
ا «زبان» فرانسوی در نظر داریم. لانگ نظام زبانی ای است که هر یک از ما برای تولید سخن قابل درک برای دیگران به کار می بریم. سوسور گفته های فردی ما را پارول می نامد. بنابراین، لانگاژ قوه ی نطق است، لانگ نظام زبانی است، و پارول گفته ی فردی است. ” (اسکولز1383: 32) در واقع با این تعریف و دسته بندی که سوسور انجام داد، بحث های موافق و مخالفی در ضمن آن پیش آمد که ورود به آن در حوصله ی این بحث نمی گنجد. ذکر این نکته ضروری است که با تقسم بندی که سوسور انجام داد حیطه ی جدیدی در مورد با زبان پیش آمد که تا قبل وی کسی به اهمیت آن پی نبرده بود.
(1) Langage
(2) Langue
(3) Parole
کلید واژه دیگر ساختارگرایی که تاکید بسیاری بر روی آن است تقابل های دوگانه (1) است. البته لازم به ذکر است پس از فروکش کردن تب اولیه ساختارگرایی همین تقابل های دوگانه تبدیل به پاشنه آشیل ساختارگرایی گردید.
“ساختارگرایان، به منظور توجیه بیشتر افکار نابخردانه ی خود، اصل تقابلهای دوگانه را مطرح میسازند. شاید بتوان اساسیترین ایده ی ساختارگرایان را، در تقابلهای دوگانه دانست .طبق این اصل، تفکر بشر بر بنیاد تناقض و تباین استوار است. آنان برای تفسیر هر پدیده، به اصل تضاد رو میآورند، و با آن، مأنوس هستند: شب و روز، خوب و بد، زشت و زیبا، سفید و سیاه… . بر همین اساس، ساختارگرایان، منتقدین را تشویق میکنند تا در بطن آثار، بیشتر در جستجوی تضادها باشند. طرح مسئله فوق، شاید در وادی ادبیات و هنر، آنچنان مشکلساز نباشند؛ و به نوعی، در ارتباط با سازههای مطرح ادبی قرار گیرد اما در دنیای سیاست، استفاده از اصل تقابلهای دوگانه، عوارض ناخوشایند و خطرناکی را به همراه دارد.” (پارسی نژاد،1382: 35)
بحث های موافق و مخالفی بر سر تقابل های دوگانه درمیان ساختارگراها به وجود آمد، طرفه آنکه همین تقابل دوگانه یکی از دلایل افول ساختارگرایی شد.
2-3 چشم انداز فلسفی ساختارگرایی
بررسی ساختارگرایی بدون در نظر گرفتن پیشینه ی فلسفی آن امری عبث و بیهوده است. این عقبه ی فلسفی در نهایت باعث بوجود آمدن اشتراکات و افتراقاتی با دیگر مکاتب ادبی و یا حتی سیاسی می شود که در پایان بحث به چند نکته مهم اشتراکی اشاره شده است.
ساختارگرایی از نظر لغوی، روشی است که در آن امری به یک ساختار تشبیه میشود. همچنین گفته میشود که همکاری و همیاری هندسی یا زیبایی شناختی که میان اجزای ساختار پدید میآید، همان ساختارگرایی است. اما یکی دیگر از نکات مهم در مبحث ساختارگرایی ورود مقوله زمان در بررسی روابط است.
” ساختار در اصطلاح و چشمانداز فلسفی به مجموعه پدیدههایی گفته میشود که با یکدیگر همبستگی و همگرایی دارند و یک نظام (2)یا دستگاه را شکل میدهند. هستی هر پدیده، با ارتباطی که با دیگر پدیدهها برقرار میکند قابل تصور است.
(1) Binary Oppostions
Systeme (2)
روابط میان پدیدهها رابطه خطی/ سببی و نتیجه نیست، بلکه روابط پیچیدهاند. در ساختارگرایی باید به تفاوت میان امر سینکرونیک و دیاکرونیک توجه داشت. (1) (تیمومی، 1385: 40)
این مسئله، یعنی تأکید ساختار گرایی برمطالعه سینکرونیک، پرسشهای فراوانی را فرا روی مکتب ساختارگرایی قرار میدهد. نخستین آنها این است که ساختارگرایی که به زمان بیتوجه است چه چشماندازی از تاریخ که اساساش بر بنیان زمان نهاده شده است خواهد داشت؟ ساختارگراها تنها به امر سینکرونیک اهمیت میدهند و امر متطور، نظرشان را جلب نمیکند، چون فاقد ارزش است. نقش تاریخنگاری ساختارگرا، کشف امور ثابت و غیر متغیر در تاریخ و تأکید بر«دورههای بلند» است.
” ساختارگرایی، روشی استنتاجی(2) است که با استفاده از دادههای حسی از ساختار ناخودآگاه حوزههای فرهنگی گوناگونی چون روابط خونی خویشاوندان، اسطورهها، مناسک، تولیدات هنری، ایدئولوژیهای سیاسی، آشپزی، طبقهبندیهای گیاهی و…پرده برمیدارد.
با این وجود می توان میان ساختارگرایی و مکاتب فلسفی دیگر میتوان نکتههای مشترکی یافت:
الف- ساختارگرایی با مارکسیسم در این مسئله که دستاوردهای بشری، زیر پوشش ایدئولوژی مدفون شده، هم رأی است.
ب- این مکتب با روانشناسی فرویدی (3) که قائل است آگاهی، عامل حرکت انسانها نیست، بلکه قالبهای ذهنی نامرئی فردی یا اجتماعی بر رفتار بشری حاکم است، اتفاق نظر دارد.
ج-ساختارگرایان همچون زیستشناسان معتقدند باید تنوع فوقالعاده دستاوردهای بشری را به تعداد محدودی از عناصر و قوانین کاهش داد. احتمالاً باید بیشترین موفقیت ساختارگرایی در عرصه زبان دید از این رو ساختارگرایان دائما میگویند هر چیزی زبان است.”(همان: 41)
ساختارگرایی نه تنها به شدت با این ایده که انسان با اراده ی خویش تاریخ را می سازد، مخالفت دارد بلکه اعتقاد دارد انسان، مخلوق افکار خود است نه مولد آنها. افعال انسان نتیجه ی ساختارهایی است که در ذهن دارد نه ناشی از اختیارات آزاد و آگاهانه ی او.
(1) مطالعه سینکرونیک (Synchronic) به مطالعه پدیدهای در یک برش از زمان گفته میشود، اما مطالعه دیاکرونیک (Diachronic) مطالعه پدیده یا پدیدهها در سیر زمان است. برخی مترجمان، سینکرونیک را به هم زمانی، و دیاکرونیک را به در زمانی معادل سازی کردهاند. به عبارت رساتر میتوان یکی را مطالعه در عرض زمان و دیگری را در طول آن دانست.
(2) روشی استنتاجی یا Deductive به مجموعه روشهایی اطلاق میشود که حرکت در آن از کل به جزء یا عام به خاص است، این روش در برابر روش استقرایی یا Inductive است که براساس آن به تتبع جزئیات ملموس و محسوس به قوانین کلی منتهی میشود.
(3)Sigmond Freud (6 May 1856 – 23 Sep 1939)
با یک بررسی اجمالی در ارتباط با مطالبی که ذکر شد می توان این گونه نتیجه گیری کرد که ساختارگرایی می توانست مدعی جایگاهی ممتاز در مطالعات ادبی شود چرا که در پی آن بود که الگویی از خود نظام ادبیات به عنوان مرجع بیرونی آثار منفردی که بررسی می کرد به دست دهد.
ساختارگرایی با حرکت از مطالعه زبان به مطالعه ی ادبیات، و تلاش برای اصول ساختاردهی که نه فقط در آثار منفرد که در روابط میان آثار در کل عرصه ی ادبیات عمل می کرد، بر آن بود تا علمی ترین مبنای ممکن را برای مطالعات ادبی فراهم آورد ولی متاسفانه و بنا به دلایلی (که بعضی از آنها در قسمت از ساختارگرایی تا پسا ساختارگرایی شرح داده شده است) این فرصت تاریخی از دست رفت.
1-4 متفکران ساختارگرا
در بروز و ظهور هر جنبش فکری متفکرانی نقش دارند و به فراخور تلاش هایی که انجام می دهند می توانند تاثیرات مختلفی بر آن جنبش بگذارند. قصد درجه بندی این متفکران (بر مبنای اهمیت تاثیرگذاری بر ساختارگرایی) در این میان نیست و متفکران ساختارگرا را بدون هیچ ترتیبی بررسی می کنیم.
2-4-1 فردینان دو سوسور(1)
بی شک سوسور اولین کسی نیست که تمایلات ساختارگرایانه در افکار و اندیشه های او دیده می شود زیرا تا پیش از او اندیشمندانی چون مارکس(2)، دورکیم (3)یا حتی زیمل(4)، پارتو (5)و دیلتای(6) افکار و ایده های خود را تحت قالب ساختارگرایانه ارائه داده اند. اما سوسور را می توان نخستین فردی دانست که اصول ساختارگرایی را مدون و قواعد آن را به صورت نظام مند و صورت بندی شده ارائه داد. نکته مهم دیگری که نیاید از یاد برد این است که اگر چه تاثر ساختارگرایی بر فلسفه بر کسی پوشیده نیست اما نباید از یاد ببریم که طلوع ساختارگرایی از عوم اجتماعی آغاز شد و خاستگاه آن در تلاقی گاه قرون نوزدهم و بیستم و با فردینان دو سوسور سوئیسی است.
” سوسور ضمن موافقت با عمل گرایان معاصر و پیش بینی دیدگاه های ویتگنشتاین در سال های بعد، این نظر
(1) Ferdinand De Saussure ( 26 Nov 1857 – 22 Feb 1913)
Karl Marks (5 May 1818 – 14 Mar 1883) (2)
E’mile Durkheim (15 Apr 1858 – 15 Nov 1917) (3)
George Simmel (28 Sep 1918 – 1 Mar 1985) (4)
Vilferodo Pareto (15 Jul – 19 Aug 1923) (5)
Wilhelm Dilthey (19 Nov 1833 – 1 Oct 1911) (6)
را مطرح کرد که «معانی» به هیچ وجه اسامی جوهرهای ثابت نیستند(به خلاف عقل باوران)، و همین طور هم اسامی تجربه های حسی(به خلاف تجربه باوران). به گفته او معنای یک پدیده زبانی، کارکردی از جایگاه آن در ساختار شالوده زبان است. این موضوع زبانی نه با ویژگی های ذاتی مثبت خود، بلکه در رابطه منفی اش با سایر اجزاء نظام زبان تعریف می شود. از دیدگاه سوسور زبان نظامی از نشانه ها است. هر نشانه ترکیبی از یک صدا و یک ایده (یا مفهوم) است. اولی دال (1) و دومی مدلول(2) نامیده می شود. (این فرق گذاری واژه شناختی برای همه متفکران ساختار گرا اهمیت دارد.) یک صدا فقط هنگامی می تواند یک نشانه باشد که با یک مفهوم پیوند داشته باشد.” (پامر،1389: 8-457)
یکی از موکدات نظریه سوسور، دلبخواهی بودن ماهیت نشانه است. به بیانی دیگر، ارتباط بین دال و مدلول صرف یک قرارداد شکل می گیرد و نه چیز دیگر. مثلا واژه ی خرس می توانست بر واژه ی میمون دلالت داشته باشد، اما تصادفا این گونه نشده است.
بنابر این دال و مدلول هر دو موجودیت های نسبی اند به این معنی که آنها فقط تا جایی وجود دارند که به موجودیت ها یکدیگر مرتبط می شوند، این رابطه صرفا رابطه منفی است. سوسور درباره نشانه ها می گوید: «دقیق ترین ویژگی آنها این است که آن چیزی هستند که دیگران نیستند.» سوسور تا آنجا پیش می رود که زبان را با شطرنج مقایسه می کند. شکل مهره های شطرنج دلبخواهی است.
“هرشکلی مادام که یک مهره بخصوص را از مهره هایی با کارکردهای متفاوت تفکیک کند، کار خود را انجام می دهد. هویت یک مهره شطرنج (یا یک دال، یا یک مدلول، یا یک نشانه) به جوهر ذاتی آن وابسته نیست، بلکه کاملا تابع تفاوت های درونی نظامی است که به آن تعلق دارد. به گفته سوسور، «فقط تفاوت ها وجود دارنند، بدون هر گونه وجه ایجابی.»” (همان: 460-459)
«ماهیت اختیاری» نشانه را می توان مهمترین کشف سوسور تلقی کرد. بسیاری از بحث هایی را که او در زمینه زبان شناسی مطرح می کند، جز به موجب ارجاع به این خصلت اساسی نشانه قابل طرح نیست. این امر هر چند ساده و رسا به نظر می رسد، اما از از ابعاد و ملزوماتی برخوردار است که بسط و شکوفایی درخور آنها می تواند ظرفیت تحول بسیار بنیانی و اساسی را در علوم انسانی برای ما آشکار نماید.
سوسور گرچه آشکارا ساختارگرایی را بر زبان جاری می سازد، اما با تمرکز بر اهمیت رابطه ها و نظامی که
Signifier (1)
Signified (2)
بر مبنای آن شکل می گیرد، آنچه را که به صورت زمزمه های خاموش، دغدغه های ضمنی و مکنون در درون نظریات متفکران پیشین نهفته بود، صراحت می بخشد.
2-4-2 کلود لوی استروس
لوی استروس و رولان بارت را می توان جدی ترین پیروان فردینان سوسور تلقی کرد. آنچه را که سوسور در زبان شناسی انجام داده بود، استروس و بارت در حوزه های دیگر حیات اجتماعی از جمله انسان شناسی، اسطوره شناسی، نقد ادبی و نشانه شناسی تعمیم دادند. کمتر متفکر و نظریه پردازی را می توان یافت که در عین وفاداری نسبتا دقیق به ایده ها و اصول بنیادین یک جریان فکری، حوزه ها و قلمرو وسیع دیگری را به آن اضافه نماید. لوی استروس با تاثیرپذیری از نظریه زبان شناسی سوسور، یک عمر در مسیر بسط ساختارگرایی در قلمرو انسان شناسی و اسطوره شناسی گام برداشت. از نظر استروس، میان ساختارهای زبانی و ساختارهای اجتماعی شباهت زیاد وجود دارد. ساختار زبانی و ساختار حاکم بر جامعه انسانی دو چیز نیستند، بلکه یک چیز هستند. ساختار اجتماعی همان ساختار زبانی است، اما در الگو و جلوه ای متفاوت. از نگاه او، ساختارگرایی امری فطری است که ریشه در طبیعت و سرشت ذهن آدمیان دارد. ساختارگرایی چه در عرصه زبان شناسی و چه در عرصه زبانی، تجلیات ساختار درونی ذهن آدمی است.
” نقطه حرکت تفکر ساختار لوی – استروس در باور او به وجود فرایندها و ساز و کارهای مشابه در
