
مواردي که در قرآن کريم تصريح به “مثل” شده است، به تمثيلي بودن و عدم واقع نمايي صحيح نيست که مثال نقض آن دو آيه مذکور است. به ديگر سخن برخي از امثال، تمثيل ذهني نيست بلكه حقيقت عيني يك چيز است.
در واقع “ضربِ مَثَل” در قرآن به واقعيت خارجي نداشتن اختصاص ندارد، زيرا از برخي قضاياي واقعي نيز با همين تعبير ياد ميكند؛ مانند آيه شريفه “و اضرِب لَهُم مَثَلاً أصحابَ القَريَةِ إذ جاءَهَا المُرسَلون” و “و ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنوا امْرَأةَ فِرعَون..”158 به تعبير روشنتر قصص قرآن غير از تمثيل است، تمثيل عبارت از تنزيل و رقيق كردن معارف بلند به وسيله مَثَل آوردن است ولي قصص قرآني، بازگو كردن متن ماجراي واقعي گذشتگان است. قرآن كريم بين اين دو مطلب تفكيك كرده است. هرجا قرآن بيان تمثيلي دارد براي آن قرينهاي ميآورد تا از اشتباه جلوگيري كند. به عنوان مثال در سوره مباركه “حشر” براي عظمت قرآن، تمثيلي ميآورد و در پايان آن ميفرمايد: “..وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ” اگر در بيان مطلبي پيش از آن يا پس از آن قرينهاي بر تمثيلي بودن وجود داشت به طوري كه محفوف به قرينه باشد، معلوم ميشود تمثيل است وگرنه آن مطلب ماجرايي حقيقي است كه در گذشته رخ داده يا در آينده واقع ميشود يعني تمام آنچه گفته شد يا بازگو ميشود، حقيقتي است كه اتّفاق افتاده يا رخ ميدهد، و اگر در مواردي، در كنار بيان حقيقي، عبارت “واضرب لهم مثلاً” يا مانند آن آمده باشد براي نفي خصوصيت فرد واقعشده ميباشد و نشان ميدهد كه آن مورد، نمونه و مثالي براي جامع و كلي است. در اين گونه از موارد، تمثيل به معناي بيان نمونه است نه به عنوان تشبيه اما در مواردي كه چيزي واقع نشده است، تمثيل به معناي تشبيه است نه ذكر فرد و نمونه. بنابراين، چون قرآن حق محض است، همانطور كه در محتوا حق است، در نحوه بيان نيز حقّ است و ذهن مخاطب را به باطل و انحراف نميكشاند. و هرگز متخيّل را به جاي واقع بازگو نميكند و مطلب تخيّلي را تحقّقي نميداند.159
توضيح اينکه در تمثيل نيز گاهى در عين آنكه قصد اصلى به ممثّل تعلّق گرفته است، خود مثال نيز مورد قصد گوينده قرار ميگيرد و جنبه واقع نمايى آن محفوظ ميماند. به تعبير ديگر، ميتوان از يك منظر، تمثيلات قرآنى را به دو نوع تقسيم کرد:
أ- تمثيل ناظر به فرد کلي كه شخص خاصى از آن كلى مورد نظر نيست مانند آيه “مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاء كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً..”160
ب- تمثيل ناظر به فرد معين که در عين بيان تمثيلى، شخصيت مطرح در آن و عناصر محورى جريان، واقعى و حقيقى است مانند آيات “ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوح وَ اِمْرَأَةَ لُوط كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ..”161 “و ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِّلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ..”162
در تمثيلات مزبور، تمامى افراد و عناصر از واقعيت برخوردارند. پس تنها به دليل تمثيلى بودن بيان، قصه بر تخيّل و غيرواقعى بودن حمل نميشود. روشن است كه تأكيد بر واقع نمايى قصص، به معناى تأييد تمامى جزئيات و پيرايههايى كه داستان سرايان بر واقعيتهاى تاريخى بستهاند، نيست؛ زيرا برخى از مفسّران و شارحان قرآن از مذاهب و نحلههاى گوناگون اسلامى، اصرار ورزيدهاند كه قصههاى قرآن را با اساطير و خرافههاى رايج در ميان اقوام پيشين و به ويژه اخبار توراتى سازگار سازند. در قصههاى قرآنى منقول در اين گونه تفاسير، بسيارى چيزها راه يافته كه هرگز نه در خود قرآن به آنها تصريح شده است و نه با حقيقت سازگارند.163
1-2-1-4- شبهه اقتباس قصص قرآن از مصادر يهودي و نصراني
يکي از شبهاتي که خاورشناسان در پژوهشهاي قرآني خويش به آن پرداختهاند، نشان دادن اين مطلب است که قصص قرآن برگرفته از مصادر يهودي و نصراني است. در واقع خاورشناسان هرگاه به شباهتي ميان قصص قرآن با موضوعات مطرح شده در تورات و انجيل روبرو مىشوند، چنين نتيجه مىگيرند که حضرت محمد(ص) افکار و قصص قرآن را از داستانهاي يهودي و نصراني اقتباس کرده است.164
به عنوان نمونه آبراهام گايگر(Abraham Geiger) در نوشته مشهور خود، “محمد(ص) از متون يهودي چه چيز برگرفته است؟”165 که در سال 1833م منتشر ساخت، ايده اقتباس قرآن از منابع يهودي را مطرح کرد. نوشته گايگر اولين بار در سال 1896 م با عنوان “يهود و اسلام” به انگليسي ترجمه و در هند چاپ شد. گايگر در اين کتاب، به زعم خود، در آيات قرآني، بازتاب معارف و تعاليم يهوديت را مىديد و در پي آن بود تا نشان دهد محتواي معارف و احکام قرآني تحت تأثير آنها بوده است. او مىگويد: سنتها و تاريخ يهودي بر زبان مردم جاري بود و به اندازه کافي براي نبوغ شعري پيامبر جذّاب مىنمود و ما شکي نداريم که او ابزار لازم براي اقتباس از يهوديت را داشته است.166
خاورشناس ديگر، نولدکه(Noldeke) در معرفي مأخذ و منبع تعاليم قرآن، مىگويد: “مصدر اصلي وحيي که بر پيامبر نازل شد، بر حسب اعتقاد قرون وسطي و بسياري از معاصران ما، بدون هيچ شکي، نوشتههاي يهودي بوده و تعاليم محمّد(ص) در قديمي ترين سورهها نيز به طور آشکاري به مصادر اصلي اشاره دارد؛ لذا لزومي براي تحليل و کشف اين مطلب نيست که بيش تر داستانهاي پيامبران در قرآن، بلکه بيشتر تعاليم و احکام آن، ريشه اي يهودي دارد. اما تأثير انجيل بر قرآن، بسيار کمتر از اين است”.167
رژي بلاشر(Régis Blachère) خاورشناس فرانسوي در کتاب “معضلة محمد” درباره مصادر قصص قرآن سخن مىگويد. گفتني است که تشابه قصص قرآن با داستانهاي يهودي و نصراني آنها را به اين مطلب رهنمون ساخته است. وي بر اين باور است که تأثير مصادر نصراني در سورههاي مکي که همان اوائل نازل شده، روشن است زيرا مقارنت و شباهت آن با نصوص غير رسمي چون انجيل کودکي بسيار زياد است.168
خاورشناس ديگر اندرسون نيز مىگويد: “بي گمان محمد(ص) افکارش را از مصادر تلمود و کتب اساطير يهودي و مصادر مسيحي اقتباس کرده است”.169
شبيه چنين اتهامي در صدر اسلام نيز به پيامبر اکرم(ص) وارد آمد ليکن هرگز اين مطلب از اتهام فراتر نرفت و هرگز اثبات نشد تا اينکه در دوران معاصر از سوي خاورپژوهاني که قدسيت قرآن و وحياني بودن آن و نيز نبوت و رسالت پيامبر(ص) را قبول ندارند، دوباره مطرح شده است. همين وقفه طولاني ميان مرحله نخست و مرحله اخير اين اتهام، نشانگر بىاساس بودن اين اتهام مىتواند باشد. در غير اين صورت، اتهام مزبور توسط مخالفان از همان ابتدا پيگيري مىشد.170
از سوي ديگر شباهت يادشده در همه ابعاد نيست زيرا به لحاظ اسلوب و محتوا ميان قرآن و مصادر مزبور تفاوت قابل توجهي وجود دارد به عنوان نمونه داستانهاي اهل کتاب سرشار از جزئيات بسياري است که حکايت از خواستگاه بشري و تحريف آن دارد. اما قرآن کريم همانگونه که در مبحث هدفمند بودن قصص قرآن بدان اشارت خواهد رفت بنا ندارد همه جزئيات قصص را بيان کند.171 زيرا اين امر موجب اطناب ملال آور مىشود و تأثيري در ابعاد تربيتي و هدايتي قرآن ندارد.
به لحاظ محتوا نيز در مصادر عهدين برخي مطالب سخيف و باطل وجود دارد همچون نسبتهاي ناروا به انبياء الهي از جمله نسبت زنا، شرب خمر و امور ناشايست ديگر که هرگز شايسته انبياء نيست.172
در واقع شباهت مذکور حکايت از آن دارد که همه اين کتب خاستگاه الهي و وحياني دارد.173 با اين تفاوت که کتب مقدس يهود و نصاري دستخوش تحريف قرار گرفته است.
افزون بر اينکه آياتي که گوياي اصالت الهي قرآن و وحياني بودن آن است.174 به دلالت تضمني مشمول قدسيت و اصالت الهي قصص آن نيز مىشود.
و نيز به اين دليل که پيامبر(ص) با عالمان يهودي و نصراني پيش از بعثت مجالست نداشته است. پس از بعثت نيز به جز در موارد اندکي با ايشان در ارتباط نبوده است که آن موارد هم در راستاي دعوت آنها به دين اسلام بوده است نه براي فراگيري کتب يهود و نصاري.175
1-2-2- هدفمند بودن قصص قرآن
قرآن کريم کتابي است که از جانب خداوند به منظور هدايت مردم بر رسول خدا(ص) نازل شده است همانگونه که فرمود: “شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ..”176 بر اين پايه همه بخشها و مطالب آن از جمله مباحث اعتقادي، اخلاق، احکام، قصص، مواعظ و جز اين موارد در راستاي تأمين هدف عالي هدايتي و تربيتي بکار رفته است. در اين ميان بخش قابل توجهي از آن به قصص و يادکرد امتهاي پيشين اختصاص يافته است لذا بىگمان اين بخش نيز مانند بخشهاي ديگر آن در راستاي هدف بنيادين قرآن يعني هدايت و تربيت مردم بيان شده است.
از ديگر سو، بيان همه جزئيات تاريخي و جغرافيايي و امور مرتبط با آن قصص نقش و تأثيري بنيادين بر ابعاد هدايتي و تربيتي آن ندارد لذا بيان همه اين مطالب از ناحيه خداوند امر بيهوده بشمار مىرود و با حکمت الهي سازگار نخواهد بود.
افزون بر اينکه قرآن کتاب داستان و تاريخ نيست که همانند اين کتابها به همه ابعاد ماجرا و جزئيات آن بپردازد. افزون بر اينکه بيان همه جزئيات، منجر به فزوني حجم قرآن خواهد شد و اين اطناب براي مردم ملال آور خواهد بود. بنابراين اسلوب قرآن در بيان قصص انبياي الهي و يادکرد امتهاي پيشين، بيان همه جزئيات قصص نيست، بلکه از آن قصههاي طولاني بخشها و فرازهايي زيبا که حاوي پند و عبرت است به منظور هدايت انسانها انتخاب شده است.
به گفته علامه طباطبايي قرآن كتاب تاريخ نيست و منظورش از نقل قصص، قصهسرايى مانند كتب تاريخ و بيان سرگذشت نيست، بلكه كلامى است الهى كه در قالب وحى ريخته شده، و منظور آن هدايت خلق به سوى رضوان خدا و راههاى سلامت است، و به همين منظور هيچ قصهاى را با همه جزئيات آن نقل نكرده، و از هر قصه، نكات گوناگوني كه مايه عبرت، تامل و دقت است و يا آموزنده حكمت و موعظهاى است و يا سودى ديگر از اين قبيل دارد، نقل مىكند. اين نكته در همه قصص قرآن نمايان است به طور كلى از هر قصه آن قسمتهاى برجستهاش را كه آموزنده حكمتى يا موعظهاى و يا سنتى از سنتهاى الهي است كه در امتهاى گذشته جارى شده نقل مىكند، چنانچه مىفرمايد: “لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ..”177 و نيز مىفرمايد: “يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ..”178 و نيز فرمود: “قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ، هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ”179 و آياتى ديگر از اين قبيل.180
1-2-2-1- اغراض قصه گويي در قرآن
هدف اساسى قصه در قرآن پيش از هر چيز، دعوت دينى است لذا قصههايى كه در قرآن آمده در خدمت اغراض دينى به كار گرفته شده است.
با اين حال نمىتوان انكار كرد كه با وجود غرض دينى اين گونه داستانها، به علت قدرت تعبير و عظمت تصوير پردازى در قرآن، واجد كمال اهميت هنرى نيز هستند. تعبير قرآنى جمع ميان غرض دينى و هدف هنرى كرده تا آنجا كه زيبايى هنرى براى او ابزارى است كه به وسيله آن وجدان دينى را بر مىانگيزد تا بهتر بتواند آن را پذيراى تأثرات مذهبى سازد. هنر چون به چنين ساحت و مرزى رسيد يعنى با بهترين تعبير بيان عقيده كرد و نفس به مرحلهى پالايش رسيد، آنگاه زيبايى نيز در القاء عقيده به مرز كمال مىرسد.181
قصه در قرآن، چنان كه گفته شد، وسيلهاى است براى اثبات يگانگى خدا، وحدت اديان، قدرت نمايى خداوند، بيم و اميد، سرانجام نيكى و بدى و سپاس گزارى و غرور و سرمستى و بسيارى از اهداف ديگر كه قرآن به آنها عنايت دارد. اينک به مهمترين اين اغراض اشاره مىكنيم:
أ- يكى از اهداف بيان قصص و نقل سرگذشت اقوام گذشته، اثبات وحى و رسالت است. زيرا حضرت محمّد(ص) خواندن و
