
اينکه انسان كامل به اين مقام منيع ميرسد محذوري پيش نميآيد،زيرا همه اين کمالها مظاهر فيض حق است و بر اساس توحيد افعالي و صفاتي، هر كمالي كه از او ظهور ميكند، يا فعل خداست و يا وصف خدا و بر اثر اين امتياز انسان است كه خداوند در بارهي آفرينش وي فرمود: من ميخواهم او را در زمين خليفه قرار بدهم.
انسان كامل، مظهر اتَمّ است و بعد از مظهر اتَمّ، مظهر تام و ناقص و انقص مطرحاند. خلاصه آنكه معناي خلافت در اين مقام، همان مظهريت خداست؛ يعني انسان كامل ذاتاً، صفتاً و فعلاً مظهر خداوند است.688 از اين رو توانايي اولياي خدا در انجام امور خارق عادت به گستردگي جلوهگري آنان از ذات، صفات و افعال خداست. پس پيامبر اسلام كه برترين جلوهنما و بزرگترين جلوهگاه خداست توانايياش از همهي آدميان بيشتر است گرچه به شدت، از انجام اينگونه امور پرهيز داشتند.
انسانهاي كامل و اولياي الهي، به حكم خداوند، بر آنچه در زمين است سيطره دارند؛ بستر دريا با عصاي موساي كليم به جادهي خشكي تبديل ميشود آنگاه كه فرمود: “و به موسى وحى كرديم كه بندگانم را در شب ببر. آن گاه برايشان در دريا راهى خشك قرار ده. نبايد كه از فرا رسيدن [دشمنى] بيمناك شوى و [از غرق شدن] پروا دارى.”689، آتش را براي حضرت ابراهيم گلستان ميكند به آتش فرمان “گفتيم: اى آتش، بر ابراهيم سرد و سلامت شو.”690 و بادها مسخّر حضرت سليمان ميشود كه تا بامداد راه يك ماهه را و شامگاه نيز راه يك ماهه را بپيمايد: “و باد را براى سليمان [مسخر كرديم] كه سير بامدادىاش يك ماه و باز گشت شبانگاهىاش يك ماه بود.”691 و ماه با اشاره رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) به دو نيم ميشود: “قيامت نزديك شد و ماه شكافت.”692 چيزي در نظام آسمان و زمين نيست كه تحت هيمنه و سيطرهي خليفهي خداوند متعال نباشد. پس خليفه خدا بودن انسان كامل و برتري او بر ملائكه بر اثر مقام علمي و معرفت اوست.693
اما اينكه آيا مقام جانشيني خداوند، ويژهي پيامبران(عليهم السلام) است يا انسانهاي ديگر هم ميتوانند بدين جايگاه بار يابند؟ پاسخ، اين است كه همانگونه كه نبوت، درجاتي دارد: “و به راستى برخى از پيامبران را بر برخى [ديگر] برترى دادهايم و به داود زبور بخشيديم.”694 و رسالت را مراتبي است: “اينان پيامبران هستند كه، برخى از آنان را بر برخى ديگر برترى دادهايم. كسى از آنان هست كه خداوند با او سخن گفت و برخى از آنان را به مراتبى بلندى بخشيده است و به عيسى بن مريم معجزهها داديم و با روح القدس به او يارى كرديم و اگر خداوند مىخواست كسانى كه پس از آنان بودند، بعد از
آنكه دلايل روشن برايشان آمد [با همديگر] نمىجنگيدند ولى اختلاف ورزيدند. و كسى از آنها هست
كه ايمان آورد و كسى از آنها هست كه كفر ورزيد و اگر خداوند مىخواست [با همديگر]
نمىجنگيدند ولى خداوند آنچه را مىخواهد، انجام مىدهد.”695، خلافت نيز از مراتب و درجاتي برخوردار است. همه انبيا، اوليا و مؤمنان صالح، خلفاي الهياند؛ ليكن در درجات و مراتب مختلفي به سر
ميبرند.696
جانشيني خدا به اين معناست كه: انسان همهي كارها را از سوي خدا و به عنوان مظهر و آيت خدا انجام دهد. خداي سبحان فرمود: وقتي مالي حلال به دست آورديد، در انفاق آن خليفهي (جانشين) من باشيد و بدانيد كه اين مال از آن شما نيست. خدا در اين آيه، اصول مالكيت و روابط اقتصادي را ميان انسانها پايهريزي كرد؛ يعني هركس چيزي از راه حلال كسب كرد، مال اوست؛ اما اين مالكيت در امور مربوط به خدا جريان نمييابد و شخص نميتواند بگويد كه اين چيز مال من است و مال خدا نيست. انسان، تنها در نسبت با ديگر همنوعان خود، ميتواند ادعاي مالكيت داشته باشد و در مقابل خدا، فقط امين و خليفه است. از اينرو در قرآن كريم آمده است: “و از مال خداوند كه بر شما ارزانى داشته است، به آنان بدهيد.”697 يعني از مال خدا كه به شما عطا كرده است، انفاق كنيد. با اينکه در قرآن كريم در موارد مختلف از “اَموالُكُم”698 سخن به ميان آمده است به مانند كريمهي: “مردان از آنچه به دست آوردهاند، بهرهاى دارند. و زنان [نيز] از آنچه به دست آوردهاند بهرهاى دارند.”699
پس مقام خلافت مقامي است كه هر انسان شايستهاي ميتواند عهدهدار آن شود. البته خلافت درجات بسياري دارد و انسان مؤمن به اندازه ايمان و عمل صالح خود، خليفه و جانشين خداست.700 پس ميتوان خلافت را به دو گونه نسبي و كامل تقسيم نمود و گفت: انسان به قدر علوم و معارفش از ديگر موجودات برتر است و به همان اندازه هم خليفهي خداوند متعال است. خلافت تامّه، از آنِ انسان كامل است و انسانهاي ديگر برخي از شئون آن خلافت تامّه را دارند.701 آسمانهاي ظاهر مورد احاطه علمي فرشتگان است، اما علم انسان كامل كه جانشين خداوند است، خود، غيب آسمانها و زمين ميباشد. خليفه بودن و انسان كامل بودن، از مرز آسمانها و زمين با همهي گسترش ظاهري و معنوي كه دارد، بيرون است.702
3-6. گسترهي جانشيني آدمي
از بهترين شيوههاي تفسيري، رفتن به محضر خود وحي است اما داستان نشستن آدم بر تخت خلافت و سر نهادن تاج كرامت جانشيني خداي سبحان تنها در همين آيه ياد شده است. و اين، كار را بر مفسر سخت ميکند. آنچه از آيات قرآن كريم برميآيد اين است كه انسانهاي كامل جانشين خداي سبحان هستند اما سخن در گستره و نيز جاي جانشيني اوست كه آيا قلمرو تدبير او به جاي مستخلفعنه تنها در زمين خاكي است يا يكسره در همه هستي است. آنچه رهنمون به اين پاسخ اين سخن است آياتي است كه انسان را جانشين خداوند در زمين ميداند و خونريزي و تباهي برخي آدميان را مايهي برگشت از تصميم خود قرار نداد.
دليل و مؤيد اين عموميت خلافت، آيهاي است كه ميفرمايد: “و ياد كنيد هنگامى كه پس از قوم نوح شما را جانشينان [آنان] قرار داد.”703 و نيز كريمهاي كه بازگو ميکند به اينكه: “آن گاه شما را پس از آنان در زمين جانشين قرار داديم.”704 همچنانكه آيه: “و شما را جانشينان زمين مىسازد؟”705 رسانندهي همين سخن است.706
دومين نكته، اين است كه خداى سبحان در پاسخ و رد پيشنهاد فرشتگان، مسئلهي فساد در زمين و خونريزى در آن را، از خليفه زمينى نفى نكرد، و نفرمود: كه نه، خليفهاى كه من در زمين ميگذارم خونريزى نخواهند كرد، و فسادانگيزي نخواهند كرد، و نيز ادعاي ملائكه را مبنى بر اينكه “ما با ستايش تو تسبيح مىگوييم و تو را پاك مي شماريم؟”707 انكار نكرد، بلكه آنان را بر دعواى خود تقرير و تصديق كرد. در عوض، مطلب ديگرى عنوان نمود و آن اين بود كه: در اين ميان مصلحتى هست كه فرشتگان تواناي بر انجام آن نيستند، و نميتوانند آن را بر دوش گيرند، ولى اين خليفه زمينى قادر بر تحمل و ايفاى آن هست. آرى انسان از خداى سبحان كمالاتى را نمايش ميدهد و اسرارى را تحمل مىكند كه در وسع و طاقت فرشتگان نيست. در نوبت دوم به جاى آن پاسخ، اينگونه جواب ميدهد: كه “آيا به شما نگفته بودم كه به راستى من غيب آسمانها و زمين را مىدانم؟”708 و مراد از غيب، همان اسما است، نه علم آدم به آن اسمها.
از اين رو در بيان حوزه خلافت انسان كامل، اين سخن خداوند كه ميفرمايد: “به راستى من
جانشينى در زمين خواهم گمارد.”709 بدين معنا نيست كه جانشيني خليفهي خدا تنها در زمين است،
بلكه خلافت او در همهي جهانِ امكان است، به شهادت اينكه انسان كامل هم آموزگار همه فرشتههاست، و هم مورد تكريم همه آنها. معلم، حق تربيت و تعليم بر متعلّم دارد و متعلّم، عبد اوست: “مَن
عَلّمني حَرفاً، فقد صَيَّرني عبداً”710 و عبد بايد در برابر مولايش، به ميزاني كه خداوند اجازه داده،
كرنش كند، از اين رو فرشتگان به علت شاگردي انسان كامل، موظف به آشكار نمودن كرنش در مقابل وي بودند.711
انسان كامل هم جانشين خدا و آموزگار همه اهل زمين است و هم خليفهي خداوند متعال و معلّم همهي اهل آسمان. اما معلم اهل زمين است براي اينكه خداي سبحان به رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) فرمود: ما قرآن را فرستاديم تا تو مردم را با آن آشنا كني: “به تو قرآن نازل كرديم تا براى مردم روشنسازى آنچه را كه بر آنان فرو فرستاده شده است.”712 و امّا معلم اهل آسمان است زيرا خداي سبحان فرمود: “اى آدم، اينان را به نامهاى آنها خبر ده.”713 پس انسان كامل، معلم فرشتگان است.714
مخْلص سخن آنكه: انسان كامل، همهي مخازن موجودات و كليدهاي نهان و كليد نهانيها را داراست، و در ملك و ملكوت خليفهي خداوند است؛ هم انسانهاي عادي در برابر وي تكريم ميکنند و هم فرشتگان. بنابراين نه موجودي كه تنها زميني است خليفهي خدا ميباشد و نه آن كه حوزهي جانشينياش تنها زمين است، خليفه خواهد بود، بلكه موجودي كه به آسمان و زمين احاطه تام دارد، گرچه وجود عنصريش به زمين بسته است خليفهي حق است.715
نتيجه و رهآورد گفتار:
به حقيقت ميتوان تمامي ورقهاي پيشين اين نگاشته را تنها مقدمهاي بر اين گفتار دانست كه
پرسش و دغدغه اصلي پژوهنده و راقم اين سطور را بايد در اين قسمت يافت. و اگر مرهمي بر دل ريش خويش در اين مسئله نهاده باشد آن را بايست همين جا جست كه: چيست كه آدمي را توانا بر كرامت ميکند.
عبوديت و معرفت دو ستون استوار است براي بالا رفتن بر بام خلافت الهي و رسيدن به نيروي نهفته و توانايي شگفتانگيز تكويني براي ولي خدا – و نه هر كسي – و توانايي بر كرامات رباني – و نه رخدادهاي شيطاني- است. عبوديت محض و فراگير نخستين پلهي نشستن بر بام ولايت تكويني است. كرنش در برابر تواناي مطلق امري است كه بندگان ويژهي الهي بدان گردن نهاده و با آن به شهود حق دست يازيدهاند. عبادت، نه از ترس آتش و نه به آز فردوس، كه به عشق محبوب، سخني است كه تنها و تنها اندكي در پي آنند. عبادت از روي محبت برترين جلوه بندگي خداست. در حوزه عبوديت بهترين راه براي دستيازي به نعمت بزرگ ولايت و سر نهادن تاج كرامت محبت است و عشق الهي نه رياضتهاي دشواري كه تنها کارايياش همان امور شگفتآور است. نيايش به درگاهش، خواندن او خواست از او نمايانگر توجه به فقر مطلق به درگاه ربوبيت است كاري كه سنگ پرستان و چوب خدايان نيز در برابر معبود خويش بدان پاي بندند. قرب به حق از راه انجام واجبات و زياده بر آن نوافل، آدمي را گوش و چشم و دست و پاي حق ميکند. اين جايگاه، گرچه مقامي است منيع اما دل بستن به آن درهاي است عميق كه رونده به سوي خدا را به قعر خويش ميخواند و سامري و بلعم باعورا را نشانت ميدهد. بايد كه محبوب حق شوي تا وليّ او گردي. با دوستداشتنش به تنهايي ره به جايي نميبري. هر چه از كرامات و معجزات بر دست عارفان، روندگان به سوي معبود هستي و پيامبران خدا رخ نموده است جلوهگري و كارايي دو قرب فرايض و نوافل است كه دست ميدهد. همنوايي مرغان هوا و کوهها آن ميخهاي زمين با وليّ خدا و همسخني با فرشتگان درگاه حق، جان دادن مردگان و عروج به افلاك و… ميبيني، همه از اين است اما همگي به اذن حق، كه اگر او حكم بردارد طومارها پيچيده شده و بنده را هيچ نيرويي از آشكار و نهان نخواهد ماند.
معرفت دومين پلهي صعود بر بلنداي ولايت الهي است. نكته باريکتر اينكه برترين پله نيز معرفت است اما از جنس شهودش و نه با دستيابي به نوع حصولياش. سخن باريكي كه تاب گفتن را دارد برتري معرفت بر عبوديت در راستاي باريابي به ولايت و خلافت و انجام كرامت است چرا كه عبوديت در مسير معرفت و مقدمهاي براي دانش الهي است.
آنان كه با طهارت درونِ دست يافته از سرسپردگي به حضرت حق به بخشي از علم كتاب دست يازيدهاند، بر انجام كرامات چيرگي دارند اما آنها كه به همهي دانش كتاب الهي بار يافتهاند هم چيز در سيطره و چنگ اوست. اوست كه به گنجينههاي هستي در نزد خداي متعال ره يافته، اسماي الهي را واسطه فيض از حق ميگيرد و به اسم اعظم باري تعالي رسيده، هر چه خالق ميکند او نيز بر آن توانا ميشود. دو نمونهي نامي اين بخش، آصف بن برخيا، وزير سليمان نبي(عليه السلام) و علي مرتضي، وصي رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) است كه روايات فراوان از سوي سني و شيعه، نگارنده
