت، گمراه نيستند. بنابرين چنين دست مىدهد که هيچ امامي به ضرورت گمراه نيست بنا بر ديدگاه متقدمان و هميشه بنا بر ديدگاه متأخران. امّا صغرى اين استدلال به دليل آيه شريفه “وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا..” است. و امّا دوّم، پس آشكار است و هرگاه ثابت شود كه امام گمراه نيست پس به يقين معصوم است به دليل آيه “..إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ”535 زيرا هر كسي كه از شيطان پيروي كند او گمراه است و به حكم اين آيه حصر ثابت است ميان اشخاص گمراه و ميان مخلصين كه شيطان بر ايشان تسلط و نفوذى ندارد. و نيز به دليل آيه “..وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ”536.537
البته چه بسا از ناحيه اهل سنت اشکالات معدودي به اين مطلب وارد شود که به منظور رعايت اختصار و پرهيز از اطاله در کلام از ميان آنها تنها به يکي از اشکالات ميپردازيم: اشکال از اين قرار است که بر فرض كه امام به معني نبي نباشد، آيه در صدد بيان امامت در مقام نبوت است. به تعبير بهتر بر فرض كه امام همان نبي نباشد، اين سه نبي بودهاند كه امام شدهاند لذا لازمه امام شدن شخصي اين است كه نبي باشد. لكن از آنجا كه حضرت رسول اكرم(ص) خاتم الأنبياء است و پس از ايشان هيچ پيامبري نخواهد آمد، لذا پس از پيامبر(ص) هيچ امامي نداريم.
در پاسخ به اين مطلب چنين ميتوان گفت:
اول: اين سه نفر نبي بودهاند و سپس به امامت رسيدهاند هيچ شكي در آن نيست، اما لزوما به اين معنا نيست كه لازمه امام شدن نبي بودن است در واقع آيه هيچ اشارهاي به اين لزوم ندارد زيرا مثلا آيه نفرمود چون نبي بودهاند به امامت رسيدهاند، و هيچ آيهاي نداريم كه هر كه امام ميشود پيش از آن نبي بوده است.
دوم: ادعاي اين مطلب كه “لازمه امام شدن شخصي اين است كه نبي باشد” كه نتيجهاش اين است كه همه ائمه، نبي هم هستند، مستلزم اين است كه قائل آن همه موارد و مصاديق امام را بررسي كند و به صورت استقصاء همه موارد و مصاديق “امام” به اين نتيجه برسد كه با بررسي همه مصاديق خارجي امام ميتوان دريافت كه همه آنها نبي بودهاند.
لكن قائل اين ادعاء نميتواند چنين ادعايي بكند زيرا وي در اين آيه تنها سه مصداق را نبي يافته است. در واقع وقتي ميتوان با قاطعيت حكم به نبي بودن همه ائمه نمود كه تك تك افراد امام را بررسي كند و در همه افراد، نبوت را احراز كند كه اين امر در قرآن كريم نشدني است و امكان ندارد. لذا حال كه صحت ادعاء مذكور، مشروط به اين استقصاء كلي همه افراد امام است و علم و احراز اين شرط غير ممكن است لذا نميتوان چنين ادعايي را مطرح كرد زيرا در آن احتمال مثال نقض وجود دارد. خصوصا اينكه از سه مورد نميتوان به يك قاعده كلي دست يافت و اين امري عقلايي است. به تعبير بهتر نزد شيعيان و اهل سنت مورد مخصص نيست. به تعبير ديگر به اشکال “مشروط بودن امامت به نبوت” پاسخ ميدهيم: مورد مخصص نيست، ملازمه و حصر ادعا شده منوط به شرط غير قابل اثبات و محال است لذا اصلا نميتوان اين ملازمه و حصر را مطرح كرد. اگر نبوت شرط بود ميفرمود: “لاينال عهدي الا الانبياء”.
سوم: لازمه اين ديدگاه اين است كه با ختم نبوت در حضرت رسول اكرم(ص) ديگر پيامبري نداريم لذا اصلا هيچ كسي پس از ايشان به مقام نبوت نميرسد كه خواسته باشد پس از آن از ناحيه خداوند به مقام امامت برسد لذا لازمه اين ديدگاه منتفي شدن امامت پس از حضرت رسول اكرم(ص) است و به تعبير ديگر با توجه به اينكه امام حجت خداوند و خليفه اوست منتفي شدن وجود وي پس از پيامبر اكرم(ص) موجب خالي شدن زمين از حجت الهي و خليفه الهي است كه اين خلاف فرض است كه در جاي ديگر “لزوم خالي نبودن زمين از حجت الهي تا روز قيامت” اثبات شده است. به عبارت ديگر اينكه در مقام استدلال به روش برهان خلف، ثمره اين ديدگاه نفي امامت و نفي وجود امام پس از فوت پيامبر(ص) است و اين به معني خالي ماندن زمين از حجت معصوم و خليفه معصوم الهي است كه اين خلاف فرض است.
چهارم: همانطور كه در بخش پيشين بيان شد اين شبهه وجود امام پس از پيامبر را تا روز قيامت، نفي ميكند و اين ديدگاه با اعتقاد ايشان به دنيا آمدن مهدي در آخر الزمان و اعتقاد به امام بودن او در تعارض است به تعبير روشنتر ديدگاه اول بيانگر نفي وجود امام پس از پيامبر(ص) تا روز قيامت است و ديدگاه مشهور اهل سنت مبني بر به دنيا آمدن مهدي و به امامت رسيدن وي و او را جزء “الأئمه من بعدي اثنا عشر” دانستن، تعارض و تناقض دارد.
پنجم: ثمره اين ادعا اين است كه با توجه به ذيل آيه حال كه پذيرفتيد امامتي هست، شرط رسيدن به امامت عصمت است و حال آنكه خلفاء سه گانه معصوم نبودهاند لذا ثمره اين شبهه ابطال امامت خلفاء ثلاثه نيز ميباشد. از سوي ديگر اگر شرط رسيدن به امامت، نبوت باشد، حال كه پيامبر(ص) خاتم النبيين است و خلفاء سه گانه نبي نبودهاند امامت در كار نيست لذا آنها نيز امام نيستند و اين هم از بعد ديگري امامت آن سه را ابطال ميكند.
3-1-4-1-4- آيه “إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً..”
آيه “إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ”538 بر اين دلالت ميکند که افرادي که اصطفاء شدهاند، معصوم هستند زيرا خداوند به جز معصوم کسي را انتخاب و اختيار نمىکند کسي که ظاهر و باطنش يکسان باشد، حال که لازم است اصطفاء در آل ابراهيم(ع) مخصوص افرادي باشد که مرضي و معصوم باشند اعم از
