
جماعتگرايان10 ارائه شدهاست که در ميان چهرههاي برجستهي آنان بايد به مايکل ساندل11، السدير مکينتاير، چارلز تيلور و مايکل والزر اشاره کرد.
يکي ديگر از بررسيهاي اساسي دربارهي نظريهي راولز توسط يکي از ليبرالهاي راستگرا و به تعبير بهتر پيشگام آنها يعني روبرت نوزيک انجام شدهاست که با انتشار متن آنارشي، دولت و آرمانشهر12 به چهرهي رقيب و همآورد اصلي راولز بدل شد و از دههي 1980 به اينسو، رسالهي نوزيک در کنار نظريهي عدالت، در مجامع اکادميک آمريکا و انگلستان تدريس شد. رسالهي نوزيک که هرجومرج، دولت و ناکجاآباد هم ترجمه شدهاست، در واقع در پاسخ به راولز نوشته شد.
درحاليکه اثر راولز آنقدر باز و مبهم بود که تعابير گوناگوني از آن به عمل آمد، اثر نوزيک بهراستي در چارچوب سنّت “ليبراليسم راستگرا” قرار داشت. او اگرچه رقيب فکري راولز و برجستهترين نظريهپرداز ليبراليسم محافظهکار است، عمق و جامعيت و اغماضناپذيري نظريات راولز را ستودهاست؛ به تعبير وي:
“نظريهي عدالت، کتابي قوي، عميق، هوشمندانه و اثري منظم و سيستماتيک در انديشهي سياسي و فلسفهي اخلاق است که از زمان جاناستوراتميل تاکنون نظيرش مشاهده نشدهاست… فيلسوفان معاصر يا بايد در چارچوب نظريهي راولز کار کنند و يا دليل نپرداختن به او را بازگو کنند.”13
بهسبب پيچيدگي و حتّا ابهام نظريات سياسي راولز، مجموعه مطالب فارسي در اين باره و بهويژه با جوانب نقّادانه، چندان زياد نيست. ضمن اينکه بيشتر اين نگاشتهها مربوط به چند سال اخير است، شايد مقالات درخور فارسي در اين زمينه به تعداد انگشتان دست نرسد. با وجود اين بهترين و جامعترين اثر نقّادانهي فارسي در اين زمينه با عنوان جان رالز؛ از نظريهي عدالت تا ليبراليسم سياسي توسط جناب حجه الاسلام دکتر احمد واعظي نگاشته شدهاست که بهراستي اثري بسيار ارزشمند و عالمانه بهشمار آمده و ميتوان آنرا جامعترين و عميقترين اثر فارسي در آراء راولز بهشمار آورد.
فصل اول
مفهومشناسي عدالت و عدالت سياسي
1-1. عدالت14
عدالت در لغت معادل نظم و ادب است. در پارسي “داد” معادل عدل، و “دادمندي” يا “دادگري” معادل عدالت است. “دادگر” نيز معادل عادل ميباشد. “دادگستر” نيز به معناي گسترندهي عدل است. از ديگر واژههاي داراي ترکيب داد در پارسي، دادگاه، داديار، دادستان، دادخواهي، داددهي، دادرسي، دادپرسي و غيره ميباشند. واژهي “داد” برگرفته از “داتا”ي ايراني باستان به معناي “قانون” است.15
ابهام در تعاريف و معاني، از دشواريهاي بحث مفهوم بنيادي عدالت است. با وجود اين دشواري، مکتبها ديني، سياسي، اجتماعي و… در ارائهي نظرات خود در اين باره کوتاهي نکردهاند. انديشهي سياسي اسلام و انديشهي سياسي غرب در اين زمينه ميراثي گرانبها دارد، هرچند به نظر برخي از انديشهوران در اين حوزه، تعريف و شمارش همهي معاني عدالت وهمي بيش نيست و اين مفهوم دچار ابهامي علاجناپذير است.
تأمل دربارهي معاني عدالت و مترادفها و متضادهاي آن، به تبيين اين مفهوم و مباحث دربارهي آن کمک ميکند. براي مفهوم عدالت مترادفهايي بسيار وجود دارد که هرکدام بخشي از معناي آن را شامل ميشود. از جمله ميتوان به لغات “قسط”، “قصد”، “استقامت”، “وسط”، “نصيب”، “حصه”، “ميزان” و “انصاف” اشاره کرد. “جور” متضاد “عدل” است. البته برخي مانند اسحاق بن حسين در ترجمه اخلاق نيکوماخوس ارسطو، از واژه “لاعدل” هم بهجاي متضاد “عدل” استفاده کردهاند.16 از لحاظ لغوي “عدل” اسمي مجرّد و به معناي راستي، درستي، دادگري، داد، نظير، همتا، مثل و شاهد و جمع آن “اَعدال” است و همچنين به معاني ديگري مثل لنگه، کيل، پيمانه، ميانهروي، مساوات، برابري و… نيز بهکار ميرود.
واژهي “عدل” به معناي مثل، قيمت، ارزش، لنگه و واژهي “عَدَل” به معناي مساوات ميان دو لنگه يا دو همانند است. اعتدال، ميانهروي، راست شدن و صاف شدن معنا ميشود17. لسان العرب “اعتدال” را حدّ وسط ميان دو حالت در کميّت و کيفيّت معنا کردهاست. به بيان وي، عدالت در نفوس انسان مايهي اعتدال، ترتيب، استقامت و انتظام ميگردد.
راغب اصفهاني مينويسد:
“عدل”، “عدالت” و “معادله” واژههايي هستند که معاني مساوات را دربر دارند. پس “عدل” تقسيم مساوي است و بر اين اصل روايت شدهاست: “بالعدلِ قامتِ السَّماواتُ وَ الأرضُ؛ آسمانها و زمين بر اصل عدل برپا شدهاست.” 18
معناي لغوي عدالت برابري و برابر کردن است و در عرف عام به معناي رعايت حقوق ديگران بهکار ميرود. از اينرو، در تعريف عدل و عدالت گفتهاند: “إعطاءُ کُلِّ ذي حقٍّ حقَّه؛ دادن حق هر صاحب حقي”. گاهي توسعهاي در مفهوم عدل ميدهند و به اين صورت معنا ميکنند: “وضعُ کلِّ شيءٍ في مَوضِعِه؛ قرارگرفتن هرچيزي در جاي خود”.
گفتني است، عموميترين تعريف عدالت در انديشهي سياسي اسلام، قرارگرفتن هرچيزي در جاي خويش، حق را به حقدار رساندن، رعايت استحقاقها است.
2-1. عدالت سياسي19
عدالت سياسي نيز به معناي کاربرد مصداقي اصل عدل در عرصههاي نظري و عملي سياست است و با مفاهيم سياسي از يکسو (مانند قدرت، مشروعيت، آزادي، برابري، اطاعت و اجبار سياسي) و از سوي ديگر عناصر و نهادهاي عيني اعمال قدرت همچون حکومت، روش توليد و توزيع قدرت سياسي در ارتباط است.
در انديشهي سياسي غرب “عدالت سياسي” معاني متعدّدي دارد و به گفته پرلمان، چند معنايي بودن واژهي عدالت باعث کاربرد آن بهگونههاي گوناگون شدهاست و برشمردن همهي اين معاني ممکن نيست. وي چند معناي آشتيناپذير اين واژه را چنين بيان ميکند:
1. به هرکسي چيزي يکسان تعلق بگيرد؛
2. به هرکس متناسب با شايستگياش چيزي اختصاص يابد؛
3. به هرکس متناسب با کارکرد و توليداتش چيزي اختصاص يابد؛
4. به هرکس متناسب با نيازهايش چيزي تعلق بگيرد؛
5. به هرکس متناسب با رده و طبقهاش چيزي تعلق بگيرد؛
6. به هرکس متناسب با آنچه قانون براي وي در نظرگرفته چيزي اختصاص يابد.
پرلمان پنج معناي نخست را اخلاقي و معناي ششم را حقوقي و محافظهکارانه ميداند. او همهي معاني يادشده را نقد ميکند. پرلمان نکته مشترک در تعاريف ياد شده را در بيان از معناي صوري عدالت يعني عمل بهگونهي برابر ميداند. وي عقيده دارد هم مفاهيم انتزاعي عدالت و هم مفاهيم انضمامي آن، از حيث معنا متعدّد و متکثرند؛ زيرا اختلافات ارزشي در گذشته و حال در همهي جوامع و همچنين تغيير ارزشهاي اجتماعي در گردونهي زمان، باعث تغيير در شيوهي اعمال عدالت و مفاهيم انضمامي آن شدهاست.20
3-1. سير مفهومي عدالت در انديشهي سياسي غرب
آشنايان با تاريخ فلسفه بهخوبي ميدانند که اصل “عدالت”، يکي از پر ماجراترين و جنجالبرانگيزترين اصول در تاريخ حيات فکري و اجتماعي انسان بودهاست. اين سير فکري را ميتوان از ديدگاههاي مختلفي بررسي و تقسيمبندي کرد.
بهعنوان مثال اگر ملاک، تقدّم فرد يا جامعه باشد، ميتوان رويکردهاي مختلف جريانات فکري غرب را در اينباره در سه گروه تقسيم کرد:
گروهي، از عدالت تفسير کمونيستي يا اجتماعي کردند و مطابق آن، جامعه را اصل قرار دادند و مصالح فرد را فداي مصالح جمع نمودند. گروه ديگر، از عدالت تفسير کاپيتاليستي يا فردگرايانه کردند و آن را با دادن بهاي بيش از حد به فرد و ارزشهاي فردي مساوي دانستند. گروه سومي هم پا به عرصهي وجود نهادند که عدالت را مساوي با سودگروي تلقّي ميکردند.
از نگاه ديگري نيز ميتوان سير مفهومي عدالت در انديشهي سياسي غرب و نظريّات گوناگون در اينباره را در سه ديدگاه خلاصه کرد:
ديدگاه نخست عدالت را در مطابقت با قوانين آسماني ميداند. اگر رفتارهاي انساني با اصول، قواعد و قوانين ثابت آسماني مطابقت داشتهباشد، اين رفتار عادلانه محسوب ميشود. اين نظريه در يونان باستان و قرون وسطا تفاوت داشتهاست. يونانيان باستان بهويژه افلاطون معتقد بودند که هر موجودي نوعي عالي در عالم مثالي دارد و عدالت نيز داراي وجود مثالي است. افلاطون عدالت را در اصل ويژگي نفس فرد ميداند که در جامعه انعکاس مييابد. با تحقّق اين فضيلت در فرد، هريک از قواي سهگانهي عقل، خشم و شهوت در جاي خود قرارميگيرند و نظم خاصّي بر روابط آنها حکمفرما ميشود و هرکدام وظيفهي خود را عهدهدار ميگردد. همهي قواي نفساني مانند خشم و شهوت بايد زير فرمان عقل قرارگيرند. حکومت نيز شايستهي خردمندان و حکيمان است و بنابر عدالت، طبقهي پاسداران و تودهي مردم بايد در جاي خود قرارگيرند و حکيمان بر آنان حکومت کنند و هرکس به کار ويژهي خود مشغول شود و از آن تخطّي نکند.
ارسطو اما عدالت را اعطاي حق به سزاوار آن ميداند. او عدالت را فضيلتي برميشمارد که به موجب آن بايد به هرکس آنچه را دارد که حق اوست و سزاوار آن است. فضيلت هرچيز در حدّ وسط است و اين حد نيز طبيعي بهشمار ميرود.
مسيحيان قرون وسطا عالم ملکوت و آسماني را بهجاي عالم مثالي قرار ميدهند و عدالت را در مطابقت با آن قوانين آسماني شريعت ميدانند.
ديدگاه دوم عدالت را به مفهوم مطابقت با قوانين طبيعي و قانون طبيعت معرّفي ميکند. براي آشنايي با عدالت ابتدا قانون حاکم بر طبيعت را بايد شناخت و بعد خود را با آن همآهنگ کرد. براي رسيدن به عدالت بايد نظم حاکم بر طبيعت را شناخت. چهکسي ميتواند نظم طبيعي حاکم را بشناسد و بر اساس آن قوانين عادلانه را وضع کند؟ هابز معتقد است که حاکم (لوياتان) ميتواند اين قانون را بشناسد و وضع کند وگرنه ادارهي اين حاکم تبديل به قانون ميشود. در حالي که بعدها جان لاک به ارادهي اکثريت پرداخت. وي قانون عادلانه را درصورت رضايت و ارادهي اکثريت وضعشدني ميداند. عدالت در اوايل دوران مدرن در مطابقت با قانون طبيعت دانسته ميشد، ولي در اين اواخر متفاوت است.
ديدگاه سوم با ديدگاه روسو درافکنده شد. روسو ارادهي عمومي را مطرح ميکند. وي معتقد است که عدالت در مطابقت با قوانين عمومي پديدار ميشود. روسو معتقد است براي عادلانه گرديدن قانون، بايد آن را با منافع جمعي مطابق نمود، نه منافع اکثر يا منافع حاکم.
هابرماس نيز نظريهي اجماع توافق و تفاهم را مطرح ميکند. وي بر اساس اين نظريه، معتقد است که براي برقراري عدالت، نظام سياسي بايد بر تفاهم و توافق مبتني باشد.
جان راولز نيز از کساني است که بر منافع و ارادهي عمومي تأکيد ميکند. وي عدالت را بهمثابهي انصاف ميداند و انصاف را تأمين منافع همگان ميشمارد. از اينرو، راولز مفهومي جديد از عدالت را درميافکند که در ادامه بهطور مبسوط خواهدآمد.
فصل دوم
توصيف
1-2. اهميت و جايگاه نظريهي راولز
راولز از مهمترين فلاسفهي سياسي قرن بيستم و حتّا به تعبير پارهاي انديشمندان، شاخصترين چهرهي فلسفهي سياسي اين قرن ميباشد. آثار اين فيلسوف بحثانگيز و تأثيرگذار، بيش از پنجاه سال است که چاپ ميشود و اين نوشتهها بهطور فزايندهاي در طول اين مدّت، فلسفهي سياسي در سراسر جهان را تحت تأثير قرار دادهاست. البته تا پيش از انتشار کتاب نظريهي عدالت در 1971، او هيچگونه شهرتي در محيط آکادميک نداشت، اما بعد از انتشار اين اثر، بلافاصله مورد توجّه صاحبنظران قرارگرفت؛ تـا جاييکه بـرخي اين کتاب را بـا آثار فلاسفهي بزرگي مانند افلاطون، جان استورات ميل و کانت مقايسه کردهاند. بنابراين بيدليل نيست که اثر ياد شده تا کنون به بيستوهفت زبان ترجمه شدهاست و پس از گذشت تنها ده سال از چاپ کتاب نظريهي عدالت، کتابنامهي موضوعي نوشتههاي مرتبط با انديشهي راولز به بيش از 2500 مورد رسيد و اين رقم درحال حاضر پنج هزار عنوان را دربر ميگيرد که اين حجم گسترده شامل معرفيها، بازخوانيها، تفسيرها و نقدها ميباشد. جالب اينجا است که تنها فلاسفه و انديشمندان سياسي به آراء وي نپرداختهاند، بلکه متفکران مشهوري که اساساً در ساير حوزهها نيز به نظريهپردازي اشتغال داشتهاند، به شرح و بسط و بررس
