
داده نه اولاد امام حسن(ع) تا سنن امّت گذشته در اين امّت نيز عينا جريان پيدا كند، بنا بر اين هر پاسخي كه درباره موسى و هارون بدهي، همان پاسخ درباره امامت فرزندان امام حسين(ع) نه فرزندان حضرت مجتبى(ع) است. بدين ترتيب عبد اللَّه ساكت شد و مجلس مباحثه به حالت تعطيل درآمد و من به محضر امام صادق(ع) شرفياب شدم. چون چشم حضرت به من افتاد فرمود: احسنت اى ربيع در مباحثهاى كه نمودى و با عبد اللَّه بن الحسن به گفتگو نشستى، نيكو سخن راندى خدا تو را ثابت نگهدارد”365 در اين فراز تقدير، رضايت و تأييد امام صادق(ع) به خوبي نمايان ميشود.
ب- کليني به به اسناد خويش از ابوالجارود نقل کرده که گويد: امام باقر(ع) به من فرمود: “اى ابا الجارود اينان(يعنى اهل سنت) درباره امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به شما چه مىگويند؟ عرض كردم: آنها سخن ما را كه آن دو بزرگوار پسران پيامبرند منكر هستند. فرمود: شما در برابر آنها چه دليلى مىآوريد؟ عرض كردم: ما به گفتار خداوند درباره عيسى بن مريم دليل مىآوريم آنجا كه فرمود: “وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى..”366 كه در اينجا خداوند عيسى بن مريم را از ذريه ابراهيم قرار داده(با اينكه نسب عيسى از طرف مادرش مريم به ابراهيم(ع) مىرسد و پدرى نداشته است، پس بنا بر اين آيه شريفه فرزندان دختر نيز پسر خوانده مىشود). حضرت فرمود: آنها در پاسخ اين استدلال شما چه مىگويند؟عرض كردم: مىگويند: ممكن است فرزند دختر را فرزند به حساب آورند ولى فرزند صلبى نيست. حضرت فرمود: شما در برابر اين حرف آنها چه دليلى مىآوريد؟عرض كردم: ما به آيه مباهله استناد مىکنيم که فرمود: “بگو بيائيد تا پسران خود و پسران شما را و زنان خود و زنان شما را و نفوس خويش و نفوس شما را بخوانيم”367 حضرت فرمود: آنها در برابر اين استدلال به شما چه مىگويند؟ عرض كردم: آنها مىگويند بسا باشد كه در كلام عرب فرزندان مردى را به خود آن مرد نسبت دهند و شخص ديگرى آنها را به خودش نسبت دهد و بگويد: فرزندان من(به صورت مجاز). ابو الجارود گويد: امام باقر(ع) فرمود: اى ابا الجارود اكنون من از كتاب خداوند متعال آيهاى به دست تو دهم كه دليل است بر اينكه حسن(ع) و حسين(ع) از صلب رسول خدا(ص) هستند و آن دليل را جز شخص كافر رد نكند. عرض كردم: قربانت آن آيه در كجاست؟ فرمود: آنجا كه خدوند مىفرمايد: “و حرام است بر شما مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان”. تا مىرسد به آيه شريفه “و زنان پسرانتان كه از صلب شما هستند.”368 اى ابا الجارود از آنها بپرس آيا براى رسول خدا(ص) حلال بود كه با زنهاى حسن(ع) و حسين(ع) ازدواج كند؟ اگر در پاسخت بگويند: آرى، به يقين كه دروغ گفتهاند، و اگر بگويند: نه، پس آن دو پسران صلبى رسول خدا(ص) هستند.369
در اين روايت نيز نحوه استدلال به آيه “وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى..” مورد تأييد حضرت قرار گرفته است. امام کاظم(ع) نيز به منظور اثبات اينکه ائمه اطهار(ع) پسر رسول الله مىباشند، به آيه مزبور استناد کرده است.370
2-1-3- بکارگيري اين شيوه توسط دانشمندان اماميه و اهل سنت
دليل ديگر بر کارآمدي و درستي استنباط کلامي از قصص قرآن، بکارگيري اين شيوه توسط دانشمندان اماميه و اهل سنت است اما در خصوص دانشمندان اماميه در فصل سوم و چهارم اين نوشتار به نحو مبسوطي به اين مطلب پرداختهايم لذا در اينجا تنها به نمونههايي از دانشمندان اهل سنت بسنده ميکنيم:
أ- بر اساس ماجراي تعليم اسماء به آدم(ع) که در فرازي از سوره بقرة آمده است371، برخي از مفسران اهلسنت از قصه مذکور اين مطلب را برداشت ِنمودهاند ِکه علم يکي از شروط خلافت است. به عنوان نمونه بيضاوي در تفسيرش مىنويسد: “اين آيات بر شرافت انسان، ارزش و برترى علم بر عبادت دلالت مىکند و اينکه علم شرطي در خلافت، بلکه شرط عمده آناست”372 حقىبروسوي، ابنعجيبه، مراغي و زحيلي نيز همچون بيضاوي به اين مطلب اذعان کردهاند.373
ب- قرطبي در تفسيرش با استناد به آيه “وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ..”374 که در قصه طالوت بيان شده، يکي از شرائط امام را افضل بودن در علم بر امت دانسته است.375
ناگفته نماند که دانشمندان امامي و اهل سنت در آثار کلامي و تفسيري استنباطهاي گوناگوني از قصص قرآن در حوزه توحيد، نبوت، و ديگر مباحث کلامي داشتهاند اما در حوزه مسائل امامت کمتر اشارهاي داشتهاند. در حالي که هيچ دليلي وجود ندارد که اين اطلاق بهره گيري از قصص قرآن در عموم مباحث کلامي را تخصيص بزند. در واقع دليلي بر محدوديت مذکور وجود ندارد. افزون بر اينکه برخي از آيات به صراحت ناظر به برخي مباحث امامت است و برخي اشاره دارد و برخي نياز به تأويل دارد حال، نوع اول و دوم را چگونه و به چه دليلي ميتوان ناديده گرفت.
2-1-4- بيان غير مستقيم و مستقيم مباحث امامت در آيات قصص و غير قصص
دليل ديگر از اين قرار است که قوانين و آموزههاي قرآني که درباره امامت در آيات غير قصص به طور مستقيم آمده، در بيشتر موارد همين آموزهها و مقررات در آيات قصص در بياني غير مستقيم به صورت تحقق نمونههاي عيني آن در تاريخ و سيره انبياء آمده است و اين مطلب نيز به خوبي بيانگر تناسب آيات قصص و آيات غير قصص در موضوع امامت است. 376 در ذيل به برخي از نمونههاي تناسب و هماهنگي مذکور اشاره ميکنيم:
أ- آيه “وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ في أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ”377 متناسب با نظير غير قصصي آن است كه فرمود: “وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ”378 اصلا طبق مبناي عدم اختلاف در قران بايد آيات قرآن با يكديگر متناسب باشد و با يكديگر اختلاف نداشته باشد و يكي از مصاديق اين مبنا متناسب بودن آيات قصصي با آيات غير قصصي است.
ب- در آيات متعددي از قرآن کريم سخن از اصطفاء و اختيار و انتخاب افراد توسط خداوند براي منصب نبوت، رسالت، امامت و فرمانروايي است مانند آيات
“إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ”379
“قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتي وَ بِكَلامي..”380
“وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى”381
“وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً..”382
“..قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ..”383
که اين آيات همگي در شمار آيات قصص قرآن قرار دارد. اما به لحاظ معنايي متناسب با آياتي است که در آيات غير قصص قرار دارد: مانند آيات زير:
“اللَّهُ يَصْطَفي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ..”384 ارتباط اين آيه از حيث برگزيدن توسط خداوند با آيات يادشده به خوبي نمايان است.
“..اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ..”385 اين آيه نيز بيانگر اين است که خداوند آگاه است که چه افرادي را براي رسالت خويش برگزيند.
“وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ..”386 که در آن حق انتخاب منحصر به خداوند بيان شده است.
آيه شريفه “وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ..”387 نيز متناسب با آيه پيشين است.
2-1-5- جدايي ناپذيري قصص قرآن و سنتهاي الهي
قصص قرآن گره خورده و ارتباط اساسي با سنتهاي الهي دارد که هميشه جاري است و از سوي ديگر بخشي از سنتهاي الهي ناظر به مباحث امامت است از قبيل سنت الهي در نحوه نصب و معرفي امام، سنت الهي در برخورداري امام از علم لدني، معجزات و عصمت و امور ديگر لذا جدايي ناپذيري قصص قرآن کريم و سنتهاي الهي از يکديگر دليل ديگري بر کارآمدي و درستي استنباط کلامي از قصص قرآن کريم است. به تعبير ديگر قصص قرآن کريم بيانگر سنتهاي الهي تا روز قيامت است و از سوي ديگر امامت و قوانين و مقررات آن بخشي از مهمترين سنتهاي الهي است لذا استدلال به قصص در مسائل کلامي بازگو کننده سنتهاي تغيير ناپذير الهي در جريان امامت تا روز قيامت است. لذا از اين حيث نحوه استدلال مذکور کارآمد خواهد بود.
2-1-6- ايستايي يا پايايي اصول اعتقادي اديان الهي
ايستايي يا پايايي اصول اعتقادي اديان الهي نيز به نوبه خود دليل ديگري بر کارآمدي اين استدلال به قصص قرآن در استنباط نکات کلامي است. به گفته آيةالله فاضل لنکراني اصول اديان از جنبه ريشهها و بن مايههاي آن يکي است و هرگز دچار تغيير نخواهد شد و نسخ نيز هرگز راهي به آن ندارد.388
توضيح اينکه نسخ و تغيير در اديان الهي در حوزه احکام و فروعات فقهي است و هيچ گاه نسخ راهي به حوزه اصول اعتقادات راهي ندارد لذا اگر مطلبي اعتقادي در سياق يکي از قصص قرآن ذکر شود و سياق آيات حاکي از تأييد آن باشد مثلاً سخني در باب اعتقادات از يکي از انبياء الهي صادر شود و يا سخني در باب اعتقادات به يکي از انبياء پيشين وحي شود و گزارش آن در قرآن کريم به اختصار ذکر شود مانند آيه “وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ”389 که در وحي به حضرت ابراهيم(ع) تصريح ميشود که امامت به ذريه حضرت ابراهيم(ع) که ظالم باشد نمىرسد، اين امر براي مخاطبان قرآن کريم نيز معتبر است. زيرا از يک سو قرآن کريم در بيان قصص قرآني هدفمند است و همانگونه که بيان شد يکي از اغراض قصه گويي قرآن، تبيين اصول اعتقادات است و از سوي ديگر همانگونه که بيان شد قصص قرآن کريم به سنتهاي الهي گره خورده و هرگز نمىتوان سنتهاي الهي را از قصص قرآن جدا نمود زيرا قصص قرآن نمونههايي از اجرا و تجلي سنتهاي الهي در عرصه حق و باطل است به عنوان نمونه افرادي که در ميان امتهاي پيشين به انبياء الهي ايمان آوردند مشمول سنت الهيِ “امداد و نجات از عذاب” شدند و در مقابل افرادي که به انبياء الهي ايمان نياوردند و آنها را تکذيب نمودند مشمول سنت الهيِ “عذاب” شدند. افزون بر اينکه اگر قصص قرآن کريم را عهده دار بيان عقائد اسلامي و سنتهاي الهي و عبرت براي مخاطبان قرآن کريم ندانيم بيان قصص در قرآن به امري لغو و بىفائده و به حد يک سري اطلاعات تاريخي تنزّل مييابد که بىترديد اين امر برخلاف حکمت الهي است و در شأن مقام والاي خداوند و قرآن کريم نيست.
گفتني است سخن از اديان الهي که در اين فراز به آن اشاره شد ناظر به تقسيم بنديهايي است که از ناحيه مردم در طول تاريخ صورت گرفته است اما در حقيقت از منظر قرآن کريم بنابر آيه “إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ..”390 آنچه که تعبير به اديان الهي ميشود در حقيقت همان دين اسلام است با اين تفاوت که تبليغ اين دين از ناحيه حضرت آدم تا حضرت خاتم الأنبياء(ص) روند تکاملي داشته و با گذر زمان بنابر مقتضيات و شرايط زماني، مکاني، فرهنگي و اجتماعي و نيز روند تدريجي رو به رشد و تکامل عقل بشريت به مردم عرضه ميشده است لذا امور مذکور به تفاوت اديان الهي با يکديگر منجر ميشود. با اين توضيح نيز روشن است که آنچه از ابتدا از
