
ا
در اين فصل به براهين اثبات وجود خدا، اسماء و صفات الهي پرداخته مي شود. اهم نوآوري هاي علاّمه طباطبايي عبارتند از: برهان صديقين، تسري حرکت به همه مقولات، اراده الهي، سلب حد از خدا.
براي اثبات وجود خدا دلايل و براهين فرواني اقامه شده است که ميتوان آنها را از يک نظر به سه دسته تقسيم کرد:
دسته اول شامل دلايلي است که با مشاهدهي آثار و آيات الهي در جهان اقامه ميشود، مانند دليل نظم که با انسجام و همبستگي و تناسب پديدهها، وجود طرح و هدف و تدبير حکيمانه، کشف از ناظم و حکيم و مدبر عليم براي جهان ميکند. اين دسته از دلايل براي اثبات ذات واجب کافي نيستند و فقط ميتوانند وصفي از اوصاف ذات الهي را اثبات نمايند.
دسته دوم: شامل دلايلي است که با ذکر نيازمندي جهان، وجود آفريدگار بينياز را اثبات ميکند، مانند برهان حدوث که با مبسوق بودن پديدهها به عدم و نيستي، نيازمندي ذاتي آنها ثابت ميشود و سپس به کمک ابطال دور و تسلسل، آفرينندهي بينياز اثبات ميگردد. با توجه به کارگيري برهان حرکت از طريق نيازمندي حرکت به محرک و محال بودن تسلسل محرکات تا بينهايت، وجود خداوند به عنوان نخستين پديد آورندهي حرکت در جهان اثبات ميشود. اين دسته از دلايل کمابيش نيازمند مقدمات حسي و تجربي است.
دسته سوم: شامل دلايل فلسفي خالص است که از مقدمات عقلي محض تشکيل ميشود و به مقدمات حسي و تجربي نياز ندارد.
برهان صديقين
يکي از مهمترين براهيني که متفکران و انديشمندان مسلمان براي اثبات وجود خداي متعال ارائه کردهاند برهان صدّيقين است. اين برهان نخستين بار در حوزهي الهيات و خداشناسي توسط شيخ الرئيس ابوعلي سينا مطرح گرديد. “اگر چه پيش از ابن سينا، فارابي در فصوص الحکم به تقرير برهاني با توجه به حقيقت وجود پرداخته است” پس از وي توسط بهمنيار و ساير شاگردان و پرورش يافتگان مکتب فکري و فلسفي ابن سينا با تقريرهاي مختلف و متفاوت مطرح شد. برهان صدّيقين شيوه اي است که بدون نياز به اثبات وجود مخلوقات و تنها از طريق ملاحظهي وجود محض، وجود خداوند را اثبات ميکند.
در انديشهي بوعلي سينا اين برهان با بهرهگيري از راهکار و رهيافت تقسيم وجود به واجب و ممکن سامان يافته است. چنانکه از ديدگاه بدون ترديد در جهان، وجودي هست و هر وجودي يا واجب است و يا ممکن پس اگر واجب باشد که در اين صورت وجود واجب ثابت ميشود که مطلوب و مدعاي ما همين است و اگر آن وجود، ممکن باشد ما توضيح ميدهيم که ممکن بايد به واجب الوجود منتهي شود.24
با توجه به اينکه در تقرير ابن سينا، مفهوم امکان که از ويژگيها و خصوصيات ماهيت است، به عنوان واسطه در برهان صديقين، مورد بهرهبرداري قرار گرفته است، صدرالمتألهين تقرير شيخ را ناتمام يافته و تقرير ديگري از برهان صدّيقين ارائه ميدهد.
او برهان صدّيقين را در آثار گوناگون خود مطرح کرده است؛ در برخي از آثار مانند عرشيه و مشاعر در تقرير اين برهان از بطلان دور و تسلسل کمک ميگيرد، ولي در نهايت اقامهي برهان نهايي بر اثبات واجب از راه تحقق وجود صرف و هستي محض است.
موجود يا حقيقت وجود است يا چيز ديگر، مقصود از حقيقت وجود چيزي است که با عموم و خصوص چه نهايت، ماهيت، نقص و عدم آميخته نباشد، چنين وجودي واجب الوجود ناميده ميشود. اگر حقيقت وجود يعني واجب الوجود، موجود نباشد هيچ يک از اشياء موجود نميشوند. لازم اين سخن “که عدم وجود اشياء باشد” بديهي البطلان است، ملزوم هم “عدم وجود واجب” از نظر ملاصدرا محکمترين براهين اثبات واجب تعالي برهاني است که در آن حد وسط غير از واجب نباشد. يعني اگر باعث در حقيقت هستي پي به وجوب و ضرورت ازلي آن هستي برديم از همان شي به آن شي راه يافتهايم. “فيکون الطريق الي المقصود هو عين المقصود” که در اين صورت راه عين هدف است25.
صدرالدين شيرازي نيز همانند ابن سينا اضافه بر استظهار و استشهاد به آيه 53 سورهي فصّلت، در ابتداي امر راه و روش خود را در اثبات واجب تعالي از متكلّمين و طبيعيّن و ديگران جدا ميکند و راه صدّيقين را از ديگر راهها و محکمتر و شريفتر ميداند، زيرا از نظر اينان براي معرفت حق تعالي و صفاتش بايد به امور ديگري غير از حضرتش مانند: حدوث مخلوقات و حرکت اجسام متوسل شد؛ در حالي که از نظر ملاصدرا امور ياد شده نشانههاي ذات واجب و شاهدان اوصاف او بوده و هر کدام در حد يک دليل، راهنماي اثبات واجب تعالي ميباشد.
مبنا و اساس تقرير ملاصدرا همان اصول پذيرفته شده در حکمت متعاليه ميباشد.
اين برهان در زمان متفکر و فيلسوف و انديشمند معاصر علاّمه طباطبايي به کمال نهايي خود ميرسد. در تقرير ايشان برهان صدّيقين روي اصل واقعيت بنا گرديده است، به گونهاي که نه مانند تقرير ابن سينا در آن از ويژگيهاي ماهيت کمک گرفته شده و نه مانند تقرير صدرالمتألهين، اصول پذيرفته شده در حکمت متعاليه در آن به کار رفته است. از اين جهت تقرير علاّمه طباطبايي يکي از مهمترين نوآوري در عرصهي الهيات و خداشناسي، در حوزه تفکر و انديشه اسلامي در دوران معاصر به شمار ميرود که از انديشهي جوشان و موّاج اين حکيم متأله تراوش کرده و زمينه و بستر خلاقيت فکري و ژرف نگري را در جهت ديني فراهم ساخته است.
تقرير علاّمه طباطبايي از برهان صديقين
تقرير ايشان در اصول فلسفه و روش رئاليسم اين گونه بيان شده است:
واقعيت هستي که در ثبوت آن هيچ شک نداريم هرگز بطلان نميپذيرد و نابودي برنميدارد، به عبارت ديگر واقعيت هستي با هيچ قيد و شرطي لا واقعيت نميشود، چون جهان گذران و هر جزء از اجزاي جهان نفي را نميپذيرد، پس عين همان واقعيت نفيناپذير نيست بلکه با آن واقعيت، واقعيت دارد، بي آن از هستي بهره نداشته و منفي است. البته نه به اين معني که واقعيت با اشياء يکي شود يا در آنها نفوذ و حلول کند و يا پارههايي از واقعيت جدا شده و به اشياء بپيوندد، بلکه مانند نور که اجسام تاريک با وي روشن و بي وي تاريک ميباشند و در عين حال همين مثال نور در بيان مقصود خالي از قصور نيست و به عبارت ديگر او خودش عين واقعيت است و جهان و اجزاي جهان با او واقعيتدار و بي او هيچ و پوچ ميباشد.
نتيجه: جهان و ابزار جهان در استقلال وجودي خود واقعيتدار بودن خود به يک واقعيتي تکيه دارند که عين واقعيت و به خودي خود واقعيت است26.
علاّمه طباطبايي برهان صدّيقين را در حاشيه اسفار اينگونه تقرير نموده است:
آن واقعيت که با بهرهگيري از آن، سفسطه را دفع ميکنيم و هر صاحب شعوري را نسبت به اثبات آن ناگزير مييابيم، عدم و بطلان را ذاتاً برنميتابد، تا آنجا که فرض رفع و بطلان آن، مستلزم اثبات و اقرار به آن است. پس اگر در وقت خاصي يا به طور مطلق، بطلان اصل واقعيت را فرض نموده و بر اين باور و اعتقاد باشيم که اصل واقعيت واقعاً باطل است، در حقيقت ثبوت واقعيت را پذيرفتهايم… وقتي اصل واقعيت عدم را برشتافته و بطلانناپذير است، پس واجب الوجود بالذات خواهد بود. اما اشياء و موجودات ديگر داراي واقعيت هستند، در واقعيت و هستيشان به آن واقعيت بالذات نيازمندند.
تقرير علاّمه در کتاب نهايه الحکمه:
انّ حقيقة الوجود اِمّا واجبة واِمّا تستلزمها، فاذن الواجب بالذات موجودٌ وهو المطلوب27.
“همانا حقيقت وجود يا واجب است و يا مستلزم واجب، پس واجب بالذات وجود دارد و اين همان چيزي است که ما در مقام اثبات آن هستيم”.
ويژگيها و امتيازات تقرير علاّمه طباطبايي
امتيازات تقرير علاّمه به اختصار اينگونه بيان ميشود:
1 ـ اين تقرير به هيچ مبدأ تصديقي نيازمند نيست و اثبات واجب ميتواند اولين مسئله فلسفي قرار گيرد.
2 ـ اصل واقعيت و صرف واقعيت که لا واقعيت را نميپذيرد، گذشته از اينکه واجب است شريک و همانند هم نخواهد داشت، زيرا ضرورت ازلي واقعيت با اطلاق ذاتي و عدم تناهي او همراه است و اطلاق ذاتي و عدم تناهي، مجالي براي فرض شريک و ضد و همانند آن نميگذارد. اين بيان همچنين که وجود واجب را اثبات ميکند توحيد واجب را هم به اثبات ميرساند.
3 ـ طبق بيان علاّمه اصل وجود واجب بديهي است نه نظري و اين با ظواهر کتاب و سنت سازگارتر است.
در واقع آنچه در تقرير حضرت علاّمه آمده جنبهي تنبيه و تنبه دارد و گفتار علاّمه به اين حقيقت اشاره دارد که برهان صدّيقين به اثبات ذات واجب نميپردازد، بلکه به آگاهي و علمي که انسان به آن دارد تنبيه مي كند و غفلتي را که انسان نسبت به اين علم دارد ميزدايد.
حضرت آيتالله جوادي آملي در مورد امتيازات تقرير علاّمه طباطبايي ميفرمايند:
اين بيان استاد علاّمه هم اسد است و هم اخصر، اما اسد البراهين است چون از غير واجب، به واجب راهيابي نشد، از بيگانه به آشنا استدلال نشد؛ بلکه از خود واقعيت به ضرورت ازلي همان واقعيت پي برده شد و اما اخصرالبراهين يا اخصر التنبيهات است براي اينکه نيازي به هيچ مسئلهي فلسفي، به عنوان مبدأ تصديقي ندارد، نه نيازمند به اثبات اصالت وجود است، نه نيازمند، به اثبات تشکيک وجود، و نه نيازمند به اثبات بساطت وجود28.
نتيجهگيري
از آنچه گفته شد نتيجه ميگيريم برهان صدّيقين پس از اولين تقرير، از سوي شيخ الرئيس ابوعلي سينا تطور و تحول خاصي پشت سر گذاشته و رو به کمال رفته است، بدين معني که سعي نمودهاند از مقدمات آن بکاهند و هدف روشنتر و راه رسيدن به آن را کوتاهتر نمايند. عاليترين حد تکامل برهان صدّيقين از سوي علاّمه طباطبايي صورت گرفته است. تقرير برهان از سوي ايشان هم اسد البراهين است و هم اخصر البراهين.
اين مسئله در حقيقت از ابتکارات و نوآوريها و خلاقيت فکري علاّمه طباطبايي بوده که به عنوان يک تحول بزرگ و شگرف در حوزه خداشناسي تجلي و نمود يافته است.
برهان حرکت
يکي ديگر از براهين خداشناسي برهان حرکت است . اگر چه سير تطورات و تکامل اين برهان از ديدگاه ارسطو که مبدع اين برهان است تا تقرير صدر المتالهين ؛ برکسي پوشيده نيست اما با توجه به تفاوت ديگاه علاّمه طباطبايي در بحث حرکت در مقولات ونکاتي که در تقرير ايشان است به ابتکار ونوآوري اين فيلسوف ژرف انديش مي رسيم که به بيان آن مي پردازيم :
تقرير برهان حرکت
از ديدگاه علامه، “محرک ” علت فاعل حرکت ” غير از متحرک ” موضوع حرکت ” است . بنابراين هر متحرک ، محرکي مغاير با خود دارد . و آن محرک اگر خودش نيز متحرک باشد ، نيازمند محرک مغاير با خود مي باشد . و بناچار ، براي آنکه دور يا تسلسل لازم نيايد ؛ زنجيرة محرک ها بايد به محرکي که خود متحرک نباشد منتهي گردد . وآن محرک غير متحرک ، از آنجا که ساحت وجودش از ماده وقوه مبرّي بوده و دگرگوني و تحوّل در آن راه ندارد ، بلکه هستي اش از ثبات برخوردار است ، واجب الوجود بالذات مي باشد و يا در سلسلة محلل خود سر انجام به واجب الوجود بالذات مي رسيم . 29″
همانطور که از عبارت علاّمه استفاده مي شود برهان حرکت براي اثبات واجب بالذات متوقف بر چند چيز است :
1.وجود حرکت در خارج
2. نيازمندي حرکت به محرک ؛ چرا که اگر حرکت تنها به مبدأ قابلي اکتفا کند ، چنانچه مادي مسلکان مي پندارند، راهي براي اثبات اصل محرک نيست ، چه رسد به محرک نخست .
3. احتياج حرکت به علت فاعلي و حقيقي ،زيرا اگر حرکت فقط يک پديدة عرضي باشد و به علت مُعدّه اکتفا کند ، تسلسل محرکها ، همانند تسلسل خود حرکات ،تسلسل تعاقبي مي باشد نه دفعي ، و حکما تسلسل تعاقبي را روا مي دانند .
4. امتناع دور و تسلسل
5. تعميم حرکت به معناي مطلق تحول از نيستي به هستي ؛ زيرا در غير اين صورت ، برهان حرکت فقط وجود يک موجود مجرد و غير مادي را اثبات خواهد کرد نه واجب الوجود بالذات را . 30با توجه به نوع نگاه علاّمه نسبت به وقوع حرکت در مقولات عرضيه و جوهر ؛ محرک نخستين که اثبات مي شود با محرک نخستين ارسطويي متفاوت خواهد بود . زيرا اين جوهر يا طبيعت جسماني که حدوث و حرکت است و پيوسته بطور مستمر تحقق مي يابد ، از محرک که همان فاعل هستي بخش اوست جدا نمي باشد “اصل
