
که) نابغه، ساختههایی ایجاد میکند که دارای اندیشههای دیگر باشد و یا آثار موجود تفاوت عینی داشته باشند.» آثار پدیده آمده از نبوغ، همگی بدیع، تازه، ناگهانی، شگفتآور، زنده و مخالف معمول است.
2ـ5ـ4ـ زیبایی
تاکنون تعریف دقیق و جامعی از زیبایی، ارائه نگردیده است. مفاهیمی چون مطبوع بودن، نظم و عظمت، سودبخشی و… چیزهایی هستند که در تعریف آن آمدهاند، اما وجود هر کدام، گاهی زیبایی نیست و گاهی نزد افراد خاصی، زیبایی تلقی میشود. بنابراین میتوانیم زیبایی را نسبی بدانیم، تعریف کانت از زیبایی این است «زیبایی آن است که لذتی کامل و مستقل از مفاهیم بیافریند» و تعریف دیگر کانت از زیبایی «زیبا آن است که بدون مفاهیم شناخته شود و موضوع یک لذت ناگزیر باشد».
زیبایی، ساحت تازهای است میان حس و اخلاق، یعنی میان دو قطب اصلی زندگی انسان و معیاری است برای فهم هریک از آنها. هرچند تجربه اصلی آن حسی است نه مفهومی و حس زیباییشناسانه اساساً شهودی است و نه مفهومی.
آنچه به نظر میرسد این است که هنر محصول ذائقهی زیباییگرایی و نوعی تلاش روحی از نقطه عزیمت زیباییشناختی است یا به تعبیر دیگر تجلی حس «زیباشناسی» در انسان است که بخشی از آن را قطعاً عنصر خلاقیت تشکیل میدهد و بخشی نیز نحوه تعبیر از زیباییهای موجود در عالم است و گاه نیز تزئین واقعیتها را شامل میشود. زایش هنر زائیده روح پاکیطلبی، تطهیر، زیباشناسی و بازآفرینی زندگی در روی زمین بهصورتی زیباپرستانه است. زیبایی وجود دارد و هنر نتیجه عشق انسان به زیبایی است. انسان میخواهد به واسطه هنر، خود را به زیبایی نزدیکتر کند و بهوسیله هنر خود را با زیبایی همصحبت کند و خود را به زیبایی مطلق برساند.
2ـ6ـ سخن نهایی در تعریف هنر
به نظر ما، نفس و ذات هنر مانند علم، ادب، هنر، حکمت و اخلاق از آن جهت که امری ذوقی و وجدانی یا شهودی است و با جان هنرمند پیوند دارد از آنجا که هنر به قطب درون ذاتی انسان بازمیگردد. بازگشت به علم حضوری دارد نه علم حصولی؛ از اینرو قابل تعریف علمی نیست. اگر مسائل تجربه حسی علمگرایی، حسگرایی، پوزیتویسم، که پس از رنسانس و در قرن جدید در جهان غرب ارائه شد و بر اندیشه شرقیها نیز اثر گذاشت؛ بشر را در دام خویش افسون نمیکرد. امروزه انسان به قطب ذاتی و درونی معرفت توجه دقیقتری میکرد و اسرار بیشتری را در جهان هستی کشف مینمود اصولاً مسائل هنری و زیبایی تنها یک پدیده عینی خارجی نیست بلکه احساس و درک زیبایی در فطرت درونی و جمالدوستی آدمی نهفته است و تنها به جهان بیرونی باز نمیگردد، یعنی به قطب درون ذاتی زیبایی ارتباط پیدا میکند، بدین معنا که اصل هنر و زیبایی در درون ماست، نه در صورت فیزیکی و ساختمان خارجی هنر.
هنر، مبتنی بر نوعی علم و معرفت باطنی است که سرچشمهای آسمانی دارد. هنر که زیبایی و آفرینندگی است با نوعی خودآگاهی عرفانی و شهود درونی پیوند خورده است. انسان هنرمند با درک این شهود تمام عالم را شهود مینماید. در درون هنرمند، پنجرهای بهسوی جمال و کمال بیانتهای حق و روزنهای برای دیدن نفس زیبایی هستی، باز شده است بهصورتی که ذات حق را میبیند. هنرمند آنچه را در جمال هستی شهود مینماید. به زبان و قالب هنر، بیان میدارد. از اینرو هنر، تجلی و تمثیل نفس زیبایی و جمال حق است و به بیان دیگر گوهر هنر، تجلی شیدایی و مظهر زیبایی جان هنرمند نسبت به جمال حق است. الهام، زیبایی و خیال باطنی، جان مایه هنر است. هنر، ظهور و جلوه جان پاک و زیبای هنرمند است که در آثار و سبک هنری او انعکاس یافته است و زبان هنری مانند زبان عرفان جنبه نمادین دارد. هنر، لطیفترین و ظریفترین تجلی ادراک هنرمند و جلوه و تجلی صورت جهان هستی است. یعنی به قطب درون ذاتی زیبایی ارتباط پیدا میکند. بدین معنا که اصل هنر و زیبایی در درون ماست نه در صورت فیزیکی و ساختمان خارجی هنر.
هنر، مبتنی بر نوعی علم و معرفت باطنی است که سرچشمهای آسمانی دارد. هنر که زیبایی و آفرینندگی است با نوعی خودآگاهی عرفانی و شهود درونی پیوند خورده است. انسان هنرمند با درک این شهود تمام عالم را شهود مینماید. در درون هنرمند، پنجرهای بهسوی جمال و کمال بیانتهای حق و روزنهای برای دیدن حس زیبایی هستی، باز شده است. به صورتی که ذات حق را میبیند. هنرمند آنچه را در جمال هستی شهود مینماید به زبان و قالب هنر، بیان میدارد. از اینرو هنر تجلی و تمثیل نفس زیبایی و جمال حق است و به بیان دیگر گوهر هنر، تجلی شیدایی و مظهر زیبایی جان هنرمند نسبت به جمال حق است. الهام، زیبایی و خیال باطنی جان مایه هنر است. هنر، ظهور و جلوه جان پاک و زیبای هنرمند است که در آثار و سبک هنری او انعکاس یافته است و زبان هنری مانند زبان عرفان جنبه نمادین دارد. هنر، لطیفترین و ظریفترین تجلی ادراک هنرمند و جلوه و تجلی هنری مانند زبان عرفان جنبه نمادین دارد. هنر، لطیفترین تجلی ادراک هنرمند و جلوه و تجلی صورت جهان هستی است که از عوالم برتر هستی و خیال برتر هنرمند سرچشمه گرفته است. لذا حس هنر در عالیترین جلوه و ظهور خویش، نوعی تجلی نشأت گرفته از تجلی جمال و صورت زیبای حق در جان و خیال هنرمند است. انسان نیز آینه شفاف و جلوه زیبای تمام نمای حق است و به صورتی جداگانه آفریده شده است. از اینرو هنر، هدیهای الهی و آسمانی در باطن انسان است و از جایگاه خاص برخوردار است. احساس و خیال هنرمند براساس مبنای معرفتی، حکمت ذوقی، عرفان و نظام زیبای هستی استوار میباشد. حافظ در این باب میگوید:
ساقی به نور باده بر افروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
با عنایت به حفظ جانب حرمت و قدر و بهای هنر و توجه به مبانی حکمت اشراقی و متعاقبه هنر، حضرت حق از ظهور جان مایه هنر در تمام جلوههای آفرینش خبر میدهد. لذا هر گونه آسانگیری در معنای هنر و هبوط آن از عالم پاک به عالم خاک گناهی نابخشودنی است و این گوهر هنر، امانت الهی نزد انسان است که بایستی به حضرت حق باز گردد.
این جان عاریه که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنیم
2ـ7ـ فرهنگ و معماری
2ـ7ـ1ـ رابطه فرهنگ و معماری
انسان موجودی چند بعدی است و در هریک از ابعاد وجودی خود نیز دارای نیازها و تمایلاتی است که حرکت و پویایی دائمی را برای او رقم میزند. تحولاتی که از ابتدای تاریخ تاکنون در زندگی بشر روی داده حاکی از عرصههای گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است. هریک از ابعاد روحی و جسمی انسان، امکانات و نیز خواستههایی در اختیار او میگذارند که بعضاً در سایر ابعاد نیز تأثیر گذاشته و از آنان تأثیر میپذیرند و درنهایت از انسان موجودی منسجم میسازند که در عین دارا بودن اجزاء و ابعاد متنوع (کثرت) واجد کلیتی یکپاچه (وحدت) بهشمار میآید.
فرهنگ را در تعریفی کلی میتوان محصول تلاشهای متفاوت انسان در راه خلق و آفرینش دانست که از آزادی عمل و اراده او سرچشمه میگیرد. مجموعه آداب، عقاید، باورها و سنن یک جامعه که عمدتاً از درون منبعث شده و در بدو امر نیز درون را تحت تأثیر قرار میدهند، فرهنگ را بهوجود میآورند. گرایش اساسی کمالطلبی پایهریز شالوده فرهنگهاست. کمالطلبی زیربنای جهانبینی فرهنگی را ساخته و مبانی فکری و نظری آن را تنظیم میکند و این مبانی به نوبه خود اقدام به ارایه کالبدها و قوالبی در عرصه جوامع مینماید که نمودی از آن زیرساختها بهشمار میآیند. ادبیات، هنر، مذاهب، عرف، سنت و… از جمله مجاری تبلور یافتن روح فرهنگ یک جامعه میباشد و از این میان روی صحبت ما هنر و در میان ارکان هفتگانه آن تکیه بر معماری بهعنوان یکی از عمدهترین محورهایی که در عین برآوردن نیاز انسان به سرپناه و محیط مصنوع، رابطهای تنگاتنگ با فرهنگ برقرار میسازد، میباشد.
معماری بهعنوان یک پدیده اجتماعی از فرهنگ نشأت گرفته و بر آن تأثیر میگذارد و آینهای است از اندیشههای انسان در رابطه با فضا، زیباییشناسی و فرهنگ. به همین سبب سبک معماری هر دوره انعکاسی از فرهنگ و هنر آن محسوب میشود و با دگرگونیهایی که در سایه عرصههای زندگی و هنر بهوقوع میپیوندد، متناسب است و هر سبک جدید معماری بر اصول، روشها و سنتهای سبک پیشین استوار است، به همین خاطر بین سبکهای گوناگون معماری رابطهای استوار وجود دارد و مرزبندی بین آنها دشوار به نظر میرسد.
نقاط عطف در مسیر فرهنگ و خلاقیت از مهمترین عوامل پیدایش و مکاتب متفاوت معماری میباشند. هر تمدن و فرهنگ جدیدی از نقطهای شروع میشود که تمدن و فرهنگ به بنبست رسیده و یا با بحران مواجه شده باشد، ولی مسیرآن در ادامه و تکامل مسیر قبلی و تاریخی خود میباشد و صرفاً در مقاطعی به بازسازی ساختار خود میپردازد. بنابراین با توجه به تأثیر مستقیم فرهنگ در معماری، طبیعی است که تغییرات فرهنگ باعث دگرگونی در مبانی و مفاهیم مؤثر در پیدایش معماری میشود و درنتیجه آن، اندیشههای متفاوت معماری بهوجود میآید که تعیین کننده شیوههای تعامل بین مفاهیم نظری و فرهنگی بهطور عام و مفاهیم نظری و فضای معماری بهطور خاص میشود. جهتگیری فرهنگها، همواره بر مبنای فطرت بشری و اندیشه او انجام میشود و همین مسیر در شکلدهی به فضای زیست و پیدایش معماری مؤثر است. چراکه این فضا بهعنوان یک نیاز بشری مطرح است و اینگونه نیازها همواره در مسیر عقل و فطرت الهی پاسخ داده میشوند. بنابراین معماری را قبل از اینکه یک تخصص فنی بدانیم یا از نظر هنری به آن بنگریم، باید به جنبه فرهنگی آن توجه کنیم. فضای معماری بر مبنای مفاهیم فرهنگی در عرصه زمان به رشد و تعالی میرسد و در بعد مکان تجلی مییابد. هنر بهعنوان یک سیستم ارتباطی با زبان و فرهنگ در ارتباط میباشد و برای دریافت پیام موجود در آن، باید زمینه فرهنگیای که هنر در مسیر آن بهوجود آمده، مورد شناخت و مطالعه قرار گیرد، در غیر این صورت مفاهیم آن بهخوبی قابل درک نخواهد بود. یکی از وظایف هنرمند در این میان آن است که افراد عادی را در جهت نظم بخشیدن به جهان فرهنگیشان یاری دهد و درحقیقت هنرمند باید نشانههای طبیعت را با بیانی قویتر و خواناتر برای مردم عادی به منصه ظهور برساند و موانع را برای آنان رفع کند.
نمودار (2ـ1): مدلی پیشبینی کننده ـ تحلیلی از صورتبندی فرهنگ و هنر در مظروف معماری
مردم هر دوره به زبان خاص آن دوره صحبت میکنند و معماری را نیز به همان زبان میفهمند. زبان عصری زبان زندهای است که از زندگی، مسائل روز جامعه و تکنولوژی و علم روز تغذیه میکند. اگر حضور معماری در زندگی و مسائل یک عصر کمرنگ شود، این فقر حضور به زبان و فرهنگ هم منتقل میشود و اگر زبان و فرهنگ از حضور معماری تهی شود، نهتنها راه ورود به معماری آینده، بلکه حتی راه ادراک معماری گذشته مسدود میگردد. برای رجوع به معماری گذشته و برای ورود به معماری آینده باید از درون معماری حال گذر کرد.
هر اندیشه معماری را در ادامه بر پایه مسیر گذشته آن باید شناخت و هیچگاه نباید با تفکیک این اندیشهها زمینه فراموشی مفاهیم گذشته را فراهم کنیم. هر الگویی با توجه به نیاز آن دوره و برای پاسخگویی به آن بهوجود میآید. الگوهای گذشته مطرود نیستند و الگوهای حال هم اگر پاسخگوی نیاز حال باشند طرد نخواهد شد. به هر سوالی باید پاسخی مناسب داد. هر الگویی که مطابق نیازها و فرهنگ ما باشد میتوان با انعطاف و تغییرات مناسب جایگزین مسائل معماری و فرهنگی باشد.
خصوصیات فرهنگی هر عصری را میتوان در معماری آن شناخت، زیرا وقتی معماری تحت تأثیر شرایط متفاوت یک دوره بهوجود آید مثل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و… به محض بهوجود آمدن میتواند مستقل و زنده شناخته شود و صفاتی مخصوص را به خود بگیرد. وقتی
