
موجودشان از آن صادر میشود. آن کس که دارای شاکله معتدل است، راه یافتنش به سوی کلمه حق و عمل صالح و برخورداری از دین قدری آسانتر است. آن کس که شاکله ظلم و سرکشی دارد، او هم میتواند به سوی کلمه حق و دین راه یابد، ولی برای او قدری دشوارتر است. در نتیجه از شنیدن دعوت دین حق جز خسران عایدش نمیشود». پس در اين آيه عمل انسان را مترتب به شاكله او دانسته؛ به اين معنا كه عمل هر جا باشد مناسب با اخلاق آدمي است: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست». (طباطبائی، 1417: 13، 190)
علامه در ادامه تفسیر شاکله اظهار میدارد که از لحاظ علمي و تجربي هم به ثبوت رسيده است كه ميان ملكات نفساني و احوال روح، با اعمال بدني رابطه خاصي وجود دارد و به ثبوت رسيده كه هيچ وقت كارهاي يك انسان شجاع با رفتاری که يك آدم ترسو از خود نشان ميدهند يكسان نيست. و نيز به ثبوت رسيده است كه ميان صفات دروني و نوع تركيب بنيه بدني انسان ارتباط خاصي وجود دارد. بعضي از مزاجها زود عصباني ميشوند لذا زود انتقام ميگيرند و انسان شهوت پرست، كارهاي مناسب خود را انجام ميدهد. قرآن کریم نیز در این باره میگوید: «وَ البَلَدُ الطَّيِّبُ يَخرُجُ نَباتُهُ بِاِذنِ رَبِّهِ وَ الَّذي خَبُثَ لايَخرُجُ اِلّا نَكِداً» (الاعراف، 58): سرزمين پاكيزه گياهش به فرمان پروردگار ميرويد امّا سرزمينهاي بدطينت و (شورهزار) جز گياه ناچيز و بيارزش از آن نميرويد. (طباطبائی، همان:192)
بنابراین آدمي هر صفت روحي كه داشته باشد اعمالش بر اساس همان شاكله و موافق با فعليات داخل روحش از او سر ميزند و اعمال بدني او همان صفات و فعليات روحي را مجسم ميكند و شاكله تنها به معنى طبیعت ذاتى نیست، بلكه به هر گونه عادت و طریقه و مذهب و روشى كه به رفتار انسان جهت مى دهد شاكله گفته مى شود. همچنین عادات و سننى كه انسان بر اثر تكرار یك عمل اختیارى كسب كرده است؛ و اعتقاداتى كه با استدلال و یا از روى تعصب پذیرفته است و در رفتار انسان نقش تعیین كننده دارند، اجزاء شاكله محسوب مى شوند.
این شخصیت نفسانی صورتی برزخی هم دارد که پیامبر و امامان ( از آن شکل و شاکله آگاهی دارند و در آخرت نیز که هر کسی با خصوصیات باطنی واعمالش محشور میشود، به نقل قرآن این صورت برزخی برای اصحاب اعراف قابل تشخیص است:«وَ عَلَی الاَعرافِ رِجالٌ یَعرِفوُنَ کُلّاً بِسیماهُم… » «و بر اعراف مردانى هستند كه همه را به سيماشان مىشناسند… » (الاعراف/46)
بنابر این حقیقت انسانیت انسان در دنیا و آخرت با همین چهره باطنی سنجیده میشود و لازم است انسانها لااقل بهاندازه چهره بیرونی خود، در فکر آراستن چهره باطنی دائمی خود باشند.
آن عالم، عالم ظهور و بروز مخفیات است و عالمِ کشف باطنهاست، باطنهای خوب که علامتش ایمان و نمود بیرونیش تقوا است به بهشت میروند و باطنهای بد که علامتش کفر و نمود بیرونیش فسق و فجور است به جهنم.
زمانی که انسان از دنیا میرود، عالم و نشأه او عوض میشود:«ثُمَّ اللهُ یُنشِئُ النَّشأَه الآخِرَه» (الرعد/20)، این عالم، عالمی است که در آن سعادت و شقاوت، حق و باطل، دروغ و راست و خلوص و آلودگی در هم آمیخته است، اما آن عالم، عالم صدق محض است و واقعیت محض است:«یَومَ هُم بارِزوُنَ لا یَخفَی عَلَی اللهِ مِنهُم شَیئ»:« روزى كه ايشان (سراپا) آشكار باشند (و) از آنان چيزى بر خداوند پوشيده نباشد» (الغافر/16). تدلیس و تلبیسی که احیاناً در این جهان رخ میدهد، در آنجا راه ندارد و حقیقت اشیاء آنطور که هست در آنجا ظهور پیدا میکند، کسی نمیتواند خود را به غیر از آنچه که هست معرفی کند و جلوه دهد.
ذوات و ملکات و اخلاق و اعمالی که انسان در دنیا انجام داده است، آنجا به صورت واقعی خود جلوه میکنند و ظاهر و باطن در آنجا اختلافی ندارد. گوئی همه ظاهر است و باطنی نیست یعنی یک حقیقت واحد است. (چنان که در فصل تجسم اعمال گذشت) اعمالی که انسان انجام داده، به صورتهای واقعی ملکوتی برزخی برای انسان جلوه میکنند و مجسم میشوند. ملکاتی را که انسان در دنیا کسب کرده و اخلاقی را که واجد شده است، در آنجا به صورت واقعی ملکوتی مشهودند. پس از مرگ افراد انسان به صورتهای واقعی خود متصور میگردند، و شکل میگیرند وقالب صوری ، مثالی انسان بدن اخروی او میشود. اعمال انسان اعم از اعمال حسنه یا خبیثه نیز، با شکل برزخی برای انسان مجسم میشود. این حقیقت همان آثار باطنی اعمال خیر وشر انسان است.
چنان که علامه تهرانی در معاد شناسی بیان میکند، پیامبران مبعوث شدهاند تا به انسان بفهمانند اعمالی که از او سر می زند، دو وجهه دارد: اول؛ وجهه ظاهر که همان پیکره و جسد عمل است. دوم؛ وجهه باطن که همان روح و جان عمل است. جان عمل، همان اختیار و خلوص و نیت پاک و تقرب به خدای متعال، یا خدای ناکرده سمعه و ریا و خودنمائی و تظاهر غلط و تعدی است که انسان عمل را با آن نیت انجام میدهد.
به همان درجهای که انسان در دنیا از عمل زشت خسته و ملول میشود، و از عمل پسندیده مبتهج میشود و لذت میبرد، در عالم برزخ که مخفیات ظهورش افزایش می یابد و سرائرانکشافش بیشتر میگردد، و درقالب مادهای که می افتد صورتهای برزخی اعمال که انسان انجام داده، با ملاحظه جان و روح ملکوتی آنها ظهور میکند.
بنابراین، از ظاهر گناه و پیکره عمل که بگذریم، باطن و جان گناه، دروغ و زنا و غِش در معامله و غضب و شهوت بی مورد و بخل و حسد و کینه توزی و عبودیت در مقابل غیرحق، با حقائق و واقعیات خود، موجودیت خود را اعلام میدارند، همچنانکه اعمال صالحه از نماز و زکات و دستگیری از مستمندان و تواضع در برابر حق و حیا و عصمت و عبودیت خداوند، با حقایق و واقعیات خود آشکار میگردد. (حسینی طهرانی، 1361: 2، 279-289)
چنان که در حکمت متعالیه به اثبات رسیده است، انسانیت جنس است و به تعداد انسانها نوع از انسان وجود دارد و تفاوت این انواع به میزان تحقق عقلانیت در وجود آنهاست. در انسان از تمام غرائز و صفات به ودیعت نهاده شده است، اگر به دنبال عقل رود، وتمام غرائز و ملکات خود را مقهور و مغمور این ملکه قدسیه سازد، به صورت حقیقی انسان در عالم برزخ متصور میگردد. و اما اگر عقل را مقهور و منکوب نمود و طبق تمایلات نفسانی و شهوت و قوای واهمه و مخیله رفت، به صورت همان حیوانی محشور میگردد که آن صفت، ممیز آن حیوان بوده است. چون انسانیت انسان به عقل و قوه ناطقه اوست و فصل ممیّز انسان همان ملکه الهیه عاقله است و اگر انسان خود را بدین مقام نرسانید، خود را به مقام واقعی خود که انسانیت است نرسانیده و خواهی نخواهی در صفّ و رتبه پایینتر از انسان که شیاطین یا حیواناتند درخواهد آمد و در عالم برزخ به صورت برزخی آن شیطان یا آن حیوان، موجودیت خود را احراز میکند. (صدر المتألهین، 1419،:9، 98 و همو، 1363:383)
نتیجه آن که گناه صورتی ظاهری دارد و یک جلوه باطنی. صورت ظاهری گناه که گاهی قابل رؤیت است؛ مانند دروغ و گاهی غیر قابل رؤیت میباشد؛ مانندگمان بد. اما جلوه باطنی گناه با چشم ظاهر قابل رؤیت نیست. تنها راه پی بردن به باطن گناه، و حتی درک برخی از ظواهر گناه از طریق آثار بر جای مانده از گناه قابل درک است. بنابراین برای پی بردن به ظاهر و باطن گناه باید به آثار ظاهری و آثار باطنی گناه بپردازیم.
گناه آثار باطنی متعددی دارد:
1- (فساد قلبِ) باطنی: اولین و مهمترین اثر سوء گناه تاریکی قلب است. خدای متعال میفرماید: « وَ مَن يَكتُمهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلبُهُ» : «شهادت را مخفی نکنید زیرا هر کس شهادت را کتمان کند البته به قلب، گناه کار است». (البقره / ۲۸۳) هر عمل خارجی در واقع عمل روح است چرا که حرکت اصلی و اولیه از روح آغاز میشود. گناه بیرونی نتیجه بیماری و گناه قلب است و متقابلا گناه، قلب را بیمار و نهایتا فاسد میکند.
کردار انسان داراى ارتباط تنگاتنگی با روح و روان اوست. اگر روح انسان فاسد بود منشأ عمل بد میشود، عمل بد هم به نوبه خودش باز روح انسان را فاسدتر میکند. از پیامبر ( نقل است:«کثره الذنوب مفسده للقلب». (سیوطی، 1404:6، 326) در حدیث است:از گناهانی که کوچک شمرده میشوند بپرهیزید که هر چیزی دنبال کنندهای دارد و نگویید گناه میکنم و استغفار میکنم که خداوند فرمود:ما آنچه انجام میدهند و آثار آنرا هم می نویسیم و در امام مبین محاسبه میکنیم». (یس/12) (کلینی، 1365:2، 270) بنا بر این از آثار بد گناهان گریزی نیست، حتی اگر گناهی کوچک باشدو هیچ چیزی بهاندازه معصیت و گناهکاری روح را بیمار و فاسد نمیکند.
بر این اساس از نظر تعلیمات اسلامی، هر گناه اثری تاریک کننده برروح آدمیباقی میگذارد و قلب و روح انسان را قسی و فاسد می نماید که این بازتاب باطنی گناه است. جزاهای رفتاری انسان ابتدا تکوینا در این دنیا با ظلمت قلب واقع میشود، و آنگاه باطنش درآن دنیا که روز کشف اسرار و بواطن است، آشکار میگردد.
در حدیث از امام صادق ( است: « ما من شيء افسد للقلب من خطیئه ان القلب ليواقع الخطيئه به حتي تقع اعلاه اسفله»:« يعني هيچ چيزي بهاندازه خطا و لغزش و گناهكاري روح را بيمار و فاسد نميكند. تا آنجا كه يكسره زير و رو ميشود». (کلینی، 1365: 2، 268) یعنی فطرت بشري چه بسا به يك حيوان و بلكه بدتر تبدیل شود و به طور کلی درک و فهم بشری را از دست میدهد:«اولئِکَ کَالاَنعامِ بَل هُم اَضَلّ اُولئِکَ هُم الغافِلون»:«آنان مانند چهار پایانند بلکه گمراهتر، آنان همان غافلانند». (الاعراف/179)
قرآن کریم در آیه 8 سوره جاثیه درباره انسانی که بسیار دروغ و تهمت می زند میفرماید:« یَسمَعُ آیاتِ اللهِ تُتلی عَلَیه ثُمَّ یُصِرُ مُستَکبِراً کَاَن لَم یَسمَعها فَبَشِّرهُ بِعَذابٍ اَلیم » آیات خدا را که بر او تلاوت میشود میشنود، اما در حالی که مستکبر است اصرار می ورزد (بر انکار و استکبار خودش) گویی اصلا چنین آیات حقی نشنیده است، پس او را به عذابی دردناک بشارت ده!» (که همین مطلب در سوره لقمان آیه 7 نیز آمده است)، یعنی کوچکترین اثر خوبی روی روح او نمیگذارد چنین کسی بشارتی جز عذاب ندارد. چنین کسی مصداق قساوت مطلق است:«صُمٌ بُکمٌ عُمیٌ وَهُملا یَرجِعوُن»:«کر و لال و کوری که برگشتی ندارد» (البقره/18)
در حديث ديگری از امام صادق ( تاریکی قلب چنین توصیف شده است كه هر کسی يك قلب روحانی دارد که مثل یک صفحه سفيد است، اگر آدميگناهي كند، در آن نقطه سياهی پيدا ميشود، اگر از اين گناه پشيمان شود، وتوبه كند، آن نقطه تاريك محو ميشود و اگر به گناه ادامه داد، نقطه سياه توسعه پيدا ميكند تا تمام آن سفيدي را بگيرد. همين كه ديگر قسمت سفيدي باقي نماند، ديگر اميدي به بازگشت او نيست. این همان قساوت قلب است که اگر به منتها درجه خود برسد نتیجهای جز شقاوت در دنیا و آخرت در بر ندارد.
در ادامه حديث فرمود: «اين است معناي آيه 14 سوره مطففين:«كَلّا بَل رانَ عَلي قُلوُبِهِم ما كانوُا يَعمَلوُن»:« اعمال (تاريك و سياه) اينها به صورت زنگاري بر روي قلبشان درآمده است». (کلینی، 1365:2، 273)
این همان حالت احاطه و فراگیری خطیئه است که قرآن کریم میفرماید:«بَلی مَن کَسَبَ سَیِّئَه وَ اَحاطَت بِهِ خَطیئَتُهُ فَاُولئِکَ اَصحابُ النّارِ هُم فیها خالِدوُن»:« بله كسى كه گناه مىكند تا آنجا كه آثار گناه بر دلش احاطه يابد اين چنين افراد اهل آتشند و بيرون شدن از آن برايشان نيست ». (البقره/81) (ر.ک طباطبائی،: 1، 216)
در آيه 26 سوره البقره مي فرمايد: قرآن مثلی می زند و کافران از روی انکار یا تمسخر می پرسند مراد از این مثل چیست؟خداوند جواب میدهد که خداوند از آوردن مثال ابائی ندارد که باعث هدایت گروهی و گمراهی گروهی دیگر شود و اما تنها فاسقان با آن گمراه میشوند: « وَ ما يُضِلُّ بِهِ اِلّا الفاسِقين»:« خدا با اين (مثل) گمراه نميكند مگر فاسقان را». آيه شهادت ميدهد كه يك مرحله از ضلالت و كوري دنيا، كارهاي زشت انسان به عنوان مجازات در انسان گنهكار
