
خویش
کـه نایـد بـه هنگام هـر کار پیـش
(همان:248)
2-16-6-کسی قوی تر از تو هم وجود دارد.
گــرت زور بـاشـد ز پیـلان بسـی
بود هم به زور از تـو افـزون کسـی
(همان:248)
2-16-7-جایی که پول کارایی ندارد باید از زور استفاده کرد.
هـر آن کار کان بـر نیایـد به زر
بـر آیـد بـه شمشیـر و زور و هنـر
(همان:250)
2-17- در وصف مرگ
2-17-1-مرگ به ما نزدیک است.
بـه مـا مـرگ نزدیکتـر بـیگمـان
که بیمسـت کایـد زمـان تـا زمـان
(همان:147)
2-17-2-انسان مسافر جهان آخرت خواهد شد.
از ایـدر بخواهـی شـدن بـیگمـان
کـه اینجات خانست و آنجات مـان
شـود زندهی این جهان مـرده زود
بـدان جا تـوان جـاودان زنـده بـود
(همان:245)
2-17-3-تفاوتی میان چگونه مردن نیست.
چـو خواهـد بدن مرگ فرجـام کار
چـه در بـزم مـردن چـه در کارزار
(همان:227)
2-17-4-مرگ وقت و سن و سال نمی شناسد.
نـه هـر کــو جــوان زنـدگانیـش بیش
بسـا پیر ماند و جـوان رفـت پیـش
(همان:249)
2-17-5-چارهای در برابر مرگ وجود ندارد.
چنینست مـر مـرگ را چاره نیست
بـر جنـگ او لشکـر و بـاره نیسـت
(همان:292)
2-17-6-از مرگ پیشینیان باید عبرت گرفت.
بسی خویش و پیوند تو زیـر خاک
همـی بینـی از پیش و نایـدت باک
به دیگر بـزرگان نگـر تـا چـه کـرد
بـرآرد همـان از تـو یـک روز گــرد
(همان:313)
2-17-7-مردی و اندیشه نمی توانند جلوی مرگ را بگیرند.
هـر آنگـه بیـایـد زمـانــه فــراز
نگـردد بــه مـردی و انـدیشـه بـاز
(همان:335)
2-17-8-دانش و پرهیز نمی توانند جلوی مرگ را بگیرند.
چـو مـرگ آمـد و کار رفتـن ببـود
نـه دانـش نمایـد نــه پرهیـز سـود
(همان:403)
2-17-9-ننازیدن به ظواهر دنیایی چرا که مرگ حتمی است.
چـه نازی بـه دیبـا و خـز و سمـور
که خواهد تنت را خورد کرم و مـور
(همان:135)
2-17-10-توانایی آن جهانی در گرو پاکی و دانایی این دنیاست.
از ایـن گیتـی ار پـاک و دانـا شوی
بــه هــر گامـی آنجـا توانـا شـوی
(همان:409)
2-17-11-برای فردای قیامت باید توشه جمعآوری کرد.
به دیگر جهاندار از این جای گوش
چو کوشیدی این را مر آن را بکوش
(همان:245)
ایـا تـوشـهات انـدک و ره دراز
چـه سـازی چـه آیـدت رفتن فراز
(همان:313)
2-18- در وصف زن و فرزند
2-18-1-شوهر کردن هنر زنان است.
زنـان را بـود شـوی کــردن هنــر
بـر شــوی بـه زن کـه نـزد پــدر
(همان:212)
زن ار چنـد بـا چیـز و بـا آبــروی
نگیـرد دلـش خرمـی جـز به شوی
چو نیمه است تنها زن ارچه نکوست
دگر نیمـهاش سایـهی شوی اوست
(همان:212)
2-18-2-از مکر زنان باید ترسید.
هـر آن کـو نتـرسـد ز دستـان زن
از او در جهـان رأی دانـش مـزن
ز دستـان زن هـر کـه نا تـو سـکار
روان بـا خـرد نیستـش سـازگـار (همان،238)
2-18-3-تفاوت زن نیک با زن بد
زن نیـک در خانـه نـاز است و گنج
زن بـد چـو دیـوست و مـار شکنج(همان،238)
2-18-4-ظاهر و باطن زنان متفاوت است.
زنـان چـو درختنـد سبـز آشــکار
ولیـک از نهـان زهـر دارنـد بـار(همان،238)
2-18-5-هنر دیگر زنان بچه زاییدن است.
هنـرشـان همینسـت کانــدر گهـر
بـه گـاه زهـه مـردم آرنـد بـر
(همان:238)
2-18-6-خانهنشینی کار زن است.
بـه خانـه نشستـن بـود کـار زن
بــرون کـار مـردان شمشیـرزن
(همان:249)
2-18-7-سختترین درد، درد هجران همسر است.
مـدان هیـچ درد آشـکار و نهفـت
چـو درد جدایـی ز شایستـه جفـت
(همان:289)
2-18-8-همسر درخور باید انتخاب کرد.
سـزاوار و درخـور گزینیـد جفـت
به چیز کسان کش مباشید و زفت
(همان:402)
2-18-9-زن ناپاک و فرزند نادان سبب اندوهاند.
بـود بیـش انـدوه مــرد از دو تـن
ز فـرزنـد نـادان و نـاپـاک زن
(همان:147)
2-18-10-فرزند هر کس پیش خودش زیباترین است.
اگـر چنـد فرزنـد چـون دیـو زشت
بـود نـزد مـادر چـو حـور بهشـت
(همان:305)
2-19- در وصف سوگند و پیمان
2-19-1-اعتمادی به سوگند فرد بیایمان نیست.
کسـی کـو نترسـد ز یـزدان پـاک
مـر او را ز سوگنـد و پیمان چه باک
(همان:107)
2-19-2-پیمان شکستن مانند بیدینی است.
چه رفتن زپیمان چه گشتن ز دین
که این هـر دو مه ز آسمان و زمین
(همان:338)
2-19-3-نباید پیمان و سوگند را نادیده گرفت.
ز سوگنـد و پیمـان نگـر ننگـری
گــه داوری راه کـژ نسپـری
(همان:298)
2-20- در وصف غم خوردن
2-20-1-هر کسی باید غم خود را بخورد.
تـرا چـون نباشـد غـم کار خویـش
غـم تــو نـدارد کسـی از تـو بیـش
(همان:199)
2-20-2-غم کسی را بخور که غمت را بخورد.
غـم آن کسـی خوردن آییـن بـود
کـه او بـر غمـت نیـز غمگیـن بـود
(همان:109)
2-20-3-نباید غم اتفاق حتمی را خورد.
نـدارد غـم از پیـش دانـشپـذیـر
بـه چیـزی کـه خواهـد بدن ناگزیر
(همان:248)
2-20-4-غم از دست رفته را نباید خورد.
مبـر غم ز چیزی که رفتت ز دست
مرین را نگه دار اکنـون کـه هسـت
(همان:202)
2-20-5-بر غم دیگران نباید شاید شد.
مخ نـدار کسـی را رخ از درد زرد
کـه آگـه نئـی زو تـو او راست درد
(همان:202)
بـه درد کسـان دل مـداریـد شـاد
کـه گردون همیشه نگردد بـه داد
(همان:402)
2-21- در وصف خشم و بردباری و خرسندی
2-21-1-بردباری و خرسندی هر جایی کارآمد نیستند.
نـه خرسنـدی و بـردبـاری ز مـرد
همـه نیـک باشـد بـه درمـان درد
بسـی بـردباریسـت کـز بـددلیسـت
بسـی نیـز خـرسندی از کاهلیـست
(همان:81)
2-21-2-خرسندی سبب توانگریست.
تـوانگـرتـر آنکـس که خـرسندتـر
چـو والاتـر آن کاو هنـرمنـدتـر
(همان:147)
2-21-3-نیرومندترین افراد بردبارترین افرادند.
بـه نیروتـر آنکس که از روی دیـن
کنـد بـردبـاری گـر خشـم و کین
(همان:148)
2-21-4-خشم خود را باید فرو خورد.
به تلخی چو زهرست خشم از گزند
و لیکن چو خوردیش نوشست و قند
(همان:370)
2-21-5-خشم و هوا دشمن انسانند.
سـه بدخـواه داری بـه بـد رهنمون
دو پوشیـده در تـن یکـی از بـرون
درونت یکی خشم و دیگر هواسـت
بـرون مستیی کـز خـرد نـارواسـت
خـرد مستـی و خشـم را بنـد کـن
هــوا بنـده و دل خداونـد کـن
(همان:174)
2-22- در وصف عاقبت بینی
2-22-1-باید عاقبت بین بود.
همـه کارهـا را سـرانجـام بیـن
چـو بـدخـواه چینـه نهـد دام بیـن
(همان:202)
2-22-2-کسی که عاقبت بین نیست شکست خواهد خورد.
دژم گفـت هـر کـو سـرانجـام کـار
نبینــد بپیــچانــدش روزگــار
(همان:336)
