
نامیدهاند. البته این روند در بیشتر زبانهای گیتی بهچشم میخورد و در جوامع نوین اینگونه واژهها بار جنسیتگرای پیشین خود را از دست داده و برای مفاهیمی معتدل و خنثی بهکار میروند. واژه هنر هم در پارسی به همین اعتدال غیر جنسیتگرایانه رسیده است. بعدها در ادبیات ایرانی معانی دیگری برای هنر مطرح شد و این کلمه در معنای «پیشه» نیز استعمال شد و اصولاً به هر نوع «فنی» هنر گفته میشد. هنر بهمعنای «ادب» نیز بهکار رفته است و افراد اهل ادب یا به تعبیر فارسی «اهل فرهنگ»، «فرهیخته» و «هنرمند» خوانده شدند. همچنین هنر ترجمه کلمه فرنگی art است که از کلمه لاتین ars اخذ شده است و این کلمه لاتین خود نیز ترجمه زبان یونانی است.
در معنای اصطلاحی هنر، اختلافات زیادی بهچشم میخورد زیرا برای هنر نمیتوان مانند اشیاء و عناصر طبیعی، فرمول یا ضابطه خاص تعیین نمود و از نظر منطقی، جنس، فصل و حد آن را ترسیم نموده و تعریف علمی از آن ارائه داد. چراکه هنر، امری معنوی است و در دل آن نوعی اشراق و شهود نهفته است.
توضیح اینکه، در جهان هستی امور معنوی قابل تعریف منطقی نیستند البته برای درک امور ذوقی و روحی به ارائه تعریف روشن از آنها نیاز نیست. درک و کشف ذوقی و وجدانی هنر و یا دریافت بیواسطه از آن مهم است. نه تعریف انتزاعی و منطقی. این موضوع تنها به هنر و زیبایی محدود نمیشود بلکه بسیاری از معنای بسیط و مجرد مانند وجود، حکمت، علم، عرفان، ادب، محبت، عدالت را نیز دربر میگیرد. از این امور نمیتوان تعریف حقیقی ارائه نمود زیرا این تعاریف در محدوده و قالب علوم میگنجد و امور شهودی و ذوقی را شامل نمیشود. به همین علت است که ذات هنر در دنیای امروز، هنوز بهعنوان پدیدهای اسرارآمیز در ابهام باقی مانده و تعریف جامع و گویایی از آن ارائه نشده است. گویی هنر چونان قلهای دست نیافتنی است که انسان هرچه برای سلوک به آن تلاش بهعمل میآورد، کمتر به کشف و شهود آن دسترسی پیدا میکند.
اکنون به ارزیابی پارهای از تعاریف درباره هنر میپردازیم، هرچند در نگاه ابتدایی، این جملهها، جذاب و دلنشین بهنظر میرسند اما با نظر دقیق تر ملاحظه میشود که در میان این تعاریف، هیچگونه انسجام و هماهنگی وجود ندارد.
* هنر، انعکاس تخیل و تصور هنرمند است.
این نوع از هنر براساس تخیل استوار است و علاوه بر اینکه تعریف به اخص است در این توصیف هنر ترسیم دقیقی صورت نگرفته است و تنها مستلزم تخیل هنری هنرمند است.
* هنر، آفرینش زیبایی است به نیروی دانایی.
در این تعریف نیز نوعی ابهام وجود دارد. اینکه هنر، آفرینش زیبایی با نیروی دانایی است یک تعریف کلی با درنظر گرفتن جنبه معرفتی هنر میباشد، در عین حال، توصیف جامع و دقیق از هنر بهشمار نمیآید.
* هنر، گزارش و ترجمهای است از روح هنرمند.
این تعریف، از هنر دور است، چراکه توصیف هنر به ترجمه روح هنرمند بازگشت میکند. در هر حال، معنای هنر در نوعی از ابهام قرار میگیرد.
* هنر، گل زندگی است و هنرمند دوستدار واقعی بشر.
این توصیف جنبه ذوقی و ادبی دارد؛ در واقع از تخیل سرچشمه میگیرد و هیچگونه تعریف روشنی از معنای هنر بهدست نمیدهد.
* هنر، لذت و شوری است که عینیت یافته است.
این عبارت نیز دشوار، مبهم و ادراکناپذیر است و توصیف روشنی از هنر ارائه نمیدهد.
* هنر، تشبیهی از جهان است که ما از آن لذت میبریم.
این توصیف مهم است و وجه تشابهی با ادبیات دارد؛ بهعلاوه توصیفی غیرجامع و مانع است. باز جای این پرسش باقی است که مراد از لذت، لذت جسمانی است یا لذت روحانی و یا هر دو. همچنین بیان روشنی از هنر ارائه نمیدهد که آیا به جنبه غریزی انسان برمیگردد یا به جنبه الهی و انسانی او.
* هنر، بیان آرمانی است که هنرمند توانسته در قلمرو آن، به اشیاء صورت تجسمی بخشد.
این تعریف از هنر نیز مبهم و ادراکناپذیر است و تصویر کلی و دقیقی ارائه نمیکند. اگر این تعریف درست هم باشد به رشتههای تجسمی در هنر باز میگردد. بهعلاوه در این توصیف، نوعی دور وجود دارد به این معنا که به توصیف هنر، هنرمند و هنر تجسمی بازگشت مینماید.
* هنر، کوششی است برای ایجاد زیبایی و عالم ایدهآل.
این تعریف از هنر نیز نوعی توصیف نامعلوم و پرسش این است که عالم ایدهآل چیست تا ایجاد زیبایی در آن عالم، نقش هنر را بهدست دهد؟ باز نوعی اداراکناپذیری از معنای هنر در این توصیف نهفته است. در هر حال، سر هنر همچنان پنهان است.
* هنر، شکل دادن به تجارب انسان است که ما بدان مینگریم و از آن لذت میبریم.
این تعریف از هنر مبتنی بر نوعی معرفت تجربی است که آن را از معرفت حکمی جدا میسازد. درصورتیکه هنر، بر نوعی معرفت حکمی استوار است. بهعلاوه محل پرسش است که منظور از تجربه، درونی است یا بیرونی؛ البته ما منکر تجربه و کاربرد آن در هنر نیستیم. به هر حال، این توصیف نیز جامع و مانع نیست.
* هنر بهکارگیری مهارتهای علمی و تصورات ذهنی در خلق اشیاء یا محیطهایی زیباست که با دیگران میتواند به اشتراک گذارده شوند (تعریف دانشنامه بریتانیکا).
* هنر مجموعه آثار یا فرآیندهای انسانساختی است که تعمداً عناصری نمادین را در جهت اثرگذاری بر عواطف، احساسات یا هوش انسانی بهکار میگیرد (تعریف دانشنامه ویکی پدیای انگلیسی).
* هنر هر نوع فعالیت غیرمعطوف به سود معادی و مبتنی بر برداشتهای شخصی از محیط و طبیعت با استفاده از نیروی تخیل و قواعد زیباییشناختی است (تعریف فرهنگنامه سخن).
* هنر در تجربه انسانی، روش خاصی از بیان حقایق زندگی است، یعنی اگر زبان علمی یا عادی که ما آن را در زندگی روزمره خود بهکار میگیریم دارای این ویژگی است که بیان مستقیم حقایق میباشد، زبان هنر نیز این ویژگی را دارد که بیان غیرمستقیم همین حقایق است. تفاوت این دو زبان آن است که زبان نخست بر نقل حقایق بهصورت واقعی خود استوار است. در حالیکه زبان هنر بر عنصر تخیل استوار است.
* هنر جمع میان تخیل و ناهشیاری از یک طرف و هشیاری آدمی از جانب دیگر است. هنر آشتی تعقل و تصور است. جمع میان قانون و بیقانونی است.
* هنر عبارت است از توانایی بهخصوصی که انسان بهوسیله آن میتواند آنچه را که خود مشاهده کرده و میکند را به دیگران بفهماند. پس هنر از طرفی بیان کننده است و از طرف دیگر نوعی مشاهده درونی است که با احساسات درونی هر فرد در ارتباط است و هر جا که سخن بازماند، هنر پا به عرصه وجود میگذارد.
2ـ4ـ هنر در فرهنگ ایران
کالبد هنر و ادبیات به خاطر انس با فرهنگ الهی و سنتی، جلوه و نمود معنوی و انسانی یافته است. این دریافت از هنر در ادربیات فارسی و عرفانی، به ویژه در زبان حافظ و مولانا، تجلی بارزتری از خود به نمایش گذارده است چنان که از این غزل حافظ، نوع بینش وی از هنر را میتوان درک کرد:
قلندران طریقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است
نگاه مولانا در مورد هنر نیز در این شعر عیان است:
خود هنر دادن، دیدن آتش عیان
نی گپ دل علیالنار دخان
(مثنوی)
از دیدگاه حافظ و مولانا، عرفان نوعی علم ذوقی و هنری است و هنر نیز نوعی الهام و اشراق است و هنرمند هم از ذوق اشراقی بیبهره نیست. اکثر اندیشمندانی که درباره تعریف هنر به تأمل پرداخته و یا اظهارنظر نمودهاند از حل رموز آن فرو ماندهاند. در واقع، غالب سخنان زیبا و دلنشین درباره هنر که گوش آدمی را نوازش میدهد، به غیر از ابهام و ادراکناپذیری آن، از حیث اندیشه در فضای محدودی سیر میکنند؛ چراکه این تعاریف، هر کدام از زاویهای خاص، هنر را توصیف کرده و نوعی بینش خاص را تداعی میکنند که گاهی، معنای کلی و روشنی از نفس هنر نمیانجامد. هگل دراینباره میگوید: تعریف هنر اگر غیر ممکن نباشد بسیار دشوار است.
2ـ5ـ عناصر هنر
از مجموع تعاریفی که برای هنر شده است، میتوان دریافت که هنر از عناصری ترکیب مییابد که با وجود آنها انسان میتواند به دستاوردهای لطیفی از احساس آدمی دست یابد که در شرایط دیگر، چنین امکانی میسر نمیباشد. این عناصر عبارتند از: تخیل، ذوق، خلاقیت و زیبایی. در میان این عناصر، سه عنصر نخست در تکوین و ظهور اثر هنری نقش دارند و عنصر آخری در کیفیت ارزشگذاری آن.
2ـ5ـ1ـ تخیل
حکمای قدیم قوای باطنی را به چهار قوه عقلیه، غضبیه، شهویه و وهمیه تقسیم میکردند و قوه وهمیه را شامل واهمه، خیال و متخیله میدانستند. واهمه، معناهای خبری را درک میکند و خیال، صورتها را و متخیله بین آندو ترکیب را برقرار میسازد. امروزه نیز، که تحقیقات بشری بهجای تکیه بر تعقل محض، بیشتر به تجربه تکیه کرده است، وجود چنین قوهای را در آدمی که منشأ آثاری از جمله هنر است مورد پذیرش قرار دادهاند. هرچند که آن را بهعنوان فعالیتهای فیزیولوژیستی پیچیده مغز میشناسند. بارزترین نمود این قوه، صنعت شعر است که در منطق در کنار جدل و خطابه قرار گرفته است و آن را برخاسته از قوه خیال شاعر تعریف نمودهاند. تصویری که شاعر از پدیدههای مختلف ارائه میکند، با استفاده از انواع تشبیه، کنایه، استعاره، استخدام، ایهام و… سرازیر و لبریز از پرورش خیال است که به همین سبب به شعر، به لطافت، طراوت و زیبایی میبخشد و در مردم بیشتر و قویتر اثر میگذارد. به این خاطر است که تنها اثر منظوم را از مصادیق شعر نمیشناسند؛ زیرا میگویند چنین اثری برخاسته از قوههای عاقله است.
در نگاه دینی زبان هنری مبتنی بر صور خیال است. صور خیالی، واسطه میان «عالم شهادت» و «عالم غیب» و همانند شعبههایی از نهرهای ملکوتی جاری بهسوی وجود انسان و انسان دینی است که نسبت میان «خیال متصل» و «خیال منفصل» و یا نسبت میان «خیال مقید» و «خیال مطلق» را برقرار میسازد.
2ـ5ـ2ـ ذوق
ذوق یکی از واژههایی است که شاید همه بتوانند مفهوم آن را به کمک وجدان خود دریابند. با این حال، ارائه تعریف جامعی از آن به سادگی ممکن نیست. (یدرک و لا یوصف) یکی از این تعریفها چیزی است که تولستوی یاد کرده است که بر آن اساس شاید بتوان ذوق را «توانمندی اندیشه آدمی در درک عمیقتر و ارائه بهتر» دانست. وی معتقد است: «ذوق شناخته نمیشود مگر بهوسیله آن فداکاری که هنرمند یا دانشمند در صرف وقت و چشمپوشی از راحتی و خوشی خویش در پیروی ذوقش مینماید». کانت در مورد آن چنین گفته است: «ذوق، قدرت قضاوت در چیزی یا واقعه و نمودی است بهوسیله خشنودی بیشائبه که عاری از هر سودی باشد». نقش ذوق آدمی تا بدانجاست که بسیاری موفقیت در امر خطابه، اجتهاد و تحقیق را به داشتن ذوق سلیم مرتبط دانستهاند؛ بهعنوان مثال سکاکی قرآن را از بعد فصاحت و بلاغت، یک اثر هنری فوق بشری (معجزه) معرفی میکند. با این حال میگوید: «اعجاز قرآن قابل درک است، اما قابل وصف نیست. او میگوید: تنها راه درک اعجاز قرآن، ذوق است که آن هم در سایه داشتن علم و بیان فراهم میآید.» سکاکی خود تعریف روشنی از ذوق ارائه نمیدهد.
2ـ5ـ3ـ خلاقیت
از شگفتیهای منحصر به فرد روان آدمی که از امتیازات اوست، خلاقیت او میباشد که بیتردید، این توان، شعاعی از قدرت مطلق خلاقیت حضرت باری است که در روان آدمی به عاریه نهاده شده است و او را از رهگذر همین نشانهها به صفات خالق رهنمون میگردد. خلاقیت، توان آفرینش اثر یا کاری است بدون آنکه پیشینهای داشته یا از اثر و کار دیگری نمونهبرداری شده باشد و این از جمله عناصری است که هر هنری و بیش از آن بهره برده است. نقاشی، گرافیک، مینیاتوری و… از جمله نمودهای هنری است که عنصر خلاقیت در آنها بیشتر مشاهده میگردد. از خلاقیت گاه به نبوغ تعبیر میشود و در تفاوت آن با مهارت گویند: «ماهر در فن به کسانی گویند که در هر رشته یک نوع کاری انجام میدهند که در واقع تکرار زمان گذشته یا نتیجه مهارت خودشان است (در حالی
