
1960 پژوهشهای فراوانی توسط نظریهپردازان رفتارگرا انجام گرفت. از جملهی این پژوهشها یا به عبارتی یکی از اولین نمونههای پژوهشی با گرایش رفتارگرایی در روابط بینالملل اثر «کارل دویچ»79 است تحت عنوان «جامعه سیاسی و منطقهی شمال آتلانتیک» که در سال 1957 به چاپ رسید.(سریعالقلم، 1371: 59) وی تلاش میکند تا مفهوم قدرت را از جایگاه محوری آن در نظریهی روابط بینالملل خارج کند و مسألهی همکاری بینالمللی را نه الزاماً براساس نظام قدرتها، بلکه در قالب تشکیل اجتماعات سیاسی توضیح دهد.(قوام، 1381: 14 ـ 13) طرحهای تحقیقاتی دیگری زیر نظر رفتارگرایانی مانند: «چارلز مک للند»80 و «رادلف رامل»81 صورت گرفت؛ همچنین از مقالات مهمی که تأثیر بهسزایی در ظهور، گسترش و تثبیت رفتارگرایی به جای گذاشت، میتوان به مقالهی «دیوید سینگر»82 با عنوان «مشکل سطح تحلیل» اشاره کرد. علاوهبر آن کارهایی که «جیمز روزنا» در زمینهی سیاست خارجی انجام داد، از جمله تلاشهایی است که در قالب رفتارگرایی انجام گرفتهاند. از دیگر نوشتههایی که زمینههای گسترش رفتارگرایی در روابط بینالملل را فراهم آوردند میتوان به کتاب «سیستم و جریان در مسائل سیاسی بینالمللی» میتوان کاپلان83 و «شبیه سازی در روابط بینالملل: تحولات در تحقیق و تدریس» اثرهارولد گوتزاکو و «استراتژی کشمکش» اثر توماس شیلینگ اشاره کرد.(سریعالقلم، 1371: 62 ـ 61 ـ 60 ـ 59) بهاین ترتیب رفتارگرایان تلاشهای فراوانی را در این دورهی زمانی برای علمی کردن روابط بینالملل انجام دادهاند و نظریهپردازیهای مختلفی را صورت دادهاند.
رفتارگرایی تأثیرات فراوانی بر رشتهی روابط بینالملل بر جای گذاشت. یکی از این تأثیرات به چالش کشیدن نظریهی رئالیسم بود که از دههی 1950 بر روابط بینالملل مسلط شده بود. با به چالش کشیده شدن نظریهی واقعگرایی در دههی 1970 وضعیتی در این رشته بهوجود آمد که در آن دیگر هیچگونه پارادایم مسلطی وجود نداشت. به همین دلیل نظریهپردازان روابط بینالملل به بازبینی و صورتبندی جدیدی در نظریههای سنتی پرداختند. این بازبینی صورت گرفته نوعی کثرتگرایی نظری در روابط بینالملل بهوجود آورد. برخی پژوهشگران این کثرتگرایی را به عنوان مناظرهی سوم در روابط بینالملل مینامند. این مناظره مناظرهای میانپارادایمی است.(حاجی یوسفی، 1376: 1004) بهاین صورت که از یک طرف به تبع مشخص شدن نواقص و محدودیتهای علمگرایی مطالعاتی با جهتگیری التقاطی رشد کردند. از طرف دیگر هر دو دیدگاه واقعگرایی و لیبرالیسم به بازبینی خود پرداختند. از دهه 1960 به بعد در نتیجه تحولاتی از قبیل توسعهی مناسبات و بده بستانهای غیر دولتی لیبرالها با مفاهیم جدیدتری مثل وابستگی متقابل در برابر رئالیستها موضع گرفتند. گرایشهای نظری متعددی شامل فراملیگرایی، کارکردگرایی، نو کارکردگرایی، ارتباطات، وابستگی متقابل و نهادگرایی نئولیبرال به عنوان شاخههای لیبرالیسم ظهور کردند.(قنبرلو، 1391: 249 ـ 248) این گرایشهای نظری انعکاس افزایش بازیگران غیردولتی و پیچیدگیها و وابستگیهای نوین در صحنهی بینالملل بود.(سریعالقلم،1371: 86)
بهاین ترتیب اندیشهی کنث والتز در دورهای شکل گرفت که رفتارگرایی وارد مطالعهی روابط بینالملل شد و روشهای پیش از خود را به چالش کشید. و تأثیر فراوانی بر پیشرفت و توسعهی علم روابط بینالملل داشت. با ورود این روش مطالعاتی به عرصهی روابط بینالملل و بیان مشکلاتی که این رشتهی مطالعاتی داشت، نظریهپردازان وادار شدند تا در نظریههای روابط بینالملل بازنگری کنند.
2-2. زمینهی عملی
تا قبل از جنگ جهانی دوم آنچه که به عنوان روابط بینالملل مشهور بود مربوط میشد به روابط بین قدرتهای اروپایی؛ ولی اروپایی که به علت جنگ جهانی اول ضعیف شده بود با وقوع جنگ جهانی دوم بهطور کلی از پای درآمد و برای اولینبار در تاریخ مرکز ثقل سیاست جهان تغییر پیدا کرد و از اروپا خارج شد. ایالات متحدهی آمریکا که به دلیل سیاست انزواگرایی تا قبل از ورود به جنگ جهانی دوم از حوادث بینالملل خود را دور نگه میداشت اکنون دیگر به دلیل شکوفایی اقتصاد خود نیاز به خروج از انزوا داشت. جنگ جهانی دوم بهانهای شد برای آمریکا تا از این انزوا خارج شود. ورود آمریکا جنگ به همراه شوروی علیه هیتلر منجر به پیروزی متفقین و پایان جنگ جهانی دوم شد. بعد از پایان جنگ اروپا دیگر از مرکزیت افتاد و ایالات متحدهی آمریکا و شوروی به صورت بازیگران اصلی صحنهی بینالمللی درآمدند.
از این دوره به بعد (دورهای که از سال 1945 آغاز میشود) روابط بین این دو کشور که با استفاده از ضعف اروپا جهان را به مناطق نفوذ خود تقسیم کردند، به عنوان شاخص تجزیه و تحلیل جهانی شناخته شد و تمام مسائل جهان براساس محور مسکو ـ واشنگتن ارزیابی میشد. رقابت بین این دو قدرت تا دههی 1990 بین تنشزایی و تنشزدایی در نوسان بوده است.
بعد از جنگ جهانی دوم تضاد منافع میان آمریکا به عنوان رهبر جهان سرمایهداری و شوروی به عنوان سردمدار اردوگاه سوسیالیست شکل گرفت و این دو قدرت رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. حوادث کوچک و بزرگی که در سالهای بعد از جنگ اتفاق افتاد شکاف این دو اردوگاه را مسجل نمود و سبب شد تا از سال 1947 به بعد جهان به دو جبههی متضاد شرق و غرب تقسیم شود. در درون هر یک از این دو اردوگاه پیمانها و سازمانهایی بهوجود آمد تا این تضاد و تخاصم نهادینه شود. در اردوگاه غرب روابط اقتصادی در قالب «طرح مارشال» و پیمان نظامی «ناتو» و در جهان شرق «کمکون» و پیمان «ورشو» شکل گرفتند.(نقیب زاده، 1369: 199) رقابت بین آمریکا و شوروی به دلیل وجود سلاحهای اتمی منجر به جنگ سرد شد؛ زیرا سلاحهای اتمی با قدرت تخریب و خسارت فراوان مانع از آن میشد که آنها با هم درگیر شوند و جنگ گرم شکل بگیرد.
در همان سالهای اولیهی پس از جنگ، رویدادهایی رخ میدهد که نشان از اختلاف و تضاد میان اردوگاه شرق و غرب دارند. خروج نیروهای متفقین از ایران، جنگ داخلی یونان، فشار شوروی بر ترکیه و اختلاف بر سر ادارهی آلمان رویدادهایی هستند که موجب بروز و نمود جنگ سرد میان غرب و شرق است.
1. مسألهی ایران: نخستین بحران علنی میان متفقین در ژانویهی 1946 بر سر ایران روی میدهد. ایران خواستار خروج نیروهای متفقین از کشور میشود که این خواسته از طرف نیروهای بریتانیایی پذیرفته میشود؛ ولی نیروهای شوروی از ایران خارج نشدند و دست به تشکیل یک حزب خودمختار طرفدار کمونیسم زدند. این مسأله باعث واکنش تند حکومت آمریکا شد. شوروی خروج نیروهایش از ایران را به شرط امضای قرارداد نفتی با ایران میپذیرد؛ قراردادی که هرگز به تصویب مجلس ایران نرسید.(نقیب زاده، 1385: 250) گفته میشود نقطهی آغازین رقابت شرق و غرب همین مسألهی ایران بود.
2. جنگ داخلی یونان: در ماه مه 1946 جنگ داخلی در یونان در میگیرد. منشأ این جنگ اختلاف بین جنبشهای مقاومت یونان که علیه ایتالیا و آلمان سازماندهی شده بودند و حزب کمونیست(جبههی رهاییبخش ملی) شکل گرفت. جبههی رهاییبخش ملی به مخالفت با رژیم سلطنتی یونان بر میخیزد و بریتانیایی کبیر هم از رژیم سلطنتی حمایت میکند. بالاخره رقابت این دو طرف موجب شد تا انتخاباتی در تاریخ 31 مارس 1946 با نظارت ناظران غربی به عمل بیاید. در این انتخابات سلطنتطلبان به راحتی پیروز میشوند. حزب کمونیست به برگزاری انتخابات اعتراض میکند و این منجر به جنگ داخلی میشود.(هونتز ینگر، 1368: 270) بهاین ترتیب یونان نخستین کشوری بود که دو اردوگاه شرق و غرب با وساطت تودههای مردم رویاروی هم قرار گرفتند.
3. فشار شوروی بر ترکیه: بحران دیگری که موجب اختلاف نظر و تضاد منافع بین آمریکا و شوروی در مسائل مختلف بینالمللی میشد ادعای شوروی در تنگههای «بسفر» و «داردانل» بود. این اختلاف بهاین صورت بود که دولت شوروی دولت ترکیه را برای تجدید نظر در قرارداد «مونترو»84 و وضعیت حاکم بر تنگهها و تمایل به داشتن پایگاه دایمی در تنگههای داردانل، زیر فشار قرار میداد. این ادعا باعث شد تا دولتهای غربی به حمایت و دفاع قاطع از دولت ترکیه برخیزند.(نقیب زاده، 1385: 253)
4. اختلاف بر سر آلمان: در سال 1946 چهار قدرت فاتح جنگ، آلمان را به چهار منطقه تقسیم کرده و ادارهی آنرا به یک شورای چهارگانه واگذار کرده بودند. این چهار قدرت با اختلاف نظر اساسی روبهرو شدند و در نهایت شورا عملاً فلج گردید. روسها در قسمت تحت کنترل خود دست به اقداماتی زدند که نشان میداد قصد دارند سیستم اقتصادی و سیاسی خود را در این قسمت برقرار کنند. روسها در آوریل 1946 حزب سوسیال دموکراسی و حزب کمونیست آلمان شرقی را در هم ادغام کردند و متعاقب آن تصمیم گرفته شد بازپرداخت غرامت به شوروی را در قسمت تحت کنترل غربی به حالت تعلیق در آورد. این اقدامات آلمان را به دو منطقه تقسیم کرد.(نقیب زاده 1369: 202) این چهار رویدادی که بهطور خلاصه بیان شد زمینههای اولیهی شکلگیری جنگ سرد و پیدایش دو بلوک به شمار میآیند. این اختلافات موجب شد تا عمق تضاد منافع جهان سرمایهداری و جهان کمونیست آشکار شود.
بعد از توسعهی جنگ داخلی در یونان بریتانیایی کبیر اعلام میکند که دیگر قادر به کمک نظامی به یونان نیست و از ایالات متحده میخواهد که جانشین او شود. این عقبنشینی بریتانیا نقطهی آغازی میشود برای سیاست جدید آمریکا در اروپا، نطق ترومن در کنگره، در تاریخ 12 مارس 1947، این سیاست جدید خارجی را توصیف میکند.(هونتزینگر، 1368: 273) علاوهبر آن فشار شوروی بر ترکیه و پیروزی کمونیستها در انتخابات لهستان هم اتحاد سیاست جدید آمریکا مبنی بر موضعگیری در مقابل شوروی را تشدید میکند. از این زمان به بعد شاهد فاصله گرفتن دو قدرت شرق و غرب هستیم. در راستای سیاست جدید آمریکا که در نطق ترومن مبنی بر بازسازی اروپا از طریق کمک آمریکا، لازم بود که نیازها و اهداف اقتصادی اروپا در چارچوب برنامهای مشترک برای بازسازی، تجارت و سرمایهگذاری صورت بگیرد. ژنرال «مارشال» وزیر امور خارجه طی نطقی که به «طرح مارشال» معروف است، این برنامهی مشترک را بیان میکند: «در برابر وسیلهای نیرومند، باید اروپا را دوباره ساخت و ایالات متحده اعلام میکند که آمادهی اینکار است. هدف ما بازسازی اقتصاد جهانی است». در مقابل سپتامبر 1947، اتحاد شوروی احزاب کمونیست اروپای مرکزی و احزاب کمونیست فرانسه و ایتالیا را پیرامون خود گرد میآورد و «کمینفورم»85 را بهوجود میآورد.
بعد از جنگ جهانی دوم آمریکا سلطهی اقتصادی، نظامی و فرهنگی خود را بر جهان سرمایهداری برقرار ساخت. سلطهی اقتصادی آمریکا از طریق ابزارها و نهادهایی که خودش آنها را بهوجودآورده بود، تحکیم بخشید. ابزارهای اقتصادی مانند کنفرانس «برتن وودز»86 که نظم جدید اقتصادی را به رهبری آمریکا طراحی میکرد، «گات»87(موافقتنامهی عمومی در مورد تعرفهها)، قانون قرض و اجاره و طرح مارشال سلطهی آمریکا را بر اروپا نشان میدادند؛(نقیب زاده، 1385: 256) اما سلطهی اقتصادی برای جلوگیری از شورویای که از توسل به زور برای استقرار سلطهی خود ابایی نداشت کافی نبود؛ بلکه برای اینکه آمریکا بتواند با شوروی مبارزه کند بایستی پیوندهای نظامیای با کشورهای همفکر خود میبست. زورآزمایی شوروی در آلمان و قطع راه ارتباطی بین برلن غربی و غرب آلمان موجب شد تا کشورهای بلوک غرب پیمان آتلانتیک شمالی را در 4 آوریل 1949 به امضا برسانند.(نقیب زاده، 1385: 257) در مقابل شوروی با انعقاد کمکهای متقابل اقتصادی (کمکون) و در جنگ کره نسبت به اقدامات کشورهای غربی و آمریکا واکنش نشان داد.
4. جنگ کره؛ یکی دیگر از حوادثی که منجر به رویارویی دو بلوک شد جنگ کره بود. نیروهای کره شمالی به تحریک شوروی وارد خاک کرهی جنوبی شدند. این امر منجر به واکنش آمریکا و فرستادن نیروهای خود به
