
بسیار دشوار است، اما برخی نیز به تعریف اجمالی آن اهتمام داشتهاند.
علامه دهخدا جامعهشناسی را علم مطالعهی جامعه میداند(دهخدا: ذیل: جامعه) و منصور قنادان در معنی آن چنین مینویسد:”جامعهشناسی را نخستین بار اگوست کنت فرانسوی علم تجزیه و تبیین مظاهر زندگی اجتماعی نامید و امیل دورکیم آن را علمی خواند که شیوههای خاص و متفاوت زنگی اجتماعی را که متکی به وجدان جمعی است بررسی میکند”(قنادان، 1388، 17).
دکتر علی اکبر ترابی در کتاب ارزشمند جامعهشناسی ادبیات فارسی در تعریف جامعهشناسی مینویسد:”جامعهشناسی یا تئوری علمی جامعه، شناخت حرکات اجتماعی و بررسی قوانین حاکم بر این حرکات است. به دیگر سخن، سعی دانش مزبور بر این است که تصویر منظم و کاملی از تحول و تکامل جامعه به دست دهد و با شناختن و شناساندن جامعه و ویژگیهای حیات اجتماعی و افزودن بر نگرش و دید علمی انسانها دربارهی جامعه و سیر تکاملی آن، بر شتاب حرکات اجتماعی بیفزاید”(ترابی، 1374: 4).
3-2 جامعهشناسی ادبیات
جامعهشناسی ادبیات به عنوان یکی از شاخههای تخصصی جامعهشناسی در اواخر قرن نوزدهم شکل گرفت و در قرن بیستم با اندیشهها وآثار فیلسوف مجارستانی به نام جرج لوکاچ به نقطه عطف خود رسید. علاوه بر لوکاچ متفکرانی چون اریش کوهلر، لوسین گلدمن و میخائیل باختین هر یک به نوبه خود در شکلگیری وشکوفایی این رشته سهم بسزایی داشتهاند.
جامعهشناسی ادبیات به عنوان یک دانش میانرشتهای از یک طرف نقطه اوج علوم ادبی است که به زبانشناسی و فلسفه مرتبط میشود و از طرفی دیگر با علوم اجتماعی و تاریخ ارتباطی تنگاتنگ دارد(تیموری آسفچی، 1393).
شاید به سبب همین میان رشتهای بودن است که کارهای مهم در این زمینه، در جهان انگشتشمار است.
ریشههای جامعهشناسی ادبیات را باید در فلسفه بویژه فلسفه کلاسیک آلمان جست. چرا که بسیار از اصول و مبانی این رشته با توجه به عقاید فلسفی کانت، هگل، مارکس و شیلر شکل گرفته است.
آن چه جامعهشناسی ادبیات را از همه دیگر شکلهای نقد ادبی جدا میکند، این حکم نظری است که در آفرینش هنری، یک فرد به تنهایی مورد نظر نیست، بلکه اثر، بیان نوعی آگاهی جمعی است که هنرمند با شدتی بیش از اکثر افراد، در تدوین آن شرکت میورزد.
3-3 جامعهشناسی ادبیات و جامعهشناسی ادبی
“جامعهشناسی ادبیات” که بخشی از جامعهشناسی عمومی است، به ” فرامتن” و بهتر بگویم هر آن چه خارج از خود متن است، میپردازد. در این حوزه تولید و توزیع کتاب، خوانندگان، نویسندگان، منتقدان، نهادهای ادبی و …. قرار میگیرند و اما “جامعهشناسی ادبی” که یکی از شاخههای علوم ادبی است، توجه خود را به ” متن و معنای متن” معطوف میکند و به دنبال گسترش درک متن و تاویل آن است و با رویکردی زبانشناسانه از دیدگاههای واجشناسی، آواشناسی، دستور زبان، نشانهشناسی و معناشناسی به بررسی متن، معنا و تفسیر آن میپردازد(تیموری اسفچی، 1393).
در نظرگاه جامعهشناسی ادبیات، تشریح اثر ادبی با تکیه بر مؤلفههای اجتماعی – تاریخی، به هیچ رو نافی ویژگیهای زیباییشناختی ذاتی آن نیست. بنابراین، مابین خصلت فردی و شخصی در اثر ادبی، با معنای اجتماعی آن، در مقام صورتی از بیان یک جهان نگری، هیچ تضادی دیده نمیشود.
در این چارچوب، نویسنده برجسته و نابغه کسی است که حساسیتها و ادراک عاطفی او با یک جنبش عظیم اجتماعی و تاریخی مقارن است و برای سخن گفتن از ملموسترین و بیواسطهترین مسائل خود، عامترین و کلیترین مسائل زمانه و طبقه خود را به طور ضمنی منعکس میکند. او مسائل اساسی زمانه و گروه اجتماعی خود را به چشم باورهای انتزاعی نمینگرد، بلکه آنها را واقعیتهای زندهای میداند که به نحوی بیواسطه در احساسات و نگرشهایش بیان شدهاند(جلالی، 1389: 14).
خمیرمایهی انسان هنرمند در خلق اثر هنری، تجربهی زندگی است و ازین روست که ارسطو هنر را به معنای«محاکات» و نمایش والای تجربه تعریف میکند. از آن جایی که هنرمند در گردآوری مواد لازم برای خلق اثر خود نمیتواند به عامل تصادف اکتفا کند، لذا در انتخاب از انبوه تجارب، از نظام ارزشها تبعیت خواهد کرد و در این معنا، یک اثر خلاق از لحاظ گزینش تجارب ویژه، به منزلهی نقد زندگی نیز به شمار میآید.
ادبیات در انجام رسالت ناقدانهی خود از مسائل زندگی، ارزشهای افکار کلی و فرضیههایی را که در اعصار مختلف بر زندگی اجتماعی اثر میگذارند، در قالب عباراتی ملموس بیان میدارد و برای پی بردن به ارزشهای فراگیر جامعهی بشری در ادوار مختلف لازم است نسبت به دیدگاه آن جامعه در مورد طبیعت آدمی آگاهی حاصل کرد. ادبیات ما را در ارزشیابی این گونه انگارههای اساسی جامعه یاری میرساند و بر روی صفحهی آینده ادبیات است که مفاهیم مورد بحث دانشهایی چون فلسفه، تاریخ و علوم را هم چون تجارب عینی مشاهده میکنیم(جی گریس، 1388: 50).
اگر جامعهشناسی عمومی به مطالعهی قوانین اجتماعی و اصول و روشها و حیات اجتماعی به طور کلی میپردازد، جامعهشناسی تخصصی، از جمله جامعهشناسی هنر، زمینهی ویژهای از زندگانی اجتماعی را مورد مطالعه و بررسی قرار میدهد. در تعریف دقیقتر جامعهشناسی هنر به شناخت محتوای اثر هنری و جوهر اجتماعی آن میپردازد. میتوان گفت جامعهشناسی هنر روابطی را که هنر را با جامعه و مظاهر گوناگون زندگی اجتماعی پیوند میدهند با روشی علمی مطالعه میکند؛ کنش و واکنش هنرمند و جامعه، جهانبینی و موضع فکری و فرهنگی هنرمند، اثر و خلاقیت هنری او را در پیوند با مظاهر گوناگون حیات اجتماعی مورد مطالعه قرار میدهد.
اگر جامعهشناسی هنر زمینهی خاصی از حیات اجتماعی را مطالعه میکند، جامعهشناسی ادبیات این وظیفهی بررسی را در محدودهای باز هم مشخصتر و تخصصیتر دنبال میکند؛ و پژوهشگر این دانش، ادبیات را نه به عنوان موضوعی تفننی، بل به عنوان بخشی بسیار مهم از شعور اجتماع و بازتاب درخور توجهی از فرهنگ و خرده فرهنگی مورد بررسی قرار میدهد؛ و محقق، خود، نه به عنوان یک سخنشناس زیباپسند محض بلکه به عنوان یک جامعهشناس واقعگرا با اثر و آفرینندهی آن و با فکر و فرهنگ و شخصیت فرهنگی شاعر و نویسنده و روابط هنرمند و اجتماع رو به رو میشود. به طور خلاصه، جامعهشناسی ادبیات، به عنوان دانشی اجتماعی، به بررسی ادبیات، این بخش از شعور اجتماع میپردازد؛ و با روشی علمی جوهر اجتماعی آثار ادبی، شرایط و مقتضیات محیط اجتماعی دربرگیرنده و پرورندهی شاعر و نویسنده، جهان بینی و موضع فکری و فرهنگی آنان، مباحث و موضوعات و سفارشهای اجتماعی مورد توجه در آثار ادبی را مورد مطالعه قرار میدهد(ترابی، 1376: 4).
«پس از خواندن اثر ادبی به کشف جدیدی میرسیم که ما را به ژرفاندیشی و تفکر درباره زندگانی وادار میسازد. ژرفاندیشی دربارهی اثر ادبی ممکن است خاستگاه حرکت یا جنبشی باشد که در سرنوشت افراد دیگر تأثیر بگذارد. بشر موجودی ست که پایبند جسم و زندگی خاکی خویش است، لیکن روح او میل پرواز به بیکرانها دارد و میخواهد بر همهی کائنات محیط شود. در این کشمکش جانفرسای بشر به قوهی تخیلش دنیای مورد تمنایش را میسازد و لاجرم، ادبیات که مولود این نیاز روحی است هم از دنیای آرمانی سخن میگوید و هم از زشتیها و واقعیتهای تلخ و شیرین دنیای ملموس وجود و جهان اطرافش.
انسان موجودی است که از دریچهی حواس به پیرامون خویش نظر میافکند و به مدد عقل میاندیشد. جهان ادراکی انسان بسی عظیمتر از محیط مادی پیرامون اوست. او میتواند از وجوه گونه گون محسوسات خویش و به روش استنتاج استقرایی به تجربه برسد. تجربهی او که بر پایهی قوهی دراکه قرار دارد با عواطف انسانیش درمیآمیزد و محمول ادبیات واقع میشود… قلم توانای نویسنده صحنههای هستی را آن چنان با مهارت و هنرمندی بازسازی میکند که خواننده با او در احساسش شریک میشود و به عبارتی بهتر با او یکی میشود، مثل او عشق میورزد، احساس نفرت میکند، امیدوار میشود، نومید میگردد و خلاصه آن که خواننده در قالب احساس و اندیشهی نویسنده، زندگی دیگری را با معنا و صورتی دیگر آغاز میکند(گریس، 1388: 8).
بازبستگی هنرمند به محیط اجتماعی که درآن بالیده است، از چند جهت قابل بررسی است:
1. «نخست آنکه هراثرهنری به هنرپذیرانی متکی و متوجه است و هنرمندبرای تداوم و بقای هنرورزی به لحاظ مادی و معنوی به حمایت افراد جامعه نیازمند است.هیچ هنرمندی نیست که فرزند زمان خودبه شمار نرود. حتی اگر هنرمند ظاهراً ازجامعهی روزگار خود دور باشد، به واقع هنر خود را موافق مقتضیات اجتماعی به فراخور طبقه یاگروهی از جامعه میآفریند. به عبارت دیگر به سفارش اجتماعی به هنرآفرینی میپردازد، این مسئله درخصوص هنرمندی که آثارش پس ازمرگ او اهمیّت مییابد نیز صادق است. حتی اونیز تابع زمان خویش است و ازبرخی گروههای جامعه الهام گرفته است. بنابراین موقعیت شغلی هنرمند به مناسبات اجتماعی او بستگی تام دارد و از زمرهی عواملی است که درجهانبینی اجتماعی و سبک هنری او منعکس میشود(همان: 7-6). رولان بارت(Roland barthes) نیز در اینباره صاحب آرای ارزشمندی است. او بر این باور است که: «منزویترین شاعر یا نویسنده، یعنی آن که بیش ازهمه به حدیث نفس متوسّل میشود و هرگز نگاه پرسشآمیز خودرا به سوی جامعه نمیافکند و ادبیات را ذات مجردی ازفعل و انفعالات اجتماعی میپسندد، باز هم دست کم ازحیث نگارش به جامعهی خود بستگی تام دارد. عصردرهنرنویسنده همیشه جایی میجوید»(مباشری، 1389: 11).
2. «دوّمی آنکه شخصیت هنرمندکه مهمترین عامل هنرآفرینی اوست و خواه ناخواه درآثاراومنعکس میشود، تابعی ازمحیط اجتماعی اوست؛ چرا که هنرمند ازآسمان نازل نشده است و درخلأ نیز نمیزید و درآغوش جامعه که سازمان بسیار دامنهداری است و عناصر و نهادهای گوناگونی رادربرمیگیرد، پرورده میشود. شخصیت هنرمند به مثابهی میانجی واقعیت و اثر هنری است؛ چراکه هنرمند واقعیت راجذب میکند و به صورت هنر درمیآورد»(همان: 7-6).
ادیبات منعکس کنندهی شکل ویژهی زندگانی و فرهنگ هر جامعه است. این هنر نوعی کار فرهنگی و اجتماعی است که در آن سیر کمال یابندهی ادراکات فرد و تحول اجتماع منعکس میشود. در آثار مورد بحث در این تحقیق شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی حاکم بر کشور در هر دوره زمانی به شکل کاملا ملموسی منعکس شده است.
ازگذشته تابه حال، نویسندگان و شاعران برای خود کم و بیش رسالتی اجتماعی قایل شدهاند و کوشیدهاند تا در برابر بحرانهای اجتماعی، سوگیریهای اجتماعی، نقشها و طیفهای اجتماعی، قوانین و ساختار اجتماعی متناسب با شرایط و اوضاع و احوال جامعه واکنش نشان دهند. به همین جهت «درجامعهای که ناگزیربه طبقات گوناگون تقسیم شده است، اگر هنرمندحسّاس درمقابل جریانات و جنبشهای اجتماعی بیاعتنا بماند، اغلب اوقات کارش بدانجا میانجامد که به تنهایی مطلق گرفتار میآید و هرگونه پیوندی را میان خود و جامعهی خویش میبُرد و بیتکیهگاه میماند. فرد را بیرون از اجتماع نباید و نمیتوان مطالعه کرد. هنگامیکه هنر از خود پیوند میگسلاند، رسالت عظیم خویش را نیز به عنوان وسیلهای برای نزدیکی و آشتی روحی و معنوی انسانها از دست میدهد. زیرا هنگامیکه آفتاب قهر کند و از آب گریزان باشد، سبزینه به زردی میگرایدو طراوتش به خشکی مبدل میگردد و تقدیرش به بیبار و بری میانجامد(تبریزی، 1356: 69). روشن است که هنرمند باید پیوند خودرا با جامعه، قشرها و طبقات اجتماعی و تودهی مردم نگسلاند و اثرسازندهی خودرا برجامعه به جای بگذارد و درجهت اعتلای روح انسانی بکوشد. هنرمند باید همانجا باشد که زندگی هست، نه دربرج عاج و نه درپناهگاهی استوار(همان: 114).
3-4 زمینهها و بسترهای شکلگیری جامعه شناسی ادبیات
مفهوم ادبیات، آن گونه که در ذهن ما وجود دارد، به واپسین سالهای قرن هجدهم برمی گردد. در اصل، ادبیات کار تلقی نمیشده، بلکه در جان نویسنده بوده است. ادبیات نشان تعلق نویسنده به قشر
