
بينياز کند، همچنين وجود علماي دين در ميان امت و تبليغات ديني آنان مردم را از امام مستغني نميکند. زيرا بحث در اين نيست که مردم از دين پيروي ميکنند يا نميکنند، بلکه سخن در اين است که دين خدا بايد دست نخورده و بيآنکه تغيير و تبدّل پذيرد به مردم برسد. مسلّم است علماي امت هر چه صالح باشند از خطا و معصيت مصون نيستند و تباه شدن يا تغيير يافتن برخي از معارف و قوانين ديني از ناحيهي آنان اگر چه غير عمدي باشد محال نيست، بهترين شاهد اين مطلب وجود مذاهب گوناگون و اختلافاتي است که در اسلام به وجود آمده است؛ پس در هر حال وجود امامي لازم است که معارف و قوانين حقيقي دين خدا پيش او محفظ بماند و هر وقت مردم استعداد پيدا کردند بتوانند از راهنمايي وي استفاده نمايند233.
3- انسان طبعاً استخدام کننده است و اين استخدام فطري منجر به اجتماع و اختلاف در تمام شئون زندگي ميشود و قانون تکوين قضاوت ميکند که بايد اين اختلاف رفع شود تا انسان به کمال لايق و سعادت حقيقتش برسد، و رفع آن جز به وسيله وضع قوانيني که زندگاني اجتماعي را اصلاح کند و انسان را به شاهراه سعادت رهبري نمايد ممکن نيست.
زيرا آن علت وجود اختلاف است و نميتواند سبب عدمش بشود پس به ناچار بايد از غير راه فطرت و طبيعت صورت گيرد، و آن به اين است که پروردگار از راه غير طبيعي به او بفهماند، که همان وحي است و کسي که آن را بفهمد پيغمبر است پس از اين مطالب نتيجه ميگيريم که جهت رفع اختلاف در جامعه و انسانها و رسيدن انسانها به کمالات لايق خودشان وجود نبي يا امام در جامعه ضروري است تا با راهنمايي آنها راه سعادت را طي کنند234.
ضرورت وجود امام در قرآن
در قرآن در چند آيه به ضرورت و اهميت وجود امام اشاره شده از جمله (اليوم اکملتُ لکم دينکم واتممتُ عليکم نعمتي ورضيتُ لکم الاسلام ديناً(235.
مرحوم علاّمه طباطبايي ميفرمايد: محصل معناي آيه اين است که امروز “يعني روزي که کفار در آن روز از دين شما مأيوس شدهاند” مجموع معارف ديني که بر شما نازل کرده بودم به واسطهي واجب کردن ولايت کامل ساختم و نعمتم را كه عبارت است از ولايت بر شما تمام کردم. تا امروز تنها ولايت خدا و رسول بود و اين ولايت تا ماداميکه وحي نازل ميشود کافي است و براي دورهي بعد، از زمان انقطاع وحي که رسولي در بين مردم نيست که دين خدا را تبيين و از آن دفاع و حمايت کند، لازم و واجب است که يک کسي را منصوب کند که بدين امر قيام نمايد و او همان وليّ امر بعد از رسول خدا است. از اين آيه ضرورت وجود امام استفاده ميشود. به اين معني که بدون وجود امام ولايت که يک قانون است ناقص ميماند و دين خدا کامل نميوشد چون خداوند ديني که بدون امامت و ولايت باشد نميپسندد و آن را ناقص معرفي ميکند پس وجود امام مکمل دين است236.
آيهي دوم: (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربّک وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمک من الناس ان الله لا يهدي القوم الکافرين(237.
علاّمه ميفرمايد: “در اين آيه دو نکتهي مهم است؛ اول اينکه در اين آيه رسول خدا( با اينکه داراي القاب زيادي است با عنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته؛ زيرا به کار رفتن اين لقب خود اشاره دارد به چرايي حکم يعني وجوب تبليغي که به وسيلهي همين آيه گوشزد رسولالله( شده است و ميفهماند که رسول جز انجام رسالت و رسانيدن پيام کاري ندارد، و کسي که زير بار رسالت رفته البته به لوازم آن که همنا تبليغ و رساندن پيام است قيام ميکند.
دوم اينکه: در اين آيه از خود آن مطلبي بايد تبليغ شود اسم نبرده، تا هم به عظمت آن اشاره کرده باشد و هم به آن چيزي که لقب رسالت به آن اشاره داشت، اشاره ميکند. يعني بفهماند که اين مطلب امري است که رسولالله( در آن هيچگونه اختياري ندارد. و آن مطلب همان مقام ولايت و امامت است که آيه به ضروت تبليغ آن و وجود آن در جامعه دلالت دارد.
و از اين آيه استفاده ميشود که حکم امامت حکمي است که اگر تبليغ نشود مثل اين است که هيچ چيز از رسالتي که به عهده گرفته است تبليغ نکرده است؛ بنابراين ميتوان گفت: اگر چه کلام صورت تهديد دارد لکن در حقيقت در مورد بيان اهميت مطلب است و ميخواهد بفهماند که مطلب اينقدر مهم است که اگر در حق آن کوتاهي شود حق چيزي از اجزاي دين رعايت و ادا نشده است. چنانکه عبارت “وإنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بلَّغْتَ رسالَتَه” بر آن دلالت ميکند238.
امامت مستلزم اهتدا به حق است نه برعکس
اگر هدايت امام به امر خدا باشد، يعني هدايتش به سوي حق باشد که آن هم با اهتداي ذاتي او ملازم است؛ همچنانکه از آيه: (أفمن يهدي إلي الحقّ أحقّ أن يتّبع( استفاده گرديد، بايد همهي انبياي امام نيز باشند؛ زيرا نبوت هيچ پيغمبري جز با اهتدا به خداي تعالي و بدون اخذ ديگري تمام نميشود. دربارهي اينکه موهبت نبوت، مستلزم داشتن موهبت امامت باشد، اشکالي مطرح ميشود که با آنکه ابراهيم سالها داراي مقام نبوت بوده است، پس امامت را هم داشته است و ديگر معنا ندارد که پس از مقام نبوت به مقام امامت برسد.
در پاسخ بايد گفت هدايت به حق که همان امامت است، مستلزم اهتدا به حق است، ولي عکس آن را که هر کس داراي اهتدا به حق است، بايد بتواند ديگران را هم به حق هدايت کند، يعني بايد امام باشد، مدعاي بيدليلي است. از آيات قرآن همين مطلب فهميده ميشود: “ما اسحاق و يعقوب را به ابراهيم داديم و همهي ايشان را هدايت کرديم نوح را هم پيشتر هدايت کرده بوديم و همچنين از ذريهي او داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون را. ما اينگونه نيکوکاران را پاداش ميدهيم و نيز زکريا و يحيي و عيسي و الياس را که همه از صالحان بودند. نيز اسماعيل و يسع و يونس و لوط را که هر يک را بر عالمين برتري داديم و نيز پدران ايشان و ذريههايشان و برادرانشان که افزون بر هدايت و برتري، اجتبا هم داديم و هدايت به سوي صراط مستقيم را ارزاني داشتيم. اين هدايت، هدايت خداست که هر کس از بندگان خود را بخواهد با آن هدايت ميکند و اگر بندگانش شرک بورزند، اجر کارهايي که ميکنند، حبط خواهد شد. اينها همانها هستند که کتاب و حکم و نبوتشان داديم. پس اگر قوم تو به قرآن و هدايت، کفر بورزند، مردمي ديگر را موکل بر آن کردهايم که هرگز به آن کفر نميورزند و آنان کساني هستند که خدا هدايتشان کرده است. پس به هدايتشان اقتدا کن”239.
در اين آيهها براي بيشتر انبيا اهتداي به حق اثبات ميشود، ولي هدايت ديگران را به حق، نميکند و دربارهي آن سکونت ميکند. از سياق اين آيهها برميآيد که هدايت انبياء(ع) چيزي است که وضعيت آن تغيير و تخلف نميپذيرد و اين هدايت پس از رسول خدا(ص) نيز، همچنان در امتش هست. در ميان امت او، آنان که از ذريهي ابراهيم(ع) هستند، همواره اين هدايت را در اختيار دارند. قرآن ميفرمايد:
(وإذ قال إبراهيم لأبيه وقومه إنّني براءٌ ممّا تعبدون إلاّ الّذي فطرني فإنّه سيهديني وجعلها کلمة باقية في عقبه لعلّهم يرجعون(240 “چون ابراهيم به پدرش و قومش گفت: من از آنچه شما ميپرستيد بيزارم، تنها آن کس را ميپرستم که مرا بيافريد و به زودي هدايت ميکند و خداوند آن هدايت را کلمهاي باقي در نسل ابراهيم قرار داد. باشد که به سوي خدا بازگردند.
از اين آيه برميآيد که ابراهيم دو مطلب را اعلام کرد: يکي بيزارياش از بتپرستي و ديگري داشتن آن هدايت را در آينده. اين هدايت، هدايت به امر خداست و هدايت حق است، نه هدايت به معناي راهنمايي که سر و کارش با نظر و اعتبار است؛ چون ابراهيم(ع) در آن ساعت که اين سخن را ميگفت هدايت به معناي راهنمايي را دارا بود؛ زيرا از بتپرستي بيزاري ميجست و يکتاپرستي خود را اعلام ميکرد. پس آن هدايتي که خدا خبر داد، به زودي به وي ميدهد، هدايتي ديگر است. خدا نيز خبر داد که هدايت به اين معنا را کلمهاي باقي در دودمان او قرار ميدهد. اين مورد از مواردي است که قرآن کريم واژهي کلمه را بر يک حقيقت خارجي اطلاق کرده است؛ مانند اين آيه: (وألزمهم کلمة التقوي وکانوا أحقّ بها( “کلمهي تقوا لازم لا ينفک آن است و ايشان از ديگران سزاوارتر بدان بودند”241.
امامت فراتر از نبوت
متصدي حفظ و نگهداري دين آسماني که از سوي خداوند، اين سمت اختصاص يافته، امام است و حامل وحي و متصدي دريافت احکام و شرايع آسماني از جانب خداوند، نبي است. و امکان جمع و جدايي نبوت و امامت در يک شخص وجود دارد، اخذ وحي الهي، اگر چه احکام الهي را اثبات ميکند، لکن بر استمرار و مداومت آن دلالت ندارد. به همين جهت پيوستگي وجود پيامبر در بين بشر، لزومي ندارد ولي وجود امام که نگهدارندهي دين الهي است، ضرورت دارد242.
آيهي مربوط به حضرت ابراهيم اين تفاوت وجه امتياز امامت را به خوبي روشن ميسازد؛ آنجا که ميفرمايد: (وإذا تتلي ابراهيم ربه بکلمات فاتمهن قال اني جاعلک للناس اما ما قال ومن ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين(243 “هنگامي که خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود و او به خوبي از عهدهي آزمايش برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را وسايل گوناگوني آزمود و او به خوبي از عهدهي آزمايش برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام ورهبر مردم قرار دادم، ابراهيم عرض کرد: از دودمان من نيز اماماني قرار بده. خداوند فرمود: پيمان من به ستمکاران نميرسد. باز قرآن ميفرمايد: (وجعلناهم ائمة يهدون بامرنا(244.
وما ايشان پيشواياني قرار داديم که به امر ما هدايت و رهبري ميکردند.
ظاهر جملهي يهدون بامرنا اين است که هدايت به امر، جاري مجرا و مفسر معناي امامت است و آنچه در خصوص اين مقام خاطرنشان ميکنيم، اين است که اين هدايت که خدا آن را از شئون امامت قرار داده، هدايت به معناي راهنمايي نيست، چون ميدانيم خداي تعالي ابراهيم(ع) را امام قرار داد که سالها داراي منصب نبوت بوده و معلوم است که نبوت از منصب هدايت به معناي راهنمايي جدا نيست. پس هدايتي که منصب امام است، معناي عام نميتواند غير از رساندن به مقصد داشته باشد. اين معنا يک نوع تصرف تکويني در نفوس است، که با آن تصرف راه را براي بردن دلها به سوي کمال و انتقال دادن آنها از موقفي به موقف بالاتر هموار ميسازد و چون تصرفي است تکويني و عملي است باطني، ناگزير مراد از امري که با آن هدايت صورت ميگيرد، امري تکويني خواهد بود، نه تشريعي که صرف اعتبار است، بلکه همان حقيقتي است که آيهي شريفهي (انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له کن فيکون فسبحان الذي بيده ملکوت کلّ شيء(245 آل را تفسير ميکند و ميفهماند که هدايت به امر خدا از فيوضات معنوي مقامات باطني است که مؤمنين به وسيلهي عمل صالح به سوي آن هدايت ميشوند و رحمت پروردگارشان شامل حال آنها ميشود.
و چون امام به وسيلهي امر، هدايت ميکند ميفهميم که خود امام قبل از هر کس متلبس به آن هدايت است و از او به ساير مردم منتشر ميشود و برحسب اختلافاتي که در مقامات دارند، هر کس به قدر استعداد خود از آن بهرهمند ميشود. از اينجا ميفهميم که امام، رابط ميان مردم و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهري؛ يعني شرايع الهي که از راه حق نازل گشته و از ناحيهي پيغمبر به ساير مردم منتشر ميشود، ميباشد. و نيز ميفهميم که امام راهنما است که نفوس را به سوي مقاماتش راهنمايي ميکند. همچنانکه پيغمبر راهنماست که مردم را به سوي اعتقادات حق و اعمال صالح راهنمايي ميکند. البته بعضي اولياي خدا تنها پيغمبرند و بعضي تنها امامند و برخي داراي هر دو مقام هستند مانند حضرت ابراهيم و دو فرزندش246.
صفات امام
1 ـ علم امام
امام داراي نيروي الهام است که از آن به “قوهي قدسيه” نيز تعبير ميکنند. امام از آنجا که از معنويت و صفاي باطني در حدّ تمام و کمال برخوردار است، قدرت و توانايي آن را دارد که از طريق الهام کسب معلومات نمايد و اين مربوط به زمان خاصي نيست، بلکه هر گاه اراده نمايد حقايقي که به حسب عادت بر ديگران پوشيده است براي او مشخص و معلوم است. البته اين معنا را نبايد از نظر دور داشت که ائمهي اطهار( معلومات خويش را هرگز نزد معلمان و در مکتبخانهها
