
e (تأثير) f(احساس تازه )
برای مثال اگر کسی بعد از طلاق دچار افسردگی شود، امکان دارد طلاق به خودی خود موجب واکنش افسردگی نشده باشد بلکه عقايد فرد درباره شکست خوردن، طرد شدن، يا از دست دادن همسر موجب آن شده باشد. اليس خواهد گفت که عقايد فرد درباره طرد و شکست (در نقطه b ) عمدتاً موجب افسردگی می شوند (در نقطه c )نه خود واقعه طلاق (در نقطه a). بنابراين، انسان ها عمدتاً مسبب به وجود آوردن واکنش ها و آشفتگی های هيجانی خود هستند. هدف رفتار درمانی عقلانی- هيجانی اين است که به افراد نشان دهد چگونه می توانند عقايد غير منطقی را که مستقيماً موجب پيامدهای هيجانی آشفته می شوند تغيير دهند(کوری ،2005؛ ترجمه سیدمحمدی،1386).
چگونه آشفتگی هيجانی پرورش می يابد ؟
جملات خود شکنی که درمانجويان مرتباً تکرار می کنند، آشفتگی هیجانی را تقويت می کند، نظير اينکه «من به خاطر اين نارضایتی و نبود صمیمیت قابل سرزنش هستم ». اليس بارها خاطر نشان می سازد که شما عمدتاً به همان صورتی که فکر می کنيد احساس می کنيد. واکنشهای هيجانی آشفته مانند افسردگی و اضطراب توسط نظام عقيدتی خودشکن درمانجويان که بر عقايد منطقی استوار است، شروع شده و تداوم می يابند. رفتار درمانی عقلانی- هيجانی اصلاح شده اکنون b را به صورت باور کردن، تهييج شدن و رفتار کردن توصيف می کند. چون عقيده عناصر نيرومند هيجانی و رفتاری را دربردارد. اليس (2002) اين دو عنصر آخر را به چارچوب abc اضافه کرد. بعد از abc نوبت d (مجادله کردن) می رسد اصولاً d به کار بردن روشهايی برای کمک به درمانجويان است تا عقايد غيرمنطقی خود را به چالش بطلبند. اين فرايند مبارزه کردن سه عنصر دارد: شناسايی کردن، مجادله کردن، متمايز کردن. در مجموع بازسازی فلسفی برای تغيير دادن شخصيت کژکارمان شامل اين مراحل می شود:
آگاهی کامل از اينکه ما عمدتاً مسبب به وجود آوردن مشکلات هيجانی خود هستيم،
پذيرفتن اين موضوع که توانايی تغيير دادن اين آشفتگی ها را به نحو چشمگيری داريم،
پی بردن به اين نکته که مشکلات هيجانی ما عمدتاً از عقايد غيرمنطقی ناشی می شوند.
درک کردن روشن اين عقايد
5-پی بردن به ارزش مجادله کردن با عقايد خودشکن،
6-پذيرفتن اين واقعيت که اگر بخواهيم تغيير کنيم بهتر است به صورت هيجانی و رفتاری سخت بکوشيم عقايد و احساسهای کژکار خود و اعمال متعاقب آن را بی اثر کنيم و
7- از روشهای رفتار درمانی عقلانی-هيجانی برای ريشه کردن يا تغيير دادن پيامد های آشفته برای باقی عمر استفاده کنيم (اليس،2002).
د) ديدگاه اليس در ارتباط با مشكلات زناشويي
در زمينه مشكلات و اختلالات زناشويي نيز، نظريه عقلاني ـ عاطفي چنين بيان ميدارد كه احساسات و رفتارهاي آشفتهاي كه در روابط بوجود ميآيد، صرفاً معلول رفتار نادرست يكي از زوجين يا يك عامل آسيبزاي ديگر نيست، بلكه تا حدود زيادي اين خود زوج هستند كه به دنبال تحريكاتي مثل رفتار غلط باعث خلق و يا شكل گرفتن اختلال ارتباطي یا باورهای ارتباطی نادرست ميشوند. بنابراين درمانگران، به هنگام كار با همسران با مجموعهاي از اختلالات فردي و نيز با اثر مشتركي سرو كار دارند كه اختلال هر فردي بر شريك وي اثر ميگذارد. لذا اختلالات زناشويي معمولاً چيزي بيشتر از جمع صرف اختلالات هر دو زوج است(اليس و ديگران، 1989؛ به نقل از شریفی، 1390).
نظريه عقلاني ـ عاطفي به جاي اين كه فقط تعامل ها يا صرفاً سيستمي را كه زوج در آن قرار دارند مورد نظر قرار دهد، افراد را موضوع اصلي اختلال ميداند. اين نظريه پيوسته، احساسات و رفتارهاي همسران را در نظر دارد، ليكن نحوه تفكرو ارتباط هر يك از آن ها را با تأكيد بيشتري مورد بررسي قرار ميدهد. هر چند ارتباط بين تفكر، احساس و رفتار، قوي و غيرقابل ترديد است، اما برخي از روان شناسان هنوز در اين باره چنين بحثي را مطرح ميكنند كه آيا تفكر پيشنيازي ضروري براي يك تجربه هيجان است يا خير؟ نظريه عقلاني ـ عاطفي عقيده دارد كه تفكر، احساس و رفتار كاملاً در تعادل با يكديگرند و هر كدام از اين فرآيندها نسبت به دو فرايند ديگر، پيوسته در حال تأثيرپذيري و تأثيرگذاري است. آلبرت اليس با استفاده از الگوي ABC، به همسران نشان داد كه چگونه رويدادهاي بيروني صرفاً نقش محدودي در بروز اختلال ها و ناراحتيهاي آن ها ايفا ميكند. براي مثال خانمي كه عادت دارد از همسرش زياد عيب جويي كند، عيب جويي براي شوهر او، يك رويداد محرك (A) است و مشخص است كه زندگي با چنين خانمي كار آساني نخواهد بود. چون اينگونه رفتارهاي او، آرامش و راحتي محيط خانوادگي را به هم خواهد زد. اگر مرد ترجيح دهد كه زنش فرد عيب جويي نباشد، در صورت برخورد با عيب جوييهاي همسرش، احساس يا پيامد (C) متناسبي از نارضايتي و رنجش در او شكل ميگيرد، حال اگر چنين فرض كنيم كه مرد از عيب جويي همسرش خيلي بيشتر از مورد قبل ناراحت شود عيب جويي را رفتار غلطي بداند كه هيچ فردي از آن خوشش نميآيد و عميقاً معتقد باشد كه همسرش تحت هيچ شرايطي نبايستي از او عيب جويي كند، اين تفكر، باوري غيرمنطقي (IB ) يا برآوردي مطلقگرا از رويداد ميباشد. چنين باورهاي غيرمنطقي، براي اين مرد، مسلماً پيامدهاي بسيار ناشايست و ناراحت كنندهاي را به بار خواهد آورد. بنابراين افكار و احساسات غيرمنطقي، افراد را به اعمال زيانبخشي وا ميدارد مگر اينكه اين خشم، توسط افكار و باورهاي منطقي مثل افكار باليده165، خودياري بخش166 و متوازن كننده، كنترل شود (اليس و ديگران، 1989؛ به نقل از شریفی، 1390).
نظريه شناخت درماني167 (آرون بك)168
الف) زمينه نظري
كلمه «شناختي» كه از يك كلمه لاتين به مفهوم فكر كردن گرفته شده است به طرز قضاوت و تصميمگيري و تعبير و تفسير درست يا اشتباه انسان ها از اعمال يكديگر، اشاره دارد. طرز فكر ما تا حدود زيادي، موفقيت، خشنودي، و حتي ادامه زندگي ما را مشخص ميسازد. با انديشه سالم براي رسيدن به اين هدف ها مجهزتر هستيم. اما اگر ذهن ما را مفاهيم نمادين بيمعني، استدلال هاي غيرمنطقي و تفسيرهاي نادرست اشغال كرده باشد، در برابر واقعيات موجود كور و ناشنوا ميشويم(آرون بك :1988ترجمه قراچهداغي، 1386).
ب) نظريه شناختي شخصيت
شناخت درمانگرها علاقه خاصي به تأثير تفكر بر شخصيت دارند، اگر چه فرايندهاي شناختي علت اختلالات رواني نيستند ولي يكي از مؤلفههاي مهم اين اختلالات محسوب ميشوند. در اين ميان افكار خودكاري كه انسانها آگاهي كمي از آن ها دارند نقش مهمي در رشد و تحول شخصيت بازي ميكنند. اين افكار يكي از جنبههاي عقايد هستند و براي شناخت نحوه انتخاب كردن و استنباط انسان ها مهم اند. آنچه در اين جا اهميت دارد تحريفهاي شناختي است، يعني شيوههاي فكري نادرستي كه موجب غمگيني و نارضايتي انسان ميشوند (شارف، 2006: ترجمه فيروزبخت، 1386).
ج) تحريفهاي شناختي از ديدگاه آرون بك
معمولاً عقايد يا طرحوارههاي مهم اشخاص، در معرض تحريف شناختي قرار ميگيرند. چون طرحوارهها غالباً از دوران كودكي شروع ميشوند، فرايندهاي فكري نگهدارنده آن ها معمولاً معرف خطاهاي استدلالي اوليه فردند. تحريفهاي شناختي وقتي نمايان ميشوند كه پردازش اطلاعات نادرست يا نامؤثر باشد(شارف،2006: ترجمه فيروزبخت، 1386)..
تحريفهاي شناختي رايج عبارتند از:
تفكر دو مقولهاي: وقتي اينگونه فكر ميكنيم كه امور يا بايد دقيقاً مطابق ميل ما باشند يا شكست خوردهايم، در واقع درگير تفكر دو مقولهاي يا همه يا هيچ شدهايم.
مشاهده گزينشي: گاهي اوقات انسانها براي تأييد تفكر منفي يا افسرده خويش برخي عقايد يا حقايق را انتخاب ميكنند. براي مثال يك بازيگر بيسبال كه چند ضربه خوب زده و بازيكن خوبي است روي خطايش متمركز و در آن غرق ميشود. به اين ترتيب وي به طور گزينشي روي يكي از وقايع بازي تمركز كرده تا نتايج منفي بگيرد و احساس افسردگي كند.
استنباط دلبخواهي: استنباط دلبخواهي يعني نتيجهگيريهايي كه شواهد و حقايق آن ها را تأييد نميكنند يا آن ها را نقض ميكنند. استنباط دلبخواهي دو نوع است:
الف) فكرخواني169: اشاره به اين موضوع دارد كه بعضي از انسانها فكر ميكنند ميدانند ديگران در مورد آنان چه فكري دارند.
ب) پيشبيني منفي170: فرد معتقد است اتفاق بدي خواهد افتاد هر چند كه شواهدي براي تأييد نظرش ندارد.
فاجعهسازي: در اين تحريف شناختي، انسانها در مورد رويدادي مهم اغراق ميكنند و از آن يك رويداد وحشتناك ميسازند.
تعميم افراطي: انسانها گاهي بر اساس چند رويداد منفي، تعميم افراطي ميدهند و فكرشان را تحريف ميكنند.
برچسب زدن و برچسب نادرست زدن: گاهي برچسب زدن بر مبناي برخي اشتباهات و خطاها باعث ميشود نظري منفي در مورد خودمان پيدا كنيم(شارف،2006: ترجمه فيروزبخت، 1386). در اين تحريف انسانها حس نادرستي در مورد خودشان يا هويتشان پيدا ميكنند. در اصل برچسب زدن و برچسب نادرست زدن نمونهاي از تعميم افراطي است كه روي خودپنداره اشخاص تأثير ميگذارد.
بزرگنمايي و كوچكنمايي: انسانها گاهي اشكالات را بزرگ و نقاط قوت را ناچيز جلوه ميدهند.
شخصي كردن: رويدادي را كه به ما ربطي ندارد به خودمان ربط ميدهيم (شارف،2006: ترجمه فيروزبخت، 1386).
د) ديدگاه آرون بك در ارتباط با مشكلات زناشويي
اصول شناختي كه در بسياري از مشكلات زناشويي به زوجين كمك ميكند عبارتند از:
درك دقيق ذهنيت ديگران (طرز تلقي، افكار، احساسات) غيرممكن است.
در فرايند اطلاع از طرز تلقيها و خواستههاي ديگران، متكي به علامت ها و اشارات اغلب مبهم و دو پهلو هستيم.
در تفسير اين علامت ها و اشارات به منطقي متكي هستيم كه لزوماً درست نيست.
با توجه به برداشت ذهني خود، در هر لحظه اين احتمال وجود دارد كه رفتار ديگران را بر خلاف آنچه هست توجيه كنيم.
اندازه باوري كه نسبت به درك صحيح انگيزهها و طرز تلقيهاي ديگران داريم، رابطهاي با دقت حقيقي باور ما ندارد.
با استفاده از اصول ساده شناختدرماني زن و شوهر ميتوانند در برابر قضاوتهاي بيمورد بايستند و تصاوير مخدوش را از ميان بردارند. به كمك اين اصول، زن و شوهر ميتوانند با نتيجهگيري هاي دقيق و منطقيتر دايره سوءتفاهمي را كه به خصومت در زندگي مشترك ميانجامد پاره كنند. شناختدرماني ثابت كرده زن و شوهر ميتوانند با اتخاذ رفتاري متواضعتر و با تجديدنظر در ذهنخواني بيمورد و لاجرم اجتناب از نتايج منفي حاصل از آن و با بررسي بيشتر برداشت هاي ذهني و با در نظر گرفتن توضيحات و تبيينات ديگري براي آنچه شريك زندگيشان انجام ميدهد، رفتار منطقيتري داشته باشند. شناختدرماني به برداشتها، سوءبرداشتها و بيتوجهيهاي زوجها نسبت به يكديگر و طرز برقراري ارتباط آنها با هم (چه درست باشد چه غلط) و يا اصولاً به برقرار نشدن آن توجه دارد. جوهر شناختدرماني در زندگي زناشويي را بررسي انتظارات غير واقعبينانه و طرز تلقيهاي مخرب و توجيهات منفي بيمورد و نتيجهگيريهاي غيرمنطقي تشكيل ميدهد. شناختدرماني با تأكيد بر ارتباط صحيح ميان زن و شوهر و با اصلاح طرز نتيجهگيري آن ها در قبال يكديگر، با كاستن از شدت خصومت ها روابط منطقيتري ميان خانوادهها ايجاد كرده است (آرون بك،1988: ترجمه قراچهداغي، 1386). از جمله تحقيقاتي كه پيرامون عوامل شناختي مؤثر در كيفيت زندگي زناشويي انجام شده ميتوان به تحقيق الكرنوي171 و ويزل172 (1999) اشاره كرد. نتايج حاصل از تحقيق نشان داد كه بين نگرش مثبت نسبت به زندگي و كيفيت زندگي زناشويي ارتباط مثبت معنيداري وجود دارد (الكرنوي و ويزل، 1999).
بررسی باورهای ارتباطی از ديدگاه نظريه عقلانی-عاطفی-رفتاری و نظريه شناخت درمانی
باور تخريب کنندگی مخالفت: ريشه اين باور به باورهای وحشتناکی، ناشکيبايی و تاييد ديگران که توسط اليس مطرح شده بر می گردد. در توصيف باور
