
اسکینر با آغاز کار خود با مکتب تاریخی یا تفهمی، توانست با بهرهگیری از علاقه فلسفی تجدید یافته به تفسیر در دهههای 1960 و 1970 بر ناکارآمدیهایی که او در فرایندهای تحلیلی جاری در مطالعهی تاریخ سیاست میدید، فائق آید.(تولی، 1383: 59) افق گرایش کلی کار اسکینر با پیروی از رهیافتی که ویتگنشتاین در آثار خود در «پژوهشهای فلسفی» و «در باب یقین» مطرح کرده بود شکل گرفت. این نظریهی خاص کنش زبانی بسط یافته توسط آستین، سرل و گریس در چارچوب کلی کاربردشناسی زبانشناختی49 ویتگنشتاین بود که در آغاز منابع مفهومی مناسب را در اختیار اسکینر برای رسیدن به اهداف تحلیلی وی قرار داد.(تولی، 1383: 59)
آستین50، سرل51 و گریس52 استدلال نمودند که اگر سخن گفتن و نوشتن از منظر کاربردی به عنوان فعالیتهای زبانشناختی که توسط نویسندگان و گویندگان صورت میپذیرد، نگریسته شوند، در آن صورت میتوانند حداقل متشکل از دو کنش تلقی شوند. نخست آن که نویسنده یا گوینده در هنگام بیان مطلبی و بیان کلمات و جملات و استدلالها و نظریهها و اموری مانند آن، آنها را با معنای «گفتاری» یا «گزارهای» خاصی53 (یعنی با معنا و دلالت خاصی) مطرح میسازد. کنش دوم که برای اسکینر از اهمیت بیشتری برخوردار بود، آن است که نویسنده در سخن گفتن یا نوشتن کلمات، جملات، استدلالها و امثال آن، در حال انجام کاری است. او آن کار را با منظور یا با بار54 قصده شدهای انجام خواهد داد. آستین این امر را «بار غیرگفتاری»55 کنش زبانشناختی خواند که با معنای گفتاری هم پایه است. او اظهار نمود شرط لازم برای فهم یک گوینده یا نویسنده «تضمین توجه»56 به بار غیرگفتاری بیان میباشد.(حقیقت،1385: 357)
مرحلهی دوم
دومین پرسش آن است که مؤلف هنگام تصرف در هنجارهای ایدئولوژیک چهکاری انجام میدهد؟ سؤال اول از خصیصهی متن به عنوان عمل ایدئولوژیک بود و سؤال دوم از خصیصهی عمل ایدئولوژیک به عنوان یک عمل سیاسی پرسش میکند. مسیر مرحلهی دوم قرار دادن متن در زمینهی عمل آن است؛ یعنی فعالیت سیاسی مسألهانگیز یا خصیصههای جامعهای که مؤلف آنرا خطاب قرار میدهد و متن پاسخی به آن است. اسکینر معتقد است در ارائهی پاسخ به مسائل مربوط به مباحثهی ایدئولوژیک، نظریهپرداز سیاسی به معضلات سیاسی زمانه واکنش نشان میدهد.(حقیقت،1385: 359) او به خوبی بیان میدارد که من معتقدم زندگی سیاسی خود معضلات عمدهای را پیش روی نظریهپرداز سیاسی قرار داده و سبب میشود طیف خاصی از مسائل مسألهانگیز گردیده و طیف مرتبطی از سؤالات به موضوعات مهم مناظره تبدیل شوند. از اینرو، نظریهی سیاسی همانگونه که ارسطو و مارکس گفتند، بخشی از سیاست بوده و مسائلی که در آن نظریه به آنها پرداخته میشود، محصول کنش سیاسی هستند.(تولی، 1383: 62)
مرحلهی سوم
این مرحله پاسخی است به این پرسش که ایدئولوژیها چگونه میبایست شناسایی شده و تکون، نقد و تحول آنها چگونه میبایست بررسی و تبیین شود؟ هنگامی که مفهوم ایدئولوژی متشکل از هنجارها به عنوان ابزاری برای فهم نکتهی متن تشکیل دهندهی آن مطرح میشد، اسکینر توجه خویش را به خود ایدئولوژیها معطوف داشت. متنهای کوچک یک دوره با دقت غبارروبی شده و مورد پژوهش قرار میگیرند تا هنجارهای سازنده و کنترل کنندهی ایدئولوژیهای حاکم و روابط درونی آنها شناسایی شوند. تحول ایدئولوژیک متنهای بزرگ نیز چنین است؛ از اینرو، با مرور مراحل اول و دوم از منظر ایدئولوژی بینالاذهانی، میتوان مقطع تاریخی روشنی را تعیین نمود که تحول ایدئولوژیک یا تقویت آن مورد اهتمام قرار گرفته و احتمالاً به دست آمده و اینکه چرا از نظر سیاسی دست به ایجاد تحول زده شده است.( حقیقت،1385: 359) این مرحلهی سوم دقیقاً مقابل عمل کسانی است که با تبعیت از هگل، [متون] کلاسیک را تجلّی خودآگاهی یا ذهنیات یک عصر میدانند. تحقیق اسکینر پیوسته نشان میدهد که متون بزرگ تقریباً بدون استثنا، بدترین راهنما برای خرد متعارف یک دوره میباشند؛ آنها اغلب کلاسیک هستند؛ زیرا پدیدههای رایج یک دوره را به چالش میکشند. در هر مورد تنها با پرداختن به چنین شیوهی بردبارانهای از ارزیابی واقعیتهای زبانشناختی کوچک تر و اغلب فراموش شده در اطراف متون کلاسیک است که امکان کشف مورد درست فراهم میشود.(حقیقت،1385: 359)
مرحلهی چهارم
همانگونه که مرحلهی دوم برای روشن نمودن ارتباط بین اندیشه و کنش سیاسی در مورد یک متن خاص بود، مرحلهی نهایی نیز برای همین منظور در مورد یک ایدئولوژی است. مبنای بحث این ادعاست که هر واژگان سیاسی حاوی شماری از اصطلاحات خواهد بود که به صورت بینالاذهانی تجویزی57 هستند؛ کلماتی که نه تنها توصیف میکنند، بلکه در ضمن توصیف ارزشگذاری نیز میکنند.
این بعد ارزشی ظرفیت کنش کلامی یک کلمه خوانده میشود و ممکن است مثبت یا منفی، ستایشآمیز یا نکوهشآمیز، مؤید یا منکر باشد. آنها بهاین معنا بینالاذهانی هستند که نه تنها معیارهای کاربرد (مفهوم) و دلالت آنها، بلکه بعد ارزشگذاری آنها نیز ناشی از ویژگی کلمات در کاربرد رایج آنهاست؛ نه چیزی که یک کاربرد منفرد و متعارف به آنها اعطا نموده باشد.(حقیقت،1385: 362)
اسکینر با تمسک به نظریهی گرامشی اظهار میدارد اساساً هر جامعهای از طریق تصرف در این مجموعه واژگان است که به ایجاد یا تغییر هویت اخلاقی خود توفیق مییابد. کاربرد این اصلاحات به شیوهی هنجارمند به مشروعیتبخشی به اعمال مرسوم کمک میکند.(حقیقت،1385: 362)
مرحله پنجم
این مرحله آخرین مرحله رهیافت اسکینر است. تبیین تحول ایدئولوژیک در شیوههای عمل تنیده میشود؛ اما اینکه چگونه چنین تحولی به هنجار مرسوم تبدیل میشود، سؤال تاریخی است که رهیافت و مطالعات وی دو خط و مشی ارائه میدهد: خط و مشی ایدئولوژیک و خط و مشی عملی.(تولی، 1383: 68)
از لحاظ ایدئولوژیک گسترش و بسط یک نوآوری مفهومی تا حدودی محصول چگونگی تطبیق یافتن آن با دیگر مکاتب فکری موجود است. عامل دوم ایدئولوژیک توانایی ایدئولوگها در کنترل ابزارهای ترویج افکار، همانند دانشگاه، کلیسا و در قرن شانزدهم مطبوعات چاپی بود.( تولی، 1383: 68) عامل مهم تحول کلان هم در اندیشه و هم در عمل، چینش ناپایدار روابط قدرت است که زمینهی عملی را تشکیل میدهد و مناقشات ایدئولوژیک نمود آن میباشند. تحول ایدئولوژیک در صورتی درستآیین و معتبر میشود که برخورد نیروهای سیاسی منجر یا موفق به دفاع از یا ایجاد اعمالی میشود که تصرف ایدئولوژیک توصیف و مشروعیتبخشی به آنها بهکار گرفته میشود.(تولی، 1383: 69 ـ 68)
روششناسی اسکینر از درون انتقادهایی که وی به روش قرائت متنی و زمینهای میکند به دست آمده است. اسکینر مفروضات این دو روش را اشتباه و نادرست دانسته و توجه صرف را به مطالعه متن یا مطالعه چهارچوب و زمینهی اجتماعی را برای فهم معنای متن ناکافی میداند. اسکینر معتقد است باید از یکسونگری این دو روش دوری کنیم و مفاد این دو را با هم تلفیق کرده و از طریق قرار دادن متن در زمینه و چهارچوب اجتماعی و زبانی پیدایش آن به معنای مورد نظر مؤلف برسیم.
اسکینر با استفاده از شیوهی کنش گفتاری آستین، مبنای روششناسی خود را کنش گفتاری مقصودرسان قرار میدهد. مراد از این کنش گفتاری مقصودرسان این است که مؤلف هنگام نوشتن کاری را انجام میدهد و از انجام آن کار قصد خاصی دارد و هدف اصلی فهم معنای متن رسیدن به همان قصد است.
اینها پنج مرحلهی فرایند تحلیل اسکینر بودنند که بهطور خلاصه بیان شدند اما همانطور که گفته شد چارچوب پژوهش حاضر براساس سه مرحلهی نخست که در پاسخ به سه سؤال مطرح شدهی زیر هستند شکل گرفته است.
1. نویسنده در نوشتن متن نسبت به دیگر متون موجود که زمینهی ایدئولوژیک را شکل میدهند، چه کاری انجام میدهد یا انجام میداده است؟
2. نویسنده در نوشتن یک متن نسبت به کنش سیاسی موجود و مورد بحث که زمینهی علمی را شکل میدهد، چه کاری انجام میدهد یا انجام داده است؟
3. ایدئولوژیها چگونه باید شناسایی شده و تکون، نقد و تحول آنها چگونه باید بررسی و تبیین شود؟
با توجه به این که روش پیشنهادی اسکینر به نوعی تلفیقی از دو رش زمینهگرایی و متنگرایی است، در این پژوهش هم سعی میشود نظریههای مورگنتا و والتز به عنوان دونمایندهی اصلی واقعگرایی در روابط بینالملل و رابرت کئوهن و جوزف نای به عنوان تأثیرگذارترین نظریهپردازان لیبرالیسم در روابط بینالملل و آیت الله جوادی آملی به عنوان یک نظریهپرداز اسلامی که اعتقاد دارد اسلام برای تمامی حوزههای فردی، اجتماعی و بینالمللی برنامه دارد، بر اساس روش اسکینر مورد بررسی قرار گیرد؛ به این صورت که در واقعگرایی زمینه های فکری و عملی مورگنتا و والتز را تحلیل می کنیم سپس خود ان نظریه ها که در آن زمینه ها شکل گرفتند را مورد بررسی قرار خواهیم داد. در مورد لیبرالیسم نیز زمینههای فکری و عملی رابرت کئوهن و جوزف نای که به طو مشترک یک نظریه ارائه دادند را بررسی میکنیم و سپس نظریهی آنان که در آن زمینهها ارائه گردید را مورد بجث قرار خواهیم داد و در نهایت دیدگاه آیت الله جوادی آملی عنوان یک اندیشمند اسلامی را در بسترهای فکری و عملی قرار خواهیم داد و به بررسی آن خواهیم پرداخت.
فصل سوم:
واقعگرایی (مورگنتا و والتز)
1. مورگنتا
هانس مورگنتا را که در سال 1980 در سن 76 سالگی چشم از جهان فرو بست، «مرشد اعظم» روابط بینالملل خواندهاند. مورگنتا دوشادوش ادوارد هالت کار و جورج کنان، بیشترین شهرت را برای آن کسب کرده بود که کوشیده است بر پایههای فلسفی اصول واقعگرایانهی سرشت بشر، گوهر سیاست و توازن قدرت و نقش اخلاق در سیاست خارجی، نظریهی جامعی دربارهی سیاست قدرت دراندازد. مورگنتا در سال 1904 در آلمان متولد شد و به عنوان یگانه فرزند پدری اقتدارگرا پسری خجول و درونگرا بود که باید با بالا گرفتن احساسات صد یهودی و تبعیصآمیز در مدرسه نیز دست و پنجه نرم میکرد؛(گریفیتس، 1388: 936) به همین دلیل او به دنبال این بود که در کتابها مایهی آرامشی بیابد و از مطالعهی تاریخ و فلسفه و ادبیات لذت ببرد.
او ابتدا تحتتأثیر نیچه قرار گرفت و سپس به اندیشههای ماکس وبر58، هانس کلسن59، کارل اشمیت60 و رنیولد نیبور61 علاقهمند شد.(مرشایمر، 1386: 592) مورگنتا در دههی 1920 در دانشگاههای فرانکفورت و مونیخ به تحصیل پرداخت و در حقوق و دیپلماسی تخصص گرفت. طی همین دوره بود که آثار ماکس وبر را که هم الگوی شخصی او شد و هم نقش یک روشنفکر را برای او ترسیم کرد، با ولع تمام به مطالعهی آنها پرداخت. وی در اوایل دههی 1930 به تدریس حقوق عمومی در دانشگاه ژنو پرداخت.(گریفیتس، 1388: 936) در سال 1937 از دست رژیم نازی فرار کرد و روانهی آمریکا شد. ابتدا در دانشگاه کانزاس و سپس در سال 1943 در شیکاگو به تدریس پرداخت و در همان شهر اثر معروف خود یعنی «سیاست میان ملتها: تلاش برای قدرت و صلح» را نگاشت.(مرشایمر، 1386: 592)
برای فهم اندیشهی مورگنتا و نوع نگرش او به انسان و تأثیر آن بر دیدگاه او از روابط بینالملل براساس روش فهم اسکینر میبایست ابتدا در مرحلهی اول اندیشههای مورگنتا را در درون فضای فکری یا اندیشهای که نگرش مورگنتا در آن شکل گرفت، قرار داد و ضمن آن گفته شود که مورگنتا هنگام ارائهی این اندیشهها در حال انجام دادن چه کاری بوده است. به عبارتی دیگر آن «بار قصد شده» یا «غیرگفتاری» مورگنتا چه بوده است.
براساس روش فهم اسکینر باید «هنجارهای مرسوم» آن فضای گفتمانی- زبانی که اندیشههای مورگنتا در آن شکل گرفت، شناسایی شوند، سپس تصرف مورگنتا در آن هنجارهای مرسوم و اینکه آیا مورگنتا آن هنجارهای
