
سري واژهها و مفاهيم است.
و كوتاهسخن اينكه، روشن ميشود كه آنچه آدم به آن دست يازيد و آن علمي كه خدا به وي آموخت، جز آن دانشي است كه فرشتگان از آدم آموختند بلكه علمي كه براي آدم دست داد حقيقت علم به اسما بود كه فراگرفتن آن براي آدم شدني و براي فرشتگان ناشدني بود و اگر آدم شايسته جانشيني خدايي شد به خاطر همين علم به اسما بوده نه به دليل آگهي يافتن از آن، وگرنه فرشتگان نيز همانند وي آگاه شدند و ديگر سزاوار نبود كه فرشتگان اعتراف كنند كه ما دانشي در چنته نداريم، و خاشعانه بگويند: “تو را به پاكى ياد مىكنيم: ما دانشى جز آنچه به ما آموختهاى، نداريم. تويى كه داناى فرزانهاى.”619 و سر نسپارند.620
پس از آنچه گذشت روشن شد، كه علم به نام اسماي آن مسميات، بايد بهگونهاي بوده باشد كه حقايق و اعيان وجودهاى آنها آشكار كند، نه تنها نامها را، كه اهل هر زبانى براى هر چيزى مىگذارند، پس آشكار شد كه آن مسميات و ناميدهها كه براى آدم عيان شد، حقايق و موجوداتى خارجى بودهاند، نه مفاهيمي كه ظرف وجودشان تنها ذهن است، و نيز موجوداتى بودهاند كه در پس پرده غيب، يعنى نهان آسمانها و زمين پنهان بودهاند، و آگاه شدن به آن موجودات پنهاني، يعنى آن گونهاند كه، از يك سو تنها براى موجود زمينى شدني بوده، و نه فرشتگان آسمانى، و از سوى ديگر آن علم در خلافت الهي دخالت داشته است.621 چرا كه خداي سبحان با علم حضوري داناي به همهي عالم و داراي همه حقايق هستي است و جانشين او نيز كه جلوهگاه او در جهان هستي است بايد كه چنين باشد.
در اينكه حقيقت اسماي ياد شده چيست تأويلهايي نيز وجود دارد كه نامهاي تعليمي خدا به آدم(عليه السلام) نامهاي پيامبران و محمد و علي و فاطمه حسن و حسين(عليهم السلام) و پاكان از فرزندان محمد و علي(عليهما السلام) و نام مرداني از پيروان ايشان و نيز مستكبران از دشمنان آنان است. نيز در روايتي ديگر اسما را نامهاي حجتهاي خدا دانسته است. و نيز ابنبابويه ميگويد در مراد از اين آيه، به حتم، نامهاي امامان شيعه در اين عبارت داخل است و البته اين را از زبان عالمان سني مذهب بازگو ميکند.622 لازم به يادكرد است كه سخن در تأويل اينگونه موارد بسيار است و به دليل اتكاي نگاشته حاضر بر قرآن كريم، از روايات پيشوايان معصوم(عليهم السلام) در تأويل را به جاي خويش واميگذاريم تا از ماهيت و هدف نوشته نيز باز نمانيم.
اما مرحوم صدرالمتألهين شيرازي، به سخني استوار در اين زمينه اشارت كرده است كه منظور از همهي اسماي خدا، حقايق عالم هستي است و آموزش آن براي آدم نيز اراده كردن جنسهايي است كه آن را آفريده و الهام نمودن معرفت احوال و لوازم و آثار آن جنسهايي است كه خلق كرده است و ادعاي خويش را اينگونه ترسيم ميکند كه خداوند متعال، آدمي را از اجزاي گوناگون و نيروهاي متباين آفريد و او را قابل براي دريافت همهي انواع مدركات كرد چرا كه او همه نشئههاي دنيايي و مثالي و اخروي را داراست و معرفت حقيقت هم چيز را از كلي و جزئياش و خاصيتها و نامهاي آنها، اصول دانشها و قواعد صنعتها و چگونگي به دست آوردن ابزار را به او الهام فرمود تا او را عالم تام منحصر يكتاي جداي از همه عوالم كند و وي را داراي هيئتي جامع و نظامي واحد كند كه با همه عوالم شبيه، سازگار و هماهنگ باشد.623 اينچنين موجودي، به حتم بر همه جهان و جهانيان سيطره دارد و نيز توان دستكاري در همهي آنها را داراست البته با حكم آن كسي كه اين قدرت و جايگاه را بدو بخشيده است.
2-3-7. توصيف مراد از اسماي حسني
آنچه از اسما در اين گفتار به ميان ميآيد از جنس حقايق خارجي است و نه مفاهيم ذهني. “وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها: و خداوند نامهاى نيك دارد. پس به آن [نامها] او را به [دعا] بخوانيد”624 و دانش آن نامها مايهي انجام كارهاي شگفت از سوي دانايان به آنها ميشود. همچنانكه آنچه كه در گفتار پيشين گذشت نيز از سنخ حقايق بيروني بود كه داراييِ آن حقايق باعث سيطره بر تمام هستي ميشود. پوشيده نيست گسست فراخ و بنياديني كه ميان دانايي مفاهيم و دارايي حقايق بيروني است اما آنچه ما در پي آنيم اين است كه گاه برخي با دانستن نامهاي نيكوي خداي سبحان كارهاي شگفتآوري را انجام ميدهند
و با درخواست از خداي سبحان امور به ظاهر نشدني را شدني ميکنند. بايد دانست كه اين دانش از
جنس حصول نيست كه از نوع معرفت شهودي است يعني كه نامها را به حقيقتشان به مشاهده
مينشيند.
واژهي “اسم”، از ديد دانش زبانشناسي چيزى را گويند كه به وسيلهي آن، انسان به سوى چيز ديگرى رهنمون شود، چه اينكه افزون بر اين دلالت، معناى وصفىاى را هم افاده ميکند، مانند لفظى كه از معناى موجود در آن چيز حكايت كند، و يا صِرف اشاره به ذات آن چيز باشد مانند زيد و عمرو، و به ويژه نامهاي مرتجل كه در گذشته، پيشينه وصفى نداشته و تنها اشاره به ذات دارند.
و توصيف اسماي خدا به وصف “حُسنا” – كه مؤنث احسن است – رهنمون است بر اينكه منظور از اين اسما، گونهي نخست از معناى اسم است، يعنى آن نامهايي كه در آنها معناى وصفى مىباشد، مانند آن نامهايى كه جز بر ذات خداى تعالى دلالت ندارد، اگر چنين نامهايي در ميان اسماى خداوند وجود داشته باشد، آن هم نه هر اسم داراى معناى وصفى، بلكه اسمى كه در معناى وصفياش حسنا هم باشد، و باز هم نه هر اسمى كه در معناى وصفياش حسن و كمال نهفته باشد بلكه آن اسمايى كه معناى وصفياش آنگاه كه با ذات خداى تعالى اعتبار شود از جز خود، احسن هم باشد، بنابراين، شجاع و عفيف هر چند از نامهايي هستند كه داراى معناى وصفىاند و هر چند در معناى وصفى آنها حُسن خوابيده است ليكن سزاوار ساحت قدس خداوند نيستند، چرا كه از يك ويژگي جسمانى، آگاهي مىدهند، و بههيچ وجه شدني نيست كه اين خصوصيت را از آنها بگيرند و كارى كرد كه گاهى كه اسم شجاع و عفيف به زبان ميآيد جسماني بودن موصوف به ذهن نيايد. پس لازمهي اينكه اسمى از اسماي خداوند، بهترين اسما باشد اين است كه بر يك معناى كمالى دلالت كند، آن هم كمالى كه آميخته با كمبود و يا نبود نباشد، و اگر هم آميخته هست، جداسازيِ معناى كمالىِ آن، از معناى كمبود و نيستي ممكن باشد. پس هر اسمى كه در معناى آن نياز و نيستي و يا فقدان نهفته باشد مانند نامهايى كه بر اجسام و جسمانيات و افعال زشت و معانى عدمى به كار ميرود “اسماى حسنا” نبوده و كاربردش بر ذات پروردگار درست نيست چون اينگونه اسما پديدههاى زبان ما آدميان است، و آنها را وضع نكردهايم مگر براى آن معانياى كه در خود ما وجود دارد، و معلوم است كه آن معانى هيچگاه از شائبه نياز و كمبود و نبود، تهى نيست. چيزى كه هست اين است كه شماري از آنها واژهايى هستند كه بههيچ وجه شدني نيست، جهات نياز و كمبود را بهمثل جسم، رنگ و مقدار و امثال آنها از آنها گرفت.
بعضى ديگر، واژههايي است كه اين جداسازي در آنها شدني است، مانند علم، حيات و قدرت. پس خداى تعالى عالم، قادر و حىّ است، ولى نه به مثل عالم و قادر و حى بودن ما، بلكه به علم و قدرت و حياتى كه شايسته ساحت پاك او است، و آن بايستگي، در حقيقت، اين معانىِ با كمالِ تهي از کمبودها است.
حقيقت بهترين اسمها، تنها و تنها از خداى سبحان است. در جملهي: “وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى”625 كه “للَّه” خبر است جلو آمده و اين خود، حصر را مىرساند و معناى جمله اين است كه : تنها “خداوند نامهاى نيك دارد.”
واژهي “اسماء” هم با “الف و لام” آمده و هر جمعى كه “الف و لام” بر سرش در آيد گستردگي و “عموميت” را مىرساند و معناى آن اين است كه: هر اسم نيكوتر كه در هستي باشد از آن خدا است و هيچكس در آن با خدا شريك نيست. از اين رو “تنها براى خدا” بودنِ آنها معنايش اين است كه: حقيقت اين معانى تنها و تنها براى خدا است و كسى در آنها با خدا شركت ندارد. و ظاهر آيات و بلكه صريح بعضى از آنها اين معنا را تاييد مىكند. مانند جملهي: “همه توان از آن خداست” 626 و جملهي: “پس [بدانند كه] عزّت همه از آن خداست.”627 و جملهي: “و به چيزى از علم او جز به آنچه خود خواسته است، احاطه نمىيابند.”628 از اين آيات برمىآيد كه حقيقت هر اسم احسنى، تنها و تنها از خداست، و كسى در آنها شريك او نيست مگر به همان مقدارى كه او تمليك به اراده و مشيت خود كند.
ظاهر كلام خداى تعالى در هر جا كه يادى از اسماي خود كرده نيز اين معنى را تاييد مىكند. مانند آيهي: “خداوند است كه هيچ معبود [راستينى] جز او نيست. او نامهاى نيكو دارد.”629 و آيهي: “بگو: خداوند را بخوانيد يا “رحمان” را بخوانيد. هر كدام [نيك است] كه خداوند نامهاى نيكو دارد.”630 و آيهي: “اوست خداوند آفريدگار نو آفرين نقشبند. او نامهاى نيك دارد. آنچه در آسمانها و زمين است او را به پاكى ياد مىكند. و اوست پيروزمند فرزانه.”.631 ظاهر همهي اين آيات اين است كه هر نام نيكوتري حقيقتش تنها براى خدا است و بس، و اما اينكه برخي احتمال دادهاند كه “الف و لام” در “الاسماء” براى عهد است، از گفتههايى است كه نه دليلى بر آن هست و نه گواهي در خود آيات است كه آن را تاييد كند. تنها چيزى كه گوينده را به اين احتمال واداشته احاديث است كه اسماي حسنا را برمىشمارد.632
بديهي است كه آن كس كه خداوند حقيقت همه اين نامها را بدو ببخشد بر عالم چيره ميشود و ميکند آن چه را خدايش ميکند.
2-3-8. بيان پيوند آدمي(وليّ خدا) با اسماي حسناي خداوند
ما در سلوك فطرى خود به سوي اسماي الهي به وجود كمالاتى در عالم كون آگهي يافتيم، و از مشاهده آن يقين كرديم كه خداوند نيز داراي آن صفات كمال هست، چون او مالك عالم است، و همه چيز را بر ما و بر همه چيز افاضه مىكند، و نيز گفتيم كه از ديدن صفات كمبود و نياز، يقين كرديم كه خداى تعالى منزه از آنها و متصف به مقابل آنها از صفات كمال است، و او با داشتن آن صفات كمال است كه كمبودها و نيازهاي ما را برمىآورد، و دست وليّ خود را بيپاسخ و روا شدن برنميگرداند.
از اين بيان روشن گرديد كه وسيله ارتباط جهات خلقت و خصوصيات موجود در موجودات با ذات متعالى پروردگار، همانا صفات كريمه او است، يعنى صفات، واسطه ميان ذات و مصنوعات او است.
پس علم، قدرت، رزق و نعمتى كه در اين عالم است به ترتيب از خداى سبحان سرچشمه گرفته، بهخاطر
اين است كه خداى سبحان متصف به صفت علم و قدرت و رازقيت و منعميت است.633 بنابراين
بيماري كه مىخواهد براى بهبودياش به سوي خدا شود مىگويد: يا شافى، يا معافى، يا رؤوف، يا
رحيم بر من ترحم كن و از اين درد شفايم ده و هرگز نمىگويد: يا مميت، يا منتقم، يا ذاالبطش، مرا شفا ده.
قرآن كريم هم در اين روش و در اين حكم ما را تصديق نموده است، و او راستگوترين گواه بر درستي اين انديشه است. آرى، قرآن كريم همواره آيات را به آن اسمى از اسماي خدا پايان ميدهد كه همگون با مضمون آن آيه است، و همچنين حقايقى را كه در آيات بيان مىكند در پايان آن آيه با يادكرد يك و يا دو اسم- به حسب اقتضاى مورد-، آن حقايق را تعليل مىكند. قرآن در ميان کتابهاي آسمانياي كه به ما رسيده و منسوب به وحى است تنها كتابى است كه اسماي خدا را در بيان مقاصد خود به كار ميبندد و علم به نامهاي خود را به ما مىآموزد.
پس، از آنچه گذشت روشن گرديد كه انتساب ما به خداى تعالى بهواسطه اسماي اوست، و انتساب ما به نامهاي او بهواسطه کاراييهايي است كه از اسماى او در سراسر هستي ميبينيم. آرى، آثار جمال و جلال كه در پهناى گيتى پخش است تنها وسيلهاى است كه ما را به اسماي دلالت كننده بر جلال و جمال او از قبيل حى، عالم، قادر، عزيز، عظيم و كبير و امثال آن هدايت نموده و اين آثارى كه از ناحيه اسماي خداوند در ما و عالم ما مشهود است از جهت سعه و ضيق مختلفاند، و اين سعه و ضيق در ازاى عموميت و خصوصيت مفاهيم آن اسما است. در مجموع ملاحظه ميكنيم كه همه، در تحت يك اسم اعم كه همان رحمت فراگير است قرار مىگيرند. بنابراين، براى اسماي حسنا عرْضى است عريض كه از پايين، به يك و يا
