
والانسيا به وسيله يك كشيش اسپانيايي ايجاد شد و علت آن رفتار استهزاآميز آزاردهندة افراد نسبت به بيماران رواني در ملاءعام و خيابانهاي آن زمان بوده است. در اثر اقدام اين كشيش از سال 1412تا 1489 پنج بيمارستان ديگر در نقاط مختلف اسپانيا ساخته شد ودر سال 1567به علت نفوذ اسپانياييها اولين بيمارستان رواني در شهر مكزيكو بنا نهاده شد. روي اين اصل نقش اسپانياييها در بنا نهادن بيمارستانهاي رواني و مواظبت از بيماران رواني هم در قديم و هم امروز از اهميت قابل توجهي برخوردار بوده و هست.نحوة درمان در بيمارستانهاي آن زمان چه بوده و آيا بيماران بهبود مييافتند يا نه اطلاعات درستي در دست نيست آنچه مسلم است اين است كه اگر اين بيماران در منازل با خانوادهها ميماندند به طناب و زنجير بسته ميشدند به طوري كه بعضي از آنها زنجيرها را پاره، از خانواد فرار، در غار، جنگلها زندگي ميكردند از پوست و برگ درختان تغذيه ميكردند، به صورت ديو، اجنه، مزاحم رهگذران ميشدند و هركس آنها را ميكشت مسئوليتي نداشت.
در قرن17 ارتباط جسم و روان و محل اين ارتباط در سلسله اعصاب مورد بحث قرار گرفت و دكارت و مالپكيويليس116 و سايرين مراكزي براي ارتباط تعيين كردند. در همين قرن در سال 1602 اولين كتاب پزشكي دربارة بيماريهاي رواني به نام پراكسيس مديا117 توسط پزشك سوئيسي نوشته شد كه در آن طبقهبندي بيماريهاي رواني مورد توجه قرار گرفته و براي بيماريهاي رواني علل ارگانيك قائل شدند. دو نفر از روان پزشكان معروف آن زمان يكي زاكيا كه پدر پزشكي قانوني لقب گرفته كتابي درباره روان پزشكي قضايي نوشته و گزارشات او مطالب زيادي وجود دارد از جمله اينكه فقط پزشك است كه ميتواند دربارة ناراحتي و شرايط رواني افراد اظهارنظر نمايد. و ديگري توماس سيدنهام معتقد بود كه واكنشهاي هيستريك در همه افراد ديده ميشود و در آن زمان به ناراحتيهاي نوروتيك اشاره كرد.
در قرن18 مسئله به همان طريق قرن17 ادامه يافت و مؤسسات خيريه در كشورهاي كاتوليك بنا به پيشنهاد كشيشها تأسيس شد. در قرن18 ژرژ سوم پادشاه انگلستان كه دچار حملات بيماري مانياك شده بود توجه پزشكان را به خود معطوف داشت و توجه نه تنها به درمان ژرژ سوم بلكه به مسائل پزشكي و روان پزشكي و پرستاري بيماران رواني بيشتر شد. در اواخر قرن 18و اوايل قرن19 نام سه نفر بايد در سرلوحه پيشتازان و رهبران درمان اخلاقي و انساني كه عبارتند از فليپ پنيل118 از فرانسه، ويليام تيوك119 از انگلستان و ون سنزوكيا روكي از ايتاليا قرار گيرد. در سال1895 انستيتوي روان پزشكي در بيمارستان نيويورك تحقيقات درباره مسائل روان پزشكي را شروع كرد و در سال 1902 آدولفماير120 روان پزشك جوان سوئيسي(1950ـ1866) جزء پزشكان اين انستيتو شد و بعدها مكتب سايكوبيولوژي را بنيان گذاري كرد. در سال1908 كميته وابسته به بهداشت رواني كه پس از يك سال تبديل به انجمن ملي بهداشت رواني شد باعث شد كه بهداشت رواني نهضتي جهانگير شود. پيشرفت روان پزشكي در فرانسه باعث شد روان پزشكان و پزشكاني در سوئيس پيدا شوند، كوچكي، بيطــرفي از نظر سياسي، محل جغرافيايي، نفوذ زبان و عقايد محلي كمك زيادي به پيشرفت روان پزشكي در سوئيس نمود و اوژن بلولر121 لغت اسكيزوفرني(جدايي و انفكاك مغز) را بنا نهاد.هرمن رورشاخدر سوئيس تحت نظـر يونك122 روان كاو سوئيسس مشغول كار شد و بالاخره نوبت روان كاواني چون فرويد123، بروئر124، ادلر125 و رانك126 رسيد كه همگي اهل اتريش بودند. نهضت روانكاوي توسط ژوزف بروئر اتريشي شروع شد.
تاريخچه بهداشت رواني در ايران
به علت اعقادات مذهبي، سنتي و عملي آن زمان در كشورهاي ايران و عربي ميتوان قبول كرد كه رفتار با بيماران رواني به نحو مطلوب انجام ميشده و از زمانهايي كه قديم محلهايي براي نگهداري بيماران رواني وجود داشته است.در قرن6و7 مدارس پزشكي در ايران وجود داشته و از كتابهاي يوناني حتي به صورت ترجمه در اين مدارس استفاده ميشد. تاخت و تاز اعراب در قرن7 به كشورهاي آسيايي از جمله ايران باعث شد كه آثار موجود از بين برود. از زمان ساسانيان در جندي شاپور اهواز براي بيماران رواني مكاني مخصوص ترتيب يافته بود.در سال1297 نگهداري و سرپرستي بيماران رواني و جلوگيري از حوادث ناگوار به شهرباني واگذار شد و باغي در اكبرآباد تهران خيابان سيناي فعلي به صورت دارالمجانين يا اولين بيمارستان رواني در تهران ايجاد شد. امور پرستاري و اداري اين بيمارستان را يك افسر و سه پاسبان انجام ميدادند و از پزشك، پرستار و دارو خبري نبود. در سال1300 در زمان صدارت سيدضياءالدين طباطبايي مديريت و اداره دارالمجانين از شهرباني به شهرداري منتقل شد و در سال1310 اولين متخصص اعصاب و روان در بيمارستان مشغول به كار گرديد و سپس بيمارستاني در امينآباد شهرري جهت بيماران رواني اختصاص يافت و بيماران تيمارستان خيابان سينا به امينآباد شهرري منتقل شدند. و به پاس زحمات رازي اين تيمارستان به نام رازي نامگذاري شده است.
تعاریفی از سلامت روانی
سازمان بهداشت جهانی (WHO) بهنجاری را حالت سلامت جسمی، روانی و اجتماعی تعریف كرده است، اما این تعریف نیز محدود است. زیرا فقط تعریف سلامت روانی و جسمانی را فقدان بیماری روانی و جسمی تعریف میكند.(کاستلو، 1994)
متن بازنگری شده راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM – IV- TR) تعریفی برای بهنجاری یا سلامت روانی ارائه نمیكند؛ هر چند كه برای اختلال روانی تعریفی ارائه میدهد.
اختلال روانی را میتوان یك سندرم یا الگوی رفتاری دانست كه با احساس ناراحتی یا ناتوانی (تخریب در یك یا چند زمینهی كاركردی) همراه است. همچنین سندرم نباید فقط پاسخی قابل انتظار و تایید شده از نظر اجتماعی نسبت به یك رویداد خاص، نظیر مرگ یك فرد عزیز باشد. مطابق تعریف IRـ IVـ DSM رفتارهای انحرافی (مثلا از نظر سیاسی، مذهبی یا جنسی) و تعارضهایی كه در درجهی اول بین خود و اجتماع وجود دارد، اختلال روانی شمرده نمیشوند.( کاپلان،2005)
«بهداشت روانی» دارای دو تعریف است. در تعریف اول، «بهداشت روانی» به معنای سلامت فکر و روان است و منظور از آن نشان دادن وضع مثبت و سلامت روانی و راه های دست یابی به آن است که در تکامل فرد و اجتماع نقش مؤثری می تواند به عهده گیرد. در تعریف دوم، منظور از «بهداشت روانی» عبارت از رشته ای تخصصی از بهداشت عمومی است که در زمینه پیش گیری از بیماری های روان و کاستن آنها فعالیت می نمایداکنون بهداشت روانی به عنوان یکی از رشته ها و موضوعات اساسی، مورد توجه سازمان بهداشت جهانی است و یک قسمت مستقل را در این سازمان جهانی به خود اختصاص می دهد. در هر دو مفهوم بهداشت روانی، نقش فرهنگ، آداب و رسوم خانوادگی و اجتماعی و شرایط محیطی مورد تأکید قرار می گیرد.به طور کلی، می توان گفت: «بهداشت روانی» به معنای تأمین سلامت روان افراد جامعه به هر نحو ممکن است. بر این اساس، تمام اصول، نکات، اعمال و اقداماتی که به تأمین سلامت روان مدد برسانند مشمول بهداشت روانی بوده، در دایره آن قرار می گیرند. به همین دلیل، در بیشتر کتب و منابع مربوط به بهداشت روانی، به سه نظام اشاره می شود: نظام اولیه یا پیش گیری نوع اولبرای پیش گیری از بیماری روانی، نظام ثانویه یا پیش گیری نوع دوم برای درمان بیماری و کاهش شدت آن; و نظام ثالثیه یا پیش گیری نوع سوم برای بهتر کردن عاقبت بیماری (بازتوانی و توان بخشی). بر این اساس، می توان گفت: بهداشت روانی، برخلاف مفهوم ظاهری آن (پیش گیری تنها)، اصطلاح عام و گسترده ای است که هم شامل پیش گیری می شود، هم درمان و هم توان بخشی.روان شناسان شش مقوله را بعنوان جنبه های مثبت سلامت روانی برشمرده اند: نگرش نسبت به خود ( شناخت خویشتن)، تلاش برای خودشکوفایی، خود جوشی و استقلال، درک صحیح واقعیت، یکپارچگی کارکردهای روان شناختی، و تسلط بر محیط ( جاهودا، 1958)
کوری کییس روان جامعه شناس بر اساس این نظریه ها و باتاکید بر تعریف حالتی از بهباشی برای سلامت روانی الگویی ارایه نموده تحت عنوان الگوی سلامت روانی کامل( کییس ، 2005 و2007).
در این الگو سلامت روانی دو معیار اصلی وجود دارد:
الف (شادی و نشاط)
ب(وجود کارکردهای مثبت)
الف) شادی و نشاط: سطح بالای حداقل یکی از دو علامت زیر؛
1- عاطفه مثبت در طی سی روز گذشته (روحیه خوب ، بشاش بودن، آرامش و خونسردی)
2- احساس کلی رضایت از زندگی یا شادی کلی شامل احساس شادی کلی داشتن یا رضایت از زندگی در حیطه های مختلف زندگی
ب) کارکردهای مثبت:
این کارکردها شامل دو مفهوم عمده بهباشی روان شناختی و بهباشی اجتماعی هستند و شامل یازده علامتند که باید
حداقل شش علامت در سطح بالایی وجود داشته باشد.
1-خودپذیری(داشتن نگرش های مثبت نسبت به خود و در باره خود)
2-پذیرش اجتماعی(داشتن نگرش های مثبت نسبت به دیگران در عین حالی که به تفاوت ها و پیچیدگی های دیگران اعتراف دارد و آنها را هم می پذیرد).
3-رشد شخصی(نشان دادن بینش و بصیرت در مورد پتانسیل های شخصی و باز بودن نسبت به تجربه های نو و چالش برانگیز).
4- خود شکوفایی اجتماعی( باور به اینکه دیگران، گروه های اجتماعی و جامعه پتانسیل هایی دارند و می توانند به شکلی مثبت رشد کرده و ارتقا یابند).
5- داشتن قصد و معنی در زندگی(داشتن هدف یا اهدافی در زندگی و باور به اینکه نوعی حس حرکت در مسیری مشخص و مورد تایید در زندگی فرد وجود دارد و اینکه زندگی هدفمند و با قصد و معناست)
6- مشارکت اجتماعی(احساس اینکه زندگی فرد برای جامعه موثر است و بازده یا محصول فعالیت های او ارزشمندند و دیگران برای آنها ارزش قایلند).
7- تسلط بر محیط(داشتن و نشان دادن توانایی مدیریت و کنترل محیط پیچیده و توانایی انتخاب یا مدیریت و ساخت دهی به محیط به منظور متناسب شدن با نیازها
8-انسجام اجتماعی(علاقمندی به جامعه و زندگی اجتماعی ، احساس اینکه جامعه و فرهنگ هوشمندانه طراحی شده و تا حدی قابل پیش بینی ، منطقی و معنی دارند).
9-خودجوشی و استقلال(نشان دادن خود جهت دهی و هدایت شدن از طریق استانداردهای شخصی مورد پذیرش عرف و اجتماع و مقاومت در برابر فشارهای تحمیلی خارجی)
10- داشتن رابطه مثبت با دیگران(داشتن روابط گرم، رضایت بخش و اعتماد بخش و توانایی ارایه همدلی و صمیمیت).
11-یکپارچگی و ادغام اجتماعی(دارا بودن احساس تعلق به جامعه و اجتماع و اخذ حمایت و راحتی و آسایش از اجتماع).روابط مثبت بین شادکامی و خشنودی از زندگی با شرایط مختلف ( به نقل از پترسون،2006)
الگوی پزشکی و روان پزشکی127
در این الگو، بهداشت روانی به معنای عدم وجود و حضور علایم بیماری است. بر اساس این الگو، انسان سالم کسی است که نشانه های بیماری در او دیده نمی شود; همان گونه که انسان سالم از حیث جسمانی کسی است که نشانه های بیماری مثل درد، تب و لرز در وی به چشم نمی خورند.طبق این دیدگاه، هدف انسان و جوامع انسانی رهایی و خلاصی انسان از نشانه های بیماری است. در این الگو، نشانه ها و پدیده هایی از قبیل اضطراب، وسواس، افسردگی، توهّم و هذیان، و پرخاشگری کنترل نشده، نشانه بیماری محسوب می شوند و اگر در کسی یافت شوند آن فرد نابهنجار و غیرطبیعی (مریض و ناسالم) است و چنانچه در فردی یافت نشوند این فرد سالم، طبیعی و بهنجار محسوب می گردد.صاحبان این دیدگاه عوامل فیزیکی و بیولوژیکی را پایه هستی بشر می دانند و معتقدند: تمام حالات ذهنی و فکری بشر زیر بنای مولکولی و سلولی دارند. برخی از پیش فرض های عمده این دیدگاه را می توان در چند مورد خلاصه کرد:
1)فرد بیمار، ناتوان است و درمان بدون مداخله مستقیم امکان پذیر نیست.
2)بیماری های روانی و به طور کلی، بیشتر ویژگی های رفتاریوروان شناختی انسان مشخصاً قابل طبقه بندی هستند و در نتیجه، بیماری ها و افراد مبتلا به بیماری را می توان در گروه های مشخص قرار داد.
۳)به دلیل آنکه افراد را می توان در طبقات و دسته های مشترکی قرار داد، پس روش هایی که برای درمان یک بیماری خاص کاربرد دارند، برای افراد مبتلا به آن بیماری نیز مشترکند.
۴)هرچند
