
مُد آرايش مو و لباس و حرف زدن ما، همهاش دارد از بيرون ميآيد. همچنين فرهنگ الگوي مصرف وسائل زندگي، مهم است؛ فرش و پرده و چراغمان چه طوري باشد؟ اينها را نميشود نديده گرفت (بيانات رهبري در ديدار با شوراي عالي انقلاب فرهنگي 26/9/81).
عرصه سوم فرهنگ، سياستهاي کلان آموزشي و علمي دستگاههاي موظف دولت است؛ يعني آموزش و پرورش، آموزش عالي و بهداشت و درمان (بيانات رهبري در ديدار با شوراي عالي انقلاب فرهنگي 26/9/81).
2 – 7 – 3 – فرهنگ از نگاه علامه جعفري
«فرهنگ عبارت است از کيفيت يا شيوه بايسته و يا شايسته براي آن دسته از فعاليتهاي حيات مادي و معنوي انسانها که مستند به طرز تعلق سليم و احساسات تصعيد شدهي آنان در حيات معقول تکاملي باشد» (جعفري، 1388).
با دقت در تعاريف مشروح فرهنگ اقوام و ملل مختلف دنيا، به اين نتيجه قطعي خواهيم رسيد که چون فرهنگگرايي اصيل در ذات انسانها است، لذا با وجود قدرتها، خودکامگيها و لذتپرستيها به وجود خود ادامه خواهد داد؛ و اين است معناي اين آيه شريفه که ميگويد:
«خداوند از آسمان، آبي فرستاد. آن آب در دره به مقدار آنها به جريان افتاد، سيل جاري کف بلند بر روي خود آورد[چنانکه] آن فلزاتي که آتش بر آنها شعله ور ميکنيد تا زينتآلات يا کالاي ديگر از آنها بسازيد. خداوند مثال حق و باطل را چنين ميآورد. اما کف[آب يا فلز] ناپايدار است و پوچ ميشود و ميرود و اما آن چه که به حال مردم سودمند است در روي زمين پايدار ميماند. خداوند مثلها را بدين سان ميآورد28.» (جعفري، 1388).
2 – 8 – جامعه، هنجار، ارزش و فرهنگ
جامعه29: «جامعه» در معناي مدرن آن، ترکيبي از نهادها، وجوه متنوع روابط، اشکال مختلف سازمانها، هنجارها و غيره است که کل بههمبستهاي را ميسازند که در درون آن گروهي از انسانها زندگي ميکنند (ادگار و سج ويک، 1387: 111).
هنجار30: هنجار يک نوع قاعده و يک نوع شيوه رفتار اجتماعي (در فعاليتهاي مشترک و کنشهاي متقابل) و همچنين زندگي فردي است. ( رفيع پور، 1387) هنجار را الگوی رفتار می نامند.
هنجارهاي يک جامعه نهايتاً تجلي ارزشهاي آن جامعه است يعني عقايد مشترک اجتماعي در باره آنچه که خوب ، درست و مطلوب است (رابرتسون31،1385)
ارزش32 يک نوع درجه بندي ، طبقه بندي و امتيازبندي پديدهها است از خوب تا بد يا از مثبت تا منفي (رفيع پور، 1387) ارزش ها درهر جامعه شیوه های مطلوب تفکر و رفتار در آنرا مشخص می کند.
فرهنگ: عبارت است ازارزشهايي که يک گروه معين دارند، هنجارهايي که از آن پيروي ميکنند، و کالاهايي مادي که توليد ميکنند. ارزشها آرمانهاي انتزاعي هستند، حال آنکه هنجارها اصول و قواعد معيني هستند که از مردم انتظار ميرود آنها را رعايت کنند. هنجارها نشاندهنده بايدها و نبايدها در زندگي اجتماعي هستند. فرهنگ را ميتوان به لحاظ مفهومي از جامعه متمايز کرد، اما ارتباط بسيار نزديکي بين اين دو وجود دارد. فرهنگ به شيوه زندگي اعضاي يک جامعه معين، عادات و رسوم آنها، همراه با کالاهاي مادي که توليد ميکنند، مربوط ميشود. جامعه به نظام روابط معيني اطلاق ميگردد که افرادي را که داراي فرهنگ مشترکي هستند به يکديگرمربوط ميسازد. هيچ فرهنگي نميتواند بدون جامعه وجود داشته باشد. و همينطور، هيچ جامعهاي بدون فرهنگ وجود ندارد (گيدنز33،1376).
2 – 9 – جنبههاي اميک34 و اتيک35 فرهنگ
انسانها در سطحي بسيار وسيع، زيستبومهاي مشترکي دارند و در محيطهاي فيزيکي و ساختارهاي اجتماعي مشابهي زندگي ميکنند. اينها، شباهتهاي عمدهاي ميسازند. اين شباهتها، فرهنگها را شکل ميدهند. اما در درون اين چارچوب شباهتها، تفاوتهايي نيز وجود دارد. اين اتفاق در زبان هم رخ ميدهد. فونتيک36 به صداهايي ميپردازد که در همه زبانها وجود دارد؛ اما فونميک37 صداهايي هستند که تنها در يک زبان موجود است. پايک38 که يک زبانشناس است، دو سيلاب آخر اين عبارات را برداشت و “اتيک” را به عنوان عناصر فرهنگ عمومي و جهاني، و “اميک” را به عنوان عناصر ويژه و منحصر به فرد فرهنگي مورد استفاده قرار داد (تريانديس39، 1388).
اگر عناصر اميک، تطابقهاي عملي عناصر اتيک تلقي شوند، بسيار سودمند خواهد بود. براي مثال، همه انسانها داشتن فاصله اجتماعي از گروههاي بيگانه (يک عامل اتيک) را تجربه ميکنند؛ يعني نسبت به خانواده، خويشان و کساني که آنها را متفاوت از خود ميبينند. اما اساس فاصله اجتماعي، اغلب يک ويژگي اميکي است. در برخي از فرهنگها، اين ويژگي تنها بر قبيله يا نژاد مبتني است. در ديگر فرهنگها بر آموزههاي ديني، طبقه اجتماعي و مليت استوار است. مثلاً در هند، طبقات اجتماعي و نظراتي که به لوث کردن تشريفات مذهبي مربوط ميشوند، مهم هستند. در مجموع ميتوان گفت که «فاصله فرهنگي» اتيک است؛ اما لوث کردن تشريفات مذهبي به عنوان يک فاصله فرهنگي، اميک است (تريانديس، 1388).
يک روش ساده براي تفکر درباره فرهنگ و رفتار، توجه به چارچوب زير است (تريانديس، 1388):
رفتار شخصيت جامعه پذيري فرهنگ زيستبوم
به طور خلاصه، زيستبوم و تاريخ، فرهنگ را شکل ميدهند و براي مردم، روش تربيت فرزند مشخص ميکنند. مردم با فرهنگهاي مختلف، براي تربيت فرزندان خود روشهاي متفاوتي دارند. تفاوتهاي موجود در شيوه جامعه پذيري، ميتواند به تفاوتهاي شخصيتي منجر شود (تريانديس، 1388).
به طور اجمال، اميکها، انديشهها، رفتارها، اجزا و مفاهيمي هستند که به فرهنگي خاص اختصاص دارند، اتيکها، انديشه ها، رفتارها، اجزا و مفاهيمي عام در ميان فرهنگها هستند؛ يعني جهانياند.
مفاهيم اميکي در برقرارکردن ارتباط در درون يک فرهنگ به شکلي خاص، مفيد واقع ميشوند؛ به طوري که گاهي تنها يک کلمه ميتواند براي انتقال يک انديشه پيچيده مورد استفاده قرار گيرد.
به طور کلي ميتوان گفت که اميکها در درون سيستم يک فرهنگ مطالعه ميشوند و ساخت آنها در درون همان سيستم کشف ميشود؛ اما اتيکها در خارج سيستم در بيش از يک فرهنگ مطالعه ميشوند و ساخت آنها نظري است. براي توسعه تعميم «علمي» روابط بين متغيرها بايد از اتيکها استفاده کنيم؛ اما اگر بخواهيم فرهنگي را درک کنيم، بايد از اميکها سود جوييم (تريانديس، 1388).
2 – 10 – بازتوليد فرهنگ40
منظور از واژهي بازتوليد در مقولهي فرهنگ، فرآيندي است که از طريق آن نمودها و عناصر فرهنگ از يک شخص به شخص ديگر يا از يک جامعه به جامعهي ديگر منتقل ميشود (ابوالقاسمي، 1385).
روشهاي متعددي براي بازتوليد فرهنگ وجود دارد که مهمترين آنها عبارتند از:
1- فرهنگپذيري41: متداولترين روش بازتوليد فرهنگ است. بخشي از اين فرآيند، با پذيرش فرهنگ به صورت خودآگاه و بخش ديگر آن به صورت ناخودآگاه صورت ميپذيرد. در اين فرآيند، نسل کهنسال، نسل جوان را دعوت، ملزم و مجبور به پذيرش افکار و رفتار سنتي ميکند (ابوالقاسمي، 1385).
فرهنگپذيري، پديدهاي مدرن در جوامع مدرن است. وقتي فرهنگها در هم ريخته ميشوند، مردم، برخي از ويژگيهاي فرهنگي را از فرهنگهايي غير از فرهنگ خودشان کسب ميکنند. اگر اثرات فرهنگها متناقص باشد، برخي از اين فعل و انفعالات، فشار رواني ايجاد ميکنند (تريانديس، 1388).
فرآيند فرهنگپذيري تحت تأثير دو نيروي بسيار مهم والدين و مربيان (معلمان، مدرسان، اساتيد) قرار دارد. دو عامل «تعهد» و «تطبيق» در فرهنگپذيري تعيين کنندهاند يعني هرچه تعهد بيشتري به طرف داشته باشد تطبيق بيشتري صورت ميپذيرد. اوج زمان فرآيند فرهنگپذيري در دوران کودکي و دبستان است (ابوالقاسمي، 1385).
فرهنگپذيري يکي از عوامل دگرگوني فرهنگ نيز هست. تطابق يا همنوايي عميق فرد با هنجارها و موازين فرهنگي جامعهي ديگر را، فرهنگپذيري گويند. فرهنگپذيري از رواج پديدههايي نشأت ميگيرد که بر اثر تماس مستقيم و غيرمستقيم بين گروهها يا افراد با افراد و گروههايي ديگر از فرهنگهاي مختلف به وجود ميآيد فرهنگپذيري را ميتوان به عنوان جرياني يکسويه يا دوسويه در نظر گرفت. برخلاف کودکان که فرهنگپذيريشان جرياني يکسويه است، فرهنگپذيري در بزرگسالان پيچيده و دوسويه است، زيرا شخصيت آنان تکوين يافته است و داراي فرهنگ پيشيني هستند (صالحي اميري، 1386).
2- اشاعه فرهنگ42: الگوي مهم ديگر بازتوليد فرهنگ، «اشاعه فرهنگ» ناميده ميشود. در اشاعهي فرهنگ الگوهاي رفتار معيني از يک جامعه به جامعهي ديگر منتقل ميگردد (ابوالقاسمي، 1385).
قدرت اشاعهي يک فرهنگ بستگي به قدرت و کيفيت تجليات بيروني آن فرهنگ دارد، هرچه جذابيت مادي و معنوي يک فرهنگ بيشتر باشد، قدرت اشاعهي آن در ديگر جوامع بيشتر است. مهمترين عنصر اشاعه از ابتداي تاريخ انساني تاکنون عامل فناوري است (ابوالقاسمي، 1385).
وقتي فرد در مقابل مسألهاي قرار گرفت که راهحلهاي فرهنگي موجود در جامعه نتوانست وي را به حل آن نائل آورد، رفتاري را که از فرهنگ ديگر آموخته است به کار ميگيرد. اخذ عناصر فرهنگي هنگامي صورت ميپذيرد که فرهنگها با يکديگر تماس داشته باشند و هر چه مدت تماس، طولانيتر باشد، احتمال تأثير فرهنگها زيادتر است (ابوالقاسمي، 1385).
معمولاً به تأثير فرهنگها بر يکديگر اگر در زمانهاي گذشته باشد، اشاعهي فرهنگي ميگويند. بنا به اظهارنظر انديشمندان انسانشناس، فرهنگ، واگيردار است. از آنجا که فرهنگها هميشه با يکديگر در ارتباط بودهاند، اشاعهي فرهنگي نيز به طور مداوم در طول تاريخ رخ داده است و اين پديده تاکنون ادامه دارد. بدين معنا که سنتها، اعتقادات، روشها، قصههاي عاميانه، ابزار و امور زينتي و غيره ممکن است از جامعه يا فرهنگي به ساير جوامع اشاعه يابد و در آن رواج پيدا کند. براي حصول به اين معني، يک رگهي فرهنگي بايد بتواند راهحل بهتري براي حل مسائل و دستيافتن به ابزار بهتر ارائه دهد و يا نيرويي براي اشاعهي خود همراه داشته باشد تا توسط گروهي از مردم مورد توجه قرار گرفته و پذيرفته شود (صالحي اميري، 1386).
2 – 11 – عوامل مؤثر بر فرهنگپذيري
1- يکي از عوامل مهم دخيل در فرهنگپذيري، سنخهاي افراديست که با جوامع ديگر تماس برقرار ميکنند و نوع تماس آنها است.
2- دومين عامل بنيادي در فرهنگپذيري، رفتارهاي خاصي است که در نتيجه تماس دگرگون ميشوند. جامعهاي که عملکردهاي فرهنگ ديگري را به تدريج ميپذيرد، همه رفتارها يا باورداشتهاي آن فرهنگ را اقتباس نميکند. برعکس، نفوذهاي فرهنگي با درجات متفاوتي از پذيرش و مقاومت روبرو ميشوند و به همين دليل، ميزان دگرگوني فرهنگي در فرهنگهاي تحت نفوذ فرهنگهاي ديگر، بسيار متغير است.
3- عامل سومي که بر فرهنگپذيري تأثير ميگذارد، ويژگيهاي جوامع در تماس متقابل است، به ويژه انعطافپذيري و باز بودن مرزها و ساختارهاي داخلي شان. عموماً هرچه مرزهاي جامعه نفوذپذيرتر و ساختار داخلياش انعطافپذيرتر باشد آن جامعه در برابر دگرگونيهاي ناشي از فرهنگپذيري آمادگي بيشتري دارد (بيتس43 و پلاگ44، 1387).
2 – 12 – مفاهيم خردهفرهنگ و ضدفرهنگ
مفهوم «خردهفرهنگ» در سادهترين شکل آن بر ارزشها، باورها، نگرشها و سبک زندگي يک گروه اقليت در جامعه دلالت ميکند. فرهنگ اين گروه با فرهنگ گروه حاکم اختلاف دارد، هرچند که ممکن است با آن مرتبط نيز باشد.امّا خردهفرهنگ را ميتوان در مورد فرهنگ گروههاي قومي، نژادي، جنسي و جنسيتي نيز به کار برد. مفهوم خردهفرهنگ از آن جهت اهميت دارد که امکان به رسميت شناختن تنوع فرهنگها را در يک جامعه ميسر ميسازد. رويکرد مبتني بر خردهفرهنگها قائل به همدلي با موضع خردهفرهنگ است و معتقد است که خردهفرهنگها منبع مهم تنوعات و گوناگونيهاي فرهنگي هستند (ادگار45 و سج ويک46، 1387).
افراد نيز بر حسب اينکه متعلق به کدام طبقه يا گروه اجتماعي باشند، خردهفرهنگهايي نسبت به کل جامعه دارند. به عبارت ديگر تفاوتها و
