
معنی میدهد…» اظهارات اعتباری نیستند و در حالیکه واقعاً اینطور است که واژه «rot» نمیتوانست معنای کیفیت قرمز باشد مگراینکه با چیزهای قرمز ربط داده شده باشد،گفتناینکه بیان سمنتیکی «‘rot’ معنی میدهد قرمز» درباره «rot»هایی که با چیزهای قرمز مرتبط شده است حرف می زند، گمراه کننده است.
موضوع «‘…’ معنی میدهد…» ابزاری زبانی است برای بیان کردن اطلاعاتی که واژه مذکور – «rot» – همان نقش را در حوزه زبان بازی میکند که ذکرنشده ولی استفاده شده است.(حوزه زبانی در اینجا مردمان آلمانی زبان هستند) و «در سمت چپ» بیان سمنتیکی رخ داده است.
دو بیان زیر میتوانند چیزهای متفاوتی درباره «und»و «rot» را بگویند:
«und» معنی میدهد و
«rot» معنی میدهد قرمز
چون اولی اطلاع میدهد که «und» نقش کاملاً صوری از یک رابطِ منطقیِ خاصی را بازی میکند و در دومی «rot» نقش واژه مشاهدتیِ «قرمز» را در آلمانی بازی میکند. علیرغم این واقعیت که معنا در هر دو یک معنی دارد و اینکه بیان اول درباره«und» بر «نسبت معنا» به «ربط» قرارگرفته و در دومی «rot» بر «نسبت معنایی» به قرمزی قرار گرفته است.(همان)
در پایان سلرز نتیجه میگیرد که هیچچیز نمیتواند درباره پیچیدگی نقش بازی شده با واژه «قرمز» یا درباره شیوه دقیقی که براساس آن واژه «قرمز» به چیزهای قرمز مرتبط شده است، از صدق سمنتیکی «‘قرمز’ معنی میدهد کیفیت قرمز» منتج شده باشد. و هیچ ملاحظهای درباره گرامر «معنی میدهد» رشد نیافته است که در این ادعا مانع کسی شود که معتقد است نقش واژه «قرمز» نقشی پیچیده است و کسی نمیتواند معنای واژه «قرمز» را بفهمد. 6(همان،ص68)
6. مبناگرایی در دانش تجربی
کلیترین انعکاسهای معرفتشناختی سلرز در این بخش به اوج خود میرسد. او به سوالاتی برمی گردد که اصولاً در فلسفه ذهن مطرح میشوند. در اینجا سه چیز متفاوت رخ میدهد. در ابتدا سلرز مشخصه دیگری را در تصویر سنتی تجربهگرایی طرح میکند که شامل نکات جدید و راههای جدید بسیاری از نگاه کردن به افسانه داده میشود. دوماینکه او از برداشتی خاص از شناخت مشاهدتی که بهعنوان جایگزین افسانه داده پیشنهاد میکند، تهییج، وضع و دفاع میکند. این قسمت مرکز کار معرفتشناختی سلرز است. سوماینکه او رویکرد پوزیتیوی را ایجاد میکند که او بهعنوان راه سومی که متمایز از بنیادگرایی و انسجامگرایی است توضیح میدهد. (Triplet & DeVries,2005,p67)
یکی از شکلهایی که از افسانه داده بدست میآید این ایده است که باید ساختاری از موضوع خاص وجود داشته باشد بطوریکه
الف) هر واقعیتی نه تنها میتواند صرفاً به نحو غیراستنتاجی دانسته شود که برقرار است، بلکه هیچ شناخت دیگری را درباره امرواقع یا درباره حقایق عمومی پیشفرض نمیگیرد.
ب) شناخت غیراستنتاجی درباره واقعیتهایی که به این ساختار تعلق میگیرد دادگاه استیناف برای همه ادعاهای مبتنی بر واقعیت – جزیی یا کلی – درباره این جهان را تشکیل میدهد. توجه کنید که شناخت امر واقعی نه تنها دراینجا غیراستنتاجی است بلکه به این عنواناست که پیشفرض هیچ شناختی از دیگر امور واقع1 نیست، خواه جزئی باشد خواه کلی. سلرز در اینجا سعی میکند نشان دهد که هرچند ممکن استاین کار حشو بنظر بیاید که شناختی (نه باور وایمان) که به لحاظ منطقی شناخت واقعیات دیگر را پیشفرض میگیرد باید [خودش] استنتاجی باشد اما این کار خودش اپیزودی در افسانه داده است. (EPM,p69)
شناخت مربوط به این سطح یک شناخت غیراستنتاجی است اما با این همه، شناخت است، بنیادی است اما اتوریته دارد. تصویر منسجم از این خواسته بهطورسنتی اینگونه بدست میآید که اظهارات مربوط به این سطح برای «بیان دانش» نباید صرفاً ساخته شده باشد بلکه باید لایق ساختهشدن باشد و قابلقبول یا قابل باور باشند. این یک نقطه بحرانی است چراکه آنها باید به شیوهای ساخته شده باشند که شامل این باورپذیری شود زیرا درجاییکه هیچ ارتباطی میان ساختن یک بیان و اتوریتهاش وجود ندارد این اظهار میتواند ایمان را بیان کند ولی بهزحمت میتواند گفته شود که دانش را بیان میکند.
اتوریتۀ – باورپذیری – اظهاراتِ مربوط به این سطح نمیتواند کاملاً براین واقعیت مبتنی باشد که آنها بوسیله دیگر اظهارات حمایت شدهاند چون دراین مورد همه شناخت مربوط بهاین سطح باید استنتاجی باشد، که این نهتنها با فرضیه ناسازگار است بلکه، معنای درست را نیز نقض میکند. پس این نتیجه اجتنابناپذیر میشود که اگر برخی اظهارات مربوط به این سطح باید شناخت غیراستنتاجی را بیان کنند، میبایست باورپذیری داشته باشند که موضوع حمایت شدهای توسط دیگر اظهارات نباشد. حال چنین بنظر میرسد که سطحی از اظهارات هستند که حداقل بخشی را پر میکنند، چنین اظهاراتی که بیان کرده است مشاهدههای گزارشی مثل «این قرمز است» دارای اتوریته هستند اما بیانهای استنتاجی نیستند. پس چگونه این اتوریتهای است که درک شده است؟(همان،ص70)
مشخصاً این استدلال اینگونه ادامه مییابد که چنین استنتاجهایی گرچه نه به ضرورت یا بدون استثنا، اظهارات به اصطلاح نشانهای_ بازتابی2را شامل میشوند که علاوه بر زمانهای افعال، به ربط این شرایط کمک میکنند که در آن یک بیان همراه با معنا3یش ساخته شده است. پس دو برنامه زبانی که مظهر یک جمله بازتابی بینشان هستند میتوانند در شرایط کاملاً متفاوتی رخ دهند ولی همان جمله رابسازند، درحالیکه دو مظهر یک جمله نشانهای_ بازتابی میتواند همان اظهار را بسازند فقط اگر آنها در همان شرایط بیان شوند. (یعنی مطابق با ضابطهای آشکار از همانندی) و دو مظهر یک جمله خواه حاوی یک بیان نشانهای_بازتابی باشد، – فراتر ازفعل زمانمند – خواه نباشد، میتواند همان گزارش را بسازد فقط اگر صادقانه بیان شود.
پس بنظرمی رسد که دو شیوه وجود دارد که برحسب آن یک جمله نشانه میتواند باورپذیری داشته باشد:
(1) این اتوریته ممکن است به جمله نشانه تعلق بگیرد بهعنوان یک نشانه از جملهای که کل این نشانهای که در یک کاربرد خاصی ازآن باورپذیری دارد را دسته بندی میکند مثل «2+2=4». دراین مثال باورپذیری نشانه از اتوریتۀ نوع4 بهارث برده شده است.
(2) این باورپذیری ممکن است به جمله نشانه تعلق بگیرد بر طبق این واقعیت که میخواهیم به شیوه خاصی در مجموعه خاصی وجود داشته باشد مثلاً «این قرمز است» دراینجا باورپذیریِ نشانه5 از باورپذیریِ نوع6 اخذ نشده است.7
باورپذیری برخی انواع جملات بهنظر میرسد که ذاتی باشد یعنی از جملات دیگر اخذ نشدهاند. باورپذیری به برخی انواع جمله برحسب نسبت منطقیشان به دیگر انواع جمله تعلق میگیرد، یعنی برحسب این واقعیت تعلق میگیرد که آنها توالی منطقی جملات پایهتر باشند. پس روشن است که باورپذیری انواع جمله تجربی نمیتواند بدون ماندن در باورپذیری دیگر انواع جمله ناشی شود و از آنجا که هیچ نوع جمله تجربی ظاهر نمیشود که باورپذیری ذاتی داشته باشد، پس بدین معنی خواهد بود که باورپذیری باید برحسب نسبتهای منطقیشان به نشانههای جمله خاص به برخی از انواع جمله تجربی تعلق بگیرد و درواقع به نشانههای جملهای تعلق بگیرد که اتوریتهاش از اتوریتۀ انواع جملهای اخذ نشده باشد.
چنین تصوری در دو سبک اساسی از باورپذیری وجود دارد:
(1) باورپذیری ذاتیِ8 جملات تحلیلی، که به نشانهها تعلق میگیرد بهعنواناینکه نشانههای یک چنین نوعی باشند.
(2) باورپذیری چنین نشانههایی مثل «بیان مشاهدات»، باورپذیری که از نشانهها در انواع نشئت میگیرد.(همان،صص72-73)
6.1. گزارشهای مشاهدتی
با این حال چگونه در همه تجربهگرایی سنتی اتوریته جملهنشانهای بهعنوان «بیان دانش مشاهدتی» فهمیده میشود. سلرز سعی میکند شباهتهایی را بین «گزارشهای مشاهدتی» و «اظهارات تحلیلی» بیابد. از نظر او چنین ادعا شده است که درحالیکه اظهارات تجربی رایج میتوانند بدرستی بدون صادق بودن ساخته شده باشند، گزارشهای مشاهدتی به اظهارات تحلیلی شباهت دارند در اینکه اگر بدرستی ساخته شده باشند، بهاندازه شرط ضروری صدقشان مناسب هستند و این امر از «نحوه درست ساختن» گزارشِ «این سبز است» استنتاج شده است که موضوع «پیروی از قواعد» برای استفاده از «این»، «سبز»، «است» میباشد.
دانستن سه نکته دراینجا ضروری است:
1) یک نکته کوتاه درباره واژه «گزارش9». در کاربرد عادی، یک گزارش گزارشی است که توسط کسی انجام شده باشد. برای ساختن گزارش باید کاری انجام داد. اما در ادبیات معرفتشناسی واژه گزارش یا «konstatierung» کاربردی تکنیکی دارد که در آن یک نشان جمله میتواند یک نقش گزارشاتی را بازی کند
أ. بدون یک برنامه زبانی مشخص
ب. بدون داشتن ویژگی «از کسی به کسی» بودن، هرچند که یکچنین چیزی مثل «صحبت باخود فرد» وجود دارد
2) نباید فرض کرد که چون «گزارشها» در معنای روزمره افعال10 هستند پس در معنای konstatierunge هم افعال هستند. به عبارت دیگر، درستی konstatierunge بهعنوان امر قابل سنجش به درستی افعال تفسیر میشود. تاکید در اینجاست که نه همه بایدها میبایست به انجام برسد و نه همه درستیها درستی افعال هستند.
3) اگر بیان «پیروی از قاعده» بدست آمده باشد و ورای همه تشخیصها به تصور محض از نمایش یک وحدت تزلزل نیافته باشد، پساین دانش یا باوری است که شرایط یک نوع خاص است و نه این واقعیت صرف که آنها درباره چنین نوعی هستند که در موجب شدن این عمل همکاری میکنند.
با توجه به مطالب گفته شده اگر گزارشهای مشاهدتی به افعال قابلتعبیر باشند، اگردرستیشان بهعنوان صحت یک عمل تفسیر شده باشد، و اگر این اتوریته از یک گزارش مشاهدتی به این واقعیت قابل تعبیر باشد که ساختن «پیروی از قاعده» معنای درست این عبارت است، پس، ما با سادهترین شکل فرض مواجه شدهایم. چراکه این قیود چیزی را به این ایده اختصاص میدهد که براساس آن اتوریته konstatierunge مبتنی بر اپیزودهای غیرزبانی آگاهی است— آگاهیای که چیزی اینطور است مثلاً این سبز است—که این اپیزودهای غیرزبانی یک اتوریته ذاتی دارند(یعنی «خودتایید» هستند). ین اپیزودهای خودتایید لاکپشتی را شکل میدهند که برآن فیلی آرام گرفته است و برآن فیل، عمارت دانش تجربی قرار گرفته است. جوهر این دیدگاه همانی است که آیا این اپیزودهای ذاتاً موثق آیتمهایی هستند مثلاینکه آگاهی از محتوای حسی خاصی سبز است یا چنین آیتمهایی مثل این آگاهی که یک شئ فیزیکی خاص برای کسی بنظرمیآید که سبز باشد؟(همان،74-75)
6.1.1. موانع گزارش برای بیان شناخت مشاهدتی
پس چه چیز را باید جایگزین کرد؟ در ابتدا میتوان چنین تلاشی داشت: یک نشانه آشکار و نیمهآشکار از «این سبزاست» در حضور یک آیتم سبز یک konstatierunge است و دانش مشاهدتی را بیان میکند اگر و تنها اگر جلوهای از یک کشش باشد برایاینکه نشانههای آشکار و نیمهآشکار از «این سبزاست» را فراهم آورد، اگر و تنها اگر یک شئ سبز در شرایط استاندارد دیده شود.
به وضوح در این تفسیر رخداد نشانههایی مثل «این سبز است» میتواند «پیروی از قاعده» باشد فقط بهاینمعنا که آنها مثالهایی از یک همانندی11 هستند، همانندی که از مثال رعد و برق متفاوت است دراینکه یک ویژگی علّی کسبشده از کاربر زبان است. (این پیشنهاد مطابق نظر پیرس درباره دیدگاه دماسنجی است که قبلاً رد شده است).
دو مانع وجود دارد: مانع اول مربوط است به اتوریتهای که یک نشانۀ جمله باید داشته باشد تا بتواند برای دانش گفته شده باشد. واضح است که، آنچه برای شکل دادن چنین اتوریتهای میتواند فرض شود این واقعیت است که کسی میتواند حضور یک شئ سبز را از این واقعیت استنتاج کند که کسی این گزارش را بسازد و چنانچه از قبل گفته شد، درستی یک گزارش نباید معنی درستی یک فعل را داشته باشد. یک گزارش میتواند درست باشد مثلاینکه مثالی از یک
