
با نسبیت عام سازگار نیست. به طور خلاصه میتوان نظریه نسبیت عام را، مطابق با رهیافت اینشتین، از پنج اصلِ زیر به دست آورد:
1) فرم ضعیف اصل ماخ
2) اصل همارزی
3) اصل هموردایی عام
4) اصل تطابق
5) اصل جفتشدگی گرانشی کمینه
آخرین اصل، که توسط اینشتین به صورت ضمنی استفاده شد، بیان میکند که در تعمیم روابط نسبیت خاص به نسبیت عام نباید جملاتی که به صورت صریح شامل تانسور انحنای ریمان هستند به معادلات اضافه گردند.
2-2 نظریه میدانهای کلاسیکی: فرمولبندی لاگرانژی میدانهای گرانشی
در مکانیک کلاسیک کُنش به صورت تعریف میشود که در آن لاگرانژین سیستم است. کمینه کردن تابع با استفاده از حساب وردشی به اصل کمترین کُنش یا اصل هامیلتون منجر میشود. در مکانیک کلاسیک با تعریف اختلاف انرژی جنبشی و پتانسیل به عنوان لاگرانژین، برای یک ذرهی نقطهای، قانون دوم نیوتن بدست میآید. نظریه میدان کلاسیکی بر اساس اصل کمترین کُنش تعریف میشود. تنها تفاوت در جابجا شدن مختصههای با یک مجموعه از میدانهای وابسته به فضازمان ، است و در نتیجه کُنش نهایی تابعی از این میدانها خواهد شد. در نظریه میدانها، میتوان لاگرانژین را به عنوانِ انتگرالِ فضایی یک چگالی لاگرانژی ، که تابعیست از میدانهای و مشتقهای به صورت تعریف کرد و بنابراین کُنش، در گذار به یک فضازمان خمیده، یعنی یک پیکربندی ریمانی 1+3 بُعدی (خمینهی )، به صورت زیر خواهد شد
(2-2-1)
که در آن اشاره بر دترمینان متریک فضازمان مورد نظر دارد. وقتی که یک گذار از نظریه نسبیت خاص به نسبیت عام انجام میدهیم متریک به میدانِ دینامیکی تانسوری تحول پیدا میکند [20]. با انتخاب یک میدان اسکالر به صورت و وردش کوچک روی ها به معادلات میدان اینشتین در فضای تهی، با فرض بینهایت بودن امتداد فضازمان (معادل با فرض بینهایت بودنِ خمینهی )، دست پیدا میکنیم:
(2-2-2)
به این جمله کُنش اینشتین-هیلبرت گفته میشود. میتوان معادلات عامتر میدان گرانشی اینشتین را، با احتساب ثابت کیهانشناسی و در حضور یک توزیع پیوسته ماده باردار و برهمکُنش آن با میدانهای الکترومغناطیسی و گرانشی، یکجا با تعریف کُنش عام به صورت
(2-2-3)
به دست آورد که آثار ماده و میدان در جملهی کُنش توسط کُنش مادهی لحاظ شده است. تانسور انرژی-تکانه نیز از وردش و مرتب کردن آن مطابق رابطهی
(2-2-4)
به دست میآید [19].
2-3 کُنشِ مرزی نظریه نسبیت عام
با وردش دادنِ کُنش (2-2-3) نسبت به تانسور متریک، برای یک فضازمان متناهی، عبارت خوشتعریفی به دست نمیآید. در واقع جملاتی مربوط به مرز فضازمان در معادلات میدان نهایی ظاهر میشوند. بنابراین برای یک فضازمان متناهی، متناظر با پیکربندی ریمانی با مرزِ ، کُنش اینشتین-هیلبرت بنیادیترین کُنش محسوب نمیشود. زیرا در وردش این کُنش نسبت به تانسور متریک در یک فضازمان دارای مرز جملهای دارای انتگرال سطحی که شامل مشتق نرمالِ است ظاهر میشود که فقط در بینهایت تأثیر این جملهی سطحی از بین میرود. بنابراین برای خوش تعریف کردن کُنش، باید یک انتگرال مرزی به کُنش حجمی اضافه کنیم تا معادلات میدان گرانشی اینشتین به دست آید. این جمله اثری در معادلات میدان عام گرانشی ایجاد نمیکند و تابعی از هندسهی مرزی فضازمان است. این جمله اولین بار توسط گیبونز و هاوکینگ به صورت زیر ارائه شد[21] :
(2-3-1)
که در آن دترمینان متریک مرزِاست و ردِ انحنای خارجی مرز میباشد. بنابراین این کُنش مرزی در کنار جملهی کُنش اینشتین-هیلبرت، در فضازمانهای دارای مرز متناهی، معادلات میدان اینشتین را به دست میدهد.
2-4 ایزومتری و میدانهای برداری کیلینگ
یک خمینه (که توصیف ریاضیوار فضازمان نسبیت عامی است) دارای یک تقارن است اگر هندسه آن تحت یک تبدیل مشخص –که خمینه را به خودش مینگارد– یکسان باقی بماند. این یعنی وقتی از نقطهای به نقطهی دیگر میرویم متریک تغییری نکند. چنین تقارنهایی در متریک را ایزومتری مینامیم. مستقل بودن مؤلفههای متریک از یک یا چند مختصه شرط وجود داشتن ایزومتری را تضمین میکند (ولی عکس این مطلب صحیح نیست). بنابراین یک فضازمان میتواند دارای تقارن باشد. برای مثال اگر در یک دستگاه مختصات (مثلاً در کاربردهای کیهانشناسی) مؤلفههای متریک مستقل از زمان باشند میگوییم که فضازمان دارای تقارن زمان گونه است و پایا است. به یک متریک ناوردای شکل میگویند هر گاه تحت تبدیل مختصات ، متریک تبدیل یافتهی دارای شکل یکسانی، از لحاظ وابستگی به شناسههایش ، نسبت به متریک اولیهاش باشد، که برای تمامیها به صورت
(2-4-1)
نشان میدهیم. مؤلفههای متریک توسط روابط
(2-4-2)
تبدیل میشوند. در صورت معتبر بودن دستور (2-4-1) میتوانیم را با عوض کنیم و خواهیم داشت:
(2-4-3)
هر تبدیل مختصات که شرط (2-4-3) را برقرار نماید، یک ایزومتری نامیده میشود. حال برای به دست آوردن شرطی برای وجود ایزومتریها میتوانیم ایزومتریهای بینهایت کوچک را در نظر بگیریم که برای آنها حرکت نقاط کوچک هستند. با تغییر مختصات بی نهایت کوچک
(2-4-4)
و با قراردادن آن در دستور (2-4-3) تا مرتبهی اول بر حسب رابطهی زیر را، به شکل هموردا، به دست خواهیم آورد
(2-4-5)
ها را بردارهای کیلینگ می نامیم. دستور (2-4-5) معادلهی کیلینگ خوانده میشود و هر میدان برداری که در این معادله صدق کند بردارهای کیلینگ نامیده میشود [19]. حال مسئله تعیین کردن تمام ایزومتریهای بی نهایت کوچک به مسئله پیدا کردن بردارهای کیلینگ متریک تبدیل میشود. هر ترکیب خطی از بردارهای کیلینگ با ضرایب ثابت هنوز هم یک بردار کیلینگ است. هر بردار کیلینگی وجود یک کمیت پایسته مرتبط با خطوط ژئودزیک را تضمین میکند، این یعنی متریک در راستای بردار کیلینگ تغییر نمیکند.
2-5 جوابهای نظریه نسبیت عام
در این بخش ابتدا به معرفی حلِ (آنتی)دوسیته در بُعد میپردازیم. در ادامه، با توجه به نوع قراردادی که در انتخاب یکاها اختیار کردیم، با استفاده از نرمافزار میپل تانسور اینشتین را در مینویسیم و سپس حل ایستای باردار بُعدی معادلات میدان اینشتین را برای کاربردهای بعدی مییابیم.
2-5-1 فضازمانِ آنتی دوسیته در بُعد
در اینجا برای کاربردهای بعدی فضازمان (آنتی)دوسیته را معرفی میکنیم. این متریک را دوسیته41 در سال 1917 در رابطه با کیهانشناخت کشف کرد و فرم بُعدی آن به صورت
(2-5-1)
است که در آن نوع هندسه مرز را مشخص میکند. فضاهای هندسی (آنتی) دوسیته یا حل معادلات میدان تهی اینشتین با ثابت کیهانشناسی هستند که تعداد ابعاد فضازمان است و هم شعاع انحنای این فضا است. فضای توسط فرم درجه دو
(2-5-2)
تعریف می شودکه دریک فضای بامتریک
(2-5-3)
غوطه ور است. یک فضای تخت شبه اقلیدسی است که دارای دو مؤلفه ی زمانی و مؤلفهی فضایی است. این فضا را می توان با اضافه کردن یک مؤلفه ی زمانی به (فضای مینکوفسکی بُعدی با مؤلفهی فضایی و یک مؤلفهی زمانی) بدست آورد یعنی. پس به صورت
تعریف می شود. فضای دارای توپولوژی میباشد42. این فضا دارای گروه تقارنی 43 است. این متریک یک حل دقیق معادلات میدان اینشتین در دنیای تهی با ثابت کیهانشناسی مثبت است. میبینیم که در اینجا فضای دوسیته جانشین فضای مینکوفسکی در دنیای تهی میشود، اسکالر ریچی ثابت و برابر ِ است. هر فضا با (اسکالر ریچی ثابت و منفی) را فضای آنتی دوسیته مینامیم.
2-5-2 حل استاتیک باردار بُعدی معادلات میدان اینشتین در حضور ثابت کیهانشناسی
با نوشتن معادلات میدان اینشتین در بُعد در حضور میدانهای الکترومغناطیسی و حل کردن این معادلات به جواب زیر دست پیدا میکنیم
(2-5-4)
که در آن ، که نوع تقارن به کار رفته در فضازمان را مشخص میکند، متریکِ یک اَبَرسطح بُعدی با خمشِ ثابتِ مثبت، منفی و یا صفر با حجمِ میباشد. تابع متریکِ به صورت زیر است
(2-5-5)
که در آن ثابت کیهانشناسی در هر بُعد دلخواه به صورتِ تعریف میشود. واضح است که این متریک در حد مجانباً (آنتی)دوسیته است. جوابهای گرانش مشتقات بالا در حد میدانهای ضعیف در هر بُعدی باید به این جواب میل کنند. بنابراین این جواب معیاری از درستی جوابهایمان در نظریههای گرانشی مشتقات بالا خواهد بود.
2-6 گرانش لاولاک: گسترش استاندارد نسبیت عام به ابعاد بالا
تانسور گرانشی اینشتین () به همراه یک جملهی کیهانشناسی() ، در هر بُعد، تنها تانسور متقارن و پایستهای () است که میتوان از مشتقاتِ مرتبهی اول و دوم متریک تشکیل داد به طوری که این تانسور نسبت به مشتقاتِ مرتبه دومِ متریک خطی باشد[22,23]. اینشتین رابطه تانسوری را به عنوان معادلاتِ عامِ تعیین کنندهی میدانِ گرانشی معرفی کرد که در آن ثابت گرانش اینشتین است. بنا به فرضهای اینشتین، طرف چپ معادله چنین خواصی دارد:
الف) تانسور سمت چپ این معادله (–موسوم به تانسور اینشتین) به مشتقهای مرتبه اول و دوم ِمتریکِ فضا-زمان محدود میشود.
ب) تانسور اینشتین باید نسبت به مشتقهای مرتبه دوم خطی باشد، یعنی جملات مربعی میتوانند فقط از ترکیب دو مشتقِ مرتبه اولِ متریک تشکیل شوند.
ج) همچنین به دلیل قانون بقای انرژی-تکانه (که سمت راستِ معادلات میدان به طرف چپ تحمیل میکند) دیورژانس باید همواره صفر شود.
د) باید متقارن باشد (این تقارن را نیز سمت راست معادلات میدان به طرف چپ تحمیل میکند).
با این مفروضات تانسور به شکل بهدست میآید. بهطور کلی پذیرفتن کامل این فرضیاتِ اینشتین بحثبرانگیز است. اینشتین دو شرط اول را بهطور طبیعی از معادلهی پواسون استخراج کرده است (یعنی وقتی میخواهیم در تقریب مرتبه اول از معادلات میدان اینشتین به معادلات کلاسیکی نیوتن برسیم معادله پواسون ظاهر میشود). به دلایل نظری، در صورت نپذیرفتن کامل فرضهای اعمالی اینشتین بر روی تانسورِ میتوان نظریه را طوری تغییر داد که جملات دیگری در طرف چپ این معادلهی تانسوری ظاهر شود. در این صورت به معادلاتی دست پیدا میکنیم که در حالتهای حدی، بسته به نوع تغییری که بر فرضهای اولیه اعمال میکنیم، به معادلات میدان اینشتین کاهش پیدا میکنند. به چنین نظریههایی، نظریههای گرانشیِ “تعمیم یافته یا اصلاح شده” گفته میشود. نظریههای گرانشی و تئوری لاولاک نمونهای از این نظریههای گرانشی اصلاح شده هستند. کُنش ارائه شده برای این نظریهها کلیتر و پیچیدهتر از کُنش اینشتین-هیلبرت است و طبیعتاً جوابهای معادلاتِ میدان جدید نیز پیچیدهتر از جوابهای معادلات میدان اینشتین خواهد بود. در بین سالهای 72-1970 لاولاک، طی یک دورهی تحقیقاتی، شرط وابستگی خطی تانسور اینشتین به مشتقات مرتبهی دوم (شرطِ ب) را کنار گذاشت و عامترین تانسور اینشتین را –که دیگر شرایط را ایجاب کند- یافت [8,9]. خصوصیت مهم لاگرانژی لاولاک این است که این لاگرانژی نسبت به تانسور ریمان غیرخطی است و تفاوتِ معادلاتِ میدانِ ناشی از این لاگرانژی لاولاک با معادلاتِ میدانِ اینشتین تنها در فضا-زمانهای بالاتر از 4 بُعد مشخص میشود، یعنی در 4 بُعد جوابهای معادلاتِ میدانِ لاولاک به جوابهای گرانشِ اینشتین کاهش پیدا میکنند. بنابراین با وضعیتی روبرو هستیم که میتوان آن را طبیعیترین تعمیمِ نسبیت عام به ابعاد بالاتر دانست [22]. همانطور که در مقدمه گفته شد اینکه ممکن است فضا-زمان ابعادی بالاتر از 1+3 بُعد داشته باشد به نظریههای میدان وحدت یافته و یا حتی به عنوان شرطی اجباری در نظریه ریسمان،
