
شناسی در پرتو این محدودیتهای سهگانه، صورتی نوین به خود میگیرد. براساس محدودیت نخستین، انسان به عنوان واقعیتی در میان دیگر واقعیاتی که باید از نظر تجربی مورد مطالعه قرار گیرد و در عین حال، به عنوان شرط استعلایی امکان کل شناخت تلقّی شود، مورد بررسی قرار میگیرد. براساس محدودیّت دوّم، انسان به عنوان موجودی محاط به وسیله آنچه برای او روشن شدنی نیست و با این حال به عنوان من اندیشندهای، که به طور بالقوه هشیار و روشن بین و سرچشمه کل معنا و فهمپذیری است، لحاظ میگردد و بالاخره این که براساس اصل عقب نشینی و بازگشت اصل، انسان محصول تاریخی طولانی که آغازش همواره از ادراک او خارج است و با این حال به صورتی تعارض آمیز، خودش منبع همان تاریخ است، مورد توجّه قرار میگیرد
در اندیشه فوکو آنچه که به عنوان معیار و شاخص معرفت شناختی لحاظ شده، ماهیّت انسان است. از این رو، فوکو در کلیه گفتمانها اعم از انسانشناسی، پزشکی، زیست شناسی و.. انسان را مرکز ثقل این گفتمانها قرار داده است.
فوکو در گفتمان پزشکی به دیرینهشناسی گفتمان پزشکی میپردازد و با توجّه به سه دوره رنسانس، کلاسیک و مدرن به تحلیل شرایطی میپردازد، که در آن سوژهای (مثلّاً دیوانه یا بیمار) به عنوان موضوع ممکن شناخت ظاهر میگردد. عمده بحث فوکو در باب گفتمان پزشکی در دو اثر جنون و تمدن (تاریخ دیوانگی در عصر عقل) و زایش درمانگاه (دیرینه شناسی ادراک پزشکی) مطرح شده است. در جنون و تمدن، فوکو به ظهور عقل و بیعقلی در عصر روشنگری و همراه با آن، اخراج و طرد گروهی از انسانها به ویژه «دیوانگان» از دایره عقل، میپردازد. در این اثر، فوکو خاطرنشان میسازد که با ظهور عقل تک گفتار است، که جنون به عنوان نوعی بیماری شناخته میشود و برای دیوانگان آسایشگاهها، درمانگاههایی ساخته میشود که جدای از انسانهای دیگر مورد مراقبت قرار میگیرند. در این فرایند، پزشک به عنوان مرجع قدرت و نظارت و مراقبت پزشکی به عنوان تکنیک سلطه محسوب میشود. از نظر فوکو، پزشکی نخستین گفمان علمی راجع به فرد است و از این جهت نقش مهمی در تشکیل علوم انسانی دارد. چرا که نخستین بار در گفتمان پزشکی بود، که فرد به عنوان موضوع معرفت ظاهر شد و تصوّر انسان به عنوان سوژه و ابژه معرفت در گفتمان پزشکی شکل گرفت و مفهوم تفرّد و فناپذیری و مرگ انسان، مورد توجه قرار گرفت.
در «زایش درمانگاه» از مطالعه قبلی خود، در خصوص کردارهای اجتماعی در جهت کشف معنا، و تجربه عمیق جنون دست میکشد و به بررسی کردارهایی میپردازد، که انسانها از طریق آنها، خودشان را به عنوان ابژه شناخت تلقّی میکنند. (۴۱) در این اثر، با مقاومت در برابر این فرضیه، که نوعی آگاهی پزشکی از قبل موجود بر حوزههای بالینی اثر میگذارد، نشان میدهد که چگونه یک آگاهی پزشکی جدید شکل گرفت و همراه با درمانگاه، تکوین و تکامل یافت.
اگر چه روش هرمنوتیکی را میتوان در آثار متعدّد فوکو بازیافت، اما وی در این اثر سعی میکند از نظریّه هرمنوتیکی فاصله بگیرد. به همین جهت، وی تفسیر را مورد انتقاد قرار میدهد و بیان دیگری از آن را، ارایه میدهد: «منظور از تفسیر کوشش برای یافتن زمینه هستی شناسانه عمیق نهفته در گفتمان و نیز هرگونه تلاش برای تجدید و احیای معنای از دست رفته هر دانشی است، که در عصر دیگری جدی گرفته میشد.»(۵۱)
بنابراین، تفسیر، معنایی کاملا متفاوت با آنچه که پیروان هرمنوتیک بدان اعتقاد دارند به خود میگیرد. فوکو به جای مشاهده گفتمان و کردارها به عنوان کوششهایی به منظور نظمبخشی به عمیقترین و نهانیترین عرصههای تجربه انسانی، در ضمن تغییر موضع از نوعی هرمنوتیک به نوعی ساختارگرایی، توجّه خود را به بدن به عنوان جسمی در مقابل پزشک معطوف میکند که جسمانیّت راه را بر هرگونه تحقیق در باب معنای نهفته مسدود میکند: «بیشک یکی از واقعّیات تعیینکننده فرهنگ ما، این واقعیّت خواهد بود که نخستین گفتمان علمی آن درباره فرد میبایست از این مرحله مرگ بگذرد. انسان غربی میتوانست خود را در چشم خودش به عنوان علم درآورد. و تنها مدخل ورود به این مرحله، حذف کردن خودش بود. از تجربه ناعقلی روانشناسی پدید آمد… از ادغام مرگ در اندیشه پزشکی، علم طبی زاده شد که به عنوان علم فرد ظاهر میشود.»(۶۱)(تولد درمانگاه، ص ۷۹۱)
●گفتمان علوم انسانی:
فوکوپس ازنوشتن تاریخ دیوانگی ودیرینهشناسی گفتمان پزشکی به دیرینهشناسی و گفتمان علوم انسانی پرداخت. در دو اثر قبل، بیشتر به مطالعه نهادهای اجتماعی و غیرگفتمانی پرداخت، اما در دیرینهشناسی علوم انسانی از این مسأله گذر کرد و به تحلیل گفتمان و استقلال تحولات مندرج در آن پرداخت. او بحث خود را با بررسی مفهوم گفتمان و تفاوت آن با زبان آغاز میکند و میگوید: گفتمان ماهیّتی بسته دارد، که باعث بیان گزارههای خاصّی میشود و از بیان گزارههای دیگر جلوگیری میکند. در حالی که زبان، ماهیّتی گشوده دارد، که با قواعد محدودی، بیان گزارههای نامحدود را میسر میسازد.
فوکو، گفتمان و گزاره را نوعی رخداد یا رویداد )EVENT( میداند و بر همین اساس، سعی میکند با ذکر مثالهایی وحدت وتداوم آنها را زیر سؤال ببرد.
مثلا او با اشاره به مفهوم «کتاب» میگوید: معمولا تصور میشود که کتاب از نوعی وحدت برخوردار است و اندیشه نویسنده خود را بیان میکند. حال آن که برای یک کتاب، هرگز نمیتوان حد و مرز روشنی قایل شد. از این رو، فوکو معتقد است که «هر کتابی که به کتابها، متون و جملات دیگر ارجاع داده میشود»(۷۱) بدین طریق، او میکوشد تا اقتدار هرگونه وحدت یا مفهوم کلی را که متضمن تداوم و پیوستگی است، در هم شکند. او هدف خود را، مرکززدایی و از میان بردن تفوق هر مرکزی میخواند و از این جهت با فرافکنی ژاک دریدا قرابت زیادی دارد.
روشی که فوکو در دیرینهشناسی علوم انسانی به کار میبرد، همان روش به کار رفته در دیرینهشناسی ادراک پزشکی است و موضوع آن مطالعه ساخت گفتمانهای دانشهای گوناگون است که مدعی عرضه نظریاتی درباره جامعه افراد و زبان هستند. در دیرینهشناسی، دانش تفسیر دیرینه شناسانه جامعتری از حاکمیت سوژه در حوزه معرفت تاریخی ارایه میدهد. به نظر وی، در طول تاریخ معرفتشناسی، همواره دو شیوه جهت عرضه اندیشه وجود داشته است: شیوه نخست، همان حاکمیّت سوژه و فاعلشناسا است که با من اندیشنده دکارتی آغاز میشود و در فلسفه استعلایی کانت، به اوج خود میرسد و نهایتا به آگاهی استعلایی هوسرل ختم میگردد. شیوه دوّم، که مختص خود فوکو است، عبارت است از سوژهزدایی و مرکززدایی از این سوژه، که در عوض بر تحلیل قواعد گفتمانی جهت تشکیل اندیشه تاکید میشود. در اینجا سخن از گسستها و تغییر شکلهاست نه استمرار و تداوم. با تعلیق حکم استمرار تاریخی است که، صدور هر گونه حکم و گزارهای ممکن میشود و این احکام و گزارهها به نیات مؤلّف آن وابسته نیست.
اما قواعدی که به صورتبندی یک گفتمان کمک میکند عبارتند از: الف) وحدت موضوع احکام ب) وحدت شیوه بیان آنها ج) وحدت نظام مفاهیم آنها د) وحدت بنیان نظری آنها از نظر فوکو، وقتی میان موضوعات، شیوه و انواع احکام و مفاهیم و مبانی نظری آنها نظم و همبستگی وجود داشته باشد، در آن صورت، یک صورتبندی گفتمانی شکل میگیرد. این صورتبندی گفتمانی، ممکن است در چهار شکل یا مرحله ظاهر گردد:
▪اوّل: شکل تشخص وعینیت یاقطعیت یافتگی،که درآن رویه گفتمانی خاصی به موجب اعمال نظام واحدی برای تشکیل احکام تشخص مییابد.
▪دوّم: شکل معرفتشناختی که در آن، دعاوی اعتبار و معیارهای تایید و اثبات به موجب مجموعهای از احکام تنظیم میگردد.
▪سوّم :شکل علمی که در آن، شکل معرفت شناختی با معیارهای شکلی و قوانین حاکم بر ایجاد قضا یا منطبق و هماهنگ میشود.
▪چهارم: صوری یاشکلی شدن،که درآن گفتمان علمی اصول موضوعه، ساختار قضایا و قواعد تحولات خودش را تعریف میکند.»
فوکو در نوشتههای خود، مجموعه قواعد گفتمانی را که جهت تشکیل و صورتبندی گفتمان علوم انسانی مورد نیاز هستند، از قواعد صوری استعلایی و قوانین انتزاعی و تجربی متمایز ساخته است. وی آنها را مستقل از انسان و فاعلیّت شناسایی دانسته و بیان میکند که: «این مجموعههای قواعد گفتمانی را، نباید به عنوان اشکال ایستایی تصوّر کرد که از بیرون بر گفتمان تحمیل میشوند و یکبار برای همیشه همه خصلتها و امکان های آن را تعریف میکنند. آنها محدودیتهایی نیستند که ریشه در اندیشههای آدمیان و یا در عملکرد نمایشهای آن اندیشهها داشته باشند، اما آنها تعیناتی هم نیستند که در سطح نهادها یا روابط اجتماعی و اقتصادی شکل گرفته، خود را به زور بر سطح گفتمانها منعکس کنند.» (دیرینه شناسی دانش، صص ۷۳ و ۷۴)
وی همه این مجموعه قواعد گفتمانی را، تحت مفهوم «قواعد» قرار داده و از آنها به عنوان «قواعد گفتمانی» یاد میکند و بیان میدارد که این «قواعد» قواعدی نیستند که افراد از آنها پیروی میکنند یا در اذهان افراد وجود دارد و بر آنها تاثیر میگذارد، بلکه قواعدی هستند که به پدیدهها نظم میبخشند و احکام نیز به موجب آنها انسجام مییابند. در ادامه، فوکو به بیان قواعد گفتمانی حاکم بر موضوع شناسایی، انواع گزارهها، مفاهیم و استراتژیها، پرداخته و بیان میکند که موضوع شناسایی در اثر روابط موجود میان سه عامل زیر شکل میگیرد: الف) سطوح ظهور (حوزههایی که موضوع شناسایی در آنها ظاهر و مطرح میشود. مثل: حوزههای خانواده، گروههای اجتماعی، گروههای شغلی، جامعه مذهبی، هنر، جنسیت، دستگاه قضایی و…) ب)مراجع تعیینکننده موضوع شناسایی (مثل جامعه پزشکی، مراجع قضایی، مراجع مذهبی و..) ج)جدول مختصّات (عواملی که براساس آنها موضوع، شناسایی و طبقه بندی میشود). فوکو بیان میکند که موضوع شناسایی و محتوای سه سطح یاد شده، ممکن است تغییر یابد ولی آنچه که مهّم است روابط موجود میان سه سطح فوق است. بنابراین، این روابط هستند که قواعد شکلگیری یا پراکندگی موضوع شناسایی یک گفتمان و در نتیجه شرایط ظهور تاریخی آن را شکل میدهند.
برای بررسی نحوه شکلگیری مفاهیم پراکنده و ناهمگون یک گفتمان، باید به بررسی سازمان گزارههای آن گفتمان پرداخت. از نظر فوکو در بررسی سازمان گزارهها و نقش آنها، باید به عناصر زیر توجّه داشت:
الف) اشکال توالی گزاره ها. مثل اشکال استنتاج، انواع وابستگی و اشکال ترکیب آنها
ب)اشکال همزیستی، مثل نحوه قبول یا طرد گزارهها براساس تصدیق تجربی، اعتبار منطقی، تکرار، سنت و…
ج)رویّه های میانجی، مثل فنون بازنویسی، روشهای ترجمه، ابزارهای دقیق، روش تعیین اعتبار و روشهای انتقال. بدین ترتیب، فوکو به جای بررسی خود مفاهیم، به بررسی نحوه ارتباط و پراکندگی گزاره ها و عناصر آنها در یک گفتمان پرداخته است.
فوکو، گفتمان، علوم انسانی را با مفهوم قدرت و نهایتاً با مفهوم دانش مرتبط ساخته است و با توجّه به ارتباط قدرت با گفتمان، به تعریف گفتمان میپردازد. گفتمان برای او، بیان ایدهآلیستی پندارها نیست، بلکه در چارچوبی کاملاً ماتریالیستی، بخشی از ساختار قدرت در درون جامعه است. اهمّیّت گفتمانها در این است، که آشکارکننده بازی قدرت در جایگاههای مشخصاند. گفتمانها بیانگر ایدههای نظری راجع به جایگاههای طبقاتی نیستند، بلکه کنشهای قدرتی هستند، که فعّالانه به زندگی و جامعه شکل میدهند.
بنابراین، گفتمانها عناصر یا قالبهای تاکتیکیاند، که در قلمرو ارتباط با قدرت عمل میکنند. از نگاه فوکو، علم و دانش نمیتوانند خود را از ریشههای تجربی خویش متمایز سازند بلکه عمیقاً با روابط قدرت در آمیختهاند. به گونهای که هرجا قدرت اعمال شود، دانش نیز تولید میشود. براساس طرز تلقّی حاکم بر عصر روشنگری، دانش تنها وقتی ممکن میشود که روابط قدرت متوقّف شده باشند امّا از نظر فوکو، قدرت و دانش ملازم یکدیگرند و از این رو هیچ حوزهای از دانش را نمیتوان تصوّر کرد که متضمّن روابط قدرت نباشد و هیچ رابطه قدرتی بدون تشکیل
