
ربک(349 “واما کساني که سعادتمند شدند، جاودانه در بهشتاند، مگر آنچه خدا بخواهد”.
آيات متعدد ديگري نيز دربارهي خلود داريم که طالبان ميتوانند با رجوع به قرآن يا منابع معتبر آنها را بيابند.
امام صادق(ع) فرمود: “إنّما خلّد أهل النّار في النّار لأنّ نياتهم کانت في الدينا أو لو خلّدوا فيها أن يعصوا الله أبداً وإنّما خلّد أهل الجنّة في الجنّة، لأنّ نياتهم کانت في الدنيا أو لو بقوا فيها أن يطيعوا الله أبداً…”350 يعني: “همانا اهل دوزخ به اين علت مخلد در دوزخند که نيت آنها اين است که اگر در دنيا مخلّد بمانند، همواره معصيت کنند و همانا اهل بهشت به اين علت، همواره در بهشت مخلدند که نيت آنها اين است که اگر براي هميشه در دنيا بمانند، خدا را همواره اطاعت کنند”.
و نيز فرمود: “من أبغضنا ولم يؤد إلينا حقّنا ففي النّار خالداً مخلّداً فيها”351 يعني: “هر کس ما را دشمن بدارد و حق ما را ادا نکند، همواره مخلد در آتش دوزخ است”.
و نيز امام کاظم(ع) فرمود: “ومن يعص الله ورسوله في ولاية عليٍّ فأّ له نار جهنّم خالدين فيها”352 يعني: “کساني که خدا و پيامبر را در ولايت علي(ع) معصيت کنند، جاودانه در آتش جهنماند.
فصل سوم : پاسخ به شبهات
1. شبههي مفسران
در دو آيهي مربوط به خلود، با ذکر عبارت “ما دامت السماوات والأرض”353، جاودانگي و ابديت عذاب، به نوعي مقيد شده است و مفاد آن اين است که خلود در بهشت و جهنم تا زماني است که آسمانها و زمين برقرار باشند و همين که که اين قالبها فرو بريزند، عذاب اهل دوزخ و تنعم اهل بهشت به پايان ميرسد.
از برخي آيات نيز استفاده ميشود که آسمانها و زمين، عمر جاودانه ندارند. در يک جا به دنبال بيان خلقت آسمان و زمين با ذکر (أجلٍ مسمٍّي(354 محدوديت عمر آنها را بيان ميکند، چنانکه دربارهي آسمانها (مطويّات(355 و دربارهي زمين (هباءٌ منبثّاً(356 به کار برده است.
از سوي ديگر آياتي هم داريم که ابديت و جاودانگي تنعم و عذاب را بدون هيچ قيدي مطرح کرده است.
وانگهي خلود در عذاب و تنعم، از قيامت به بعد است؛ حال آنکه در دو آيهي 107 و 108 سورهي هود به دوام آسمانها و زمين مقيده شده و اينها در قيامت -مطابق آيات- معدوم ميشوند.
اين شبههي بيشتر مفسران است که در اين مسأله مطرح کردهاند و همين اشکالها باعث شده که شخصي مانند صاحب تفسيرالمنار منکر خلود در عذاب شود و بگويد: موجب عذاب، پليدي ذات است و چون آتش دوزخ، پليديها را ميسوزاند، عذاب به پايان ميرسد، ولي رحمت ابدي، معارضي ندارد357.
علاّمه طباطبايي در اين زمينه معتقد است358: “آنچه ريشهي اشکال را قطع ميکند، اين است که خداوند در کلام خود آورده است که در آخرت، زمين و آسمانهايي غير از زمين و آسمانهاي دنياست. ميفرمايد: (يوم تبدّل الارض غير الأرض والسماوات…(359 يعني: “روزي که زمين و آسمان تبديل به زمين و آسماني ديگر ميشوند و در پيشگاه خداوند ظاهر ميگردند”. و نيز از قول اهل بهشت ميفرمايد: (وقالوا الحمد لله الّذي صدقنا وعده أورثنا الأرض نتبوّء من الجنة حيث نشاء(360 يعني: “و ميگويند: ستايش خداي را که به وعدهي خويش دبارهي ما وفا کرد و زمين بهشت را ميراث ما کرد که هر جا بخواهيم، منزل بگيريم. و در مقام وعده به مؤمنان و وصف آنها ميفرمايد: (اولئک لهم عقبي الدار(361 يعني: “پايان نيکوي سراي ديگر، از آن ايشان است”. بنابراين آخرت، همانطوري که داراي بهشت و دوزخ است و هر کدام را اهلي است، داراي آسمانها و زميني است و همه را خداوند توصيف کرده که نزد اوست و فرموده است: “هر چه نزد شماست، زوال ميپذيرد و هر چه نزد خداست باقي است”362. پس به بقاي آنها و عدم فناي آنها حکم کرده است و تحديد بقاي بهشت و دوزخ و اهل آنها به بقاي آسمانها و زمين به خاطر اين است که آنها باقي و جاودانهاند. اين آسمانها و زمين دنياست که فاني ميشوند. ولي آسمانهايي که بهشت را سايه ميافکنند و زميني که بهشت را در دامن خويش دارد و به نور خداوند روشن ميشود، ثابت و زوال ناپذيرند”363.
او همچنين معتقد است که عبارت (الاّ ما شاء ربّک( در دو آيهي سورهي هود، براي اثبات بقاي اطلاق قدرت الهي است، هر چند ممکن است در آيهي مربوط به خلود در جهنم، دلالت کند بر اينکه برخي از دوزخيان به مشيت الهي از دوزخ خارج ميشوند، چنانکه مقتضاي روايات است364. از پاسخ دقيق علاّمه به شبهه مسفران، ژرف انديشي ايشان در مساله خلود بدست مي آيد.
2. شبههي برخي از فلاسفه و متکلمان اسلامي
شبههي ايشان از اينجا ناشي ميشود که از نظر فلاسفهي الهي و اغلب متکلمان اسلامي نظام آفرينش، نظامي حکيمانه است و نميتوان اصل غايتمندي نظام را ناديده انگاشت. به همين جهت است که آفرينندهي نظام هستي بايد هر موجودي را به کمال مطلوبش برساند365.
اگر نوعي از انواع به کمال مطلوب خود نرسد، خلاف حکمت است. فلاسفه ميگويند: نرسيدن نوع به کمال مطلوب خود، قسر است و قسر نميتواند همه يا اکثر افراد نوع را فرا گيرد. بلکه تنها ممکن است دامنگير برخي از افراد شود366.
در حقيقت، کمال بر دو قسم است. کمال اولي و کمال ثانوي. کمال اولي همان است که تماميت هر نوعي به اوست، يعني همان صورت نوعيهي او، و به همين جهت است که نفس را به کمال نخستين براي جسمي که آلت و ابزار است، تعرف کردهاند. با حصول کمال اولي نوع و تماميت آن، به کمالات ثانيهاي نوبت مي رسد که نوع با حرکت ارادي يا طبيعي به آن نائل ميشود.
نوع انساني با حرکت ارادي و غير ارادي به کمالات ثانيه ميرسد. ولي انواع نباتات و جمادات با حرکت غير ارادي کمال ثانيه را به دست ميآورند. در اين ميان، حيوانات نيز از حرکت ارادي برخوردارند. هر چند کمالات ثانيهاي که آنها به دست مي آورند، به گستردگي کمالات ثانيهي انسان نيست. ممکن است براي بعضي از انسانها رسيدن به کمالاتي ممکن باشد که براي همهي انسانها ممکن نباشد. نوابغ و عرفاي بزرگ و پيامبران و امامان در گروه اقليت انسانها قرار ميگيرند.ميتوان اينگونه کمالات را که در پيامبران و امامان است،کمالات ثالثه ناميد. اينان در کمالات اول و ثاني با ساير انسانها مشترک و در کمالات ثالث، از آنها تمايز دارند. در عين حال فياض علي الاطلاق کمالات نخستين و دومين و سومين، خداي متعال است که آنها را بر حسب قابليتها عطا ميکند، بلکه قابليتها هم به تدبير خود اوست367.
اوست که کمال اول هر نوعي را افاضه ميکند. سپس آن نوع را در رسيدن به کمالات ثانيه و ثالثه به حکمت و عنايت خويش ياري ميبخشد و اجازه نميدهد که در دستاندازهاي مهلک قواسر و موانع، از رسيدن به آنها محروم بماند؛ چرا که اين، با حکمت و عنايت او ناسازگار است. اگر ميخواست رهايش کند و در رسيدن به کمالات بعدي ياريش نکند، چرا به او استعداد و قابليت بخشيد؟ چرا او را جويندهي کمالاتي که قابليت آنها را دارد، آفريد و در او ميل و طلب -بلکه عشق نيل به آنها- قرار داد؟ اگر او موجود طالب کمال مناسب را در رسيدن به آن ياري نرساند و از امداد خويش محروم گرداند، خلاف حکمت و عنايت اوست.
در اين ميان چون نظام طبيعت، نظام مادي است و لازمهي وجود مادي تضاد و تزاحم است368، برخي از افراد هر نوع -که اقليت دارند- به کمال مطلوب نميرسند و از آنجا که خود نظام تضاد و تزاحم نيز مقتضاي حکمت و عنايت است و شر آن نسبت به خير آن قليل است، نرسيدن افراد قليلي از نوع به اهداف خلقت خويش منافاتي با حکمت و عنايت ندارد.
کفر و هر چه نقش کفر را ايفا ميکند و انسان را از رسيدن به کمال مطلوب بازميدارد، از دو حال بيرون نيست: يا اين است که انسان را از فطرت اصلي خارج ميکند و از آن نوع ديگري پديد ميآورد، يا اينکه فطرت اصلي محفوظ است و در عين حال، مانع و قاسري است که سد راه انسان شده و او را در نيمهي راه رسيدن به قلهي کمال، وامانده و متوقف کرده است.
در هر دو صورت، خلود در عذاب منتفي است؛ چرا که در صورت اول، به واسطهي کفر و گناهاني که در حد کفر است، انسان از نوع خودخارج شده و مبدل به نوع ديگري شده که کمال مطلوبش اين است که مخلّد در آتش جهنم باشد؛ ولي مخلد بودن در جهنم براي او عذاب نيست. خلود در جهنم براي کسي عذاب است که خلاف طبيعت او باشد. براي کسي که خلاف طبيعت او نيست، بلکه لذت است؛ چرا که هر موجودي از وصول به کمال مطلوب خود لذت ميبرد.
در صورت دوم، نرسيدن به کمال مطلوب، به واسطهي قاسر و مانعي است که دير يا زود زايل ميشود. تا زماني که شخص کافر يا مذنب گرفتار قاسر و مانع است، عذاب ميبيند؛ چرا که آتش جهنم خلاف مقتضاي طبيعت انساني است. همين که قاسر و مانع برطرف شد، انسان به مقتضاي طبيعت و فطرت اوليهي خود، حرکت به سوي کمال مطلوب را ادامه ميدهد و از عذاب جهنم رها ميشود و وارد بهشت تنعم و آرامش و آسايش ميگردد.
پس در هر دو صورت، خلود در عذاب، منتفي است؛ چرا که در هر صورت، موجود انساني به کمال مطلوب خود ميرسد و رسيدن به کمال مطلوب در صورت عدم تغيير فطرت، همان بهشت موعود در صورت تغيير فطرت، همان جهنم است که آن هم مقتضاي صورت نوعيهي نوع است و عذاب شمرده نميشود369.
با توجه به اين اشکال، بايد آيات و روايات خلود را به گونهاي تأويل کرد که از آنها جاودانگي و ابديت مطلق عذاب استفاده نشود. بلکه مقصود از خلود، طولاني بودن زمان است. به عنوان مثال به کسي که مادامالعمر محکوم به زندان است، ميگويند: محکوم به زندان ابد است. شايد زماني بيايد که جهنم با اهلش معدوم شوند، يا تنها جهنم معدوم شود و اهلش در فضا و مکان ديگري که جز بهشت نيست، جاي داده شوند.
پاسخ
به اشکال فوق پاسخهاي متعددي داده شده است اما از نظر علاّمه طباطبايي در هر دو صورت، خلود در عذاب به معناي عدم انقطاع عذاب، معقول است و هيچ مشکلي ندارد.توضيح مطلب بدين صورت است:
الف ـ صورت خروج از فطرت
اگر با خروج از فطرت انساني نوعي جديد پديد آمده است، اين نوع جديد صورت بعضي از ملکات است؛ ملکات زشتي که حقيقت آنها نوعي از تعلق به ماده و نفرت از عالم قدس است. ماداميکه انسان با اين ملکات زشت در اين دنيا زندگي ميکند، احساس رنج و عذاب نميکند، بلکه از تمتعات دنيوي لذت ميبرد و به آنچه به دست آورده، سرخوش و شاداب است و به همين جهت است که گفتهاند: دنيا بهشت کفار و زندان اهل ايمان است370.
اما همين که انسان از اين عالم رخت بربست و به سوي عالم باقي شتافت، حقيقت امر برايش آشکار ميشود. آنجا به خود ميآيد و متوجه ميشود چه بوده و چه شده است. آنجا ميفهمد که انساني بوده است که قابليت سير و سفر به سوي عالم قدس و طهارت داشته، ولي چندان در غرائز و شهوات حيواني غرق و غوطهور شده که آن قابليت مقدس و ارزشمند را از دست داده و گرفتار برخي از ملکات زشت و حيواني شده است.
از آنجا که ملکات زشت، صورت خود ساختهي اين گونه انسانهاي منحط و منحرف شده است، ناگزير آثار آنها ظاهر ميشود. اين آثار از يک طرف، مقتضاي طبيعت ثانوي آنها و براي آنها طبيعي است و طبعاً لذتبخش است و از طرف ديگر، آزاردهنده، تلخ و ناگوار است؛ چرا که حقيقت براي آنها آشکار شده و از اينکه از عالم قدس و طهارت محروم شده و از وطن اصلي خود بازمانده و در غربتکدهي ملکات پست و زندان شوم طبيعت ثانوي گرفتار شدهاند، در رنج و عذابند و هرگز اميدي به نجات آنها نيست؛ چرا که هيچگونه قابليتي براي رسيدن به موطن اصلي در وجود ايشان نيست.
قرآن کريم ميگويد: (اولئک کالأنعام بل هم أضلّ(371 يعني: “آنها (به واسطهي آن ملکات پست) در رديف چارپايان بلکه گمراهترند”. با اين فرق که حيوانات از ملکات حيواني خود در رنج و عذاب نيستند؛ ولي ايشان از ملکات حيواني خود در رنج و عذابند. ضمن اينکه از ملکات خود و از مقتضاي آنها لذت هم ميبرند؛ ولي اين لذت، جبران آن رنج و عذاب نميکند.
ب ـ صورت بقاي فطرت
اگر انسان بر فطرت انساني خود باقي باشد و همچنان درونش به نور ايمان فطري و فروغ توحيد ذاتي و شعاع دين برخاسته از طبيعت خداداد انساني منور و روشن
