
ديپلماسي فرهنگي شناخته ميشود. » ديپلماسي فرهنگي و ديپلماسي عمومي از نظر چگونگي برداشت يا طرز تلقي، ابزار، مخاطب، الگوي رابطه، كارگزاران و هدف با يكديگر مشابهتها و اختلافاتي دارند. از منظر تلقي، در ديپلماسي عمومي و فرهنگي، نقش دولت پررنگتر است. به لحاظ ابزار، در ديپلماسي عمومي گستره و نوع ابزارها براي اثرگذاري و برقراري ارتباط با مخاطبان بيشتر است؛ اما در روابط فرهنگي دامنه و نوع ابزارها محدودتر ولي عمق رابطه از اهميت بيشتري برخوردار است. در روابط فرهنگي معمولاً مخاطبان قشر تحصيلكرده و فرهيخته ميباشند، اما در ديپلماسي عمومي اقشار ديگر نيز مدنظر قرار دارند. الگوي رابطه در هر دو به شكل دو سويه ميباشد. در روابط فرهنگي، كارگزاران از اشخاص اهل فرهنگ و فرهيخته ميباشند و دولت نقش تسهيلكننده دارد، در حالي كه در ديپلماسي عمومي كارگزاران دولتها هستند كه با قشرهاي ذينفوذ جوامع همكاري دارند. در نهايت در روابط فرهنگي، هدف فهم و شناخت عميق از فرهنگ ساير كشورها بدون الزام تأثيرگذاري است ولي در ديپلماسي عمومي فهم و درك از كشورهاي ديگر به منظور تأثيرگذاري بر افكار عمومي و در نهايت، تصميمگيران است (هاديان واحدي 1388، 68).
امروزه بسياري از كشورها، نقش ديپلماسي فرهنگي را بخشي از راهكار كلان خود در طراحي سياست خارجي ميدانند. كشورهايي مانند بريتانيا، فرانسه، آلمان، اتريش، استراليا، كانادا و ژاپن در زمره كشورهايي قرار دارند كه اهميت زيادي براي ديپلماسي فرهنگي قائلند. براي مثال، فرانسه همواره يك التزام تاريخي و پايدار نسبت به ترويج فرهنگ خود قائل است. از نظر كاناداييها، سياست خارجي بر سه پايه سياست، اقتصاد و فرهنگ بنا شده است. ژاپنيها نيز تعاملات فرهنگي را به عنوان بخش حياتي در سياست خارجي خود پذيرفته و اهدافي از قبيل تعميق فهم متقابل با ملل جهان، تقويت حس اعتماد ميان كشورها و نيز ترويج تساهل و گفتگو ميان تمدنها را مفيد فايده ميدانند (خاني 1384، 59). در يك نگاه كلي ميتوان گفت كه هر ملتي براي تشخيص حدود هويت خويش در حال و آينده ناچار است تا سياستهاي فرهنگي خود را تعيين كند؛ سياستهاي فرهنگياي كه در درازمدت چهره ملتها را در نظر سايرين شكل ميدهد.
در اصول سياست فرهنگي جمهوری اسلامی ایران، چگونگي تعامل و ارتباط فرهنگي با ساير كشورها به دلايل گوناگون جغرافيايي، سياسي و اقتصادي مطرح شده است. اين دلايل حكايت از اين دارد كه در عرصه روابط ديپلماتيك، قلمرو تأثيرگذاري فرهنگ گستردهترين و فراگيرترين قلمروهاست. در روابط بينالملل، فرهنگ بستر تمامي گونههاي تعامل و تئوريهاي توسعه روابط محسوب ميشود. تمامي رفتارهاي مثبت و منفي ديپلماتيك كه در عرصه بينالملل اتفاق ميافتد، مبتني بر نوعي فرهنگ و انديشه منبعث از فرهنگهاي جاري در ميان ملتهاست.
در حقيقت بدون اتكا به فرهنگ، هر نوع فعاليت سياسي، اقتصادي و امنيتي بيثمر خواهد بود. مقام معظم رهبري در اين باره ميفرمايند: «در تنظيم روابط خارجي بايستي تمام مقولههاي روابط اعم از سياسي، اقتصادي، امنيتي و فرهنگي به صورت جامع و هماهنگ در نظر گرفته شوند. بستر فرهنگي يكي از پايههاي اساسي قدرت و عامل پايداري آن به حساب ميآيد» (سابقي 1387، 71).
از منظر ديپلماسي فرهنگي، سابقه فعاليتهاي ديپلماتيك ايران گوياي آن است كه ايران در ابتداي قرن بيستم با حضور در سازمانهاي بينالمللي در پي اثبات هويت خود به عنوان يك كشور مستقل از يك سو و هويت ويژه و منحصر به عنوان يك كشور ريشهدار از سوي ديگر بوده است. قابل توجه است در ابتداي قرن بيستم تعداد كشورهاي مستقل در حدود سي كشور بود و بسياري از مناطق دنيا تحت سلطه كشورهاي اروپايي بودند. لذا نفس حضور در اجلاس و سازمانهاي بينالمللي نشانگر «بودن» و «هويت مستقل داشتن» قلمداد ميگردد (سجادپور 1387، 189).
مجموعه رفتاري ايران در سازمانهاي بينالمللي مستقر در ژنو در ربع اول قرن بيستم به گواهي اسناد و مدارك موجود در آرشيو سازمانهاي مزبور را ميتوان با سه مفهوم «هويت»، «حاكميت» و «نوسازي» توضيح داد. اسناد و مدارك موجود، از حضور ديپلماتيك ايران در اجلاسهاي گوناگون نشان ميدهد ايران با حضور خود به دنبال تثبيت هويت خود از طريق ابزار ديپلماتيك در عرصه جهاني است تا اين هويت مورد تأييد و شناسايي ديگران قرار گيرد و دولت- ملت ايران به عنوان عضوي پايدار از جامعه جهاني قلمداد گردد (سجادپور 1387، 188).
بدين ترتيب اگر هويت ملي بر سه ركن: 1. فرهنگ ملي و زمينههاي تاريخي آن؛ 2. آگاهي از اين فرهنگ؛ 3. احساس تعلق به آن استوار باشد، اين امر نشان ميدهد كه حضور ايران در مجامع بينالمللي از صد سال قبل تاكنون از آگاهي و احساس تعلق ايرانيان به هويت خود حكايت ميكند. در حقيقت بايد اذعان كرد كه فرهنگ ايران در طول تاريخ با فرهنگهاي مختلف از بينالنهرين گرفته تا آسياي صغير و يونان در تعامل بوده، بدون آن كه هويت خود را از دست داده باشد. بدين دليل است كه يكي از نويسندگان فرانسوي، ايران را يك كشور بزرگ ميداند كه پس از تهاجم ترك و مغول و سازگار يافتن دين اسلام با فرهنگ خود، توانست يك پيوستگي دلانگيز با گذشته خود پيدا كند.
در حقيقت فراز و نشيب حوادث روزگار نتوانست پيوند ايرانيان را با گذشته خود دچار گسست نمايد. لذا ميتوان گفت كه اهميت زبان و ادب فارسي در سرنوشت ايرانيان بيش از اهميت زبان و ادب در سرنوشت مردم در فرهنگهاي ديگر است. وضعيت فرهنگ و جامعه به صورت دو روي يك سكه هستند؛ زيرا جامعه بدون فرهنگ و فرهنگ بدون جامعه محال است (نقيبزاده 1381، 126).
بدين ترتيب ميتوان گفت كه مسئولين روابط فرهنگي و ديپلماسي، امروزه با شاخصهاي متعدد روابط فرهنگي بينالمللي از قبيل تعداد دفاتر نمايندگي فرهنگي در خارج، تعداد كرسيهاي زبان و ادبيات فارسي، تعداد نمايشنامهها و فيلمهاي ايراني اكران شده و… مواجهاند كه ميبايست با پيچيدگيهاي شرايط بينالمللي در به كارگيري اين شاخصها دقت لازم را به عمل آورند؛ زيرا حوزه روابط بينالملل از يك جهت با تحولات و قابليتهاي چندوجهي اقتصادي، سياسي، رواني مواجه است و از جهت ديگر، تحولات و جريانهاي فرهنگي، فكري، سياسي در سطح جهاني بر آن تأثير دارد. زماني كه فرهنگ ملي به عرصه بينالمللي كشيده ميشود و به تعامل با ساير فرهنگها ميپردازد، شاخصهاي فرهنگي در عرصه روابط فرهنگ قوت خود را نمايان ميسازند. اين قوت در مفهومسازي شاخصهاي بينالمللي نيز تأثير مينهد و شاخصهاي ملي با مقايسه شاخصهاي ساير كشورها صورت پيشين را فرو مينهد و با صورتي تازه كه منطبق بر شرايط جديد جهاني است پديدار ميشود.
3-4- وضعيت دیپلماسی عمومی فرهنگي ايراني در خاورميانه
در اثر تحولها، اقدامها و تبليغهاي منفي، فرهنگ ايران براي كشورهاي عربي تهديد محسوب شده است. ايرانهراسي فرهنگي نزد كشورهاي عربي، نتيجهي تعامل با اين كشورها و معاني بين ذهني است كه در اين تعاملها ساخته شده است. مردم و حاكمان بيشتر كشورهاي خاورميانه به ويژه مصر، عربستان و اردن در نتيجهي عوامل مختلف به اين تصور رسيدند كه كشور ايران هويتي سياسي و فرهنگي ايدئولوژيك دارد و درصدد است بر مبناي نقشهايي كه اين هويت تعريف ميكند، اصول، ارزشها، نمادها و هنجارهايي را كه نظام جمهوري اسلامي ايران مبتني بر آنهاست، به ملتهاي آنها منتقل كند. اين مسئله باعث شده، بيشتر كشورهاي خاورميانه در مقاطع تاريخي از گسترش روابط فرهنگي بين ملت خود با ايران هراس داشته باشند؛ زيرا ترويج ارزشها و هنجارهاي جمهوري اسلامي ايران در منطقه و كشور را، تهديد عليه دولتهاي خود قلمداد ميكردند (کشاورز شکری و دیگران 1392، 16).
ديپلماسي فرهنگي ايران در خاورميانه با وجود نقاط قوتي كه دارد، به برخي ابعاد ديپلماسي فرهنگي توجه كمي داشته است. اين ضعفها، هم در رويكرد ديپلماسي فرهنگي و هم به دنبال آن در به كارگيري ابزارهاي مطلوب مشهود هستند كه در ادامه به تشريح هر يك از آنها پرداخته ميشود:1. ضعف در رويكرد: رويكرد ديپلماسي فرهنگي ايران در خاورميانه، مقطعي و معطوف به بازدهي كوتاهمدت بوده است. اين رويكرد باعث شده، به تأثير و نقش ديپلماسي فرهنگي در ساختن و بازنمايي هويتها، انگارهها و تصورها كمتر توجه شود؛ زيرا هويتسازي، تغيير هويت يا بازنمايي و تكامل آن امري زمانبر و نيازمند رويكردي بلندمدت و يكپارچه است. بيتوجهي به رويكرد بلندمدت و توجه كافي نداشتن به هويتسازي و انگارهسازي موجب شده، اختلافهاي كوچك سياسي و فرهنگي تأثير شگرفي بر روابط ايران و كشورهاي خاورميانه داشته باشد. 2. ضعف در به كارگيري ابزارها: ضعف در رويكرد ديپلماسي فرهنگي به نبودن توجه كافي به ابزارهاي نوين و تأثيرگذار بر هويت، انگارهها و تصورها در اين ديپلماسي منجر شده است. جهاني شدن و گسترش ارتباط بين جوامع انساني (نسبت به ارتباطهاي دولتي و رسمي) ضرورت به كارگيري ابزارهاي نوين مرتبط به فضاي مجازي و انگارهسازي مانند رسانهها، سينما و گردشگري را دوچندان كرده است. (کشاورز شکری و دیگران 1392، 17-16).
3-5- جایگاه ديپلماسي عمومي در ايران
در حال حاضر در ساختار سياسي ايران نهادي با عنوان ديپلماسي عمومي فعاليت نميكند. اما پارهاي از فعاليتهاي برخي از نهادها و سازمانهاي دولتي را ميتوان در چارچوب ديپلماسي عمومي تعريف كرد. در اين بخش به برخي از اين فعاليتها به اجمال پرداخته ميشود.
به طور كلي در ايران تلقيات گوناگوني نسبت به ديپلماسي عمومي وجود دارد. بحث ديپلماسي عمومي در ايران با عنوان ديپلماسي فرهنگي، در محافل سياسي بيشتر معنا پيدا ميكند. هرچند كه در اين مفهوم نيز بحث مبادلات فرهگي، آموزشي و ارتباطات نيز مطرح است كه مباحث محوري ديپلماسي عمومي را شامل ميشود. در ايران اين تأكيد وجود دارد كه توأم ساختن ديپلماسي معمول با روابط فرهنگي گسترده به تقويت قدرت نرم كمك ميكند، به ويژه كه استفاده از فرهنگ و به خدمت گرفتن ابزارهاي فرهنگي در ديپلماسي، داراي مزاياي بسياري است و با مقاومت كمتري نيز در جوامع و كشورهاي جهان روبرو ميشود. (داد اندیش و احدی 1390، 157). به علاوه لحن ديپلماسي فرهنگي لحني معتدل و غيرخصمانه است. در اين چارچوب بايد تأكيد كرد كه از طريق فعاليتهاي فرهنگي، تصورات يك ملت از خود بازنمايي ميشود. ديپلماسي فرهنگي حتي ميتواند راههاي قابل پذيرش شاخصهاي امنيت ملي يك كشور را ارتقا بخشد. برخي مسئولان و كارشناسان ايراني، ديپلماسي فرهنگي را بر دو مبناي شناساندن سياستهاي فرهنگي كشور مبدأ و شناخت سياستهاي فرهنگي كشور مقصد تعريف ميكنند. در اين رابطه از دو واژه «شناسايي» و «شناساندن» به عنوان وظيفه اصلي نمايندگيهاي فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در خارج از كشور نام برده ميشود (داداندیش و احدی 1390، 157).
به طور كلي عمده فعاليتهاي ايران در عرصه ديپلماسي عمومي توسط سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي سازماندهي و دنبال ميشود و وزارت خارجه نقشي مكمل براي آن دارد. اين سازمان در سال 1374، رسماً كار خود را آغاز كرد. به نوشته پايگاه اينترنتي سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي، اولين بار فكر تشكيل اين سازمان با طرح ادغام بخشهاي فرهنگي و تبليغي نهادها و مؤسسات دولتي و عمومي فعال در خارج از كشور مطرح شد و پس از تدوين اساسنامه آن در شورايي متشكل از نخبگان و انديشمندان فرهنگي و ديني و تصويب مقام رهبري، عملاً كار خود را در قالب يك سازمان مستقل و در زمره سازمانهاي وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، آغاز كرد. اين سازمان مهمترين وظيفه خود را ارتباطات فرهنگي با ملل و اقوام مختلف جهان براي ايجاد زبان مشترك جهت گفتگو و مفاهمه و عرضه كامل و درخور فرهنگ و تمدن ايراني و اسلامي ذكر كرده است (اساسنامه سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي)، در بررسي اهداف و وظايف سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي، در ابتدا به اين نكته بر ميخوريم كه تعداد زيادي وظايف و اهداف متعدد براي اين سازمان
