
سرپرستشان طاغوت است كه از نور به سوى ظلمت سوقشان مىدهند». (بقره/257) و جای دیگر تبعیت از احبار و رهبان را شرک معرفی میکند:« اتَّخَذُوا أَحبارَهُم وَ رُهبانَهُم أَرباباً مِن دُونِ اللَّهِ وَ المَسيحَ ابنَ مَريَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبحانَهُ عَمَّا يُشرِكُون»:« آنان احبار و راهبان و همچنين مسيح پسر مريم را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند در حالى كه جز به عبادت يك خدا كه معبودى جز او نيست دستور نداشتند- پاك و منزه است از آنچه شريك او قرار دهند». (التوبه/31)
بنا بر این فساد سياسي يا ستمگري حاكمان در جامعه و تبعیت اجباری یا اختیاری مردم از آنان، از جمله مواردي است كه موجب پيدايش فقر، قحطي و فساد مالی و اخلاقی و در نهايت نابودي و تباهي ميگردد.
فرعون را ميتوان سمبل فساد سياسي و ستمگري حاكمان معرفي كرد كه قرآن مجيد گوشه از جنايات او را صريحاً بيان ميكند. او از نظر قدرت و استحكام حكومتي واقعاً قدرتمند بود. فساد دستگاه حكومتي فرعون به حدي بود كه سالها پسران بني اسرائيل را ميكشت و زنانشان را براي كنيزي زنده نگه ميداشت. «… يُذَبحِّونَ اَبناءَكُم وَ يَستحيونَ نِساءَكُم… » (البقره /49)
منطقش منطق زور و تحقیر مردم برای مطیع کردن آنها بود:« فَاستَخَفَّ قَومَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُم كانُوا قَوماً فاسِقين»:« فرعون قومش را ذليل و زبون داشت تا همه مطيع و فرمانبردار او شدند و آنها مردمى تبهكار بودند». او خود را خدای آنان معرفی میکردو « انا ربكم الاعلي» میگفت و آنها هم مطیع او بودند. چنان که در مبحث سنتهای الهی خواهد آمد پايان كار چنین جامعهای که در آن اهل فساد و حاكمان ستمگر تمام شئون جامعه را به دست دارند فساد عمومی و در نهایت هلاک و بوار است، این حاكمان با ظلم خود هم موجبات نابودي خود را فراهم مي آورند و هم فساد و تباهي جامعه را منجر ميشوند. چنان که قرآن اشاره میکند قوم فرعون هم دچار فسق و فجور بودند.
پيشوايان دين با بصيرت معنوي خود تأثير ماورايي حکومت چنین حاکمانی را گوشزد كردهاند و از سوي ديگر با عقل حسابگر بشري نيز ميتوان به نقش چنین حاکمانی در نابودی مادی و معنوی جامعه پی برد.
امام صادق ( فرمودند: «… اذا جار الحاكم في القضاء امسكت القطر بين السماء… »:«هر گاه حاكم در اجراي احكام و قضاوت بين مردم ستم پيشه كند آسمان بارانش را از اهل زمين باز ميدارد. همه سالها باران هست اما گناه آن را منحرف میکند. » (شیخ صدوق، 1368:252)
از اين روايت به خوبي روشن ميگردد كه فقدان عدالت در جامعه هم مانع نزول بركات و نعمتهاي معنوي است و هم عامل فقر اجتماعي و نابساماني مردمان ميباشد.
بي عدالتي عاملي دو سويه است، از سويي به عنوان عامل معنوي و ماورايي در پيدايش فقر و تنگدستي عمل ميكند و از سوي ديگر خود عامل مادي و ظاهري فقر ميباشد. چنان كه اگر در جامعهاي عدالت برقرار باشد هم بركات خداوند به وفور برايشان نازل ميشود و هم به سبب احترام متقابل و رعايت حقوق افراد نظام زندگي اجتماعي در بعد مادي و معنوي سامان ميگيرد.
روشن است که حاکمان جامعه به خاطر در دست داشتن قدرت و ثروت بسیار بیشتر از دیگران از امکان دستیابی به تمتعات و هواهای نفسانی برخوردارند. وطبیعتا برای دستیابی به شهوات نفسانی خود از افراد زیادی بهره میگیرند و مورد سوء استفاده قرار میدهند و به فساد میکشانند، همین افراد فاسد نیز در ارتباط با طبقهای پایینتر گروههای دیگری را درگیر کرده و به فساد میکشانند. از طرف دیگر فرد یا گروه حاکم طبعا دارای اعتقاداتی باطل و فرهنگی منحط نیز میباشند که حاکمیت آنان در اشاعه این فرهنگ نیز مؤثر خواهد بود. این است که فساد یک نفر یا یک گروه حاکم در نهایت موجب فسادبخشهای بزرگی از جامعه میشود.
3-12) گناه زمینه گناهان دیگر
یکی از نتایج گناه پیش آمدن گناهان دیگر و فرو رفتن تصاعدی در گناهان دیگر است. واقعیت این است که انجام هر گناهی شخص را در انجام گناهان دیگر شجاع میکند. بنا بر این میتوان خود گناه را جزء زمینههای گناه به حساب آورد. اما برخی گناهان اثر مشخصی در رخ دادن گناهان دیگر دارد چنان که در نصوص دینی نیز از آنها صحبت شده است. مهمترین این قبیل گناهان عبارتند از:
12-1) دروغ: در قرآن کریم راستی، معادل ایمان و تقوا و نقطه مقابل آن نفاق و بی ایمانی قرار دارد:« لِيَجزِيَ اللَّهُ الصَّادِقينَ بِصِدقِهِم وَ يُعَذِّبَ المُنافِقينَ إِن شاءَ أَو يَتُوبَ عَلَيهِم إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحيماً»:« تا خدا پاداش صدق راستگويان را بدهد و اگر بخواهد منافقان را عذاب كند يا توبه آنها را بپذيرد زيرا خداوند آمرزنده مهربان است» (احزاب/24). در روایات اسلامى دروغ به عنوان کلید گناهان شمرده شده است، امام حسن عسکری ( مىفرماید: جعلت الخبائث کلها فى بیت و جعل مفتاحها الکذب:«تمام پلیدیها در اطاقى قرار داده شده، و کلید آن دروغ است» (مجلسی، 1403: 69، 264). امام علی ( مىفرماید: «الصدق یهدى الى البر، و البر یهدى الى الجنه»:«راستگوئى دعوت به نیکوکارى مىکند، و نیکوکارى دعوت به بهشت». (محمدی ریشهری، 1416: 2، 1578). رابطه دروغ و گناهان دیگر از این نظر است که انسان گناهکار هرگز نمى تواند راستگو باشد، چرا که راستگوئى موجب رسوائى او است و براى پوشاندن آثار گناه معمولا باید متوسل به دروغ شود و به عبارت دیگر، دروغ انسان را در مقابل گناه آزاد مىکند، و راستگوئى محدود. دروغ سرچشمه نفاق است. چرا که راستگوئى یعنى هماهنگى زبان و دل، و بنابر این دروغ ناهماهنگى این دو است و نفاق نیز چیزى جز تفاوت ظاهر و باطن نیست، پس دروغ با ایمان سازگار نمی باشد. این واقعیت نه تنها در آیه مورد بحث که در احادیث اسلامى نیز منعکس است.
12-2) کينهتوزي میتواند باعث انجام گناهان متعددی شود. قرآن کریم میفرماید:«لا یَجرِمَنَّکُم شَنَآنَ قَومٍ عَلی اَلّا تَعدِلوُا»:«مبادا دشمنی گروهی باعث شود که از مسیر عدالت خارج شوید». (مائده/8) یعنی دشمنی ممکن است باعث ظلم و تضییع حقوق دیگران شود. اگر دشمن شخصی نسبت به او عمل خلافی انجام دهد حد اکثر حق فرد این است که همان عمل را مجازات کند و بیشتر از آن مشمول نهی آیه خواهد بود.
12-3) حسادت نیز موجب گناهان دیگر و از جمله اذیت محسود، غیبت او و یا صدمه زدن به او میشود. هابیل قابیل را از روی حسادت کشت. قرآن به پیامبر ( توصیه میکند که از شر حاسد وقتی بخواهد به حسدش عمل کند به خدا پناه ببر: «…. وَ مِن شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ» (علق/5). پس وقتی حسود، حسادت بورزد یعنی حسادتش را در عمل نشان دهد دچار گناه میشود.
12-4) نژاد پرستي: نژاد پرستی نوعی خودپسندی نسبت به حسب ونسب است و در اسلام مردود میباشد. از پیامبر ( نقل است:«کُلُّکُم من آدم و آدم من تراب» (مجلسی، 1403: 76، 287)
گذشته و حال نژاد پرستی باعث فجایع فراوانی در عالم شده است. کمترین اثرش ایجاد تکبر و تفاخر در فرد است. ابليس گفت: «أَنَا خَيرٌ منه خَلَقتَني مِن نارٍ وَ خَلَقتَهُ مِن طينٍ» (الاعراف/12) من بهتر هستم، من از آتش هستم آدم از گل است. ابلیس نژاد خود را برتر از آدم میدانست و این فکر غلط باعث دیگر انحرافات او شد. در بدترین حالتش، شخص نژادپرست برای دیگران هیچ نوع حقی قائل نیست، حتی حق حیات!
12-5) رفاه زدگي و اسراف و تبذیر: قرآن کریم در باره برخی اقوام نابود شده ميگويد: «إِنَّهُم كانُوا قَبلَ ذلِكَ مُترَفينَ» (الواقعه/45) ترف يعني عياشي. قبلا اشاره شد که مترفین بر جنگ با پیامبران اصرار ميكنند، علت اين است كه ميخواهند آزادانه خوشگذرانی کنند، یعنی ميخواهند زندگي مرفهي داشته باشند، و به خاطر رسيدن به رفاه بی حد، كلاه برداري، رشوه، كم فروشي و هر كاري اشتباه دیگری انجام ميدهند. چرا که خوش باشی را هدف زندگی خود قرار دادهاند. قرآن کریم در باره این قبیل افراد میفرماید:«بَل یُریدُ الاِنسانَ لِیَفجُرَ اَمامَه» (قیامه/5) یعنی انسان می خواهد آزاد باشد و مانعی برای هواهای نفسانیش وجود نداشته باشد. این افراد حتی دچار کفر و انکار معاد میشوند و دانستههای خود را نیز انکار میکنند. قرآن کریم از کم فروشان می پرسد«أَلَا يَظُنُّ أُولَئكَ أَنهَُّم مَّبعُوثُونَ، لِيَومٍ عَظِيمٍ» (مطففين/4 و5). گویا کم فروشان به تدریج دچار فراموشی معاد میشوند.
12-6) تهمت به فحشاگناه است و اما باعث شیوع گناه و فحشا هم میشود.
يكي از انواع بسيار زشت تهمت كه خداوند براي آن عذاب دنيوي شديد مقرر داشته است، تهمت فحشا به ديگران است. قرآن کریم در باره کسانی که در جریان افک تهمت فحشا زدند میگوید:« اِنََّ الَّذينَ يُحبُّونَ اَن تَشِيعَ الفاحِشَه فِي الَّذينَ آمَنوا لَهُم عَذابٌ اَليمٌ فيِ الدُّنيا وَ الآخِره وَاللهُ يَعلَمُ وَ اَنتم لا تَعلَمونَ» (النور/ 19):«كساني كه دوست دارند زشتيها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد عذاب دردناكي براي آنها در دنيا و آخرت است و خداوند ميداند و شما نميدانيد. » یعنی غیبت و تهمت میتواند باعث شیوع فحشا شود. خطاب آيات بيانگر اين مطلب استكه اگر اينجريان در مورد هر فرد با ايماني اتفاق بيفتد كسي حق اشاعه تهمت فحشا را ندارد.
صاحب الميزان در اين باره ميگويد: « افك (تهمت زدن) از مصاديق فاحشه است و اشاعه آن در ميان مؤمنين به خاطر اين بوده كه دوست ميداشتند عمل زشت و هر فاحشهاي در بين مؤمنين شيوع يابد. پس مقصود از فاحشه، مطلق فحشا است، چون زنا و قذف و امثال آن و دوست داشتن اينكه فحشا و قذف در ميان مؤمنين شيوع پيدا كند، خود مستوجب عذاب اليم در دنيا و آخرت براي دوست دارنده است و بنابراين ديگر علت ندارد كه ما عذاب در دنيا را حمل برحد كنيم چون دوست داشتن شيوع گناه در ميان مؤمنين حدنمي آورد. » (طباطبایی، 1417: 15، 132تا 134)
12-7) غیبت نیز باعث آشکار شدن گناهان افراد و عادی شدن آن در سطح جامعه میشود. پس غیبت نیز عاملی برای شیوع گناه خواهد بود. مطمئنا یک دلیل حرمت غیبت همین است که کسی که آبرویی ندارد دست به هر کاری خواهد زد لذا حتی اگر کسی متوجه اشتباه یا گناهی از دیگری شود نبایدبا غیبت آبروی او را بریزد.
12-8) اعراض از ياد خدا: خداوند بعد از اخراجآدم و حوا از بهشت و ورود آنها به زمين توصيههايي به آنها كرد، اول توصيهكردكه:اگر هدايتياز من سويشما آمد هركه ازآن پيروي كند نه گمراه ميشود و نه تيره بخت:«… فاِما يَأتِينَّكُم مِنِّي هُديً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضلُّ وَلايَشقي » (طه / 123)
و اما توصيه دوم خداوند به آدم اين بود كه:« وَ مَن اَعرضَ عَن ذِكريِ فَاِنَّ لَهُ مَعيشَه ضَنكاً وَ نَحشُرهُ يَومَ القيامَه اَعمي» (طه / 124): «هركس از ياد من روي بگرداند وي را روزگاري سخت خواهد بود و او را در روز قيامت كور محشور كنم. »
صاحب الميزان علت بيان اين آيه با چنين الفاظي (و من اعرض عن ذكري) را اينگونه بيان كرده است: « آیه مي خواسته است به علت حكم اشاره كند و بفرمايد علت تنگي معيشت در دنيا و كوري او در روز قيامت فراموش كردن خدا و اعراض از ياد اوست. (همان) و مقصود از « ذكر خداي تعالي» را قرآن مجيد يا مطلق كتب آسماني و يا دعوت حقه ميداند. (طباطبايي، 1417: 14، 314)
بنا بر این اعراض از یاد خدا (که البته در جامعه ما فراوان است!) معمولا از گناهان شمرده نمیشود، بلکه ترک مستحب به حساب می آید. اما طبق آیه مذکور که برای آن عذاب اخروی بیان نموده، گناه است و موجب بسیاری از گناهان دیگر نیز خواهد بود. انساني كه خدا را فراموش كند و با او قطع رابطه می نمايد ديگر چيزي جز زندگي دنيا برايش باقي نمي ماند، و بناچار خود را سرگرم دنيا ميكند اما چه سود كه زندگي دنيوي هرگز نميتواند به او آرامش دهد. بسيار اتفاق مي افتد كه انسان بارها دست به كاري مي زند اما با درهاي بسته روبرو ميگردد و درهاي زندگي به روي انسان به كلي بسته ميشود. از اين حال تعبير به
