
ريايي شرک است و همنشيني با هواپرستان باعث فراموشي ايمان و محل حضور شيطان است! از دروغ دوري گزينيد! که نسبت به ايمان بيگانه است. راستگو برکناره رستگاري و برزگواري است ودورغگو بر لبه ي پرتگاه هلاکت و خواري. بر يکديگر حسد مورزيد! زيرا حسد، ايمان را مي خورد؛ آن سان که آتش چوب را؛ و با يکديگر دشمني مکنيد! که خيرو برکت را مي سازد. بدانيد که آرزو، فرد را دچار غفلت مي سازد و ياد خدا را به راموشي مي سپارد.
لَقَدْ عُلِّقَ بِنِيَاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِيَ أَعْجَبُ مَا فِيهِ وَ ذَلِكَ الْقَلْبُ وَ ذَلِكَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ أَضْدَاداً مِنْ خِلَافِهَا فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَكَهُ الْحِرْصُ وَ إِنْ مَلَكَهُ الْيَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَيْظُ وَ إِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضَى نَسِيَ التَّحَفُّظَ وَ إِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الْأَمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ وَ إِنْ أَفَادَ مَالًا أَطْغَاهُ الْغِنَى وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِيبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ وَ إِنْ عَضَّتْهُ الْفَاقَةُ شَغَلَهُ الْبَلَاءُ وَ إِنْ جَهَدَهُ الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ وَ إِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ كَظَّتْهُ الْبِطْنَةُ فَكُلُّ تَقْصِيرٍ بِهِ مُضِرٌّ وَ كُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ . (حکمت 108، صص379-378 شهيدي، ص1136 فيض الاسلام،ص 487 صبحي صالح)
به رگ هاى درونى انسان پاره گوشتى آويخته كه شگرف ترين اعضاى درونى اوست ، و آن دل است. اين دل را مايه هاي خرد است و اضدادي ناسازگار با خرد. اگر اميد درآن پديد آيد، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع آن را بياشوبد، حرص تباهش سازد و اگر نوميدي بر آن دست يابد، دريغ واندوه آن را بکشد و اگر خشم بر آن روي نمايد برآشوبد و اگر خرسندي در آن راه يابد، از خود بي خود شود و اگر خوف بر او دست يابد، پرهيز کردن آن را فراگيرد و اگر گشايشي يابد، غرور او را بربايد، اگر از مالي سود برد، توانگري او را به سرکشي کشاند و اگر مصيبتي به او رسد، از بي قراري رسوا شود و اگر به فقر و تنگدستي گرفتار آيد، اسير بلا شود و اگر گرسنگي او را به رنج اندازد، از نا تواني بر جاي بماند و اگر سيري را از اندازه بگذراند، شکمبارگي آزارش دهد. پس هر کوتاهي و تقصيري به او زيان رساند و هر زيادهروي مايهي فساد و موجب تباهي اوست.
خِيَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ الزَّهْوُ وَ الْجُبْنُ وَ الْبُخْلُ فَإِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِهَا وَ إِذَا کَانَتْ بَخِيلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا وَ إِذَا کَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَيْءٍ يَعْرِضُ لَهَا (حکمت 234، ص400 شهيدي، صص1191-1190 فيض الاسلام،ص 510-509 صبحي صالح)
پسنديده ترين صفات زنان، ناپسندترين صفات براي مردان است: سرفرازي، ترس و بخل ورزيدن.
پس اگر زن به خود بنازد و سرفرازي کند، هيچ کس را امکان ندهد که بدو دست يازد؛ و اگر بخل ورزد، مال خويشتن و شوي خويش را نگاه دارد، و اگر ترسان باشد، از هر پيشامدي که مي تواند مايه ي بدننامي باشد، بپرهيزد.
أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِيلِهَا أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْيَا ثُمَّ تَذُمُّهَا أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا أَمْ هِيَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَيْكَ مَتَى اسْتَهْوَتْكَ أَمْ مَتَى غَرَّتْكَ أَ بِمَصَارِعِ آبَائِكَ مِنَ الْبِلَى أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِكَ تَحْتَ الثَّرَى كَمْ عَلَّلْتَ بِكَفَّيْكَ وَ كَمْ مَرَّضْتَ بِيَدَيْكَ تَبْتَغِى لَهُمُ الشِّفَاءَ وَ تَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ غَدَاةَ لَا يُغْنِى عَنْهُمْ دَوَاؤُكَ وَ لَا يُجْدِى عَلَيْهِمْ بُكَاؤُكَ لَمْ يَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُكَ وَ لَمْ تُسْعَفْ فِيهِ بِطَلِبَتِكَ وَ لَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِكَ وَ قَدْ مَثَّلَتْ لَكَ بِهِ الدُّنْيَا نَفْسَكَ وَ بِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَكَ
إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَ دَارُ عَافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا وَ دَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّى مَلَائِكَةِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ اكْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّةَ فَمَنْ ذَا يَذُمُّهَا وَ قَدْ آذَنَتْ بِبَيْنِهَا وَ نَادَتْ بِفِرَاقِهَا وَ نَعَتْ نَفْسَهَا وَ أَهْلَهَا فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلَائِهَا الْبَلَاءَ وَ شَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ رَاحَتْ بِعَافِيَةٍ وَ ابْتَكَرَتْ بِفَجِيعَةٍ تَرْغِيباً وَ تَرْهِيباً وَ تَخْوِيفاً وَ تَحْذِيراً فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ وَ حَمِدَهَا آخَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ذَكَّرَتْهُمُ الدُّنْيَا فَتَذَكَّرُوا وَ حَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا وَ وَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا . (حکمت 131، صص385-384 شهيدي، صص1149-1148 فيض الاسلام،ص 493-492 صبحي صالح)
غَيْرَةُ الْمَرْأَةِ كُفْرٌ وَ غَيْرَةُ الرَّجُلِ إِيمَانٌ . (حکمت 454، ص441 شهيدي، صص1295-1294 فيض الاسلام،ص 555 صبحي صالح)
رشک بردن زن، کفر و رشک بردن مرد، ايمان است.
3-2- مولانا جلال الدين محمد بلخي
3-2-1- زندگي نامه
موزه مولانا در قونيه
جلالالدين محمد بلخي در ? ربيعالاول (برابر با ?? مهرماه) سال ??? هجري قمري در بلخ زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسين خطيبي معروف به بهاءالدين ولد و سلطانالعلما، از بزرگان صوفيه و مردي عارف بود و نسبت خرقهي او به احمد غزالي ميپيوست. وي در عرفان و سلوک سابقهاي ديرين داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقيقي را در سلوک باطني ميدانست نه در مباحثات و مناقشات کلامي و لفظي، پرچمداران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدين رازي که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بيش از ديگران شاه را بر ضد او برانگيخت. سلطانالعلما احتمالاً در سال ??? هجري قمري، همزمان با هجوم چنگيزخان از بلخ کوچيد و سوگند ياد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خويش بازنگردد. روايت شدهاست که در مسير سفر با فريدالدين عطار نيشابوري نيز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه را به او هديه داد. وي به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت و تا اواخر عمر آنجا بود و علاءالدين کيقباد پيکي فرستاد و او را به قونيه دعوت کرد. مولانا در نوزده سالگي با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطانالعلما در حدود سال ??? هجري قمري جان سپرد و در همان قونيه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلالالدين ?? سال داشت که مريدان از او خواستند که جاي پدرش را پر کند.
همه کردند رو به فرزندش
که تويي در جمال مانندش
شاه ما زين سپس تو خواهي بود
از تو خواهيم جمله مايه و سود
سيد برهانالدين محقق ترمذي، مريد پاکدل پدر مولانا بود و نخستين کسي بود که مولانا را به وادي طريقت راهنمايي کرد. وي سفر کرد تا با مرشد خود، سلطانالعلما در قونيه ديدار کند؛ اما وقتي که به قونيه رسيد، متوجه شد که او جان باختهاست. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومي است که از پدرت به من رسيده. اين معاني را از من بياموز تا خلف صدق پدر شوي. مولانا نيز به دستور او به رياضت پرداخت و نه سال با او همنشين بود تا اينکه برهانالدين جان باخت.
بود در خدمتش به هم نه سال
تا که شد مثل او به قال و به حال
3-2-2- مؤمنه خاتون
مؤمنه خاتون همسر بهاءالدين ولد و مادر جلال الدين محمد مولاناست. گور او در قرامان / لارنده کشف شده، بنابر اين بايد بين سالهاي ???-???/????-???? از دنيا رفته باشد.
در سالهاي بعد از ??? هجري يعني اواسط دهه ???? ميلادي بهاءالدين ولد و خانوادهاش که جلال الدين محمد بلخي (مولوي) نيز در آن بود به آناتولي مرکزي، روم رسيدند. لقب رومي جلال الدين از اينجاست. آنان مدتي در لارنده / کرمن کنوني توقف کردند. مردم آن سامان هنوز هم به ديدن مسجد کوچکي که به افتخار او – مؤمنه خاتون – ساخته شده ميروند.
کرمن، پايتخت سلجوقيان روم، در حدود يکصد کيلومتري جنوب خاوري قونيه واقع است، علاالدين کيقباد که عالمان و عارفان سراسر دنيا را گرد خود جمع کرده بود، بهاءالدين ولد پدر مولوي را به اين شهر فرخواند. قونيه شهري بود که بهاءالدين ولد و خانواده اش پس از چهار سال اقامت در لارنده در سال ??? يا ??? هجري = ???? ميلادي در آنجا سکني گزيدند.
شرع اسلام ازدواج با چهار زن را به طور همزمان مجاز ميداند. نميدانيم بهاءالدين چند زن را همزمان در عقد خود داشتهاست، اما از زنهاي متعدد نام ميبرد که والاترينشان مؤمنه خاتون، مادر مولانا جلال الدين است؛ در مسافرت به سوي غرب همراهش بوده و قبل از رسيدن به قونيه مردهاست. معارف از زني به نام بي بي علوي سخن ميگويد که زرين کوب آن را نام خودماني مؤمنه خاتون ميداند، اما “ماير” آن را نام همسري ديگر ميخواند. مولويه او را مادر سلطان مينامند.
به گفتهي بعضي ديگر، سلطان العلماء بهاءالدين ولد: فقيه، واعظ و عارف، دستکم سه همسر اختيار کرد؛ از جمله مؤمنه خاتون. در باره فرزندانش از وجود فاطمه خاتون و علاء الدين محمد و جلال الدين محمد آگاهي داريم.(از تعليقات رساله سپهسالار)
به گفتهي بعضي ديگر، بهاءالدين ولد دو همسر به طور همزمان داشتهاست. بهاءالدين نيز در يادداشتهاي خود مانند پسرش، بندرت ذکري از مؤمنه خاتون ميکند و به جايش از آن دو تاي ديگر نام ميبرد. در کنار دختر قاضي شرف به خود ميگويد که “الله” خوشي او را در راحات و عقوبات بدين وسيله بدو فرستاده است و اين هرد و سري در آن سوي دارد. در کنار بي بي علوي به دل او ميآيد که انسان اينجا نيز مقهور اراده “الله” است و در برابر “الله” نبايد امر صواب را از نظر دور دارد. در مورد سوم که از او هم در روابط خاص زناشويي ذکري به ميان ميآيد و ترکان نام دارد که به معناي بانو است و نيز ممکن است اسم خاص براي زنان باشد چيزي روشن نيست.
ظاهراً مولانا و برادرش علاءالدين – که بعدها مولوي يکي از پسرانش را به نام او نامگذاري کرد – از دختر قاضي مشرف بودهاند و بهاءولد زن و يا زنان ديگري داشته و احتمالاً از آنها نيز صاحب فرزنداني بودهاست. بهاءولد در معارف خود از دو زن ياد کردهاست.
بهاءالدين در جايي ديگر بدون شرمساري از ميل جنسي خود نسبت به دختر قاضي شرف الدين سخن ميکند، که تصور ميکنيم زن ديگر او باشد. همچنين بي پرده از ميل خود به جماع با ترکان نامي سخن ميگويد که شايد نام همسر چهارمين، يا شايد لقب و نام خودماني يکي از همسراني باشد که در بالا نام برديم.[??] نظر بهاءالدين نگرش اسلام را نسبت به مسائل جنسي نشان ميدهد؛ بهاءالدين حکايت ميکند که يک روز صبح چشم به تنور خشت پزان دوخته از سر معنا در صفات آتش به تفکر ميپرداخت؛ در اين ميان سگ بانگ کرد و او را مشوش ساخت. آنگاه بي بي علوي برخاست و صبحدم پيش او رفت، و در اين وقت شهوتي به قوت در او پديد آمد. کوشيد تا با جنبش نفس بستيزد، اما به دلش آمد که اين ميل از الهام “الله” است؛ پس جنبانيدن او شر نباشد.
بعضي مدعي شدهاند که خانواده پدري بهاءالدين از احفاد ابوبکر، خليفه اول اسلام هستند، اين ادعا چه حقيقت داشته باشد و چه نداشته باشد، در باره پيشينه قومي اين خانواده هيچ اطلاع مسلمي در دست نيست. نيز گفته شده که همسر بهاءالدين از خاندان خوارزمشاهيان بودهاست که در ولايات خاوري حدود سال ?-??? هجري حکومت خود را پايهگذاري کردند، ولي اين داستان را هم ميتوان جعلي دانست و رد کرد. خوارزمشاه در سال ?-??? هجري قمري بلخ موطن جلال الدين را که در تصرف غوريان بود تسخير کرد.
اسلاف مولانا – چنانکه فرزند او سلطان ولد نيز بدين معنا اشارت دارد از تباري عظيم
